گنجور

شمارهٔ ۱۶۲ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد

برخیّ آن دو عارض و آن زلف نازنین
جان من ار چه نیست بدین حال نازنین
چون حلقه بر درم ز وصالش که سال و ماه
در بند سیم و زر بود آن لعل چون نگین
گفتم رخت گلست، و زین ننگ، رنگ گل
می بسترد ز چهره بدان خطّ عنبرین
از بس که باد و زلف سیه گر همی نشست
تا لاجرم گرفت رخش رنگ همنشین
گر عاشقم بدان رخ چون ماه و آفتاب
زنهار تا مرا نکنی سرزنش بدین
سهلست دیدن مه و خورشید و دل بجای
دل را بجای دار و بیا روی او ببین
ای شام طرّه های تو سر حّد نیم روز
وی زنگبار زلف تو در اندرون چین
در جستجوی وصل تو چون صبح میرویم
زر در دهان نهاده و جان اندر آستین
بادی بعافیت بتو بر نگذرد که نه
فتنه گشاید از زخم زلف بر و کمین
از روشنی، حقیقت رویت چو کس ندید
یافه ست گفتنم که: چنانست یا چنین
خورشید را که روی تو نپسنددش غلام
چون با ضمیر صدر جهانش کنم قرین؟
از حرمت لبت همه سال عقیق را
در دیده مینشانم و در سیم رکن دین
شاهنشه شریعت صاعد، که درگهش
از جور روزگار پناهیست بس حصین
صدری که هست دولت او را فلک مطیع
رادی که هست بخشش او را جهان رهین
ای پرتو لقای تو نوروز عقل و جان
وی ظلمت خط تو شبستان حور حین
ابر اربدان گریست که چون دست تو نشد
گو خون گری که نیستی از بحر و کان گزین
ناکرده کس قیاس یسار تو بر بحار
نگرفته کس شمار سخای تو بر یمین
گردون بداس ماه نو انگام ارتفاع
از خرمن جلال تو همواره خوشه چین
جام جهان نمای ز رای تو با فروغ
طاس سپهر نام ز حلم تو با طنین
هم شمّه یی ز خلق تو در بادبان گل
هم جرعه یی ز لطف تو در جام یاسمین
پیوسته تاب مهر تو در جان آسمان
افتاده وقع حلم تو در خاطر زمین
در دهر جز میان و سرین سمنبران
جودت رها نکردست از غثّ واز سمین
برخواند حرز مدح تو و بر جهان دمید
اوّل که برگشاد نفس صبح راستین
حزم زمین قرار تو چون خوف پس نگر
رای جهان فروز تو چون عقل پیش بین
از هیبت تو تیغ شود موی بر تنش
چون مهر هر کراسوی او بنگری بکین
چون چین بهم فرو شکند طاق آسمان
در طاق ابروان چو شکست آوری ز چین
بر دف بزد حرارۀ خورشید چون بدید
ناهید عکس رای تو بر چرخ چارمین
رایات فتح در صف اقبال تو قویست
آیات نجح در خط پیشانیت مبین
زین پس درست مغربی چرخ نام تو
بهر رواج خویش کند نقش بر جبین
با دست درفشان تو رای مری زدی
گر اشک دشمن تو بدی گوهر ثمین
رعد از پی سخات ببانگ بلند گفت:
احسنت! شادباش ! همین شیوه! آفرین!
شرعست مانع، ار نی از بهر دفع شر
عدلت رها نکردی پیوند را وشین
عالم بدولت تو طرب زای شد چنانک
از چنگ هم نمی شنوم نالۀ حزین
گر پای بند خصم شود لفظ عذب تو
می دان که آن شقاوت او را بود ضمین
زیرا که هم بکوی عدم سر برآورد
آن مور را که پای فروشد با نگبین
گر با تو دشمن تو زند لاف سروری
باشد حدیث چشمۀ حیوان و پارگین
فصل اعادی تو خزان سخن بود
زیرا که اندر آن نگریزد ز پوستین
بر ذروۀ مدارج قدر رفیع تو
وهم گمان نمیرسد و خاطر یقین
زین بیش مایۀ سخنم نیست چون کنم؟
بستم بر اسب خاموشی از اضطرار زین
ختم سخن بکردم تا ظن نییفتدت
کاندازۀ مدیح تو این بود و خود همین
لیکن ازین قدر نگزیرد که گویمت:
عیدت خجسته باد و خدا حافظ و معین

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برخیّ آن دو عارض و آن زلف نازنین
جان من ار چه نیست بدین حال نازنین
هوش مصنوعی: برخی از آن چهره زیبا و موی نازک جان من اگرچه در این حال زیبا نیستند.
