شمارهٔ ۱۵۰ - و قال ایضآ یمدحه
ای قلمت با دویت ، طوطی و هندوستان
پیش زبان تو تیغ، هندوی جان برمیان
از نم کلک تو شد ، شاخ امل بارور
وز سم اسب تو ساخت، چشم خرد سرمه دان
عزم ترا شمع سان پشت نه از هیچ روی
خصم ترا نیزه وار، مغز نه در استخوان
درشده با هیبّت ، پیل بسوراخ مور
آمده با بخششت ، از زر صامت فغان
در سخط ودر رضات، مایۀ موت و حیات
راست چو تأثیر فعل، در دل قوّت نهان
دولت تو بشکند، قفل در ارزو
هیبت تو برکشد ، جوشن آب روان
ناوک قهر ترا، چشم عدو خوابگاه
فیض بنان ترا، شکل قلم ناودان
در نهج اصطناع، پای مرادت سبک
از سخن انتقام، گوش وقارت گران
با مددت کی بود، عمر پذیرای نقص
باسخطت کی رسد ، سود بگرد زیان؟
گام نیارد گذارد، گرگ در ایام تو
بر زمیی کوفتاد، سایۀ چوب شبان
چون دل مرغ از صفیر، می برمد از نهیب
بارگی ره زنان، از جرس کاروان
تا که نه بس روزگار ، بینی برداشته
راستی عدل تو، گوژی پشت کمان
شد ز نم کلک تو، خشک دهان بحار
گشت ز دست کفت، همچو کف دست کان
مهرۀ پشت عدو، زود فتد درگشاد
چون شود از ضرب تو، بازی نصرت عیان
دست اجل میل خصم، درکشد از نوک تیر
چون که شود گرد حرب، سرمۀ چشم سنان
بر سر نیزه چو دید، عقل سر دشمنت
گفت: بسا سر که شد، در سر زخم زبان
چین جبین تو چون صورت سوهان گرفت
دست اجل تیز کرد ، تیغ فنا رابدان
بحر گر از همّتت ، مایه بدست آورد
جرم صدف بر سحاب، هم نگشاید دهان
چون شود از عدل تو، کند زبان مسنان
هم ز دل بدسگال، سازد سنگ فسان
هر که شب قدر خواست، بهر روائی کام
روز عطا گو ببین، مسند صدر جهان
در هوس آنکه او ، نقش دویتت شود
برخود پیچان بود، طرّۀ حور جنان
گونۀ سرخ انار بر دل پر خون گواست
سرخی روی عدوت ، میدهد از دل نشان
گرچه تو چون نقطه یی ، خانه نشین از خطّت
پای فراتر نبرد، دایرۀ آسمان
ز آتش خشمت شرر، گر بزحل برشود
با همه افسردگی ، حل شود اندر زمان
سر نکند همرهی ، با تن آنکس که او
پیش ضمیر آورد، خصمی این خاندان
لطف سبک سایه ات، عصمت ارواح ماست
باد زره گر بود، گرچه بود ناتوان
جاه تو چون آفتاب شد ز تغیّر مصون
زانک هم از خود بود، حشمت تو جاودان
باز چو نورمهست ،جاه عدو بی درنگ
زانک برد پهلویش ، فربهی از دیگران
چشم بدان دور از آن، مرکب میمون تو
خود نرسد چشم بد، هرگز در گرد آن
چست چو لفظ حکیم، خوب چو خوی کریم
تند چو چشم لئیم ، تیز چو طبع جوان
وقت سکونش ثبات، نسخت رای دلیر
در حرکت مضطرب ، چون دل مرد جبان
برده سبق از قمر، با تک پایش زحل
کرده بسی با شهاب ، چار هلالش قران
تیره شبی صبح دم، پروز اطراف او
همچو درفشان شده ، نور یقین از گمان
از سم او همچو برق، شعله زده آفتاب
وز ره او همچو گرد، برشده چرخ کیان
کرده تقدّم بطبع، غرّه او بر هلال
جسته تحاشی بوصف، صورت او را بیان
هر دو بهم در سباق ، عزم تو و سایه اش
کرده برفتن مری، پاردمش با عنان
گر ببساود بسهو، پهلوی او را رکاب
زان سوی امکان نهد، پای ز حدّ مکان
وربنگاری بدست، پای ورا بی شکیل
