شمارهٔ ۱۴۸ - وقال ایضا یمدح السلطان جلال الدنیاوالدین منکرنی بن محمدبن خوارزمشاه
بسیط روی زمین بازگشت آبادان
بیمن سایۀ چتر خدایگان جهان
کنند تهنیت یکدگر همی بحیات
بقیّتی که ز انسان بماند و از حیوان
پدیدمی شود آثار نسل و حَرث وجود
ازآن سپس که برو زد صواعق بطلان
ز باغ سلطنت این یک نهال سربکشید
که برگ او همه عدلست و بار او احسان
جهانیان همه در سایه اش گریخته اند
چنانکه مرغ خزد در پناه سروبنان
برای بندگی درگهش دگرباره
ز سر گرفت طبیعت توالد انسان
چو آفتاب، یقین شد که نسل آدم را
بهست سایۀ شاه از وجود چار ارکان
خدایگان سلاطین مشرق و مغرب
که آب باغچۀ سلطنت دهد ز سنان
جلال دنیی و دین منکبرنی آن شاهی
که ایزدش بسزا کرد بر جهان سلطان
چو آفتاب نیاساید از سفر زیرا
بشرق و غرب چو تیغش همیرسد فرمان
چو غنچه نیست که دل در حریر چین بندد
چو گوهرست که پولاد باشدش خفتان
عجب مدار گر از رحشۀ جبین مبینش
عوض گرفت ینابیع چشمۀ حیوان
گهر که بستر خارا و جامه آهن ساخت
ز تاج شاهان بر تخت زر گرفت مکان
زهی معارج قَدرت و رای طور کمال
زهی معانی خوبت برون ز حصر بیان
کمینه کورۀ بأس تو گرم سیر اثیر
نخست پایۀ بام تو غرفۀ کیوان
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت
چنانکه شیرعلم روز باد در خفقان
تراست قبّۀ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته بخمّ کمند و هم و گمان
زبان که نیست لبالب ز گوهر مدحت
سزای تیغ بود همچو دستۀ دندان
سخاوتت بسلم در عدم همی بخشد
زری که نقد وجودش نگشت سکّۀ کان
ازآن ز سنگ فسان تیز میشود خنجر
که ظنّ برد که دل خصم تست سنگ فسان
بعهد عدل تو گرگ از پی خوش آمد میش
چو خرس مصطبه بازی کند بچوب شبان
زبان تیغ ترا نکته مغزدار آمد
چو با دماغ بداندیشِ مُلک کرد قران
کمندشاه به یک سلک درکشد در تاب
چو مهره گردن فغفور و قیصر و خاقان
فلک الاچق خود چو زند برابر شاه
که جز ز قرص مهش نیست وجه یک شبه نان
درست زر که نهی نام شاه در دهنش
چوگل، ز شادی باز اوفتد ز خنده ستان
ز شوق نام تو، منبر همیشه در محراب
چو کودکان همه آدینه خواهد از یزدان
جهان ستانا ایزد ترا فرستادست
که چار حدّ جهان ملک تست روبستان
گواه ملک توعدلست، هرکجا خواهی
بنیک محضری خود گواه می گذران
تو عمر نوح بیابی ازآنکه در عالم
عمارت از تو پدید آمد از پس طوفان
تو داد منبر اسلام بستدی ز صلیب
تو برگرفتی ناقوس را ز جای اذان
حجاب ظلم، تو برداشتی ز چهرۀ عدل
نقاب کفر، تو بگشادی از رخ ایمان
اگر نبودی سعی تو، حلقۀ کعبه
چو نعل زیر سم خر بمانده بود نهان
وگر نبودی شمشیر تو که کردی فرق؟
میان زند زرادشت و مصحف عثمان
ز بازوی تو قوی گشت بازوی اسلام
که از تصادم کفّار گشته بد ویران
بجوی ملک ز تیغ تو آب باز آمد
چنانکه جان گلستان ز قطرۀ باران
بسیط خاک چو یک روزه راه لشکرتست
چه مایه ملک ترازان زیادت و نقصان
براق عظم تو گامی که برگرفت ز هند
نهاد گام دوم بر اقاصی ارّان
که بود جز تو ز شاهان روزگار که داد
قضیم اسب ز تفلیس و آب از عمّان؟
درست شد که تو خورشیدی و برین دعوی
ز آفتابم روشن ترست صد برهان
نخست آنکه همه اهل عقل متّفقند
که بی وجود تو عالم نباشد آبادان
دوم که تاختن تو ز شرق تا غربست
بروزگاری اندک ز امتداد زمان
سوم که روی مبارک بهر کجا آری
فراز و شیبت چون بحر و بر بود یکسان
چهارم آنکه جهان را بتیغ بگرفتی
که برنتافتی از هیچ آفریده عنان
