گنجور

شمارهٔ ۱۵۹ - وقال ایضاً یمدحه

ای بهنگام شداید کرمت عدّت من
وی بهر حال مربّی و ولی نعمت من
تیغ زرّین بستانم زکف حاجب شمس
شحنۀ هیبتت ار زانکه دهد رخصت من
نوبهارست و نسیم و سحر و آب روان
زان بود در خط و خلق و سخنت نزهت من
همه در مدح تو محصور بود کام دلم
همه بر یاد تو مقصور بود لذّت من
بشکنم پنجۀ احداث چو پشت عدوت
بازوی بخت تو گر هیچ دهد قوّت من
نو عروسان مدیحت بینی صف در صف
گر تماشا کنی اندر تتق فکرت من
چاوش سطوتت از چند مرا دور کند
صیت انعام تو هر لحظه کند دعوت من
مدّتی رفت که چون خاطرات آسوده بدست
خاک درگاه تو از عارضۀ جبهت من
لطفت از روی تفقّد نه همانا گفتست
که فلان کو؟ که نمی باشد در حضرت من
او چرا نیست درین زمره چوارباب هنر ؟
که همه بهره ورند از کرم و نعمت من
او گناهی نکند ور بمثل نیز کند
کی دریغ آید از وعاطفت و رحمت من
مکن ای خواجه و با عفو بکن مشورتی
پس ازین چون شنوی از دگران تهمت من
که نباید که به لطفی که کم از هیچ نبود
همه بر هیچ بود سابقۀ خدمت من
چرخ را بر من بیچاره چنان چیره مکن
که چو انعام تو از حد ببرد محنت من
چین ابروی تو دلگرمی چرخ ار ندهد
زهره دارد که بر اندیشد از نکبت من ؟
عجبست الحق از آن لطف هنر پرور تو
که چنین سیر شد از خدمت بی علت من
طمعی نه که گران گردد ازآن سایۀ من
کلفتی نی که تحمل نتوان زحمت من
محض دل دوستی و مهر و هوا خواهی تست
سخت با درگه تو سلسه علقت من
گر بدی گفت مرا حاسد من نیک آنست
که نکو داند آیین تو و عفّت من
شاعری هستم قانع بسلامت مشغول
که نیازرد ز من موردی در مدّت من
احترام تو دهد خواجگی و رونق من
التفات تو نهاد قاعدۀ حشمت من
نه بجاه همه کس گردن من نرم شود
نه بمال همه کس میل کند نهمت من
چون تویی باید و هیهات! نیابم دگری
که بخاک در او سر بنهد همّت من
چون بود قصد رهی با دگری در خدمت
چه اثر دارد و تا چند بود قدرت من
قطرۀ خوی نچکاند زرخ گلبرگی
گر همه آتش سوزنده شود هیبت من
مویها بر تنم از سیخ شود چون گلبن
چشم بر هم نزند نرگسی از شوکت من
جز به نیروی تو هرگز بنبرّد مویی
ور همه استره گردد بمثل خلقت من
این همه رفت چنان گیر که جرمی کردم
عفو تو بیشترست آخر از زلّت من
نه فرشتست دعاگو، نه پیمبر، نه ولی
از کجا آمد در خاطر تو عصمت من ؟
من یکی آدمیم همچو دگر آدمیان
نیک و بد هر دو سرشتست درین طینت من
این یکی هست که اندر همه آفاق امروز
دومی نیست مرا در نمط صنعت من
اینت چالاک حسودی که چنین چفته نهاد
بعتاب تو و تهدید زر و خلعت من
صاحبا! صدرا! هر چند که آمد کرمت
سبب حرمت و جاه و مدد ثروت من
اندرین حضرت از جملۀ خدمتکاران
بیش باید که بود حقّ من و حرمت من
خدمت هر کس قایم بحیات آید و باز
منقطع نیست بهر حال ز تو خدمت من
من شوم معتکف خاک و در اقطار جهان
می پرد مرغ ثنایت پیر مدحت من
گرچه این شعر گران سنگ چهل من بیشست
هم سبک روح و لطیف آمد با نسبت من
تا جهانست درو حاکم و فرمانده باش
تا بجاهت زفلک بر گذرد رتبت من

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بهنگام شداید کرمت عدّت من
وی بهر حال مربّی و ولی نعمت من
هوش مصنوعی: ای کاش در زمان سختی‌ها، بزرگواری و رحمت تو را داشته باشم، چرا که در هر شرایطی، تو سرپرست و امانت‌دار منی.