هم قصب السبّق کلک، او ببرد از میان
نیک مصوّر نکرد ، سایۀ او را زمین
دیگ تمنّی نپخت، همر هیش را زمان
پای وی ار بر سرش ، جست تقدّم رواست
از شرف آنکه یافت، داغ تو بر روی ران
ای شده چون روزگار، قهر تو مرد آزمای
وی شده چون آفتاب، صیت تو گیتی ستان
تا که منم بوده است، قول من و فعل من
مدحت این خاندان، خدمت این آستان
نیست عیال کسی، طبع رهی در سخن
نقد ضمیرش ببین، بر محک امتحان
تیرگی بخت اوست، این که بجز بنده را
از کرمت روشنست، آب روی و روی نان
از ستم روزگار، هست یکی این که هست
گرسنه شیرژیان ، سیر سگ پاسبان
گر سوی پستی چنین، بنده تراجع کند
زود بقارون رسد، رتبت او ناگهان
غبن بود چون منی، با همه فنّ حقوق
سخرۀ حکم فلان، عرضۀ خشم فلان
ردّ و قبول مرا، با دگران کار نیست
گر تو بخوانی ، بخوان، ور تو برانی، بران
هر چه زباب کرم، لطف تو کرد التزام
کرد باتمام آن ، خواجه نظامت ضمان
این همه اسباب جاه، ساخته در ابتدا
وان همه اقسام فضل، یافته در عنفوان
آنکه هم از بدو عهد، همچو شکوفه رسید
دولت او نوجوان ، سیرت او پیرسان
راستی طبع اوست، مسطر بالای سرو
روشنی رای اوست، آینۀ روی جان
تا ز دم خلق او، لالۀ نعمان شکفت
پیش وی آمد بروی، رنگ گل بوستان
کنه معالیّ او، بیش ز ادراک ماست
پس چه زنم لاف آن ، کوست چنین یا چنان؟
مهر و مه و اخترند، هر سه بهم ای خدا
دار ممتّع بهم، مر همه را سالیان
شمارهٔ ۱۴۹ - ایضاً له یمدح الصّاحب تاج الدّین شرف الملک علی بن کریم الشرق: جهان شداز نفحات نسیم،مشک افشانشمارهٔ ۱۵۱ - و قال ایضا و ارسل الیه: سلام علیک ای بزرگ جهان
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای قلمت با دویت ، طوطی و هندوستان
پیش زبان تو تیغ، هندوی جان برمیان
هوش مصنوعی: ای قلم تو مانند طوطیای هستی که در هندوستان زندگی میکند. زبان تو چیزی فراتر از یک تیغ تیز است که به جان آدمیان نفوذ میکند.
از نم کلک تو شد ، شاخ امل بارور
وز سم اسب تو ساخت، چشم خرد سرمه دان
هوش مصنوعی: از نم و رطوبت استعداد تو، شاخهی آرزوها پر بار شده است و از کفش و سم اسب تو، چشم دانایی و بینش به وجود آمده است.
عزم ترا شمع سان پشت نه از هیچ روی
خصم ترا نیزه وار، مغز نه در استخوان
هوش مصنوعی: اراده و عزم تو همچون شمعی است که در مقابل خطرات و دشمنان ایستاده و نمیترسد. تو مانند نیزهای هستی که به دشمن میتازد و دشمن را به چالش میکشد، در حالی که اجازه نمیدهی که کسی به نقطه ضعف تو نزدیک شود.
درشده با هیبّت ، پیل بسوراخ مور
آمده با بخششت ، از زر صامت فغان
هوش مصنوعی: در گوشهای از درگاه، موجودی با عظمت و قدرت از جنس فیل به سمت سوراخی کوچک میرود، و با لطف و محبت، صدای سکوتی را که از طلا برمیخیزد، به گوش همه میرساند.
در سخط ودر رضات، مایۀ موت و حیات
راست چو تأثیر فعل، در دل قوّت نهان
هوش مصنوعی: در نارضایتی و رضایت، عامل مرگ و زندگی نهفته است؛ مانند تأثیر کارها که در دل نیرو و قوتی پنهان دارد.