دلیل پنجم زر پاشی و گهر بخشی
فزون ز حوصلۀ آز و مکنت امکان
ششم که چون بدرفشید نور رایت تو
گرفت ظلمت ظلم از حدود دهر کران
بهفتم آنکه چوتنها ز پیش بخرامی
ستاره وار شود لشکر از پی تو روان
عجبتر آنکه چو خورشید تیغ خواهد زد
دو صبح، خلق جهان را خبر کنند ازآن
تو تاختن بسر دشمنان چنان آری
... ان
ز لعب تیغ تو در ضرب، خصم شهماتست
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
عجب مدار گر آواره گشت لشکر خصم
چو تیغ سبز تو افکند سایه بر سرشان
شکوفه ها را جز ریختن نباشد روی
چو برگ سبز برآورد شاخ در بستان
عدو برهنه و بی برگ و ریخته ز برت
چنان بجست که گلبن ز دست باد خزان
ددی ز سایۀ یزدان چگونه نگریزد
چو می گریزد از سایۀ عمر شیطان
تبارک الله روزی که در هزاهز جنگ
ز خاک و گرد شود چشم آسمان حیران
ز تیر شخص دلیران نهان چو خوشه ز داس
ز نیزه چشم یلان سفته همچو جزع یمان
خم کمند کند اعتناق حبل ورید
لب خدنگ زند بوسه بر رگ شریان
فتاده خود چون اَنگشتوانۀ درزی
شکسته تارک و بر وی ز نوک نیزه نشان
چو زیر رایت فصّاد زیر هر بیرق
هزار چشمۀ خون از عروق گشته روان
شکسته گردن و افتاده چشمها بیرون
ز زخم گرز، چو نرگس حسود بی سامان
یکی گلاب زن آسا کمند در گردن
یکی قِنینه صفت خون دل چکان ز دهان
بدست تیغ، گریبان زندگی شده چاک
بپای عمر در افتاده دامن خذلان
دلاوران را جسته گه گشاد خدنگ
بسان غنچۀ گل آتش از سر پیکان
شکافته سر و مغزش ز استخوان پیدا
بشکل پسته و از پردلی دو لب خندان
یکی بتیر خدنگ از دَرق کند کفگیر
یکی بگرز ز آیینه می زند پنگان
تو می روی ظفر از پیش تو روان چپ و راست
چنان پیاده که در پیش شه کند جولان
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر، خود
گهی به نیزه بزخم اندر آکنی خفتان
ز گرد لشکر تو خاک بر دهان فکند
فلک چو خواهد از زخم خنجر تو امان
بگاه آنکه نهد خوان مرگ، دست اجل
صدای کوس صلا در دهد به پیر و جوان
ز چهره ها ترشی وز سنان ها تیزی
ز تیغ سبزۀ خوان وز مبارزان مهمان
گرفته از پی رمح، آتش سنان بالا
حسود خام طمع را جگر بر آن بریان
بلخت درکشنند آرزو بکاسۀ سر
که هرکه لختی ازآن خورد سرگشت ز جان
میان ببندد رمح تو وهم از سرپای
بطیر و وحش رساند نوالۀ سرِ خوان
بگوش حکم تو و انتظار فرمانت
ظفر گشاده بُوَد چشم و فتح بسته دهان
زهی ز فکرت مدح تو اهل معنی را
دماغها شده چون گنبد نگارستان
اگرچه گوهر ناسفته نظم نتوان کرد
بفرّ مدح تو شد نظم این سخن آسان
چو بنده مدح تو گوید مخدّرات بهشت
ز ذوق این سخنش بوسه می دهند لبان
خدایگانا ! عالم غریق وجود تواند
مرا به تنها بر ساحل نیاز ممان
بخاص و عام جهان می رسد عوارف شاه
نصیب بندۀ مخلص چرا بود حرمان؟
اگر دعای تو گوید همیشه دور فلک
بجای خویش بود آن دعا و صد چندان
چه گر نباشد از بهر جان درازی شاه
کسی نخواهد جاوید چرخ را دوران
شمارهٔ ۱۴۷ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید صدر الّدین عمر الخجندی: زهی بحلقۀ زلف تو نرخ جان ارزانشمارهٔ ۱۴۹ - ایضاً له یمدح الصّاحب تاج الدّین شرف الملک علی بن کریم الشرق: جهان شداز نفحات نسیم،مشک افشان
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بسیط روی زمین بازگشت آبادان
بیمن سایۀ چتر خدایگان جهان
هوش مصنوعی: زمین فراخ و وسیع شده و به حالت آباد و سرسبز برگشته است، تحت سایه پر لطفی که خداوند بر جهان دارد.
