گنجور

شمارهٔ ۱۴۰ - وله ایضا یمدحه

در ارزوی روی تو ای نو بهار چشم
از حد گذشت بر سر راه انتظار چشم
هر شب نهم ز نوک مژه تابگاه صبح
در ارزوی گلبن روی تو خار چشم
از سایۀ رخ تو بخورشید قانعست
بخشای چون رسید بدین اضطرار چشم
زان سرو قامت تو چنان تازه و ترست
کش دایم آبخور بود از جویبار چشم
تا کشت تخم مهر تو یکدم جدا نشد
از چشمه سار خون جگر آبیار چشم
از ساغر زجاحی بر یاد روی تو
دریا کشست هندوک شاد خوار چشم
صحن سرای دیده بهفت آب شسته ام
بهر خیالت آب زده رهگذار چشم
با غمزۀ شکار کش و چشم شیر گیر
بس شیر مرد را که تو کردی شکار چشم
اندیشه ز آب ریختگی بود در غمت
خون ریختن نبود خود اندر شمار چشم
زان تا خیال تو شب تیره عبر کند
پل بسته ام ز ابرو بر چشمه سار چشم
در چشم تو چگونه توان آمدن که هست
از حاجبان غمزه ترا تنگ بار چشم
مرد افکنی همی کند این چشم ناتوان
چون طفل اگر چه لعبت بازیست کار چشم
در پس روی روی تو چون چشم یک دلم
تا نوک غمزۀ تو بود پیشکار چشم
افتاد در سواد دو چشمت فتور ازین
آهخت تیغ غمزۀ خنجر گزار چشم
آمد بباغ نرگس مخمور سرگران
تا بشکند ز نرگس مستت خمار چشم
خون ریز شد ز پردلی این چپشم دل سیاه
زنهار تا رخت ندهد زینهار چشم
در پردۀ زجاجیم از قطره های اشک
قرّابه هاست پر گهر شاهوار چشم
رشّاشه از سرشک کند شانه از مژه
پیش رخ تو هندوی آیینه دار چشم
کردست دل بدریا در بخشش گهر
گویی که طبع خواجه شد آموزگار چشم
ناچار فیضی از کف صدر جهان برد
ورنه نباشد این همه در در یسار چشم
خورشید همّتی که جهان غرق جود اوست
چندانکه بنگرم زیمین و یار چشم
از ریشۀ قصبچۀ درّی کلک اوست
این کسوت سیاه که آمد شعار چشم
پرچین نهاد از مژه و آب در فکند
خصم ار نهیب سطوتش اندر حصار چشم
بی استقامت نی کلکش نشد پدید
اندر حدیقۀ عنبی برگ و بار چشم
در دام عنکبوت کی افتد ذباب عین؟
گر عدل او نظر کند اندر دیار چشم
ای حاکمی که دیدل وهمت بیک نظر
بیند نهان دل همه چون آشکار چشم
بی نور آفتاب لقای مبارکت
جام جهان نمای نیاید بکار چشم
گر سایۀ تواضع برداری از نظر
خورشید هیبت تو برآرد دمار چشم
جایی رسید قدر تو کآنجا نمی رسد
این ره نورد ساکن، اعنی سوار چشم
تا نیست حزم و عزم تو بیخواب و بیقرار
صورت همی نبندد خواب و قرار چشم
چشم ارنه روزگار بچشم تو بیندی
تیره چو مسندت شودی روزگار چشم
طرفیست کز سخای تو بر بسته اند خلق
این بیضه شکل حقّۀ گوهر نگار چشم
دارد ز روی صورت و معنی تن عودت
هم انحنای ابرو و هم انکسار چشم
دیده حدیقه ایست سنایی که اندرو
منظوم گشت مثنوی آبدار چشم
نی نی مجلّدیست ز دیوان مدح تو
مقله سواد کرده برو اختیار چشم
بی فرّ طلعتت نبود افتخار شرع
بی نور باصره نبود اعتبار چشم
مصباح باصره ز زجاجی نزد شعاع
تا رای روشن تو نشد دستیار چشم
صدرا! بدان خدای که دست لطایفش
کردست نور هفت طبق را نثار چشم
آورد چرخ و مردم و خورشید و روز شب
پیدا درین مشبّکۀ مستدار چشم
از عاج و آبنوس وزکافور و مشک ناب
ترتیب داد قدرت او پودوتار چشم
بر ساخت از دو ریشۀ جفتین لطفین او
درکارگاه صنع شعار و دثار چشم
گر دیدۀ سپید و سیاه زمانه یافت
انسان عین، به ز تو از کردگار چشم
ای مخبر تو گاه بیان گلستان طبع