دولت تو بشکند، قفل در ارزو
هیبت تو برکشد ، جوشن آب روان
هوش مصنوعی: اگر خوشبختی تو بر باد رود، درهای آرزوها را باز کن، زیرا عظمت تو همچون زرهای در برابر آب زنده و روان است.
ناوک قهر ترا، چشم عدو خوابگاه
فیض بنان ترا، شکل قلم ناودان
هوش مصنوعی: قهر تو مانند تیر تند و تیز است و دشمن را به خواب می برد. همچنین، نعمتهای تو به گونهای است که به راحتی در دسترس قرار نمیگیرد و شکل آن مانند قلمی است که در جوی آب وجود دارد.
در نهج اصطناع، پای مرادت سبک
از سخن انتقام، گوش وقارت گران
هوش مصنوعی: در این متن، اشاره به این است که در مسیری که به سمت هدف و آرزوهای خود پیش میروید، باید از کینه و انتقام دست بردارید. در عوض، باید به سخن و رفتار مثبت و سازنده توجه داشته باشید. همچنین، به گوش دادن به دیگران و درک آنها اهمیت دهید، زیرا این امر میتواند گامهای مثبتی را به همراه داشته باشد.
با مددت کی بود، عمر پذیرای نقص
باسخطت کی رسد ، سود بگرد زیان؟
هوش مصنوعی: با کمک تو، آیا عمر میتواند پذیرای کمبودها باشد؟ با دست خط تو، آیا میتوان به سود رسید یا تنها زیان را تجربه کرد؟
گام نیارد گذارد، گرگ در ایام تو
بر زمیی کوفتاد، سایۀ چوب شبان
هوش مصنوعی: هرگز گام نخواهد برداشت، اگر گرگی بر زمین تو سایه افکنده باشد.
چون دل مرغ از صفیر، می برمد از نهیب
بارگی ره زنان، از جرس کاروان
هوش مصنوعی: زمانی که دل مرغ به آوازش پرواز میکند، از صدای ناگهانی باران و راه رفتن دیگرانی که در مسیر هستند، به شدت میترسد و فرار میکند.
تا که نه بس روزگار ، بینی برداشته
راستی عدل تو، گوژی پشت کمان
هوش مصنوعی: به زودی در زندگی، حقیقت و عدالت تو از هر مقداری بالاتر و روشنتر خواهد شد، مانند تحرکی که در پشت کمان وجود دارد.
شد ز نم کلک تو، خشک دهان بحار
گشت ز دست کفت، همچو کف دست کان
هوش مصنوعی: از رطوبت قلم تو، دهان بهار خشک شد و به دست تو، مانند کف دست، خشک و بیحیات گشت.
مهرۀ پشت عدو، زود فتد درگشاد
چون شود از ضرب تو، بازی نصرت عیان
هوش مصنوعی: اگر دشمن به تو ضربهای بزند و به چالش کشیده شود، به سرعت از میدان بیرون میرود و پیروزی تو در این نبرد نمایان میشود.
دست اجل میل خصم، درکشد از نوک تیر
چون که شود گرد حرب، سرمۀ چشم سنان
هوش مصنوعی: هرگاه جنگی آغاز شود، بر اثر سرنوشت نامساعد و تقدیر، دشمنان میتوانند به راحتی جان را بگیرند، همانطور که تیر به هدف میرسد و چشمهای تیزبین شبههای از خطر را درک میکنند.
بر سر نیزه چو دید، عقل سر دشمنت
گفت: بسا سر که شد، در سر زخم زبان
هوش مصنوعی: وقتی که سر دشمن بر سر نیزه دیده شد، عقل گفت: بسیاری از سرها هستند که به خاطر زبان زخمزننده آسیب دیدهاند.
چین جبین تو چون صورت سوهان گرفت
دست اجل تیز کرد ، تیغ فنا رابدان
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ابزار سوهان نرم و صاف شده است، اما زمان و سرنوشت با تندی پیش میرود و به سرنوشت فنا و زوال نزدیک میشوی.
