گنجور

شمارهٔ ۱۴۶ - وقال ایضاً یمدحه

این ابر نم گرفته ز دریای بی کران
درد دل منست ، در او اشک من نهان
وین رعد شرح حال دل من همی دهد
کز برق هر زمانش پر آتش شود دهان
در تیغ آفتاب نماندست حدّتی
کز سنگ که نمی رندش هیچ بر فسان
از آفتاب گرچه میان زمین و چرخ
تیغ خلاف بودی آهخته هر زمان
آن تیغ در نیام شد اکنون که سعی ابر
برداشت هر غبار که بد درمیان
با خویشتن گرفت نظر چشم آفتاب
یعنی برهنه اند عروسان بوستان
شاید که زار زار بگرید بهای های
بر شاخها ز بی برگی ابر مهرگان
گرزرهمی فشاند در آن هنفته چون ملوک
اکنون شدست چوبک زن همچو پاسبان
مال بخیل بود که یکباره خاک خورد
سیم سحاب دی مهی و باد مهرگان
زیرا که میخ خارنگون سر فرو زدست
برکند باد خیمۀگلها ز گلستان
چشم ستاره آبچکان شد زدود ابر
شک نیست کآب دود چکاندزدیدگان
از لاله زیر دامن کوه آتش ار نماند
دارد بسی حواصل و سنجاب رایگان
خارای کوه آستر و ابر ابره است
وز برف پنبه زد فلک اندر میان آن
باصد هزار سلسله چون میدوید آب
پایش به تخت بند ببستند ناگهان
برجان همی بلرزد قالب ز باد سرد
در تن همی بلغزد ز افسردگی روان
آب لعاب شمس بیفسرد در دهن
وانگه شدست آب زبینی که روان
ماند بدانکه بر سر یخ او زلق برد
جرم شهاب چون بدرفشد زکهکشان
خواهد که باشگونه کند پوستین خویش
روباه حیله ساز در این فصل اگر توان
آرد چو چشمه هر نفسی آب دهن
ماهی زعشق تابۀ گرم انمدر آبدان
حالی به یک تپانچۀ سرما سیه شود
هر کزفراز آتش برخواست چون دخان
آنکس چو شمع آتش را تاج سر کند
کورا لباس تو بر تو هست شمع سان
عیسی شدند خلق و بدم زنده می کنند
هر آتشی که کشته شد از عهد باستان
آویختست جان خلایق بموی، از آن
کز رنج تا براحت موییست در میان
اکنون کنند پشت همه کس برآفتاب
و آرندروی سوی در صدر کامران
چون نوک دوک بیوه زنان تیغ کوهسار
ز انصاف صدر عالم در پنبه شد نهان
سلطان شرع ، صاعد مسعود ، رکن دین
صدر ملک نشان و امام ملک نشان
گرچه بقیدهای کتاب مقیّدست
الفاظ او چو آب روانست در جهان
گر صد هزار سال زند ، سر بسنگ بر
متین چو لفظ او گهری ناورد زکان
چون نام کلک او شنود رمح سر شغب
خود را فرو نوردد چون شاخ خیزران
زین پیش گرچه عامل بازار فتنه بود
در روزگار کلک تو معزول شد سنان
تیره زخاک پای تو شد ورنه بیش از ین
نزدیک خلق روشن بود آب آسمان
پی کرده سر بریده بآب سیاه رفت
چون خامه با تو هرکه نبودست یکزبان
زین پس بدولت تو فرو ناید ار بسی
باران تیر غرق کند خانۀکمان
کلک تو آن محرّر دیوان حلّ و عقد
کز بی نشان از دلاو میدهد نشان
در گردن عدو چو دوات افکند رسن
چون در کتف ز مشک بر افکند طیلسان
از بهر آن نشنید در بهر دست تو
کش عزم زنگبار دواتست هر زمان
از تاب خاطر تو برو تافت پر توی
بگداختست ازین سببش مغز استخوان
دستت زهاب چشمۀ فیض الهیست