کنند تهنیت یکدگر همی بحیات
بقیّتی که ز انسان بماند و از حیوان
هوش مصنوعی: آنها به یکدیگر تبریک میگویند به خاطر زندگیای که از انسان باقی مانده و همچنان ماندگار است، نه به خاطر زندگی حیوانات.
پدیدمی شود آثار نسل و حَرث وجود
ازآن سپس که برو زد صواعق بطلان
هوش مصنوعی: آثار و نشانههای نسل و زندگی در وجود انسان به وقوع میپیوندد، پس از آنکه طوفانهای نابودی و بیاساسی بر او بوزد.
ز باغ سلطنت این یک نهال سربکشید
که برگ او همه عدلست و بار او احسان
هوش مصنوعی: از باغ سلطنت، این یک نهال رشد کرده است که برگهای آن نمایانگر عدالت و میوهاش نشانه نیکی و احسان است.
جهانیان همه در سایه اش گریخته اند
چنانکه مرغ خزد در پناه سروبنان
هوش مصنوعی: همه انسانها در زیر سایه او پناه بردهاند، مانند پرندهای که در زیر درختان بلند پناه میگیرد.
برای بندگی درگهش دگرباره
ز سر گرفت طبیعت توالد انسان
هوش مصنوعی: برای خدمت به آن درگاه، طبیعت انسان بار دیگر به شکل جدیدی متولد شد.
چو آفتاب، یقین شد که نسل آدم را
بهست سایۀ شاه از وجود چار ارکان
هوش مصنوعی: همچون آفتاب، روشن است که نسل آدم را در سایهی شاه، از وجود چهار رکن استحکام و امنیت میبخشد.
خدایگان سلاطین مشرق و مغرب
که آب باغچۀ سلطنت دهد ز سنان
هوش مصنوعی: خدای بزرگان و سلطنتهای شرق و غرب، کسی است که با سنان (سر نیزه) آب و زندگی را به باغ سلطنتی میبخشد.
جلال دنیی و دین منکبرنی آن شاهی
که ایزدش بسزا کرد بر جهان سلطان
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت تو در دنیا و دین من به خاطر آن پادشاهی است که خداوند او را شایسته و مناسب برای سلطنت بر جهان قرار داده است.
چو آفتاب نیاساید از سفر زیرا
بشرق و غرب چو تیغش همیرسد فرمان
هوش مصنوعی: وقتی که خورشید از سفر خود برنگردد، به همین دلیل در شرق و غرب آن همیشه در دسترس است و همچون تیغی تیز در همه جا نفوذ دارد.
چو غنچه نیست که دل در حریر چین بندد
چو گوهرست که پولاد باشدش خفتان
هوش مصنوعی: دل نمیتواند خود را در حریر چین محصور کند، همچنان که گوهر نمیتواند به زیر خواب پولاد برود.
عجب مدار گر از رحشۀ جبین مبینش
عوض گرفت ینابیع چشمۀ حیوان
هوش مصنوعی: تعجب نکن اگر از نشانههای سرخی پیشانیاش، جویبار چشمهای زنده به زندگی او عوض شده باشد.
گهر که بستر خارا و جامه آهن ساخت
ز تاج شاهان بر تخت زر گرفت مکان
هوش مصنوعی: مرواریدی که در دل سنگ سخت به وجود آمده و لباسی از آهن به تن دارد، بر تاج پادشاهان نشسته و در تخت زرین جای گرفته است.