بحر گر از همّتت ، مایه بدست آورد
جرم صدف بر سحاب، هم نگشاید دهان
هوش مصنوعی: اگر تلاش و همت تو مانند دریا باشد، حتی اگر از مروارید صدف بر ابرها نیز به دست آید، باز هم نمیتواند زبانی برای بیان این عظمت بگشاید.
چون شود از عدل تو، کند زبان مسنان
هم ز دل بدسگال، سازد سنگ فسان
هوش مصنوعی: زمانی که از عدالت تو صحبت میشود، حتی زبانهایی که بر علیه تو بودهاند، از دلهای معاند خود هم دست برمیدارند و تبدیل به صدای مدح و ستایش میشوند.
هر که شب قدر خواست، بهر روائی کام
روز عطا گو ببین، مسند صدر جهان
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال شب قدر باشد، باید برای به دست آوردن روزی خوش و مطلوب تلاش کند و به همین ترتیب، میتواند جایگاه والای عالم را مشاهده کند.
در هوس آنکه او ، نقش دویتت شود
برخود پیچان بود، طرّۀ حور جنان
هوش مصنوعی: در خیال و آرزوی آن که او مانند تو به من نزدیک شود، بر خود میپیچید و در دلش تصاویر زیبا و دلربا نقش میبست.
گونۀ سرخ انار بر دل پر خون گواست
سرخی روی عدوت ، میدهد از دل نشان
هوش مصنوعی: رنگ سرخ دانههای انار، نشانی از دل پر درد و رنج من است و سرخی چهره دشمن، بیانگر احساسات درون قلب من است.
گرچه تو چون نقطه یی ، خانه نشین از خطّت
پای فراتر نبرد، دایرۀ آسمان
هوش مصنوعی: هرچند تو مانند یک نقطهای، در گوشهای نشستهای و از مرزهای خود فراتر نمیروی، اما دایره آسمان همچنان ادامه دارد.
ز آتش خشمت شرر، گر بزحل برشود
با همه افسردگی ، حل شود اندر زمان
هوش مصنوعی: اگر شعلههای خشم تو بر افروخته شود، حتی اگر زحل (سیارهای که نشانهگذار افسردگی است) نیز بگیرد، در نهایت همه چیز در گذر زمان حل خواهد شد.
سر نکند همرهی ، با تن آنکس که او
پیش ضمیر آورد، خصمی این خاندان
هوش مصنوعی: کسی که همراهی و یاری نمیکند، نمیتواند با کسی که بر حاسد و دشمنی این خانواده پیشی میگیرد، ارتباط داشته باشد.
لطف سبک سایه ات، عصمت ارواح ماست
باد زره گر بود، گرچه بود ناتوان
هوش مصنوعی: زیبایی و لطافت سایه تو، باعث پاکی و پاکدامنی روحهای ماست، حتی اگر باد زرهای باشد، هرچند که ضعیف و ناتوان به نظر برسد.
جاه تو چون آفتاب شد ز تغیّر مصون
زانک هم از خود بود، حشمت تو جاودان
هوش مصنوعی: مقام و جایگاه تو مانند آفتاب است که به خاطر تغییرات زمان آسیب نمیبیند، زیرا این مقام از ذات خود تو نشأت گرفته و لذا همیشه پایدار و جاودان خواهد بود.
باز چو نورمهست ،جاه عدو بی درنگ
زانک برد پهلویش ، فربهی از دیگران
هوش مصنوعی: هنگامی که نور پدیدار میشود، دشمنان بیدرنگ خود را نشان میدهند، چرا که به خاطر وجود چنین نوری، برتری و قدرت آنها نسبت به دیگران بیشتر نمایان میشود.
چشم بدان دور از آن، مرکب میمون تو
خود نرسد چشم بد، هرگز در گرد آن
هوش مصنوعی: چشمت به آن دور نباشد، که سوار نیکو تو هرگز به نگاه بد نمیرسد، حتی در اطراف آن.
چست چو لفظ حکیم، خوب چو خوی کریم
تند چو چشم لئیم ، تیز چو طبع جوان
هوش مصنوعی: سخن حکیمانه و سنجیده است، رفتار همچون ادب و کرامت زیباست، تندوتیز بودن همچون چشمان بدذات ناپسند است، و طبع جوان و شاداب ویژگیهایی دارد که تیز و سرزنده است.