وی منظر تو وقت عیان نوبهار چشم
برساختم بفرّ تو از لفظ پاک خویش
کحل الجواهری که بود یادگار چشم
مدح ترا بناز نهادم بچشم بر
زین روی آبدار شد اندر دجوار چشم
درّ یتیم لفظ ملیح مرا گوش دار از آنک
پرورده ام بخون دلش برکنار چشم
معنیّ عذب و لفظ ملیح آورم کنون
کآمیخت بحر شعر من اندر بحار چشم
درج فلک ز گوهر بحرین پر شود
تا لفظ من بود بمدیح تو یار چشم
بس چشم ها که پس رو این شعر تر بود
تازین نمط که راست کند کار و بار چشم
چشم بدان ز طلعت خوب تو دور باد
تا هست بر سیاهی نقطه مدار چشم
تا در جهان بروی شناسی معیّن اند
این ساده دل دو لعبت هندو نجار چشم
باد از نهیب قهر تو مستور غنچه وار
خصم ترا دو نرگسۀ نابکار چشم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در ارزوی روی تو ای نو بهار چشم
از حد گذشت بر سر راه انتظار چشم
هوش مصنوعی: در تلاش برای دیدن چهره تو، ای بهار تازه، چشمانم از حد انتظار فراتر رفته‌اند و در مسیر امیدم به تو چشم دوخته‌ام.
هر شب نهم ز نوک مژه تابگاه صبح
در ارزوی گلبن روی تو خار چشم
هوش مصنوعی: هر شب وقتی که به نوک مژه‌هایم نگاه می‌کنم، در آرزوی صبح و شکوفه‌های زیبای چهره‌ات، چشمانم به خار تبدیل می‌شود.
از سایۀ رخ تو بخورشید قانعست
بخشای چون رسید بدین اضطرار چشم
هوش مصنوعی: از نور چهره تو خورشید راضی است، چرا که هنگامی که در این وضعیت اضطراب چشم به تو می‌دوزم، روشنایی تو برایم کافی است.
زان سرو قامت تو چنان تازه و ترست
کش دایم آبخور بود از جویبار چشم
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و سرسبزی قامت محبوب اشاره دارد که به مانند درختی سرسبز و تازه به نظر می‌رسد. چهره و نگاه او به قدری جذاب است که گویی از چشمانش، جویبارهایی از زیبایی و طراوت جاری است.
تا کشت تخم مهر تو یکدم جدا نشد
از چشمه سار خون جگر آبیار چشم
هوش مصنوعی: پس از اینکه عشق تو در دل من ریشه دوانده است، هیچ زمان از چشمه‌ی زخم دل و اشک‌های من دور نشده‌ای.
از ساغر زجاحی بر یاد روی تو
دریا کشست هندوک شاد خوار چشم
هوش مصنوعی: به یاد چهره‌ات، در دل موج‌های دریا همچون شراب خوشمزه‌ای از شوق و شادی می‌گسارم.
صحن سرای دیده بهفت آب شسته ام
بهر خیالت آب زده رهگذار چشم
هوش مصنوعی: در فضای چشمانم، به خاطر یاد تو، هفت بار آب‌کشی کرده‌ام تا به خیال تو، راهی به چشمانم باز کنم.
با غمزۀ شکار کش و چشم شیر گیر
بس شیر مرد را که تو کردی شکار چشم
هوش مصنوعی: با ناز و زیبایی خود، مردان شیرین را به دام بکش و با نگاهی قوی و جذاب، آنان را به چالش بکش؛ زیرا تو با جاذبه‌ات، توانسته‌ای آن‌ها را به سمت خود بکشی.
اندیشه ز آب ریختگی بود در غمت
خون ریختن نبود خود اندر شمار چشم
هوش مصنوعی: فکر کردن به موضوعات بی‌اهمیت باعث ایجاد درد و غم نمی‌شود؛ این خود تو هستی که باید در شمار چشم‌ها و نگاه‌های دیگران قرار بگیری.
زان تا خیال تو شب تیره عبر کند
پل بسته ام ز ابرو بر چشمه سار چشم
هوش مصنوعی: به خاطر یاد تو، باری سنگین بر دوش دارم که مانند پلی بر روی چشمه‌سار چشمانم بسته شده است و به من کمک می‌کند تا از شب‌ تاریک اندیشه‌ام عبور کنم.
