شمارهٔ ۱۵۴ - وقال ایضآ یمدحه
نسیم باد صبا بوی گلستان برسان
بگوش من سخن یار مهربان برسان
مرا ز آمد و شد زنده میکنی هر دم
بیاوبویی از آن ز لطف دلستان برسان
سپیده دم اگرت صد هزار کار بود
نخست از همه پیغام عاشقان برسان
بلب رسید مرا جان، مده دمم زین بیش
پیام یارچه داری؟ بیار ، هان برسان
برای مژدۀ وصلست دیده بر سر راه
بکن تو مردی و آن مژده ناگهان برسان
چو بی ثباتی بنیاد عمر می دانی
روا مدار توقّف ، همین زمان برسان
چو بخشد از لب خندان شفای بیماران
بیاد دار، بگو: بهرۀ فلان برسان
اگر بخاک در خواجه نیست دسترست
ز زلف یارم بویی بمغز جان برسان
ورا ز شمایل لطفش نشانیی داری
مکن تصرّف و آنرا بدان نشان برسان
بچشمم ار نرسانی غبار درگه او
بگوش او ز لبم ناله و فغان برسان
بخاک پایش سوگند میدهم بر تو
مرا بآرزوی خویش اگر توان برسان
ز لطف خواجه نسیمی بجان مشتاقان
نگفته یی برسانم؟سحرگهان برسان
همه جهان سخن از چابکی و چستی تست
مکن تکاسل و آن راحت روان برسان
زمین در گهش ادرار خوار چشم منست
ز آب چشم من ادرار اوروان برسان
بحّق تو برسم روزی ار امان یابم
تو حالی آنچت گویم بمن رسان ، برسان
بپای مزد ترا جان همی دهم اینک
نگویمت که پیامم برایگان برسان
اگر ترا سرآن هست کین صداع کشی
منت بگویم ، بشنو که بر چه سان برسان
نخست غسلی از چشمۀ حیات برآر
بزیر هر بن مویی نمی از آن برسان
ز خلق خواجه خلوقی بساز و در خود مال
پس آنچه فاضل باشد به مشک و بان برسان
برو برسم وداعی بر آی گرد چمن
سلام باغ و زمین بوس بوستان برسان
چو در کنار گرفتی بنفشه و گل را
درود و پرسش نسرین و ارغوان برسان
زخواب نرگس بیمار را مکن بیدار
ببوی نرمک و آهسته در نهان برسان
درآن میان که وداع گل و بنفشه کنی
خبر زنانۀ زارم بزند خوان برسان
دهان بمشک و بمی همچولاله پاک بشوی
پس آنگهی سخن من بدان دهان برسان
زبان سوسن آزاد رعایت بستان
دعا و بندگی من بدان زبان برسان
چو جان زلطف درین کار برمیان بستی
کمر ز منطقۀ چرخ برمیان برسان
پی سلامت ره حرز مدح او بر خوان
بدم بخود برو سرتاسر جهان برسان
چو برجنان سفربال عزم بگشادی
مکن شتابی و خود را بکاروان برسان
ز دل برون کن آن سستیی که عادت تست
بدوستان من این طرفه داستان برسان
مباش منتظر آنکه نامه بنویسم
تو نا نوشته همین دم بدو دوان برسان
نه جای گفت و شنیدست حضرت خواجه
تو خود مشافهه بی زحمت بنان برسان
زروی خاک ترقّی کن و بلندی جوی
ببام خانۀ افلاک نردبان برسان
ز هفت کنزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را بلامکان برسان
پری زسرعت عزمش بخویشتن بر بند
رکاب خویش بچرخ سبک عنان برسان
و گر تو راه ندانی دعای من با تست
بگو مرا بدر صدر کامران برسان
بدان بهانه که روزگار مظلومی
نیاز خویش بدان قبلۀ امان برسان
عراضۀ برکات دعای قدّیسان
زچرخ پیر بدان صدر نوجوان برسان
بدست بوس مده زحمت آستینش را
ولی ز دور زمین بوس آبرسان برسان
دعا و خدمت و امثال این هزار هزار
چنانک من بسپارم همان چنان برسان
ترا حجاب ز دربان و پرده داران نیست