وقت سکونش ثبات، نسخت رای دلیر
در حرکت مضطرب ، چون دل مرد جبان
هوش مصنوعی: در زمان آرامش، ثبات و استواری او نمایان میشود، اما در مواقعی که به حرکت درمیآید، دلی مضطرب و نگران دارد، مانند دل یک مرد ترسو.
برده سبق از قمر، با تک پایش زحل
کرده بسی با شهاب ، چار هلالش قران
هوش مصنوعی: با تک پا و سرعتش در آسمان، قمر درخشان را پشت سر گذاشته و از زحل پیشی گرفته است. او با درخشندگی خود، چهار هلال قمری را به هم پیوند داده است.
تیره شبی صبح دم، پروز اطراف او
همچو درفشان شده ، نور یقین از گمان
هوش مصنوعی: در دل یک شب تاریک، زمانی که صبح نزدیک میشود، اطراف او مانند نوری درخشان و روشن شده است. این نور نشانهای از حقیقت و یقین است که به دور از شک و تردید به وجود آمده.
از سم او همچو برق، شعله زده آفتاب
وز ره او همچو گرد، برشده چرخ کیان
هوش مصنوعی: از اثر او، آفتاب مانند صاعقه درخشیده و از مسیر او، گرد و غبار برآورده و به آسمان رفته است.
کرده تقدّم بطبع، غرّه او بر هلال
جسته تحاشی بوصف، صورت او را بیان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت فردی میپردازد که به طور طبیعی و فطری درخشندگی خاصی دارد. او به طوری است که به مانند هلالی در میان دیگران میدرخشد و این زیبایی و جلوه او به گونهای است که دیگران را به شگفتی و تحسین وامیدارد. در واقع، صورت و نمای او به قدری دلپسند است که نمیتوان به راحتی از آن چشم پوشید.
هر دو بهم در سباق ، عزم تو و سایه اش
کرده برفتن مری، پاردمش با عنان
هوش مصنوعی: در مسابقه ای که بین تو و سایه ات برقرار است، تصمیم به رفتن گرفتهای. من هم اسب خود را با افسار آماده کردهام.
گر ببساود بسهو، پهلوی او را رکاب
زان سوی امکان نهد، پای ز حدّ مکان
هوش مصنوعی: اگر کسی به اشتباه یا خوابآلودگی از جایش حرکت کند، باید در کنار او طوری قرار گرفت که بتواند به راحتی از آن سمت برود و قدم بردارد و از محدودیتهای مکانی رها شود.
وربنگاری بدست، پای ورا بی شکیل
هم قصب السبّق کلک، او ببرد از میان
هوش مصنوعی: اگر قلم به دست بگیری و خط خوبی نداشته باشی، در هر حال نوشتهات میتواند به خوبی از وسط متن جلو بیفتد و توجهها را جلب کند.
نیک مصوّر نکرد ، سایۀ او را زمین
دیگ تمنّی نپخت، همر هیش را زمان
هوش مصنوعی: سایهی او به گونهای زیبا در تصور نیک نگنجید و زمین نیز نتوانست آرزوی یاری او را به حقیقت بپیوندد، زیرا زمان به شکلی دیگر میگذشت.
پای وی ار بر سرش ، جست تقدّم رواست
از شرف آنکه یافت، داغ تو بر روی ران
هوش مصنوعی: اگر پای کسی بر سر شخصی باشد، نشان پیشی گرفتن او از دیگری کاملاً مجاز است؛ چون این شخص به خاطر محبت و عشق، نشانی (داغی) را بر روی ران خود دارد.
ای شده چون روزگار، قهر تو مرد آزمای
وی شده چون آفتاب، صیت تو گیتی ستان
هوش مصنوعی: ای مردی که همچون روزگار، قهر و ناراحتی تو مانند سختیها و آزمایشات زندگی است، تویی که همچون خورشید، نام و شهرتت در همه جای دنیا تابان و معروف است.
تا که منم بوده است، قول من و فعل من
مدحت این خاندان، خدمت این آستان
هوش مصنوعی: تا زمانی که من وجود دارم، همیشه گفتهام و عمل کردهام که ستایش این خاندان و خدمت به این مکان مقدس برای من مهم است.