چون حلقه بر درم ز وصالش که سال و ماه
در بند سیم و زر بود آن لعل چون نگین
هوش مصنوعی: وقتی که او از عشقش به من در می‌زند، می‌بینم که در طول سال‌ها و ماه‌ها، دنیا در زرق و برق مال و ثروت غرق بوده، اما آن سنگ قیمتی، مانند نگینی باارزش است.
گفتم رخت گلست، و زین ننگ، رنگ گل
می بسترد ز چهره بدان خطّ عنبرین
هوش مصنوعی: گفتم که زیبایی‌ات مانند گل است و از این شرم، رنگ گل بر چهره‌ات می‌نشیند به خاطر آن خطی که به رنگ عنبر است.
از بس که باد و زلف سیه گر همی نشست
تا لاجرم گرفت رخش رنگ همنشین
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه باد و موهای سیاه او به طور مکرر در هم پیچیده می‌شوند، در نهایت رنگ صورتش تحت تأثیر آن قرار گرفته است.
گر عاشقم بدان رخ چون ماه و آفتاب
زنهار تا مرا نکنی سرزنش بدین
هوش مصنوعی: اگر عاشقتم، خواهش می‌کنم تا مرا به خاطر این محبت سرزنش نکنی، چون زیباییت مانند ماه و آفتاب است.
سهلست دیدن مه و خورشید و دل بجای
دل را بجای دار و بیا روی او ببین
هوش مصنوعی: خوب است که ماه و خورشید را ببینی، اما دل را که به جای دلشکستگی است، ترک کن و بیا تا چهره او را تماشا کنی.
ای شام طرّه های تو سر حّد نیم روز
وی زنگبار زلف تو در اندرون چین
هوش مصنوعی: ای شام، زیبایی‌های تو در اوج خود و زلف‌های تو همچون زنگی در دل چین و شکن‌هایی است که در روز روشن خودنمایی می‌کند.
در جستجوی وصل تو چون صبح میرویم
زر در دهان نهاده و جان اندر آستین
هوش مصنوعی: ما در تلاش برای رسیدن به وصالت، همچون صبح که آفتاب سر می‌زند، راه می‌رویم. مثل این است که زر در دهان داریم و جان‌مان را در آستین نگه داشته‌ایم.
بادی بعافیت بتو بر نگذرد که نه
فتنه گشاید از زخم زلف بر و کمین
هوش مصنوعی: بادی که به خوبی از کنار تو عبور کند، دیگر نمی‌تواند زخم زلف تو را بی‌اثر کند و خطری از آن برنمی‌خیزد.
از روشنی، حقیقت رویت چو کس ندید
یافه ست گفتنم که: چنانست یا چنین
هوش مصنوعی: از آنجا که هیچ‌کس حقیقت زیبایی تو را ندیده است، آیا می‌توانم بگویم که حالت چنین است یا چنان؟
خورشید را که روی تو نپسنددش غلام
چون با ضمیر صدر جهانش کنم قرین؟
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم چهره‌ات را نپسندد، من چگونه می‌توانم خود را در دل جهان قرار دهم و در مقابل تو خاضع و بندگی کنم؟
از حرمت لبت همه سال عقیق را
در دیده مینشانم و در سیم رکن دین
هوش مصنوعی: هر سال به خاطر زیبایی لب‌های تو، گوهر عقیق را در چشمانم می‌گذارم و در دل، به مقام والای دین احترام می‌گذارم.
شاهنشه شریعت صاعد، که درگهش
از جور روزگار پناهیست بس حصین
هوش مصنوعی: سلطنت و شریعت بلندمرتبه‌ای که در پناهگاهش، از سختی‌های زمانه، امنیت و اطمینان یافت می‌شود.
صدری که هست دولت او را فلک مطیع
رادی که هست بخشش او را جهان رهین
هوش مصنوعی: آسمان برای او که در مقام والایی است، مطیع و فرمانبردار است و جهان در برابر بخشش او متعهد و مدیون است.
