گنجور

شمارهٔ ۱۳۸ - و قالایضاً یمدحه

گهرفشانان ، صدرا ، زعشق الفاظت
بسا غرور من از گوهر عدن بخورم
نسیم خلق تو چون در دل من آویزد
به سرزنش جگر نافۀ ختن بخورم
بجرم آنکه بعهد تو جام می برداشت
سزد که خون دل لالۀ چمن بخورم
در آن مقام که لطف تو پرده بردارد
هزار تشویر از بهر نسترن بخورم
ببوی لطف بوی تو جان پروردم
من این قسم ز برای گل و سمن بخورم
همی خورم دم لطف تو وان بجای خودست
دم مسیح گر از بهر زیستن بخورم
در آن دیار که دیدار تست غم نبود
و گر بود نبود بیش از آنکه من بخورم
بآب روی تو کم ذوق زندگانی نیست
زبس قفا که من از گردش زمن بخورم
بمجلسی که درو ماجرای من گویند
زشرم آب شوم خاک انجمن بخورم
برفت آبم و از دست برنمی خیزد
که نیم نانی با این همه محن بخورم
زمرهم دگران من غریو دربندم
هزار زخم بدست خودم بزن بخورم
چو باز طعمه جز از دست شاه نستانم
و گرزمخمصه مردار چون زغن بخورم
زننگ خواستن از خود قوت درمانم
زغصّه جان بلب آرم چو شمع و تن بخورم
چو زر عزیز از آنم که تازه رویم و نرم
بطبع اگر چه بسی زخم دلشکن بخورم
سرم زملک قناعت از آن فرو ناید
که از عریش فلک خوشۀ پرن بخورم
وگر ز گرسنگی جان برآیدم چو صبح
حرام بادم ارین قرص شعله زن بخورم
چو راحت بدنم در شکنجۀ روحست
عذاب روح دهم گر غم بدن بخورم
شو شمع جان من از آتش نیاز بسوخت
مرا چه سود کند کانده لگن بخورم؟
خلاقت من و انواع نامردی ها
بدان کشید که زنهار باوطن بخورم
چو تو مرا ندهیّ و نخواهم از دگران
شوم بحکم ضرورت غم شدن بخورم
متاع من هنرست و زمن بنیم بها
نمی خری تو که بفروشم و ثمن بخورم
زمن نداری باور که حال من چونست
وگر بنزد تو حاشا طلاق زن بخورم
زفرط تنگدلی گشته ام فراخ سخن
مگر غمی بخوری تا غم سخن بخورم
مرا مدد ده و بنگر که من بتیغ زبان
زحدّ مشرق تا طایف و یمن بخورم
چه طالعست ؟ که یک شربت آب سرد مرا
بلب نیاید تا خون دل دومن بخورم
چه درد سرکه نیاورد با سرم دستار؟
چه کفشها که من از بهر پیرهن بخورم
بدان امید که چون مرغ دانه یی یابم
بسا عذاب که چون مرغ باب زن بخورم
بدین دو نان که اگر خودسنان خورم به از آن
پدید نیست که سیلی چند تن بخورم
تو میزبان جهانی مرا طفیلی گیر
چه باشد آنچه من زار ممتحن بخورم
کنون که می نکند جور روزگار رها
که من زخوان سخای تو یک دهن بخورم
توقّع است که بر سفرۀ عنایت تو
رها کنند که من نان خویشتن بخورم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گهرفشانان ، صدرا ، زعشق الفاظت
بسا غرور من از گوهر عدن بخورم
هوش مصنوعی: درود بر ذهن خلاق و کلام شیرینت که گاهی باعث می‌شود من احساس کنم در باغی از نعمت‌ها و زیبایی‌ها غوطه‌ور شده‌ام.
نسیم خلق تو چون در دل من آویزد
به سرزنش جگر نافۀ ختن بخورم
هوش مصنوعی: وقتی نسیم محبت تو به دل من می‌رسد، به خاطر دل‌تنگی و حسرت، برای تسکین درد دل، دست به دامان زیبایی‌های ختن می‌شوم.
بجرم آنکه بعهد تو جام می برداشت
سزد که خون دل لالۀ چمن بخورم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به وعده‌ات وفا نکرده و در میگساری غرق شده‌ای، حق این است که من درد و رنج عمیق دل را تحمل کنم.
در آن مقام که لطف تو پرده بردارد
هزار تشویر از بهر نسترن بخورم
هوش مصنوعی: در جایی که محبت تو رازها را آشکار کند، من هزار بار برای نسترن (گل نسترن) آماده‌ام که جانبداری دیگر را بپذیرم.