بدو حکایت حالم بسوزیان برسان
دمی برآور و پس انتها ز فرصت کن
زبام در خزو حالم یکان یکان برسان
بخاک بارگه او نیازمندی من
اگرت دست دهد قوّت بیان برسان
نیاز و آرزوی من بدست بوس شریف
بدان قدر که بود قوّت و توان برسان
زشرح نالۀ زارم چو قصّه برگیری
بکن مبالغت و تا بآسمان برسان
بگوش صخرۀ صمّا خروش و زاری من
چو صیت خواجه باقصای قیران برسان
بنات خاطر او را بمهر در برگیر
درود ابر بدان دست درفشان برسان
بعهد معدلتش بانگ پاسبان لحنست
زصیت عدلش بانگی بپاسبان برسان
نه هم تو گفتی دریا و کان مرا گفتند
نصیب ما زایادیّ آن بنان برسان
زباد دستی جودش تو نسختی داری
برای فایده آنرا ببحر و کان برسان
چنان که نعمت و بیکران رسید بمن
تو نیز شکر و ثناهای بیکران برسان
بروز جود زر افشانی کفش دیدی
تو نیم چندان در فصل مهرگان برسان
شب حوادث را پنبه می کنی سهلست
بدوشاعی از آن رای غیب دان برسان
بصبح و شام باخلاص در هواخواهیش
ثواب فاتحه و سورة الدّخان برسان
زمرغزار فلک گر بری رهی بدهی
قضیم مرکبش از راه کهکشان برسان
تو ناتوانی و ره دور و بار شوق گران
ترا چگویم چندین که این و آن برسان؟
رها کن این همه و قالب ضعیف مرا
ببر درآر و بدان دولت آشیان برسان
دگر صدور و بزرگان علی مراتبهم
زمن دعا و زمین بوس رایگان برسان
ملازمان درش را و خواجه تاشان را
بپرس یک یک و از من سلامشان برسان
بوقت منصرف از بهر ارمغانی راه
بشارتی ز قدومش باصفهان برسان
زخاک پایش اگر شمّه یی بدست آری
برای آرزوی جان ناتوان برسان
دعای دولت او از زبان من این گوی
که یاربش بامانیّ جاودان برسان
رکاب عالی او را و دوستانش را
تو با مقاصد حاصل بخوان ومان برسان
نسیم باد صبا بیش روزگار مبر
نماند صبرم ازین بیش ، وارهان ، برسان
شمارهٔ ۱۵۳ - وله ایضاً: ای صبا، ای صبا، بحکم کرمشمارهٔ ۱۵۵ - و قال ایضا: زهی گرفته به تیغ زبان جهان سخن
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نسیم باد صبا بوی گلستان برسان
بگوش من سخن یار مهربان برسان
هوش مصنوعی: موج خنک باد صبحگاهی، عطر گلزار را به من برسان و کلام دوست مهربان را به گوشم برسان.
مرا ز آمد و شد زنده میکنی هر دم
بیاوبویی از آن ز لطف دلستان برسان
هوش مصنوعی: تو با آمدن و رفتنهای خود، هر لحظه مرا زنده میکنی. هر بار که به تو مینگرم، از محبت و لطف تو، جانی تازه میگیرم.
سپیده دم اگرت صد هزار کار بود
نخست از همه پیغام عاشقان برسان
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، اگر هزار وظیفه و کار داری، اول از همه پیام عاشقان را منتقل کن.
بلب رسید مرا جان، مده دمم زین بیش
پیام یارچه داری؟ بیار ، هان برسان
هوش مصنوعی: جانم به لبم رسیده است، دیگر نمیتوانم تحمل کنم، چه پیامی از یار داری؟ فوراً بیاور و در اختیارم بگذار.
برای مژدۀ وصلست دیده بر سر راه
بکن تو مردی و آن مژده ناگهان برسان
هوش مصنوعی: برای رسیدن به خبر خوش وصال، چشمانت را به راه بدوز و خود را آماده کن که به زودی این خبر را به همراه خواهی آورد.