کلک تو در مجاری آن همچو ناودان
کاغذ از آن نشانۀ پیکان تیر شد
کآمد سپید چشم عدوی تو همچنان
جان عدو تراست ، برو قید زندگی
زانست تا زتو نتواند ببرد جان
از لاشۀ حسود تو سور سباع کرد
اقبال تو که خلق جهانرا میزبان
و آنک زخون خصمت وزگوشتش و حوش
بستند پنجه حنّا و و آراستند خوان
از عدل تو چو شانه کند راست چنگ گرگ
بر پشت میش موی اگر کژ کندشبان
اندر نیاید از ره بام آفتاب نیز
گر سازد از مهابت تو دهر سایبان
تا رای تیر تست بآهستگی چو آب
بس تیز دولتا که چو آتش نشد جوان
جانش سبک زبخشش تو خرج شد چو زر
بر هرکه چون ترازو گردی تو دل گران
با زر بود همیشه سر و کار آنکه او
طیّاره وار می نهد سر بر آستان
باری بهر بحساب که خواهی سر عدوت
آویختست گویی چو ناره از قپان
خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شدست
زان دولت تو آمد خیزان و افتان
ای صدر سرفراز که از فرّ مدح تو
همچون زبان بکام رسیدست مدح خوان
گر دیر دیر روی نمایند مر ترا
ابکار فکر من تو ز بی خدمتی مدان
از جلوه گاه مدح تو پرهیز می کنند
از شرم آنکه نیک تباهند و بد نشان
دریا بدر فشانی مشهور عالمست
وزوی چو برگشتی ، ابر گهر فشان
وز ابر بر سر آمده چشم عدوی تست
بادت همیشه دست زبردست همگان
این هم بوزن شهر شهاب مؤیّدست
«روی زمین ز خوردۀ کافور شد نهان»

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

این ابر نم گرفته ز دریای بی کران
درد دل منست ، در او اشک من نهان
هوش مصنوعی: این ابر که باران می‌بارد، نشانه‌ای از درد و غم عمیق من است و در دل آن اشک‌های من پنهان شده است.
وین رعد شرح حال دل من همی دهد
کز برق هر زمانش پر آتش شود دهان
هوش مصنوعی: این رعد و برق مانند صدای دل من است و نشان می‌دهد که هر بار که صدایی بلند می‌شود، آتشی در وجودم زبانه می‌کشد.
در تیغ آفتاب نماندست حدّتی
کز سنگ که نمی رندش هیچ بر فسان
هوش مصنوعی: در زیر نور تند آفتاب، هیچ چیز نمی‌تواند در برابر سختی سنگ مقاومت کند و از آن بگریزد.
از آفتاب گرچه میان زمین و چرخ
تیغ خلاف بودی آهخته هر زمان
هوش مصنوعی: با وجود اینکه در میان زمین و آسمان موانع و مشکلات زیادی وجود دارد، اما همیشه نور آفتاب در دسترس ماست.
آن تیغ در نیام شد اکنون که سعی ابر
برداشت هر غبار که بد درمیان
هوش مصنوعی: اکنون که تلاش ابر، هر گرد و غباری را از میان برداشت، آن تیغ به حالت خود برگشته است.
با خویشتن گرفت نظر چشم آفتاب
یعنی برهنه اند عروسان بوستان
هوش مصنوعی: چشم آفتاب به خود نگاه کرد و عروسان باغ به حالت بی‌پوشش و عریان را نشان داد.
شاید که زار زار بگرید بهای های
بر شاخها ز بی برگی ابر مهرگان
هوش مصنوعی: شاید که به خاطر فقدان برک‌ها، ابر مهرگان به شدت بگرید و اشکودن او بر روی شاخه‌ها فرو بریزد.