تیغ زرّین بستانم زکف حاجب شمس
شحنۀ هیبتت ار زانکه دهد رخصت من
هوش مصنوعی: من شمشیر طلایی را از دستان نگهبان آفتاب برمی‌دارم، اگر تو اجازه دهی که من این کار را انجام دهم.
نوبهارست و نسیم و سحر و آب روان
زان بود در خط و خلق و سخنت نزهت من
هوش مصنوعی: بهار است و نسیم ملایم و صبح زود و آب جاری، این‌ها زیبایی‌ها و لذتی‌اند که در نوشته‌ها و گفتارت برای من وجود دارد.
همه در مدح تو محصور بود کام دلم
همه بر یاد تو مقصور بود لذّت من
هوش مصنوعی: همه در ستایش و بزرگداشت تو بودند و دل من تنها به یاد تو مشغول بود و تمام لذت من از این یاد تو به دست می‌آید.
بشکنم پنجۀ احداث چو پشت عدوت
بازوی بخت تو گر هیچ دهد قوّت من
هوش مصنوعی: اگر من قدرتی داشته باشم که بتوانم بر دشمنان خود چیره شوم، در این صورت می‌توانم به پشتوانۀ بخت و اقبال تو، هر مانعی را از سر راه بردارم.
نو عروسان مدیحت بینی صف در صف
گر تماشا کنی اندر تتق فکرت من
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به جوانان تازه عروسی بیندازی که در صف ایستاده‌اند و در حال ستایش تو هستند، متوجه خواهی شد که چگونه خیال من در دلشان پر از شوق و شادی است.
چاوش سطوتت از چند مرا دور کند
صیت انعام تو هر لحظه کند دعوت من
هوش مصنوعی: صدای قدرت تو مرا از اینجا دور می‌کند و نام نیکی که به تو نسبت داده می‌شود، مرا هر لحظه به سوی خود می‌کشاند.
مدّتی رفت که چون خاطرات آسوده بدست
خاک درگاه تو از عارضۀ جبهت من
هوش مصنوعی: مدتی گذشت که خاطراتم با آرامش در آستانه تو، مانند خاک در زیر چهره‌ات استراحت می‌کنند و من نیز از این وضعیت احساس خاصی دارم.
لطفت از روی تفقّد نه همانا گفتست
که فلان کو؟ که نمی باشد در حضرت من
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که لطف و محبت تو به دلیل احساسی است که در دل نسبت به من داری، نه به خاطر اینکه از من سوال کن که چرا فلانی در کنار من نیست و وجود ندارد.
او چرا نیست درین زمره چوارباب هنر ؟
که همه بهره ورند از کرم و نعمت من
هوش مصنوعی: چرا او در میان این چهار نفر هنرمند حضور ندارد؟ در حالی که همه آن‌ها از بخشش و نعمت‌های من بهره‌مند هستند.
او گناهی نکند ور بمثل نیز کند
کی دریغ آید از وعاطفت و رحمت من
هوش مصنوعی: اگر او هم مرتکب گناهی شود یا حتی اگر مانند آن را انجام دهد، باز هم از محبت و رحمت من چیزی کم نخواهد شد.
