شمارهٔ ۱۵۵ - و قال ایضا
زهی گرفته به تیغ زبان جهان سخن
وقوف یافته ذهن تو بر نهان سخن
زند عطارد، مسمار خامشی برلب
چو خامۀ دو زبانت کند بیان سخن
برای رجم شیاطین جهل ساخته اند
نجوم فکر ترا زیب آسمان سخن
مربّی سخن امروز طبع تست که هست
ز خوان دانش تو مغز استخوان سخن
رموز وحی تجلّی کجا کند بر دل
اگر نباشد لفظ تو ترجمان سخن ؟
خرد نتایج فکر ترا بگاه بیان
نخواند جز خلف الصّدق خاندان سخن
ز کلک تیره ی تو روشنست آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن
کنی بتیغ زبان جوی خون ز چشم روان
چوگاه وعظ دهی رونق سنان سخن
سخن دعای تو گوید همی، از آن هردم
زبان من ز گهر پر کند دهان سخن
چگونه مدح تو گویم من شکسته زبان؟
که می نگنجد مدح تو در زبان سخن
زهی بقوّت دانش، کشیده تا بن گوش
زبان تو بگه موعظت کمان سخن
ز عهد آنکه سخن را لب تو بار نداد
بلب رسید ز بس انتظار، جان سخن
ز پیرعقل که استاد کار داناییست
سؤال کردم من دوش در میان سخن
که از برای چه یک هفته رفت تا دانش
نچید یک گل معنی ز گلستان سخن ؟
چه موجبست که بر شاخسار منبر علم
نوای نطق نزد مرغ آشیان سخن؟
ز فرضۀ دهن او بجان مستمعان
چرا نمیرسد از غیب کاروان سخن؟
جواب داد که گیرم که خود زنالۀ من
بگوش تو نرسید این همه فغان سخن
خبر نداری آخر که ناتوان گشتست
کسی که خاطر او می دهد توان سخن
چگونه کار سخن برقرار خواهد بود
چو مضطرب بود از عارضه جهان سخن
چو این سخن بدلم می رسید از ره گوش
زجان برآمد مسکین دلم بسان سخن
زبان خجلت من گرد عذر برمیگشت
ولی نبود مرا آن زمان زبان سخن
بظاهر ارچه که تقصیرگونه یی رفتست
بتهمتی نکشد اندرین گمان سخن
ضمیر من همه شب با تو راز می گوید
وگرنه بازدهم یک بیک نشان سخن
زرنگ دعوی من بوی صدق می آید
خودآگهست ضمیرت ز سوزیان سخن
خرد لگام بسر باز می زند که چرا
فرو گذاشته ام پیش تو عنان سخن؟
زبس که پای ترا برمنست دست منن
بریده شد پی عذرم ز آستان سخن
شکایتی ز سخن با تو باز خواهم راند
که از عجایب دهرست داستان سخن
بزرگتر ز سخن محنتی نمی بینم
که نیست حاصل او جز که امتحان سخن
نگاه کردم و اندرمیان همه سخنست
ازین کران سخن تابدان کران سخن
زدود سینۀ اهل سحن سیاه شدست
دل دوات که آن هست دودمان سخن
بگاه خویش همه گفتنی شود گفته
گرم زمان بود از عمر جاودان سخن
سخن ز خامه و دفتر دگر نخواهم گفت
که روی خامه سیه با دوخان ومان سخن
شمارهٔ ۱۵۴ - وقال ایضآ یمدحه: نسیم باد صبا بوی گلستان برسانشمارهٔ ۱۵۶ - فاجابه: اثیرالدین را رسمست بر زبان قلم
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زهی گرفته به تیغ زبان جهان سخن
وقوف یافته ذهن تو بر نهان سخن
هوش مصنوعی: به زیبایی، زبان را مانند شمشیری به کار گرفتهای و با آن، گفتار دنیا را روشن کردهای. ذهن تو بر معانی پنهان سخن آگاهی یافته است.
زند عطارد، مسمار خامشی برلب
چو خامۀ دو زبانت کند بیان سخن
هوش مصنوعی: زندگی عطارد، مانند میخی بر لبهای ساکت شما مینشیند و به مانند قلمی دو زبانه، بیان حرفهایتان را تسهیل میکند.