چو بی ثباتی بنیاد عمر می دانی
روا مدار توقّف ، همین زمان برسان
هوش مصنوعی: وقتی میدانی که عمر انسان ناپایدار و بیثبات است، نباید درنگ کنی و باید همین حالا اقدام کنی.
چو بخشد از لب خندان شفای بیماران
بیاد دار، بگو: بهرۀ فلان برسان
هوش مصنوعی: وقتی که کسی با لبخندش به بیماران آرامش و سلامتی میدهد، به یاد داشته باش که آن را به شخص خاصی تقدیم کن و بگویید که به او برسانید.
اگر بخاک در خواجه نیست دسترست
ز زلف یارم بویی بمغز جان برسان
هوش مصنوعی: اگر از خاکِ وجودِ شخصیتی بهرهای نیست، پس با رشتههای زلف یارم، بویی به عمق جانم برسان.
ورا ز شمایل لطفش نشانیی داری
مکن تصرّف و آنرا بدان نشان برسان
هوش مصنوعی: از زیباییهای او علامتی داری، اما به آن دست نزن و با آن علامت او را بشناسان.
بچشمم ار نرسانی غبار درگه او
بگوش او ز لبم ناله و فغان برسان
هوش مصنوعی: هرگاه نتوانی غبار درگاه او را به چشمانم برسانی، پس از روی لبانم ناله و فریاد من را به گوش او برسان.
بخاک پایش سوگند میدهم بر تو
مرا بآرزوی خویش اگر توان برسان
هوش مصنوعی: من به خاک پای او سوگند میخورم که اگر بتوانی، مرا به آرزوی خودت برسانی.
ز لطف خواجه نسیمی بجان مشتاقان
نگفته یی برسانم؟سحرگهان برسان
هوش مصنوعی: آیا میتوانم پیامی از جانب مهربانی خداوند به دلهای عاشق برسانم؟ بیایید این پیام را در صبح زود منتقل کنم.
همه جهان سخن از چابکی و چستی تست
مکن تکاسل و آن راحت روان برسان
هوش مصنوعی: تمام دنیا از چابکی و تندخویی تو صحبت میکند، پس تنبلی نکن و به زودی به آن راحتی که شایستهات است، برس.
زمین در گهش ادرار خوار چشم منست
ز آب چشم من ادرار اوروان برسان
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از غم و اندوه شاعر اشاره دارد. شاعر میگوید زمین به خاطر گریه و اندوه من، پر از ادرار است و از مظلومیت و حال ناگوارش آنقدر گلهمند است که به نظر میرسد اشکهایش باعث آلودگی زمین شده است. در واقع، این جملات به عمق عواطف و احساسات تلخ شاعر اشاره میکند و به نوعی از بار سنگین احساسات وی سخن میگوید.
بحّق تو برسم روزی ار امان یابم
تو حالی آنچت گویم بمن رسان ، برسان
هوش مصنوعی: اگر روزی فرصتی دست دهد تا به تو برسم، آنچه در دل دارم را به تو میگویم، پس ای دوست، آن را به من برسان.
بپای مزد ترا جان همی دهم اینک
نگویمت که پیامم برایگان برسان
هوش مصنوعی: حاضرم جانم را در راه مزد تو فدا کنم، حالا به تو نمیگویم که پیامم را رایگان به دیگری برسانی.
اگر ترا سرآن هست کین صداع کشی
منت بگویم ، بشنو که بر چه سان برسان
هوش مصنوعی: اگر دوست داری که دردی را که احساس میکنی برایت بگویم، به دقت گوش کن که چگونه میتوانم این احساس را به تو منتقل کنم.
نخست غسلی از چشمۀ حیات برآر
بزیر هر بن مویی نمی از آن برسان
هوش مصنوعی: اولین کار این است که از چشمه زندگی، آبی تازه بگیری و بر هر تار موی خود، قطرهای از آن بچکانی.
ز خلق خواجه خلوقی بساز و در خود مال
پس آنچه فاضل باشد به مشک و بان برسان
هوش مصنوعی: از افراد خوب و نیکو ویژگیهای پسندیدهای بساز و درون خود را پر کن، سپس آنچه که ارزشمند و باارزش است را با عطر و زیبایی به نمایش بگذار.