زهی معارج قَدرت و رای طور کمال
زهی معانی خوبت برون ز حصر بیان
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت قدرت تو و کمالی که در وجودت هست، شایسته ستایش است. همچنین، زیباییهای معانی و مفاهیم تو فراتر از محدودیتهای زبان و بیان قرار دارد.
کمینه کورۀ بأس تو گرم سیر اثیر
نخست پایۀ بام تو غرفۀ کیوان
هوش مصنوعی: حداقل، آتش جنگ تو بسیار داغ است، در حالی که گام نخست تو بر بالای بام، به فضای کیوان (سیاره زحل) شباهت دارد.
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت
چنانکه شیرعلم روز باد در خفقان
هوش مصنوعی: از قدرت و جذبه تو، دل شیر آسمان همیشه در سکوت و آرامش به سر میبرد، درست مانند شیرانی که در روز با علم و دانش خود سلطنت میکنند.
تراست قبّۀ قدری که ماه منجوقش
نشد گرفته بخمّ کمند و هم و گمان
هوش مصنوعی: تو را میخواهم که به زیباییات معروفی، اما در عین حال به سادگی و بیتکلف میباشی. در دل من نیز امیدی وجود دارد که شاید بتوانم به تو نزدیک شوم و احساسات و آرزوهایم را به تو ابراز کنم.
زبان که نیست لبالب ز گوهر مدحت
سزای تیغ بود همچو دستۀ دندان
هوش مصنوعی: اگر زبان پر از ستایش و ارزشمند نباشد، مانند دسته دندان میماند که تنها به عنوان یک ابزار زینتی وجود دارد و در حقیقت کارایی ندارد.
سخاوتت بسلم در عدم همی بخشد
زری که نقد وجودش نگشت سکّۀ کان
هوش مصنوعی: سخاوت و generosity تو به اندازهای است که حتی در عدم و نبودن هم به دیگران بخشش میکند و این یعنی که ثروت و ارزش واقعیاش هیچگاه به شکل یک سکه مادی درنیامده است.
ازآن ز سنگ فسان تیز میشود خنجر
که ظنّ برد که دل خصم تست سنگ فسان
هوش مصنوعی: چاقو از سنگ تیزتر میشود، چون دشمن فکر میکند که دلش سنگ است.
بعهد عدل تو گرگ از پی خوش آمد میش
چو خرس مصطبه بازی کند بچوب شبان
هوش مصنوعی: اگر در دوران حکومت تو عدل برقرار باشد، گرگ به دنبال میش نخواهد بود و مانند خرس در بازی بر روی طبقهای از چوب، آرام خواهد بود.
زبان تیغ ترا نکته مغزدار آمد
چو با دماغ بداندیشِ مُلک کرد قران
هوش مصنوعی: زبان تیز و برنده به نکتههای عمیق و مفهومی شبیه است، مانند زمانی که با برداشت نادرست کسی در مورد قرآن روبرو میشویم.
کمندشاه به یک سلک درکشد در تاب
چو مهره گردن فغفور و قیصر و خاقان
هوش مصنوعی: شاه کمندش را مانند یک رشته در تاب میکشد، همانطور که مهرههای گردن فغفور، قیصر و خاقان به هم متصلاند.
فلک الاچق خود چو زند برابر شاه
که جز ز قرص مهش نیست وجه یک شبه نان
هوش مصنوعی: آسمان مانند یک دلقک خود را در برابر شاه نشان میدهد، زیرا تنها چیزی که از او باقی مانده، قرص نانی است که نمیتواند برای یک شب کافی باشد.
درست زر که نهی نام شاه در دهنش
چوگل، ز شادی باز اوفتد ز خنده ستان
هوش مصنوعی: اگر طلا را در دهان شاه بگذاری، مانند گلی، از خوشحالی میافتد و میخندد.
ز شوق نام تو، منبر همیشه در محراب
چو کودکان همه آدینه خواهد از یزدان
هوش مصنوعی: به خاطر عشق نام تو، همیشه منبر در محراب مانند کودکان در روزهای تعطیل از خداوند خواهد بود.