در چشم تو چگونه توان آمدن که هست
از حاجبان غمزه ترا تنگ بار چشم
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم در چشمان تو بیایم، وقتی نگاهت با نگاه‌های معنی‌دار و جذاب پر شده است؟
مرد افکنی همی کند این چشم ناتوان
چون طفل اگر چه لعبت بازیست کار چشم
هوش مصنوعی: چشم ناتوانی که مانند یک کودک بازیگوش است، با نگاهی پر از توجه و دقت به دیگران، می‌تواند دل‌ها را به سوی خود جلب کند و در دل‌ها اثر بگذارد، هرچند که این فقط یک بازی کودکانه به نظر می‌رسد.
در پس روی روی تو چون چشم یک دلم
تا نوک غمزۀ تو بود پیشکار چشم
هوش مصنوعی: در پشت زیبایی تو، دل من همچون چشمی، همیشه در خدمت و مراقب غمزه‌های تو بوده است.
افتاد در سواد دو چشمت فتور ازین
آهخت تیغ غمزۀ خنجر گزار چشم
هوش مصنوعی: در تاریکی چشمان تو، تیر نگاه تند و برنده‌ای وجود دارد که زخم می‌زند و آزار می‌دهد.
آمد بباغ نرگس مخمور سرگران
تا بشکند ز نرگس مستت خمار چشم
هوش مصنوعی: در باغی که نرگس‌ها در حال مستی‌اند، کسی پا به عرصه گذاشته است تا با زیبایی چشم‌هایت، حالت مستی و سرخوشی را بشکند.
خون ریز شد ز پردلی این چپشم دل سیاه
زنهار تا رخت ندهد زینهار چشم
هوش مصنوعی: دل دلشوره‌ای عمیق دارد و از ترس اینکه مبادا چیزی از او برباید، باید مراقب باشد که چشمش به‌خطر نیفتد و دچار مشکل نشود.
در پردۀ زجاجیم از قطره های اشک
قرّابه هاست پر گهر شاهوار چشم
هوش مصنوعی: در شیشه‌ای از اشک، چشمانم مانند گوهری ارزشمند پر از احساسات و غم‌های عمیق است.
رشّاشه از سرشک کند شانه از مژه
پیش رخ تو هندوی آیینه دار چشم
هوش مصنوعی: عشق تو همچون چشمی زیباست که با هر بار نگاه کردن، دل را می‌رباید. اشک‌های محبت از چهره‌ام می‌ریزد و مژه‌هایم به خاطر حضورت زیباتر می‌شود. تو همچون دختری هندو هستی که زیبایی‌ات همچون آئینه‌ای درخشان است و چشمانت همه چیز را در خود می‌گیرد.
کردست دل بدریا در بخشش گهر
گویی که طبع خواجه شد آموزگار چشم
هوش مصنوعی: دل به دریا بخشش کرده و مانند جواهری گرانبها در این کار، نشان می‌دهد که ذات انسانی مثل یک معلم، به ما چشم‌روشنی می‌دهد.
ناچار فیضی از کف صدر جهان برد
ورنه نباشد این همه در در یسار چشم
هوش مصنوعی: ناچار باید کسی از صدر دنیا بهره‌ای ببرد، وگرنه این همه زیبایی و نعمت در زیر نظر و توجه کسی وجود ندارد.
خورشید همّتی که جهان غرق جود اوست
چندانکه بنگرم زیمین و یار چشم
هوش مصنوعی: خورشید که با جود و بخشش خود جهان را روشن کرده است، هر چقدر هم که به زمین و معشوقم نگاه می‌کنم، باز هم نوری که از او می‌تابد بیشتر است.
از ریشۀ قصبچۀ درّی کلک اوست
این کسوت سیاه که آمد شعار چشم
هوش مصنوعی: این لباس سیاه که بر تن اوست، به نوعی نماد و نشانه‌ای از اصل و ریشه‌ی اوست، همانند داستانی که از جنس و ماهیت خود در دنیای زیبایی‌ها و حقیقت‌ها سخن می‌گوید.
پرچین نهاد از مژه و آب در فکند
خصم ار نهیب سطوتش اندر حصار چشم
هوش مصنوعی: چشمش مانند پرچینی است که با مژه‌ها ساخته شده و اگر دشمنی بخواهد به آن نزدیک شود، باید حواسش را جمع کند چرا که قدرت و شجاعت او در این حصار نهفته است.
بی استقامت نی کلکش نشد پدید
اندر حدیقۀ عنبی برگ و بار چشم
هوش مصنوعی: بدون استقامت و پایبندی، زیبایی و شکوه طبیعت نمایان نمی‌شود، همان‌طور که در باغ انگور، نهال و برگ چشم‌ها به ثمر نمی‌نشینند.