برو برسم وداعی بر آی گرد چمن
سلام باغ و زمین بوس بوستان برسان
هوش مصنوعی: برو و به محبوبم بگو که به وداع من برگردد. سلامی از طرف من به باغ و زمین برسان و بوسهای از جانب من به بوستان ابلاغ کن.
چو در کنار گرفتی بنفشه و گل را
درود و پرسش نسرین و ارغوان برسان
هوش مصنوعی: وقتی کنار هم نشستی، سلام و احوالپرسیات را به نسرین و ارغوان برسان، همانطور که بنفشه و گل را در کنار هم گرفتهای.
زخواب نرگس بیمار را مکن بیدار
ببوی نرمک و آهسته در نهان برسان
هوش مصنوعی: نرگس بیمار را از خواب بیدار نکن، بلکه با بوی ملایم و آرام به او پیامی در خفا برسان.
درآن میان که وداع گل و بنفشه کنی
خبر زنانۀ زارم بزند خوان برسان
هوش مصنوعی: در آن لحظه که به جدایی گل و بنفشه میپردازی، خبری از حال نزار و پریشان من را به دیگران برسان.
دهان بمشک و بمی همچولاله پاک بشوی
پس آنگهی سخن من بدان دهان برسان
هوش مصنوعی: دهانت را با عطر و خوشبوئی بس پارسا کن و سپس سخنان من را با آن دهان به دیگران برسان.
زبان سوسن آزاد رعایت بستان
دعا و بندگی من بدان زبان برسان
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا با شعر و زبان زیبای خود، عرض ارادت و بندگیام را به خدا برسانم.
چو جان زلطف درین کار برمیان بستی
کمر ز منطقۀ چرخ برمیان برسان
هوش مصنوعی: وقتی که جانت به لطف در این کار به وسط آمد، راه را از منطقهی چرخ به من برسان.
پی سلامت ره حرز مدح او بر خوان
بدم بخود برو سرتاسر جهان برسان
هوش مصنوعی: برای امنیت و سلامتی خود، شعر او را با صدای بلند خواندم تا به همه جا برسد و شناخته شود.
چو برجنان سفربال عزم بگشادی
مکن شتابی و خود را بکاروان برسان
هوش مصنوعی: زمانی که عزم سفر کردی و به راه افتادی، بیهوده شتاب نکن و تلاش کن که به کاروان ملحق شوی.
ز دل برون کن آن سستیی که عادت تست
بدوستان من این طرفه داستان برسان
هوش مصنوعی: احساس بیحوصلگی و تنبلیای که به آن عادت کردهای را کنار بگذار و به دوستانم بگو که این ماجرا چقدر عجیب و جالب است.
مباش منتظر آنکه نامه بنویسم
تو نا نوشته همین دم بدو دوان برسان
هوش مصنوعی: منتظر نباش که من نامهای برایت بنویسم، همین حالا بدون که به تو رسیدگی کنم.
نه جای گفت و شنیدست حضرت خواجه
تو خود مشافهه بی زحمت بنان برسان
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در حضور حضرت خواجه، دیگر جای گفتگو و گفتوگو نیست؛ تو خودت بدون زحمت و به آسانی میتوانی پیام خود را منتقل کنی.
زروی خاک ترقّی کن و بلندی جوی
ببام خانۀ افلاک نردبان برسان
هوش مصنوعی: از روی زمین پیشرفت کن و به ارتفاعات بالای خانههای آسمانی دست پیدا کن.
ز هفت کنزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را بلامکان برسان
هوش مصنوعی: از مرزهای هفت آسمان فراتر برو و اگر میتوانی، خود را به جایی برسان که هیچ مکان و محدودیتی نداشته باشی.
پری زسرعت عزمش بخویشتن بر بند
رکاب خویش بچرخ سبک عنان برسان
هوش مصنوعی: عزم و قصد پری به قدری سریع است که باید خود را برای کنترل او آماده کنی و با مهارت و سبکی، او را به جایی برسانی.