ای پرتو لقای تو نوروز عقل و جان
وی ظلمت خط تو شبستان حور حین
هوش مصنوعی: ای روشنایی دیدار تو، آغاز春节 عقل و جان است و خط تو همچون شب سیاه، محفل حوران را روشن می‌کند.
ابر اربدان گریست که چون دست تو نشد
گو خون گری که نیستی از بحر و کان گزین
هوش مصنوعی: ابر ضخیم و سنگین به خاطر از دست دادن و غم خود اشک می‌ریزد. او به این فکر می‌کند که چرا چون تویی در دنیا وجود ندارد و در نهایت به این نتیجه می‌رسد که باید با این فقدان کنار بیاید.
ناکرده کس قیاس یسار تو بر بحار
نگرفته کس شمار سخای تو بر یمین
هوش مصنوعی: هیچ‌کس ثروت تو را با دریاها مقایسه نکرده و هیچ‌کس بزرگی بخشش تو را برشمار نکرده است.
گردون بداس ماه نو انگام ارتفاع
از خرمن جلال تو همواره خوشه چین
هوش مصنوعی: آسمان مانند ماه نو در حال بلندی، همیشه مشغول برداشت از خوشه‌های جلال توست.
جام جهان نمای ز رای تو با فروغ
طاس سپهر نام ز حلم تو با طنین
هوش مصنوعی: مظهر تمامی زیبایی‌ها و حقایق جهان، به خاطر اندیشه و نگاه تو روشن و نمایان است. درخشش آسمان نیز از آرامش و بردباری تو نشأت می‌گیرد و صدای آن، یادآور خویشتن‌داریت است.
هم شمّه یی ز خلق تو در بادبان گل
هم جرعه یی ز لطف تو در جام یاسمین
هوش مصنوعی: در بادبان گل، بویی از وجود تو وجود دارد و در جام یاسمین، نمایی از لطف و مهربانی تو احساس می‌شود.
پیوسته تاب مهر تو در جان آسمان
افتاده وقع حلم تو در خاطر زمین
هوش مصنوعی: نور مهربانی تو همواره بر جان آسمان تابیده و آرامش و حلمت در ذهن زمین جا گرفته است.
در دهر جز میان و سرین سمنبران
جودت رها نکردست از غثّ واز سمین
هوش مصنوعی: در دنیا فقط از این دو چیز، یعنی میان و باسن، سمنبران (گل‌های خوشبو) را رها نکرده‌اند از زایدات و ناخالصی‌ها.
برخواند حرز مدح تو و بر جهان دمید
اوّل که برگشاد نفس صبح راستین
هوش مصنوعی: نخستین صبح حقیقت با صدای دل‌نواز خود، ستایش تو را آغاز کرد و روز را روشن کرد.
حزم زمین قرار تو چون خوف پس نگر
رای جهان فروز تو چون عقل پیش بین
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسه‌ای میان ثبات و استقامت زمین و ترسی که وجود دارد، اشاره می‌کند. او بیان می‌کند که در مقایسه با خوف و ناامنی‌های دنیا، روشنگری و دیدگاه عقلانی تو روشن‌تر و پیش‌بینی‌گرتر است. به عبارتی، عقل و درک عمیق شخص، می‌تواند درک بهتری از اوضاع و احوال دنیا ارائه دهد.
از هیبت تو تیغ شود موی بر تنش
چون مهر هر کراسوی او بنگری بکین
هوش مصنوعی: وقتی جمال و زیبایی تو به چشم می‌آید، هیچ کس نمی‌تواند از ترس و شگفتی مو بر تنش سیخ نشود. مانند خورشید که هر کس به سمت او بنگرد، افسرده و ناراحت می‌شود.
چون چین بهم فرو شکند طاق آسمان
در طاق ابروان چو شکست آوری ز چین
هوش مصنوعی: وقتی که چین‌های ابرو از هم باز شوند، گویا آسمان به هم می‌ریزد. اگر تو موفق به باز کردن این چین‌ها شوی، حتماً تأثیر بسیار زیادی خواهد داشت.