گرزرهمی فشاند در آن هنفته چون ملوک
اکنون شدست چوبک زن همچو پاسبان
هوش مصنوعی: چون باران با شدت می‌بارد و درختان را سرسبز می‌کند، او اکنون به مانند نگهبانی با چوبی در دست ایستاده است.
مال بخیل بود که یکباره خاک خورد
سیم سحاب دی مهی و باد مهرگان
هوش مصنوعی: مالی که از آن بخیل بود، به طور ناگهانی زیر خاک رفت و به راحتی از میان رفت، همان‌طور که باران در دی‌ماه و باد در مهرماه نیز به سرعت پدیدار می‌شوند و ناپدید می‌گردند.
زیرا که میخ خارنگون سر فرو زدست
برکند باد خیمۀگلها ز گلستان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه میخ خارنگون به زمین فرو رفته است، باد، چادر گل‌ها را از باغ گل‌ها برمی‌دارد.
چشم ستاره آبچکان شد زدود ابر
شک نیست کآب دود چکاندزدیدگان
هوش مصنوعی: چشم مانند ستاره‌ای با حرارت و درخشش اشک می‌ریزد و ابرها را کنار می‌زند. شک و تردیدی نیست که این اشک‌ها همانند بخار آب هستند که از چشم‌ها جاری می‌شود.
از لاله زیر دامن کوه آتش ار نماند
دارد بسی حواصل و سنجاب رایگان
هوش مصنوعی: اگر از لاله‌ای که زیر دامن کوه رشد کرده، آتش باقی نمانده باشد، همچنان بسیاری از چیزها و سنجاب‌ها به وفور وجود دارند و به طور رایگان در دسترس هستند.
خارای کوه آستر و ابر ابره است
وز برف پنبه زد فلک اندر میان آن
هوش مصنوعی: کوه‌ها با پوششی از آستر و ابرها در تزیین‌اند و در میان آن‌ها، برف‌هایی مانند پنبه بر زمین نشسته است.
باصد هزار سلسله چون میدوید آب
پایش به تخت بند ببستند ناگهان
هوش مصنوعی: با صدها رشته مثل آب می‌دوید، ناگهان پایش را به تختی بستند.
برجان همی بلرزد قالب ز باد سرد
در تن همی بلغزد ز افسردگی روان
هوش مصنوعی: تن انسان به خاطر وزش باد سرد می‌لرزد و روح او نیز از افسردگی و غم به تزلزل می‌افتد.
آب لعاب شمس بیفسرد در دهن
وانگه شدست آب زبینی که روان
هوش مصنوعی: آب زیبا و درخشان خورشید در دهان نمی‌ماند و بعد از مدتی تبدیل به آبی می‌شود که از بین می‌رود.
ماند بدانکه بر سر یخ او زلق برد
جرم شهاب چون بدرفشد زکهکشان
هوش مصنوعی: اینکه بر روی یخ، لکه‌ای از جرم شهاب‌سنگ وجود دارد، نشان‌دهنده این است که آن شهاب‌سنگ از کهکشان به زمین افتاده است.
خواهد که باشگونه کند پوستین خویش
روباه حیله ساز در این فصل اگر توان
هوش مصنوعی: در این فصل، روباه مرموز و حیله‌گر می‌خواهد که پوستش را به گونه‌ای تغییر دهد.
آرد چو چشمه هر نفسی آب دهن
ماهی زعشق تابۀ گرم انمدر آبدان
هوش مصنوعی: هر بار که نفس می‌کشی، مانند چشمه‌ای آب تازه و زلال را به دل می‌آوری و این آب عشق، مشابه ماهی‌ای است که با گرمی و شوق در آبدان زندگی می‌کند.
حالی به یک تپانچۀ سرما سیه شود
هر کزفراز آتش برخواست چون دخان
هوش مصنوعی: وقتی سرمای شدیدی به سراغ کسی بیاید، رنگ صورت او به تیره‌ای می‌زند و مانند دودی که از آتش برمی‌خیزد، دچار تغییر می‌شود.