و گر تو راه ندانی دعای من با تست
بگو مرا بدر صدر کامران برسان
هوش مصنوعی: اگر تو راه را نشناسی، دعا و خواستهام با توست، بگو مرا به مقام بلند و موفقیت برسان.
بدان بهانه که روزگار مظلومی
نیاز خویش بدان قبلۀ امان برسان
هوش مصنوعی: خودت را آماده کن که در این زمان دشوار، به نیاز کسی که در مضیقه است کمک کنی و او را به سمت امنی برسانی.
عراضۀ برکات دعای قدّیسان
زچرخ پیر بدان صدر نوجوان برسان
هوش مصنوعی: برکات و نعمتهای دعای افراد مقدس از آسمان به سوی جوانان منتقل میشود.
بدست بوس مده زحمت آستینش را
ولی ز دور زمین بوس آبرسان برسان
هوش مصنوعی: دست و دلبازی نکن که زحمت آستینش را بدست بوس بدهی، اما از دور میتوانی آب و محبت را به او برسانی.
دعا و خدمت و امثال این هزار هزار
چنانک من بسپارم همان چنان برسان
هوش مصنوعی: هر گونه دعایی و خدمت و کارهای مشابه را که انجام میدهم، به همان میزان به دیگران نیز میرسانم.
ترا حجاب ز دربان و پرده داران نیست
بدو حکایت حالم بسوزیان برسان
هوش مصنوعی: محرومیت تو از دروازهبانها و نگهبانان نیست. داستان حال من را به او برسان و اجازه ندهی که آتش حسرت در دل من زبانه بکشد.
دمی برآور و پس انتها ز فرصت کن
زبام در خزو حالم یکان یکان برسان
هوش مصنوعی: لحظهای خود را از غم و اندوه رها کن و از فرصتهایی که داری استفاده کن. از بالای درختان بام، حال و هوای درونم را یکی یکی به من برسان.
بخاک بارگه او نیازمندی من
اگرت دست دهد قوّت بیان برسان
هوش مصنوعی: در پیشگاه او من به کمک نیاز دارم، اگر دستش یاری کند، قدرت بیانم را به من عطا فرما.
نیاز و آرزوی من بدست بوس شریف
بدان قدر که بود قوّت و توان برسان
هوش مصنوعی: من درخواستم و آرزویم این است که به اندازهای که توانایی و قدرت دارم، به شما صحیح و بااحترام ابراز کنم.
زشرح نالۀ زارم چو قصّه برگیری
بکن مبالغت و تا بآسمان برسان
هوش مصنوعی: اگر داستان غم و نالم را بشنوی، آن را به گونهای بیان کن که تا آسمان برساند و به شدت بر آن پافشاری کنی.
بگوش صخرۀ صمّا خروش و زاری من
چو صیت خواجه باقصای قیران برسان
هوش مصنوعی: به گوش کوه سخت و بیحس من، صدای فریاد و نالهام را برسان، مانند اینکه آواز و نام بزرگواران را به دوردستها انتقال میدهند.
بنات خاطر او را بمهر در برگیر
درود ابر بدان دست درفشان برسان
هوش مصنوعی: دلهای او را با محبت در آغوش بگیر و درود ابرها را به دستانی که در حال درخشیدناند، برسان.
بعهد معدلتش بانگ پاسبان لحنست
زصیت عدلش بانگی بپاسبان برسان
هوش مصنوعی: در عهدی که انصاف و عدالت حاکم باشد، صدای پاسبانان به خاطر خوبیهای عدل و انصاف به گوش میرسد و این صدای پاسبانان نشاندهنده احترام و ارزش آن عدالت است.
نه هم تو گفتی دریا و کان مرا گفتند
نصیب ما زایادیّ آن بنان برسان
هوش مصنوعی: نه تو اشارهای به دریا کردی و نه من، اما دیگران گفتند که سهم ما از زیبایی آن دستها به ما رسیده است.
زباد دستی جودش تو نسختی داری
برای فایده آنرا ببحر و کان برسان
هوش مصنوعی: به دست آوردن نعمتهای سخاوت او، تو را به دریا میبرد و به عمق آن میرساند تا از آن بهرهمند شوی.