بر دف بزد حرارۀ خورشید چون بدید
ناهید عکس رای تو بر چرخ چارمین
هوش مصنوعی: وقتی حرارت خورشید را دید، بر روی دف نواخت و تصویر تو را بر آسمان چهارم مشاهده کرد.
رایات فتح در صف اقبال تو قویست
آیات نجح در خط پیشانیت مبین
هوش مصنوعی: پرچم پیروزی در میدان موفقیت تو بر افراشته است و نشانه‌های موفقیت در پیشانی‌ات به وضوح نمایان است.
زین پس درست مغربی چرخ نام تو
بهر رواج خویش کند نقش بر جبین
هوش مصنوعی: از این پس، سرنوشت تو به گونه‌ای خواهد بود که نام تو به خاطر شهرت و معروفیتت، بر چهره‌ات نقش می‌بندد.
با دست درفشان تو رای مری زدی
گر اشک دشمن تو بدی گوهر ثمین
هوش مصنوعی: با قدرت و صلابت تو، دشمنان را به زانو درآوردی. حتی اگر دشمن تو اشک بریزد، ارزش تو همچنان بالا و باارزش خواهد بود.
رعد از پی سخات ببانگ بلند گفت:
احسنت! شادباش ! همین شیوه! آفرین!
هوش مصنوعی: طوفان با صدای بلند اعلام کرد: آفرین! خوب عمل کردی! ادامه بده!
شرعست مانع، ار نی از بهر دفع شر
عدلت رها نکردی پیوند را وشین
هوش مصنوعی: اگر به خاطر جلوگیری از بدی‌ها، از اصول و قوانین دست نکشیده‌ای، پس برای بازنگری و تغییر در روابط و پیوندها نیز باید دقت و تامل داشته باشی.
عالم بدولت تو طرب زای شد چنانک
از چنگ هم نمی شنوم نالۀ حزین
هوش مصنوعی: به لطف وجود تو، جهان پر از شادی و سرور شده است، به گونه‌ای که حتی از صدای غمگین و ناله‌ای هم نمی‌شنوم.
گر پای بند خصم شود لفظ عذب تو
می دان که آن شقاوت او را بود ضمین
هوش مصنوعی: اگر کلام شیرین تو باعث اسارت دشمن شود، بدان که این درد و رنج از طرف اوست.
زیرا که هم بکوی عدم سر برآورد
آن مور را که پای فروشد با نگبین
هوش مصنوعی: زیرا که او به سمت عدم می‌رود، آن موری که وقتی می‌خواهد در گلستان بنشیند، پایش را بر می‌دارد تا با شهد گلی برود.
گر با تو دشمن تو زند لاف سروری
باشد حدیث چشمۀ حیوان و پارگین
هوش مصنوعی: اگر کسی با تو دشمنی کند و به خود فخرفروشی کند، این فقط حکایت از نادانی او دارد، مانند داستان چشمه‌ای که به حیوانات و پدیده‌های بی‌ارزش می‌بالد.
فصل اعادی تو خزان سخن بود
زیرا که اندر آن نگریزد ز پوستین
هوش مصنوعی: فصل دوستی و محبت به مانند پاییزی است که در آن، گویش و گفتار زیبای انسان‌ها پوشیده و پنهان می‌ماند.
بر ذروۀ مدارج قدر رفیع تو
وهم گمان نمیرسد و خاطر یقین
هوش مصنوعی: به قله‌های بلند مقام تو نمی‌توان به خیال و گمان رسید و تنها با یقین می‌توان به عظمت تو پی برد.
زین بیش مایۀ سخنم نیست چون کنم؟
بستم بر اسب خاموشی از اضطرار زین
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم صحبت کنم، چه کار کنم؟ از ناچاری بر اسب سکوت نشسته‌ام.
ختم سخن بکردم تا ظن نییفتدت
کاندازۀ مدیح تو این بود و خود همین
هوش مصنوعی: سخن را به پایان بردم تا فکر نکنی که تنها این مقدار برای ستودن تو کافیست و خود همین کافی است.
لیکن ازین قدر نگزیرد که گویمت:
عیدت خجسته باد و خدا حافظ و معین
هوش مصنوعی: با این وجود، به حدی از تو دور نمی‌شوم که نتوانم بگویم: روز عید تو مبارک باشد و خدا نگهدارت باشد و در کارهایت یاری‌ات کند.