آنکس چو شمع آتش را تاج سر کند
کورا لباس تو بر تو هست شمع سان
هوش مصنوعی: کسی که همچون شمع با آتش خود را می‌سوزاند، همانند شمعی است که به خاطر دیگران نور می‌افشاند. این شخص با فدا کردن خود، زینت‌بخش دیگران می‌شود و لباس زیبایی که بر تن دارد، نمادی از آن است که در خدمت و برای دیگران زندگی می‌کند.
عیسی شدند خلق و بدم زنده می کنند
هر آتشی که کشته شد از عهد باستان
هوش مصنوعی: مردم به مانند عیسی (پیامبر) زنده می‌شوند و هر آتشی که از زمان‌های قدیم خاموش شده، دوباره جان می‌گیرد.
آویختست جان خلایق بموی، از آن
کز رنج تا براحت موییست در میان
هوش مصنوعی: جان انسان‌ها به عشق و محبت دیگران گره خورده است، زیرا بین رنج و آرامش آنها، چیزی وجود دارد که می‌تواند به راحتی تبدیل به موی باریکی شود.
اکنون کنند پشت همه کس برآفتاب
و آرندروی سوی در صدر کامران
هوش مصنوعی: اکنون همه به پشت به سمت آفتاب می‌نشینند و روی خود را به طرف در و مقام موفقیت می‌آورند.
چون نوک دوک بیوه زنان تیغ کوهسار
ز انصاف صدر عالم در پنبه شد نهان
هوش مصنوعی: زیربنای این شعر به تصویر می‌کشد که نیکی و انصاف به مانند نوک دوکی است که در دستان بیوه‌زنان قرار دارد و به آرامی بینگیخته می‌شود. در اینجا، نشان‌دهنده‌ی تلاشی است که برای حفظ خوبی و عدالت حتی در شرایط سخت و نامساعد وجود دارد. مانند تیغی که در دل کوهسار پنهان شده، انصاف و راستی نیز ممکن است در دل مردم به دور از چشم‌ها و زرق و برق‌های دنیای مادی وجود داشته باشد.
سلطان شرع ، صاعد مسعود ، رکن دین
صدر ملک نشان و امام ملک نشان
هوش مصنوعی: سلطان شرع، فردی بزرگوار و محترم است که پایه‌گذار دین و نشانه‌گر حاکمیت است. او به عنوان یک امام، نماینده‌ای برای مردم و دین خود به شمار می‌رود.
گرچه بقیدهای کتاب مقیّدست
الفاظ او چو آب روانست در جهان
هوش مصنوعی: هرچند که الفاظ او به چارچوب‌های کتاب محدود شده‌اند، اما مانند آبی روان در جهان، آزاد و جاری هستند.
گر صد هزار سال زند ، سر بسنگ بر
متین چو لفظ او گهری ناورد زکان
هوش مصنوعی: اگر میلیاردها سال هم بگذرد و سرش را بر سنگ محکم بگذارد، نخواهد توانست کلامش را به زیبایی و عمق گوهر گران‌قیمتی که از زبانش خارج می‌شود، برساند.
چون نام کلک او شنود رمح سر شغب
خود را فرو نوردد چون شاخ خیزران
هوش مصنوعی: زمانی که نام قلم او را می‌شنود، همانند رمح (نیزه) خود را به زمین می‌زند و آرام می‌گیرد، همچون شاخ خیزران که به ملایمت خم می‌شود.
زین پیش گرچه عامل بازار فتنه بود
در روزگار کلک تو معزول شد سنان
هوش مصنوعی: از این به بعد، دیگر کسی که در بازار فتنه نقش داشت، در زمان خلق تو دیگر قدرتی ندارد.