چنان که نعمت و بیکران رسید بمن
تو نیز شکر و ثناهای بیکران برسان
هوش مصنوعی: درست مانند اینکه نعمتهای بیپایانی به من عطا شده است، تو نیز باید سپاسگزاری و ستایشهای فراوانی ابراز کنی.
بروز جود زر افشانی کفش دیدی
تو نیم چندان در فصل مهرگان برسان
هوش مصنوعی: زمانی که در فصل مهرگان، به یاد نشاط و ثروت خود بیفتی، متوجه میشوی که با دستهای سخاوتمند میتوانی برکات و خیرات را منتشر کنی.
شب حوادث را پنبه می کنی سهلست
بدوشاعی از آن رای غیب دان برسان
هوش مصنوعی: تبدیل حوادث و مشکلات شب به روز و روشنایی کار سادهای نیست، اما با هنرمندی و لطافتی که داری، میتوانی از آن تجربههای نادرست، به دانش و آگاهی دست پیدا کنی.
بصبح و شام باخلاص در هواخواهیش
ثواب فاتحه و سورة الدّخان برسان
هوش مصنوعی: در صبح و شام با دل خالصانه در محبت او باش و ثواب خواندن فاتحه و سوره دخان را به او هدیه بده.
زمرغزار فلک گر بری رهی بدهی
قضیم مرکبش از راه کهکشان برسان
هوش مصنوعی: اگر در بیابان آسمان، راهی پیدا کنی، میتوانی سوار بر اسبی که از مسیر کهکشان میآید، به مقصد برسید.
تو ناتوانی و ره دور و بار شوق گران
ترا چگویم چندین که این و آن برسان؟
هوش مصنوعی: تو ضعیف هستی و راهی که باید بروی دور است و آرزوی سنگینی بر دوش داری. من چگونه میتوانم به تو بگویم که این و آن را به کجا برسانی؟
رها کن این همه و قالب ضعیف مرا
ببر درآر و بدان دولت آشیان برسان
هوش مصنوعی: رها کن این بار سنگینی که بر دوش دارم و به من کمک کن تا از این وضعیت نجات پیدا کنم و به جایگاهی بهتر و آرامتر برسم.
دگر صدور و بزرگان علی مراتبهم
زمن دعا و زمین بوس رایگان برسان
هوش مصنوعی: از دیگر بزرگان علی، که در ردههای بالای خود قرار دارند، خواهش دارم که دعا کنید و از من به عنوان نشانهای از احترام و ارادت، خاک پای خود را gratuitamente بپذیرید.
ملازمان درش را و خواجه تاشان را
بپرس یک یک و از من سلامشان برسان
هوش مصنوعی: ملازمان و خدمتکاران دربار او را یک به یک بپرس و به آنها سلام من را برسان.
بوقت منصرف از بهر ارمغانی راه
بشارتی ز قدومش باصفهان برسان
هوش مصنوعی: در زمان مناسب، به خاطر یک هدیه، راهی برای بشارت حضورش در اصفهان را فراهم کن.
زخاک پایش اگر شمّه یی بدست آری
برای آرزوی جان ناتوان برسان
هوش مصنوعی: اگر ذرهای از خاک پای او را به دست آوری، میتوانی به آرزوی جان ناتوانت برسی.
دعای دولت او از زبان من این گوی
که یاربش بامانیّ جاودان برسان
هوش مصنوعی: دعای موفقیت و خوشبختی او از دل من جاری است، ای خداوند، به او آرامش و آسایش ابدی عطا کن.
رکاب عالی او را و دوستانش را
تو با مقاصد حاصل بخوان ومان برسان
هوش مصنوعی: دوستان و یاران او را با اهداف بلند و بزرگ یاد کن و به آنها برس.
نسیم باد صبا بیش روزگار مبر
نماند صبرم ازین بیش ، وارهان ، برسان
هوش مصنوعی: باد صبا، لطفی به من برسان که دیگر از تحمل این روزگار خسته شدهام. لطفا مرا رها کن و به پاسخ برسان.