در دام عنکبوت کی افتد ذباب عین؟
گر عدل او نظر کند اندر دیار چشم
هوش مصنوعی: مگر مگس در دام عنکبوت بیفتد؟ اگر نگاه عادلانه‌ای به حال او شود، در سرزمین چشم‌ها چه خواهد شد؟
ای حاکمی که دیدل وهمت بیک نظر
بیند نهان دل همه چون آشکار چشم
هوش مصنوعی: ای حاکمی که با یک نگاه می‌توانی نهان دل‌ها را ببینی، همه چیز برای تو مانند آشکار چشمان است.
بی نور آفتاب لقای مبارکت
جام جهان نمای نیاید بکار چشم
هوش مصنوعی: بدون نور خورشید، دیدار تو فایده‌ای ندارد و چشم نمی‌تواند از آن بهره‌ای ببرد.
گر سایۀ تواضع برداری از نظر
خورشید هیبت تو برآرد دمار چشم
هوش مصنوعی: اگر سایهٔ تواضع را از جلوی خورشید برداری، عظمت تو چنان خواهد بود که چشمان مردم را می‌زداید.
جایی رسید قدر تو کآنجا نمی رسد
این ره نورد ساکن، اعنی سوار چشم
هوش مصنوعی: شما به جایی رسیدید که دیگران به آنجا نمی‌توانند برسند. این به معنی این است که شما در مقام و مرتبه‌ای هستید که کسانی که فقط در حال تماشا و انتظار هستند، به آن دست نیافته‌اند.
تا نیست حزم و عزم تو بیخواب و بیقرار
صورت همی نبندد خواب و قرار چشم
هوش مصنوعی: زمانی که تو احتیاط و اراده نداشته باشی، خواب و آرامش از چشمانت دور می‌شود و چهره‌ات از خواب و قرار بی‌بهره می‌ماند.
چشم ارنه روزگار بچشم تو بیندی
تیره چو مسندت شودی روزگار چشم
هوش مصنوعی: اگر چشم تو به دنیا و روزگار نرسد، روزگار هم چشمانت را به تاریکی می‌برد؛ آن‌گونه که وقتی به آن مسند نشسته‌ای، دیگر نمی‌توانی آن را ببینی.
طرفیست کز سخای تو بر بسته اند خلق
این بیضه شکل حقّۀ گوهر نگار چشم
هوش مصنوعی: در جایی وجود دارد که به واسطه سخاوت و generosity تو، انسان‌ها به دور هم جمع شده‌اند و به این تصویر زیبای گنجینه‌گون نگاه می‌کنند.
دارد ز روی صورت و معنی تن عودت
هم انحنای ابرو و هم انکسار چشم
هوش مصنوعی: او زیبایی را در چهره و باطن خود با شکل و نمای ابرو و خمیدگی چشمانش به نمایش می‌گذارد.
دیده حدیقه ایست سنایی که اندرو
منظوم گشت مثنوی آبدار چشم
هوش مصنوعی: چشم مانند باغچه‌ای است که سنایی در آن آثار خود را به صورت شعرهای زیبا و جذاب خلق کرده است.
نی نی مجلّدیست ز دیوان مدح تو
مقله سواد کرده برو اختیار چشم
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که نغمه‌ای دلنواز و زیبا به وجود آمده که در واقع از تعریف و تمجید تو سرچشمه می‌گیرد. این نغمه مانند کتابی رفیع و ارزشمند است که با نوشته‌هایی شگفت‌انگیز، چشم‌ها را به خود جلب می‌کند.
بی فرّ طلعتت نبود افتخار شرع
بی نور باصره نبود اعتبار چشم
هوش مصنوعی: بدون زیبایی چهره‌ات، دین و شریعت افتخاری ندارد و بدون نور بصیرت، چشمی ارزشی نخواهد داشت.
مصباح باصره ز زجاجی نزد شعاع
تا رای روشن تو نشد دستیار چشم
هوش مصنوعی: چراغ بینایی از شیشه است و تنها در تابش نور می‌تواند به ما کمک کند تا ببینیم. تا زمانی که رایی روشن نداشته باشی، هیچ چیزی نمی‌تواند برای چشمت روشنایی بیاورد.
صدرا! بدان خدای که دست لطایفش
کردست نور هفت طبق را نثار چشم
هوش مصنوعی: ای صدرا! بدان که خدایی که لطافت‌هایش باعث شده نور هفت آسمان، بر چشمانت تابیده شود.