تیره زخاک پای تو شد ورنه بیش از ین
نزدیک خلق روشن بود آب آسمان
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که خاک پای تو تیره و کثیف شده است، اما اگر به این لحظه نگاه کنیم، هنوز آسمان می‌تواند روشن‌تر از این باشد و از آن آب زلال و پاکی برخوردار است. در واقع، با وجود وضعیت کنونی، روشنایی و پاکی هنوز هم امکان‌پذیر است.
پی کرده سر بریده بآب سیاه رفت
چون خامه با تو هرکه نبودست یکزبان
هوش مصنوعی: سر بریده به سوی آب سیاه رفت، مانند قلمی که با تو نیست و هیچ کس مثل تو یک زبان صحبت نمی‌کند.
زین پس بدولت تو فرو ناید ار بسی
باران تیر غرق کند خانۀکمان
هوش مصنوعی: از این پس اگر باران تیر هم بر سر بیندازد، به لطف تو دیگر دچار مشکل نخواهم شد و خانه‌ام آسیب نخواهد دید.
کلک تو آن محرّر دیوان حلّ و عقد
کز بی نشان از دلاو میدهد نشان
هوش مصنوعی: قلم تو مانند نویسنده‌ای است که توانایی حل و فصل مسائل را دارد و از دل نامشخص‌ها، به شیوه‌ای معنادار، نشانه‌هایی را به تصویر می‌کشد.
در گردن عدو چو دوات افکند رسن
چون در کتف ز مشک بر افکند طیلسان
هوش مصنوعی: زمانی که در گردن دشمن، رسی مانند دوات می‌اندازند، به گونه‌ای که او را به راحتی مهار کنند، مانند این است که در کتف شخصی از مشک، پارچه‌ای elegant آویزان است.
از بهر آن نشنید در بهر دست تو
کش عزم زنگبار دواتست هر زمان
هوش مصنوعی: به خاطر تو، همیشه در حال تلاش و جستجو هستم، چرا که قلم من به خاطر تو همیشه در حال نوشتن است.
از تاب خاطر تو برو تافت پر توی
بگداختست ازین سببش مغز استخوان
هوش مصنوعی: زیبایی و تسلط بر دل و روح تو باعث شده که عشق به تو در دل من شعله‌ور شود تا جایی که از شدت آن، تمام وجودم به درد آمده است.
دستت زهاب چشمۀ فیض الهیست
کلک تو در مجاری آن همچو ناودان
هوش مصنوعی: دست تو مانند لوله‌ای است که فیض و نعمت الهی از آن جاری می‌شود و نوشته‌های تو در این مسیر به‌سان بارانی است که از ناودان می‌ریزد.
کاغذ از آن نشانۀ پیکان تیر شد
کآمد سپید چشم عدوی تو همچنان
هوش مصنوعی: کاغذ تبدیل به نشانی از تیر شد که به سوی چشمان روشن و سپید تو می‌آید، همانطور که دشمنان به ما حمله می‌کنند.
جان عدو تراست ، برو قید زندگی
زانست تا زتو نتواند ببرد جان
هوش مصنوعی: جان دشمن توست، پس از زندگی‌ات آزاد شو تا او نتواند جان تو را بگیرد.
از لاشۀ حسود تو سور سباع کرد
اقبال تو که خلق جهانرا میزبان
هوش مصنوعی: از حسادت تو، بخت تو به سراغ ضحاکان رفت و به میزبان خلقی برترین تبدیل شد.
و آنک زخون خصمت وزگوشتش و حوش
بستند پنجه حنّا و و آراستند خوان
هوش مصنوعی: آن‌ها با خون و گوشت دشمنش، دست‌های خود را رنگ حنا کردند و سفره‌ای را تزئین نمودند.