جهان ستانا ایزد ترا فرستادست
که چار حدّ جهان ملک تست روبستان
هوش مصنوعی: جهان به تو تقدیم شده است، ایزد تو را به این دنیا فرستاده که چهار سوی آن، سرزمین توست و درختانش برای تو بارور هستند.
گواه ملک توعدلست، هرکجا خواهی
بنیک محضری خود گواه می گذران
هوش مصنوعی: حکمت و عدالت تو بر هر چیزی گواهی میدهد، هر جا که بخواهی میتوانی احسان و نیکی خود را به نمایش بگذاری.
تو عمر نوح بیابی ازآنکه در عالم
عمارت از تو پدید آمد از پس طوفان
هوش مصنوعی: اگر تو به اندازه عمر نوح زندگی کنی، همچنان که پس از طوفان، ساختمانهایی در جهان از تو شکل گرفته است.
تو داد منبر اسلام بستدی ز صلیب
تو برگرفتی ناقوس را ز جای اذان
هوش مصنوعی: تو مبنای دین اسلام را بنا کردهای و از نمادهای مسیحیت، مانند صلیب و ناقوس، فاصله گرفتهای و در عوض آوای اذان را برپا کردهای.
حجاب ظلم، تو برداشتی ز چهرۀ عدل
نقاب کفر، تو بگشادی از رخ ایمان
هوش مصنوعی: تو پردهپوشی ظلم را کنار زدی و چهرۀ عدالت را نمایان کردی، و تو شکافتی حجاب کفر را از روی چهرۀ ایمان.
اگر نبودی سعی تو، حلقۀ کعبه
چو نعل زیر سم خر بمانده بود نهان
هوش مصنوعی: اگر تلاش تو نبود، حلقه کعبه مثل نعل زیر پاهای یک خر پنهان میماند.
وگر نبودی شمشیر تو که کردی فرق؟
میان زند زرادشت و مصحف عثمان
هوش مصنوعی: اگر شمشیر تو نبود، چه چیزی میان زرتشت و قرآن عثمان را متمایز میکرد؟
ز بازوی تو قوی گشت بازوی اسلام
که از تصادم کفّار گشته بد ویران
هوش مصنوعی: بازوی اسلام به خاطر توانمندی تو قوی شد، زیرا که از برخورد با دشمنان (کفار) آسیب دیده و ویران گشته بود.
بجوی ملک ز تیغ تو آب باز آمد
چنانکه جان گلستان ز قطرۀ باران
هوش مصنوعی: در جستوجوی حاکمیت و سلطنت از تیغ تو، آب بهگونهای جریان یافت که مانند جان گلستان به قطره باران وابسته است.
بسیط خاک چو یک روزه راه لشکرتست
چه مایه ملک ترازان زیادت و نقصان
هوش مصنوعی: زمین که به وسیعیتش معروف است، به اندازه یک روز راه لشکر است، یعنی تمامی بزرگی و وسعت آن به اندازه یک حرکت کوتاه است. حالا وقتی به این وسعت فکر میکنیم، نسبت به حکمت و قدرت ملک و فرمانروایی، کم و زیاد شدن آن معنا میدهد.
براق عظم تو گامی که برگرفت ز هند
نهاد گام دوم بر اقاصی ارّان
هوش مصنوعی: براق که موجودی شگفتانگیز و سریع است، در گام اول خود از هند عبور کرد و در گام دوم خود به دورترین نقاط ارّان قدم گذاشت.
که بود جز تو ز شاهان روزگار که داد
قضیم اسب ز تفلیس و آب از عمّان؟
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از کسی صحبت میکند که جز او، هیچ پادشاه دیگری وجود ندارد که بتواند اسب را از تفلیس و آب را از عمان به او بدهد. این جمله نشاندهندهی ارزش و همتای بودن این شخص در میان دیگران است.
درست شد که تو خورشیدی و برین دعوی
ز آفتابم روشن ترست صد برهان
هوش مصنوعی: تو به قدری درخشان و نورانی هستی که ادعای من در مورد روشنی آفتاب نیز در مقایسه با تو کمنورتر به نظر میرسد و من دلایلی زیادی برای اثبات این موضوع دارم.
نخست آنکه همه اهل عقل متّفقند
که بی وجود تو عالم نباشد آبادان
هوش مصنوعی: اولین نکته این است که همه افراد با عقل و دانش بر این موضوع همنظر هستند که بدون وجود تو، جهان هرگز آباد نخواهد بود.