ببوی لطف بوی تو جان پروردم
من این قسم ز برای گل و سمن بخورم
هوش مصنوعی: من باری زیبا و دل‌انگیز در دل و جان خود دارم که به خاطر تو و بویی که از تو می‌آید، خود را سرشار از زندگی و نشاط می‌بینم. این بوی دل‌چسب مرا به یاد گل و گیاه می‌اندازد و من حاضرم برای این زیبایی‌ها از آن بهره‌مند شوم.
همی خورم دم لطف تو وان بجای خودست
دم مسیح گر از بهر زیستن بخورم
هوش مصنوعی: من از نعمت و گرمی محبت تو استفاده می‌کنم و این خود به جای خود، مانند روح زندگی‌بخش مسیح است که اگر برای زیستن به آن بخورم، کافی است.
در آن دیار که دیدار تست غم نبود
و گر بود نبود بیش از آنکه من بخورم
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که تو را می‌بینم، غم و اندوهی وجود ندارد و اگر هم باشد، به اندازه‌ای نیست که بیشتر از غم و غصه‌ای باشد که من تجربه کرده‌ام.
بآب روی تو کم ذوق زندگانی نیست
زبس قفا که من از گردش زمن بخورم
هوش مصنوعی: زندگی ام بدون زیبایی و محبت تو رنگ و طعمی ندارد، زیرا من از پشت سر (زندگی) به شدت تحت تأثیر تو هستم و از وجودت بهره می‌برم.
بمجلسی که درو ماجرای من گویند
زشرم آب شوم خاک انجمن بخورم
هوش مصنوعی: در محفلی که داستان من را نقل می‌کنند، از شرم تا جایی می‌رسم که مانند خاکی که در جمع حاضر است، محو و نهان شوم.
برفت آبم و از دست برنمی خیزد
که نیم نانی با این همه محن بخورم
هوش مصنوعی: آب زندگی‌ام رفت و دیگر نمی‌توانم کاری کنم، آن‌قدر گرفتار مشکلات هستم که حتی نیم نانی هم نمی‌توانم بخورم.
زمرهم دگران من غریو دربندم
هزار زخم بدست خودم بزن بخورم
هوش مصنوعی: من در میان جمع دیگران سر و صدایی به پا کرده‌ام، اما خودم در سختی و درد هستم. هزار زخم را به دست خودم زده‌ام تا تجربه کنم و آسیب ببینم.
چو باز طعمه جز از دست شاه نستانم
و گرزمخمصه مردار چون زغن بخورم
هوش مصنوعی: وقتی به دام می‌افتم، فقط از دست شاه طعمه می‌گیرم و اگر در شرایط سخت قرار بگیرم، بهتر است مانند زاغ زندگی کنم.
زننگ خواستن از خود قوت درمانم
زغصّه جان بلب آرم چو شمع و تن بخورم
هوش مصنوعی: آرزو دارم که از خودم نیازی به قدرتی برای درمان نداشته باشم، زیرا در این حال، مانند شمعی که می‌سوزد و آب می‌شود، از غم به زودی ذوب می‌شوم.
چو زر عزیز از آنم که تازه رویم و نرم
بطبع اگر چه بسی زخم دلشکن بخورم
هوش مصنوعی: من مانند طلا ارزشمند هستم، چرا که همیشه تازه و لطیف هستم، هرچند که دردهای زیادی را تجربه کرده‌ام.
سرم زملک قناعت از آن فرو ناید
که از عریش فلک خوشۀ پرن بخورم
هوش مصنوعی: من از سرزمین قناعت دست نکشم، چون خوشه‌های گندم را از چادر آسمان می‌چشم.
وگر ز گرسنگی جان برآیدم چو صبح
حرام بادم ارین قرص شعله زن بخورم
هوش مصنوعی: اگر از شدت گرسنگی جانم در بیاید، صبح هنگام حرام باشد، اما این نان داغ را می‌خورم.
چو راحت بدنم در شکنجۀ روحست
عذاب روح دهم گر غم بدن بخورم
هوش مصنوعی: اگرچه بدنم در زحمت است، اما آرامش واقعی برای من در عمق روح است. پس اگر روح من عذابی را تحمل کند، بهتر از این است که به مشکلات بدنم فکر کنم.