از عدل تو چو شانه کند راست چنگ گرگ
بر پشت میش موی اگر کژ کندشبان
هوش مصنوعی: زمانی که عدل و انصاف تو این‌گونه باشد که گرگ، با چنگال خود، بر پشت میش شانه کند، اگر لباس چوپان کمی هم کج و معوج باشد، چه بر سر این میش خواهد آمد؟
اندر نیاید از ره بام آفتاب نیز
گر سازد از مهابت تو دهر سایبان
هوش مصنوعی: اگر حتی آفتاب نتواند از راه بام برود، چون تو به قدری باعظمت هستی که زمانه برایت سایبان درست کند.
تا رای تیر تست بآهستگی چو آب
بس تیز دولتا که چو آتش نشد جوان
هوش مصنوعی: تا زمانی که نظر تو به آرامی مانند آب است، نباید عجله کنی؛ زیرا اگر زود اقدام کنی، ممکن است مانند آتش، جوانی‌ات را بسوزاند.
جانش سبک زبخشش تو خرج شد چو زر
بر هرکه چون ترازو گردی تو دل گران
هوش مصنوعی: جان او از بخشت تو سبک شد و هزینه شد، مانند طلا که بر روی هر کسی که تو با ترازوی خود سنگینی کنی، دل او سنگین می‌شود.
با زر بود همیشه سر و کار آنکه او
طیّاره وار می نهد سر بر آستان
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در ارتباط با طلا و ثروت است، همچون پرنده‌ای که سرش را بر آستان می‌گذارد، در زندگی خود به دنبال احترام و التماس است.
باری بهر بحساب که خواهی سر عدوت
آویختست گویی چو ناره از قپان
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهی با دشمنی خود حساب و کتابی داشته باشی، مانند این است که گردنبند را از گردن برمی‌داری.
خاک جهان ز اشک عدوی تو گل شدست
زان دولت تو آمد خیزان و افتان
هوش مصنوعی: خاک این دنیا به خاطر اشک‌های سختی و دل‌تنگی تو به گل و خوشبو تبدیل شده است، و به برکت توست که اینجا پر از زیبایی و رنگارنگی است.
ای صدر سرفراز که از فرّ مدح تو
همچون زبان بکام رسیدست مدح خوان
هوش مصنوعی: ای سرِ بلند و با افتخار، که به خاطر ستایش تو، مدح خوانی همچون زبان به کام رسیده است.
گر دیر دیر روی نمایند مر ترا
ابکار فکر من تو ز بی خدمتی مدان
هوش مصنوعی: اگر به تأخیر وارد شوی و خود را نشان دهی، نگران نباش که من فکر می‌کنم به خاطر بی‌توجهی‌ات است.
از جلوه گاه مدح تو پرهیز می کنند
از شرم آنکه نیک تباهند و بد نشان
هوش مصنوعی: برخی از افراد از بیان ستایش و تمجید تو خودداری می‌کنند، زیرا از شرم این که خودشان به خوبی‌ها نمی‌رسند و رفتارشان مناسب نیست، به کلمات تو اشاره نمی‌کنند.
دریا بدر فشانی مشهور عالمست
وزوی چو برگشتی ، ابر گهر فشان
هوش مصنوعی: دریا در زیبایی و عمق خود در میان تمام موجودات مشهور است و وقتی که برمی‌گردی، ابر مانند جواهری را به نمایش می‌گذارد که گوهری از دل خود به بیرون می‌ریزد.
وز ابر بر سر آمده چشم عدوی تست
بادت همیشه دست زبردست همگان
هوش مصنوعی: چشم دشمن تو همیشه بر تو و مراقب تو است، پس همیشه مواظب باش و از دست همگان دوری کن.
این هم بوزن شهر شهاب مؤیّدست
«روی زمین ز خوردۀ کافور شد نهان»
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وجود شهاب، سمبل نور و روشنایی، در شهر به مانند کافور است که در روی زمین به طور پنهانی وجود دارد. به عبارتی دیگر، نمادی از روشنی و اعتبار که شاید به ظاهر دیده نشود، اما تأثیر آن در محیط پیرامون حس می‌شود.