دوم که تاختن تو ز شرق تا غربست
بروزگاری اندک ز امتداد زمان
هوش مصنوعی: دوم اینکه تو در یک زمان کوتاه از شرق تا غرب سفر میکنی و این نشاندهنده گذر سریع زمان است.
سوم که روی مبارک بهر کجا آری
فراز و شیبت چون بحر و بر بود یکسان
هوش مصنوعی: هر جا که این چهره نورانی را به نمایش بگذاری، چه در حال اوج و چه در حال فرود، دنیا و دریای وجودت همیشه یکسان و بیفرق خواهند بود.
چهارم آنکه جهان را بتیغ بگرفتی
که برنتافتی از هیچ آفریده عنان
هوش مصنوعی: چهارمش این است که تو جهان را به قدرت خود در دست گرفتی و هیچ مخلوقی را از فرمان و ارادهات نمیتوانست رها سازد.
دلیل پنجم زر پاشی و گهر بخشی
فزون ز حوصلۀ آز و مکنت امکان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که بخشش طلا و جواهر، بیش از آن که به خاطر قدرت و ثروت باشد، ناشی از صفات روحی و وسعت نظر فرد است. یعنی انسانی که در بخشش و محبت دریغ نمیکند، نشاندهندهی شعور و توانایی در درک ارزشهای بالاتر از مادیات است.
ششم که چون بدرفشید نور رایت تو
گرفت ظلمت ظلم از حدود دهر کران
هوش مصنوعی: در ششمین افق که نور پرچم تو درخشید، ظلمت و تاریکی زمانه از مرزهای خود عقبنشینی کرد.
بهفتم آنکه چوتنها ز پیش بخرامی
ستاره وار شود لشکر از پی تو روان
هوش مصنوعی: من آن را میخوانم که چون تو در پیش باشی، مانند ستارهای که میتابد، لشکری به دنبال تو به حرکت درمیآید.
عجبتر آنکه چو خورشید تیغ خواهد زد
دو صبح، خلق جهان را خبر کنند ازآن
هوش مصنوعی: جالبتر این است که وقتی خورشید قصد دارد طلوع کند، مردم جهان را از این موضوع باخبر میکنند.
تو تاختن بسر دشمنان چنان آری
... ان
هوش مصنوعی: تو به سرعت و با قدرت به جان دشمنانت حمله میکنی...
ز لعب تیغ تو در ضرب، خصم شهماتست
به اسب و پیل چه حاجت، یکی پیاده بران
هوش مصنوعی: به خاطر ضربههای تیزی که از تیغ تو ناشی میشود، دشمن فقط در برابر شجاعت تو ضعیف شده است. نیازی به اسب و فیلی بزرگ نیست، یکی نیز میتواند پیاده به جنگ تو بیاید.
عجب مدار گر آواره گشت لشکر خصم
چو تیغ سبز تو افکند سایه بر سرشان
هوش مصنوعی: عجب نکن اگر لشکر دشمن در حال فرار باشد، چون شمشیر سبز تو بر سر آنها سایه انداخته است.
شکوفه ها را جز ریختن نباشد روی
چو برگ سبز برآورد شاخ در بستان
هوش مصنوعی: شکوفهها برای اینکه به ثمر بنشینند، ناگزیرند که بریزند، همانطور که برگهای سبز بر روی شاخهها در باغ رشد میکنند.
عدو برهنه و بی برگ و ریخته ز برت
چنان بجست که گلبن ز دست باد خزان
هوش مصنوعی: دشمن خالی از هر چیز و بیپوشش به سرعت از مقابل تو فرار کرد، مانند گلی که در فصل پاییز بر اثر وزش باد از دست میافتد.
ددی ز سایۀ یزدان چگونه نگریزد
چو می گریزد از سایۀ عمر شیطان
هوش مصنوعی: انسانی که زیر سایهی خداوند است، چگونه میتواند از آن بگریزد، در حالی که از سایهی عمر شیطان فرار میکند؟
تبارک الله روزی که در هزاهز جنگ
ز خاک و گرد شود چشم آسمان حیران
هوش مصنوعی: چه روز خوبی که در میانه جنگ، با خاک و غبار، چشمان آسمان سردرگم و متحیر میشوند.