مکن ای خواجه و با عفو بکن مشورتی
پس ازین چون شنوی از دگران تهمت من
هوش مصنوعی: ای آقا، دیگر با بخشش خود مشاوره نکن، چون بعد از این اگر از دیگران اتهام من را بشنوی، چه خواهی کرد؟
که نباید که به لطفی که کم از هیچ نبود
همه بر هیچ بود سابقۀ خدمت من
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که من با زحمات و تلاش‌هایی که انجام داده‌ام، دستاوردهایی به دست آورده‌ام که در واقع ارزش چندانی ندارند و به نوعی این دستاوردها بر اساس لطف و رحمت دیگران بوده نه بر اساس لیاقت واقعی من.
چرخ را بر من بیچاره چنان چیره مکن
که چو انعام تو از حد ببرد محنت من
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ای تقدیر و سرنوشت، بر من بیچاره این‌قدر سخت‌گیری نکن که همانند حیوانات، دردی فراتر از تحمل من به من تحمیل کنی.
چین ابروی تو دلگرمی چرخ ار ندهد
زهره دارد که بر اندیشد از نکبت من ؟
هوش مصنوعی: اگر چین ابروهای تو نتواند به زمین و زمان امید بدهد، لااقل زهره‌ای دارد که به حال بد من بیندیشد؟
عجبست الحق از آن لطف هنر پرور تو
که چنین سیر شد از خدمت بی علت من
هوش مصنوعی: واقعاً شگفت‌انگیز است که با وجود خدمات بدون دلیل من، از لطف و هنر پرور تو چقدر راهی را طی کرده‌ام.
طمعی نه که گران گردد ازآن سایۀ من
کلفتی نی که تحمل نتوان زحمت من
هوش مصنوعی: من هیچ طمعی ندارم که بخواهد سایه من برای کسی سنگین باشد، و نباید از زحمتی که من می‌کشم، شکایت کند.
محض دل دوستی و مهر و هوا خواهی تست
سخت با درگه تو سلسه علقت من
هوش مصنوعی: به خاطر دوستی و عشق و علاقه‌ام به تو، بسیار سختی‌ها را در درگاه تو تحمل می‌کنم.
گر بدی گفت مرا حاسد من نیک آنست
که نکو داند آیین تو و عفّت من
هوش مصنوعی: اگر کسی به من بدی بگوید، من خوشحال می‌شوم که فرد نیکوکار، ارزش و شرافت من را می‌شناسد و می‌داند که من چگونه باید رفتار کنم.
شاعری هستم قانع بسلامت مشغول
که نیازرد ز من موردی در مدّت من
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که آرام و بی‌دغدغه به کار خود مشغولم و امیدوارم هیچ آسیبی از طرف من به کسی نرسد.
احترام تو دهد خواجگی و رونق من
التفات تو نهاد قاعدۀ حشمت من
هوش مصنوعی: احترام تو باعث افزایش جایگاه اجتماعی من شده و توجه تو، بنیاد بزرگی و شکوه من را بنا نهاده است.
نه بجاه همه کس گردن من نرم شود
نه بمال همه کس میل کند نهمت من
هوش مصنوعی: نه به خاطر مقام و جایگاه دیگران، گردن من نرم می‌شود و نه به خاطر مال و ثروت مردم، هوس من تغییر می‌کند.
چون تویی باید و هیهات! نیابم دگری
که بخاک در او سر بنهد همّت من
هوش مصنوعی: چون تو وجود داری، نمی‌توانم کسی دیگر را پیدا کنم که شایسته‌ی عشق و ارادت من باشد و بتوانم برای او تلاش و کوشش کنم.
چون بود قصد رهی با دگری در خدمت
چه اثر دارد و تا چند بود قدرت من
هوش مصنوعی: وقتی که هدف کسی این باشد که با دیگری در راهی برود، این موضوع چه تاثیری دارد و تا چه زمانی من توانایی دارم؟
قطرۀ خوی نچکاند زرخ گلبرگی
گر همه آتش سوزنده شود هیبت من
هوش مصنوعی: هیچ چیزی نمی‌تواند از اصالت و ماهیت من بکاهد، حتی اگر تمام آتش‌های سوزنده دنیا هم به جان من بیفتند.