شو شمع جان من از آتش نیاز بسوخت
مرا چه سود کند کانده لگن بخورم؟
هوش مصنوعی: شمع وجود من از شعله‌ی خواسته‌هایم سوخته شده است، و چه فایده‌ای دارد که از ظرفی پارو بزنم و بخورم، در حالی که جانم در آتش است؟
خلاقت من و انواع نامردی ها
بدان کشید که زنهار باوطن بخورم
هوش مصنوعی: من به خاطر رفتارهای ناپسند و بی‌رحمانه‌ات به جایی رسیدم که با وجود همه مشکلات، نمی‌خواهم به وطن خود آسیب بزنم.
چو تو مرا ندهیّ و نخواهم از دگران
شوم بحکم ضرورت غم شدن بخورم
هوش مصنوعی: اگر تو محبت نکنید و من هم از دیگران چیزی نخواهم، ناچار باید با غم و اندوه زندگی کنم.
متاع من هنرست و زمن بنیم بها
نمی خری تو که بفروشم و ثمن بخورم
هوش مصنوعی: من هنری دارم که ارزشمند است، اما تو آن را به قیمت مناسب نمی‌خری. پس چگونه می‌توانم آن را بفروشم و سودی ببرم؟
زمن نداری باور که حال من چونست
وگر بنزد تو حاشا طلاق زن بخورم
هوش مصنوعی: از من انتظار نداشته باش که حال و روزم را بفهمی، حتی اگر نزد تو بیایم و بگویم که نمی‌توانم به راحتی از همسرم جدا شوم.
زفرط تنگدلی گشته ام فراخ سخن
مگر غمی بخوری تا غم سخن بخورم
هوش مصنوعی: از شدت ناراحتی و دل‌تنگی، به ناچار شروع کرده‌ام به صحبت کردن، فقط امیدوارم تو هم کمی از غم من را بچشید تا من هم از غم‌های تو بگویم.
مرا مدد ده و بنگر که من بتیغ زبان
زحدّ مشرق تا طایف و یمن بخورم
هوش مصنوعی: به من کمک کن و ببین که چگونه با زبانم از مشرق تا یمن همه چیز را می‌نوازم و سخن می‌گویم.
چه طالعست ؟ که یک شربت آب سرد مرا
بلب نیاید تا خون دل دومن بخورم
هوش مصنوعی: چه سرنوشتی دارم؟ که حتی یک شربت آب سرد هم به من نمی‌رسد تا بتوانم این اندوهی را که دارم تحمل کنم.
چه درد سرکه نیاورد با سرم دستار؟
چه کفشها که من از بهر پیرهن بخورم
هوش مصنوعی: چه زحمت‌ها و مشکلاتی که با بستن دستار بر سرم نکشیده‌ام؟ چه دشواری‌هایی که برای تهیه‌ی کفش‌هایم به خاطر یک پیراهن نچشیده‌ام!
بدان امید که چون مرغ دانه یی یابم
بسا عذاب که چون مرغ باب زن بخورم
هوش مصنوعی: بدان که من به امیدی زندگی می‌کنم؛ امیدی مانند مرغی که دانه‌ای می‌یابد. اما با این حال، ممکن است به خاطر این امید، سختی‌ها و عذاب‌هایی را تحمل کنم، همچون مرغی که به دام افتاده و گرفتار می‌شود.
بدین دو نان که اگر خودسنان خورم به از آن
پدید نیست که سیلی چند تن بخورم
هوش مصنوعی: اگر دو نان خودم بخورم، برایم بهتر است تا اینکه بخواهم به سیلی چند نفر تکیه کنم یا کمک آنها را بخورم.
تو میزبان جهانی مرا طفیلی گیر
چه باشد آنچه من زار ممتحن بخورم
هوش مصنوعی: شما میزبان جهانی هستید و من فقط به شما وابسته‌ام، بنابراین چه اهمیتی دارد که من از سختی‌ها و آزمایش‌هایم چه بگویم یا چه بگذرانم؟
کنون که می نکند جور روزگار رها
که من زخوان سخای تو یک دهن بخورم
هوش مصنوعی: حالا که زمانه به من بی‌رحم است و سختی‌ها مرا رها نمی‌کنند، دوست دارم از سفره بخشش تو، لقمه‌ای تناول کنم.
توقّع است که بر سفرۀ عنایت تو
رها کنند که من نان خویشتن بخورم
هوش مصنوعی: از تو انتظار دارم که مرا بر سفره‌ی لطف و مهربانی‌ات بپذیری و اجازه دهی که به فکر نان و معیشت خود نباشم.