ز تیر شخص دلیران نهان چو خوشه ز داس
ز نیزه چشم یلان سفته همچو جزع یمان
هوش مصنوعی: دلیران همچون خوشههایی هستند که از داس در امانند، زیرا تیرها و نیزههای دشمن به آنها نمیرسد. چشمهای یلان به دقت و هوشیاری مینگرند، مانند جزع یمان که همیشه آماده و هشیار است.
خم کمند کند اعتناق حبل ورید
لب خدنگ زند بوسه بر رگ شریان
هوش مصنوعی: خم کمند به معنای دلبستگی و گیرایی است که عشق و احساسات را به هم پیوند میزند. در این حالت، حبل ورید به رگهای حیاتی اشاره دارد که نشاندهندهی عمق ارتباط عاطفی است. لب خدنگ یعنی لبی که همچون تیر به سمت معشوق پرتاب میشود و بوسه، نمادی از عشق و محبت است که به رگهای شریان منتقل میشود. در کل، این تصویر به توصیف شدت عشق و ارتباط عمیق احساسی میپردازد.
فتاده خود چون اَنگشتوانۀ درزی
شکسته تارک و بر وی ز نوک نیزه نشان
هوش مصنوعی: سقوط کرده است و مانند یک انگشتنمای شکسته بر زمین افتاده و بر رویش نشانهای از نوک نیزه دیده میشود.
چو زیر رایت فصّاد زیر هر بیرق
هزار چشمۀ خون از عروق گشته روان
هوش مصنوعی: زمانی که زیر پرچم فردی به نام فصّاد هستیم، مانند این است که از هر پرچم و بیرق دیگری، هزاران چشمه خون از رگها سرازیر میشود.
شکسته گردن و افتاده چشمها بیرون
ز زخم گرز، چو نرگس حسود بی سامان
هوش مصنوعی: چشمها به خاطر زخمهای ناشی از ضربه، دچار آسیب شده و مانند گل نرگس که به حسادت معروف است، بینظم و آشفته به نظر میرسند.
یکی گلاب زن آسا کمند در گردن
یکی قِنینه صفت خون دل چکان ز دهان
هوش مصنوعی: زن گلابی به آرامی داری در گردن یک موجودی که شبیه قناری است، و از دهانش خون دل میچکد.
بدست تیغ، گریبان زندگی شده چاک
بپای عمر در افتاده دامن خذلان
هوش مصنوعی: با تیغ سرنوشت، زندگیام پاره شده و به پای عمرم در دامن ناامیدی افتادهام.
دلاوران را جسته گه گشاد خدنگ
بسان غنچۀ گل آتش از سر پیکان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دلیرانی میپردازد که در لحظات سخت، مانند غنچههای گل میدرخشند و از سر تیرهایشان شعله آتش به بیرون میزند. این تصویر، نشاندهنده شجاعت و زیبایی است که در هنگام نبرد از دلیران برخاسته و دشمنان را به عقب میرانند.
شکافته سر و مغزش ز استخوان پیدا
بشکل پسته و از پردلی دو لب خندان
هوش مصنوعی: سر و مغز او به شکل مغز پسته نمایان شده و از دلیرش به خاطر شجاعتش دو لبش همیشه خندان است.
یکی بتیر خدنگ از دَرق کند کفگیر
یکی بگرز ز آیینه می زند پنگان
هوش مصنوعی: کسی با تیر خود از درخت سیب میچرد و دیگری با چکش به آینه ضربه میزند و به سمت آن میرود.
تو می روی ظفر از پیش تو روان چپ و راست
چنان پیاده که در پیش شه کند جولان
هوش مصنوعی: تو در حال رفتن هستی و موفقیت از دستان تو در حال دور شدن است، درست مانند پیادهنظامی که در برابر پادشاه به نمایش قدرت میپردازد.
گهی به گرز کنی باشگونه بر سر، خود
گهی به نیزه بزخم اندر آکنی خفتان
هوش مصنوعی: گاهی با ضربت گرز بر سر دشمنان زخم میزنی و گاهی نیز با نیزه به خوابشان میکشی.
ز گرد لشکر تو خاک بر دهان فکند
فلک چو خواهد از زخم خنجر تو امان
هوش مصنوعی: گردش و نیروی لشکر تو به قدری قوی است که آسمان را به زانو درمیآورد، بهطوریکه وقتی خنجر تو زخم میزند، تنها خواستهاش این است که به خیالش آرامش بگیرد.