آورد چرخ و مردم و خورشید و روز شب
پیدا درین مشبّکۀ مستدار چشم
هوش مصنوعی: چرخ گردون، انسان‌ها، خورشید و روز و شب در این شبکهٔ پیچیدهٔ دایره‌ای شکل دیده می‌شوند.
از عاج و آبنوس وزکافور و مشک ناب
ترتیب داد قدرت او پودوتار چشم
هوش مصنوعی: قدرت او با استفاده از عاج، آبنوس، کافور و مشکی خالص، تارهای زیبایی برای چشم ایجاد کرده است.
بر ساخت از دو ریشۀ جفتین لطفین او
درکارگاه صنع شعار و دثار چشم
هوش مصنوعی: او در کارگاه آفرینش، از دو ریشه‌ی نیکو، زیبایی و محبت را ساخته است و این ویژگی‌ها در چشمانش همچون علامت و نشانی نمایان است.
گر دیدۀ سپید و سیاه زمانه یافت
انسان عین، به ز تو از کردگار چشم
هوش مصنوعی: اگر انسان بتواند با دیدی درست و عادلانه به وقایع زمانه نگاه کند، آن وقت بهتر از تو می‌تواند کارگردانی که همه چیز را خلق کرده، را بنگرد.
ای مخبر تو گاه بیان گلستان طبع
وی منظر تو وقت عیان نوبهار چشم
هوش مصنوعی: ای خبررسان، زمانی که زیبایی‌های گلستان دل او را وصف می‌کنی، خودت هم در هنگام ظهور بهار چشمانش، جلوه‌گری می‌کنی.
برساختم بفرّ تو از لفظ پاک خویش
کحل الجواهری که بود یادگار چشم
هوش مصنوعی: من با کلامی پاک و زیبا، تعبیری از فرّ و زیبایی تو را خلق کردم، همچون سرمستی که یادگار چشمانت است.
مدح ترا بناز نهادم بچشم بر
زین روی آبدار شد اندر دجوار چشم
هوش مصنوعی: من بر زیبایی تو با دقت نگاه کردم و به این نتیجه رسیدم که چشم‌های تو درخشش خاصی دارند و در میان تاریکی، همچون نوری روشنایی‌بخش هستند.
درّ یتیم لفظ ملیح مرا گوش دار از آنک
پرورده ام بخون دلش برکنار چشم
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی می‌گوید که کلمات زیبا و دلنشین من را با دقت گوش کن، زیرا من از درد و رنج دل یتیمان پرورش یافته‌ام. زندگی‌ام با غم آنها گره خورده است و احساسات عاطفی عمیق را در خود جای داده‌ام.
معنیّ عذب و لفظ ملیح آورم کنون
کآمیخت بحر شعر من اندر بحار چشم
هوش مصنوعی: اکنون می‌خواهم معنای شیرین و لحن دلنواز خود را به نمایش بگذارم، زیرا شعر من همچون دریایی است که در عمق چشمان تو قرار دارد.
درج فلک ز گوهر بحرین پر شود
تا لفظ من بود بمدیح تو یار چشم
هوش مصنوعی: اگر آسمان از جواهرات دریا پر شود، تا زمانی که من به ستایش تو بپردازم، دوست عزیز.
بس چشم ها که پس رو این شعر تر بود
تازین نمط که راست کند کار و بار چشم
هوش مصنوعی: بسیاری از چشم‌ها به این شعر نگاه می‌کنند و از آن تأثیر می‌پذیرند، چون این شعر به خوبی یاریگر کارها و زندگی چشم‌هاست.
چشم بدان ز طلعت خوب تو دور باد
تا هست بر سیاهی نقطه مدار چشم
هوش مصنوعی: چشمانم از زیبایی تو دور باشد، تا زمانی که بر روی سیاهی یک نقطه ثابت نشود.
تا در جهان بروی شناسی معیّن اند
این ساده دل دو لعبت هندو نجار چشم
هوش مصنوعی: در این دنیا اگر به جستجوی کسی بروی، می‌بینی که این دو معشوقه‌ی ساده‌دل هندویی با چشمان زیبا و دلربا، به وضوح معین و مشخص هستند.
باد از نهیب قهر تو مستور غنچه وار
خصم ترا دو نرگسۀ نابکار چشم
هوش مصنوعی: باد به خاطر شدت خشم تو به طور پنهانی عمل می‌کند و دشمن تو مانند گل نرگس بدخواه، خود را نمایان می‌کند.