مویها بر تنم از سیخ شود چون گلبن
چشم بر هم نزند نرگسی از شوکت من
هوش مصنوعی: زمانی که موی‌هایم به شکل سیخ در می‌آید، مانند گل‌ها، چشمانم را نمی‌بندم؛ چون زیبایی و شکوه من مانند نرگس است.
جز به نیروی تو هرگز بنبرّد مویی
ور همه استره گردد بمثل خلقت من
هوش مصنوعی: تنها با قدرت تو، حتی یک مویی هم نخواهد ریزش کرد و اگر همه چیز در مثل خلقت من به هم بریزد، باز هم چنین نخواهد شد.
این همه رفت چنان گیر که جرمی کردم
عفو تو بیشترست آخر از زلّت من
هوش مصنوعی: این همه ماجرا به این دلیل بوده که شاید خطایی مرتکب شده‌ام، اما عفوی که تو می‌کنی، از اشتباه من بیشتر است.
نه فرشتست دعاگو، نه پیمبر، نه ولی
از کجا آمد در خاطر تو عصمت من ؟
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره می‌شود که نه فرشته‌ای برای دعا کردن وجود دارد، نه پیامبری و نه ولی، پس از کجا به یاد تو آمده که من معصوم هستم؟ این جمله به نوعی تأمل در مورد جایگاه روحانی و مفهوم عصمت دارد و به این فکر می‌کند که منبع این عقیده از کجا نشأت می‌گیرد.
من یکی آدمیم همچو دگر آدمیان
نیک و بد هر دو سرشتست درین طینت من
هوش مصنوعی: من هم مانند دیگر انسان‌ها هستم، و در وجود من هم ویژگی‌های خوب و هم بد وجود دارد.
این یکی هست که اندر همه آفاق امروز
دومی نیست مرا در نمط صنعت من
هوش مصنوعی: این شخصی است که در تمام دنیا امروز هیچ کس دیگری مانند او در زمینه هنر و صنعت من وجود ندارد.
اینت چالاک حسودی که چنین چفته نهاد
بعتاب تو و تهدید زر و خلعت من
هوش مصنوعی: این شخص حسود و چالاک است که با نیکی‌ها و تهدیدهای تو، مرا تحت فشار قرار داده است و نسبت به نعمت‌های من حسادت می‌کند.
صاحبا! صدرا! هر چند که آمد کرمت
سبب حرمت و جاه و مدد ثروت من
هوش مصنوعی: دوست عزیز! هرچند که بزرگی و مهربانی تو باعث احترام و مقام و کمک به ثروت من شده است.
اندرین حضرت از جملۀ خدمتکاران
بیش باید که بود حقّ من و حرمت من
هوش مصنوعی: در این جمع باید از میان خدمتکاران، بیش از همه به حقوق و احترام من توجه شود.
خدمت هر کس قایم بحیات آید و باز
منقطع نیست بهر حال ز تو خدمت من
هوش مصنوعی: هر کسی به نحوی در زندگی به دیگری خدمت می‌کند و این ارتباط هرگز قطع نمی‌شود. در هر صورت، من هم به تو خدمت می‌کنم.
من شوم معتکف خاک و در اقطار جهان
می پرد مرغ ثنایت پیر مدحت من
هوش مصنوعی: من در خاک می‌مانم و تنها به یاد و محبت تو مشغول هستم، در حالی که پرنده‌ای که تو را ستایش می‌کند، در گوشه و کنار دنیا به پرواز در می‌آید.
گرچه این شعر گران سنگ چهل من بیشست
هم سبک روح و لطیف آمد با نسبت من
هوش مصنوعی: این شعر با وجود اینکه وزن و ارزش بالایی دارد، اما برای من و روح من بسیار سبک و لطیف احساس می‌شود.
تا جهانست درو حاکم و فرمانده باش
تا بجاهت زفلک بر گذرد رتبت من
هوش مصنوعی: به هر قدر که این دنیا وجود دارد، باید حاکم و فرمانروای آن باشی تا جایگاه تو از آسمان بالاتر برود و مقام تو ارتقا یابد.