بگاه آنکه نهد خوان مرگ، دست اجل
صدای کوس صلا در دهد به پیر و جوان
هوش مصنوعی: زمانی که دست سرنوشت سفر مرگ را آغاز کند، ندا و صدای هشدار به همه انسانها، چه پیر و چه جوان، خواهد رسید.
ز چهره ها ترشی وز سنان ها تیزی
ز تیغ سبزۀ خوان وز مبارزان مهمان
هوش مصنوعی: از چهرهها غم و ناراحتی و از دندانها تیزی و تندخویی دیده میشود، مانند تیغی که بر روی سفره قرار دارد و کسانی که در میدان نبرد هستند.
گرفته از پی رمح، آتش سنان بالا
حسود خام طمع را جگر بر آن بریان
هوش مصنوعی: از روی زین که از غم و حسد شمیخته شده، آتش دندانهای تیز را بالا ببرید که دل طمعورزان را در آتش حسرت بر میسوزاند.
بلخت درکشنند آرزو بکاسۀ سر
که هرکه لختی ازآن خورد سرگشت ز جان
هوش مصنوعی: در یک لحظه، آرزو را بر روی کاسه سر مینهادند، زیرا هر کسی که از آن چیزی میخورد، به شدت شیفته و مجذوب میشود.
میان ببندد رمح تو وهم از سرپای
بطیر و وحش رساند نوالۀ سرِ خوان
هوش مصنوعی: دارندگان سلاح تو، در نبرد، توان خود را به نمایش میگذارند و از بلندای مذاهب و هنرها بهره میبرند تا به اوج موفقیت دست یابند.
بگوش حکم تو و انتظار فرمانت
ظفر گشاده بُوَد چشم و فتح بسته دهان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم این جمله را به زبان ساده تری بیان کنم، میتوان گفت: گوش به فرمان تو دارم و منتظر دستورات تو هستم، زیرا چشمانم به پیروزی باز است و دهانم به سکوت است.
زهی ز فکرت مدح تو اهل معنی را
دماغها شده چون گنبد نگارستان
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که به خاطر فکر و اندیشه تو، اهل معرفت و هنر در حالت تحسین و ستایش قرار گرفتهاند، و ذهنهایشان مانند گنبدی زیبا و پرکاربرد شده است.
اگرچه گوهر ناسفته نظم نتوان کرد
بفرّ مدح تو شد نظم این سخن آسان
هوش مصنوعی: هرچند نمیتوان با زیبایی خاصی این شعر را سرود، اما به راحتی میتوان به ستایش تو پرداخته و این سخن را در قالب نظم درآورم.
چو بنده مدح تو گوید مخدّرات بهشت
ز ذوق این سخنش بوسه می دهند لبان
هوش مصنوعی: وقتی بنده تو از تو تعریف و تمجید کند، زنان بهشتی از شوق و لذت این سخنانش، او را میبوسند.
خدایگانا ! عالم غریق وجود تواند
مرا به تنها بر ساحل نیاز ممان
هوش مصنوعی: ای پروردگار! مرا در میان این دنیای پر آشفتگی تنها نگذار و به ساحل آرامش نیازم برسان.
بخاص و عام جهان می رسد عوارف شاه
نصیب بندۀ مخلص چرا بود حرمان؟
هوش مصنوعی: خداوند به همه انسانها نعمتها و blessings خود را میدهد. حالا این که چرا بعضی از بندگان مخلص از این نعمتها محرومند، سوالی است که باید به آن پاسخ داده شود.
اگر دعای تو گوید همیشه دور فلک
بجای خویش بود آن دعا و صد چندان
هوش مصنوعی: اگر دعای تو ادامه داشته باشد، دوری گردونهی فلک میتواند به جایگاه واقعیاش برسد و آن دعا چندین برابر تأثیرگذار خواهد بود.
چه گر نباشد از بهر جان درازی شاه
کسی نخواهد جاوید چرخ را دوران
هوش مصنوعی: اگر کسی برای زندگی طولانی شاهی نباشد، هیچکس نمیخواهد که دوران چرخش دنیا جاودانه باشد.