برای رجم شیاطین جهل ساخته اند
نجوم فکر ترا زیب آسمان سخن
هوش مصنوعی: شیاطین جهل را برای رد کردن و خنثی کردن، با ستارهها و علم نجوم به چالش کشیدهاند. اما اندیشه و تفکر تو همچون ستارهای در آسمان سخن، زیبا و درخشان است.
مربّی سخن امروز طبع تست که هست
ز خوان دانش تو مغز استخوان سخن
هوش مصنوعی: مدرس امروز سخنرانی تویی که از آموختههای خود بهرهمند میشوی و عمق کلماتت از دانش و تجربهات نشأت میگیرد.
رموز وحی تجلّی کجا کند بر دل
اگر نباشد لفظ تو ترجمان سخن ؟
هوش مصنوعی: اگر واژهها ترجمهکنندهی کلام نباشند، چگونه میتواند اسرار وحی در دل آشکار شود؟
خرد نتایج فکر ترا بگاه بیان
نخواند جز خلف الصّدق خاندان سخن
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه تو نمیتواند نتایج تفکراتت را به راحتی بیان کند، جز آنکه از سوی نسلهای پیشین سخن گفته شود.
ز کلک تیره ی تو روشنست آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن
هوش مصنوعی: از قلم تاریکت، دانشها روشن میشود. از درخشش ذهنت، سخن به خوبی پخته میشود.
کنی بتیغ زبان جوی خون ز چشم روان
چوگاه وعظ دهی رونق سنان سخن
هوش مصنوعی: اگر زبان تو مانند شمشیری تیز باشد، میتواند اشکها را از چشمان دیگران جاری کند. هرگاه به وعظ و نصیحت بپردازی، سخنانت حس و شور خاصی به خود میگیرد.
سخن دعای تو گوید همی، از آن هردم
زبان من ز گهر پر کند دهان سخن
هوش مصنوعی: زبان من همیشه پر از گوهرهای سخن است، چون دعای تو را به زبان میآورم.
چگونه مدح تو گویم من شکسته زبان؟
که می نگنجد مدح تو در زبان سخن
هوش مصنوعی: چطور میتوانم تو را ستایش کنم وقتی که زبانم عاجز است؟ چرا که بزرگی تو فراتر از آن است که بتوان در کلام گنجاند.
زهی بقوّت دانش، کشیده تا بن گوش
زبان تو بگه موعظت کمان سخن
هوش مصنوعی: ای دانش، چه قوتی داری! که میتوانی با زبان تو، نکتههای حکیمانه را تا به گوشها برسانی و همچون کمان، سخن را با دقت و تأثیر منتقل کنی.
ز عهد آنکه سخن را لب تو بار نداد
بلب رسید ز بس انتظار، جان سخن
هوش مصنوعی: از زمانی که سخن در لبهای تو جا نگرفت، بلبلی به خاطر انتظار زیاد به وجود آمد و جان سخن از این انتظار به وجود آمد.
ز پیرعقل که استاد کار داناییست
سؤال کردم من دوش در میان سخن
هوش مصنوعی: من دیشب در حین گفتگو از پیر دانا که در علم و دانش ماهر است، سؤال کردم.
که از برای چه یک هفته رفت تا دانش
نچید یک گل معنی ز گلستان سخن ؟
هوش مصنوعی: چرا یک هفته رفت تا دانش و آگاهی را از گلستان به دست نیاورد؟
چه موجبست که بر شاخسار منبر علم
نوای نطق نزد مرغ آشیان سخن؟
هوش مصنوعی: چرا بر بالای منبر علم، صدای سخن گفتن پرندهای که در آنجا nest کرده، به گوش میرسد؟
ز فرضۀ دهن او بجان مستمعان
چرا نمیرسد از غیب کاروان سخن؟
هوش مصنوعی: چرا کلام او به جان شنوندگان نمیرسد، در حالی که کاروان سخن از عالم غیب میآید؟
جواب داد که گیرم که خود زنالۀ من
بگوش تو نرسید این همه فغان سخن
هوش مصنوعی: او پاسخ داد که حتی اگر نالههای من به گوش تو نرسیده باشد، تمام این فریاد و سخن گفتن من بیفایده نیست.
خبر نداری آخر که ناتوان گشتست
کسی که خاطر او می دهد توان سخن
هوش مصنوعی: تو خبر نداری که کسی که به خاطرش سخن میگویی، چقدر ضعیف و ناتوان شده است.