نیست عیال کسی، طبع رهی در سخن
نقد ضمیرش ببین، بر محک امتحان
هوش مصنوعی: هیچ زنی به عنوان همسر، وابسته کسی نیست. طبیعت شاعرانه او را در کلامش ببین و عمق درونش را در آزمون سخت بسنج.
تیرگی بخت اوست، این که بجز بنده را
از کرمت روشنست، آب روی و روی نان
هوش مصنوعی: بدبختی او به
از ستم روزگار، هست یکی این که هست
گرسنه شیرژیان ، سیر سگ پاسبان
هوش مصنوعی: در روزگار سخت و پرمشقت، برخی از افراد هستند که حتی از غذاهای اصلی و مفید محرومند، در حالی که دیگرانی که ارزش کمتری دارند از تجملات زندگی و امکانات بیشتری بهرهمند هستند.
گر سوی پستی چنین، بنده تراجع کند
زود بقارون رسد، رتبت او ناگهان
هوش مصنوعی: اگر کسی به سمت پستی و تنزل برود، به سرعت به مقام بالایی مانند قارون دست پیدا میکند، و این تغییر موقعیت ناگهانی خواهد بود.
غبن بود چون منی، با همه فنّ حقوق
سخرۀ حکم فلان، عرضۀ خشم فلان
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل من را فریب دهد، در حالی که همهی مهارتهایش را در زمینهٔ قوانین و حقوق به کار گرفته، در واقع حرکتی ناپسند و ناشایست کرده است.
ردّ و قبول مرا، با دگران کار نیست
گر تو بخوانی ، بخوان، ور تو برانی، بران
هوش مصنوعی: من هیچ اهمیتی به نظر دیگران نمیدهم، خواه تو مرا بپذیری یا نپذیری. اگر خواستی مرا بخوان، بخوان، و اگر نخواستی دورم کن.
هر چه زباب کرم، لطف تو کرد التزام
کرد باتمام آن ، خواجه نظامت ضمان
هوش مصنوعی: هر چه از طریق لطف و محبت تو به من رسید و به آن پایبند شدم، خواجه نظامت را به عنوان ضامنی برای این موضوع در نظر گرفتهام.
این همه اسباب جاه، ساخته در ابتدا
وان همه اقسام فضل، یافته در عنفوان
هوش مصنوعی: این همه وسایل و ابزار برای رسیدن به مقام و جایگاه، در آغاز کار ساخته شدهاند و همه انواع فضیلتها و خوبیها نیز در اوج جوانی و در بهترین شرایط به دست آمدهاند.
آنکه هم از بدو عهد، همچو شکوفه رسید
دولت او نوجوان ، سیرت او پیرسان
هوش مصنوعی: کسی که از آغاز زندگیاش مانند شکوفه رشد کرده و به مقام و جایگاهی دست یافته، اما با این حال، رفتار و خصایل او همانند افراد سالخورده و با تجربه است.
راستی طبع اوست، مسطر بالای سرو
روشنی رای اوست، آینۀ روی جان
هوش مصنوعی: طبع او، یعنی ویژگیهای ذاتی و روحیاش، به گونهای است که همچون سروی بلند و پرنقش و نگار درخشان میدرخشد. افکار و نظرات او، چون آینهای است که تصویر روح او را به وضوح نشان میدهد.
تا ز دم خلق او، لالۀ نعمان شکفت
پیش وی آمد بروی، رنگ گل بوستان
هوش مصنوعی: در اثر نفوذ و تأثیر کلام او، گل نرگس در باغ شکفت و به محبت و زیبایی او رنگ و روی تازهای بخشید.
کنه معالیّ او، بیش ز ادراک ماست
پس چه زنم لاف آن ، کوست چنین یا چنان؟
هوش مصنوعی: عمق و بزرگی او فراتر از درک ماست، پس من چگونه میتوانم ادعا کنم که او چه ویژگیهایی دارد یا چگونه است؟
مهر و مه و اخترند، هر سه بهم ای خدا
دار ممتّع بهم، مر همه را سالیان
هوش مصنوعی: ای خدا، تو مدد کن که من از نور خورشید و ماه و ستارهها بهرهمند شوم و از زیباییهایشان در طول سالها استفاده کنم.