چگونه کار سخن برقرار خواهد بود
چو مضطرب بود از عارضه جهان سخن
هوش مصنوعی: چگونه میتوان سخن را درست و مؤثر بیان کرد در حالی که خود گوینده از مشکلات و چالشهای دنیای اطرافش دچار اضطراب و ناراحتی است؟
چو این سخن بدلم می رسید از ره گوش
زجان برآمد مسکین دلم بسان سخن
هوش مصنوعی: وقتی این حرفها به قلبم میرسید، از طریق گوش به جانم نفوذ میکرد و دل مسکینم مانند آن سخن به تپش درمیآمد.
زبان خجلت من گرد عذر برمیگشت
ولی نبود مرا آن زمان زبان سخن
هوش مصنوعی: زبان من بر اثر شرم و خجالت به عذرخواهی برمیگشت، اما در آن لحظه زبان گفتن و سخن گفتن نداشتم.
بظاهر ارچه که تقصیرگونه یی رفتست
بتهمتی نکشد اندرین گمان سخن
هوش مصنوعی: با وجود اینکه به نظر میرسد کسی مرتکب قصوری شده است، نباید به او اتهام زد و در این زمینه قضاوت نادرست کرد.
ضمیر من همه شب با تو راز می گوید
وگرنه بازدهم یک بیک نشان سخن
هوش مصنوعی: ضمیر من تمام شب با تو صحبت میکند و اگر این گفتگو ادامه نداشته باشد، مشخص میشود که چه چیزی در دل دارم.
زرنگ دعوی من بوی صدق می آید
خودآگهست ضمیرت ز سوزیان سخن
هوش مصنوعی: شخص زیرک و هوشیار، ادعای من را با بویی از صداقت درک میکند، زیرا ضمیر و باطن تو از درد و شوق کلمات آگاه است.
خرد لگام بسر باز می زند که چرا
فرو گذاشته ام پیش تو عنان سخن؟
هوش مصنوعی: خرد به من میگوید که چرا در گفتن حقایق و بیان نکات مهم، به تو کم توجهی کردهام و موفق به باز کردن موضوعات نشدهام.
زبس که پای ترا برمنست دست منن
بریده شد پی عذرم ز آستان سخن
هوش مصنوعی: به خاطر شدت تأثیر تو بر من، حتی دستم را از گفتن عذر و طلب بخشش قطع کردهام.
شکایتی ز سخن با تو باز خواهم راند
که از عجایب دهرست داستان سخن
هوش مصنوعی: من داستانی را از عجایب زمانه برایت نقل خواهم کرد که شکایتی از سخن تو در آن نهفته است.
بزرگتر ز سخن محنتی نمی بینم
که نیست حاصل او جز که امتحان سخن
هوش مصنوعی: هیچ چالشی بزرگتر از کلمات و سخن گفتن وجود ندارد که نتیجهاش تنها آزمایش و سنجش کلام باشد.
نگاه کردم و اندرمیان همه سخنست
ازین کران سخن تابدان کران سخن
هوش مصنوعی: به اطرافم نگاه کردم و دیدم که همه جا پر از گفتوگو و سخن است، از یک سو تا سوی دیگر.
زدود سینۀ اهل سحن سیاه شدست
دل دوات که آن هست دودمان سخن
هوش مصنوعی: دل سخنوران پر از غم و اندوه است و این اندوه مانند دودی است که در دل دوات نشسته، نشاندهندهٔ وضعیت نگرانکنندهٔ نسل اهل سخن است که دیگر نمیتوانند به خوبی بیاندیشند و سخن بگویند.
بگاه خویش همه گفتنی شود گفته
گرم زمان بود از عمر جاودان سخن
هوش مصنوعی: هر زمان که فرصتی به دست آید، صحبتهایی به میان میآید. در این زمان خاص، صحبت از زندگی ابدی بسیار مهم و مورد توجه است.
سخن ز خامه و دفتر دگر نخواهم گفت
که روی خامه سیه با دوخان ومان سخن
هوش مصنوعی: نمیخواهم درباره نوشتن و دفتر حرفی بزنم، چون میدانم که نوشتهها با مرکب سیاه و دو حالت در دل خود داستانهایی دارند.