شمارهٔ ۱۳۷ - وله ایضاً یمدحه و یذکر عقداً شرعیاً
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
عقدها گوهر ازو بربایم
گر بود بر سر کلکت ظفرم
تابع حکم تو آمد تقدیر
کرد معلوم قضا این قد رم
با شکر باری نوک قلمت
سخت نا معتقد نیشکرم
تا بدیدم صور الفاظت
در نظر هیچ نیاید در رم
اگرم ملک سلیمالن بخشی
باشد از همّت تو ما حضرم
همه مهر تو چکد از رگ من
گر زند دست فلک نیشترم
همه سر سبزی وجودت که ز بحر
حاصلی نیست بجز شور و شرم
تا رضا سخطت روی نمود
گشت روشن سبب نفع و ضرم
یادگارند ز رنگ و بویت
صبح تابان و نسیم سحرم
گفت کیوان : که من آن هندویم
کز پی پاس ببام تو برم
نکنم بندگیت پس چه کنم؟
که نه من خوبتر ازماه و خورم
گرچه در عالم نظم آن ملکم
کز معانیست حشر در حشرم
ورچه سرتاسر عالم بگرفت
شعر من بنده چو صیت پدرم
کی بمدح تو رسد خاطر من ؟
نه بهر حال که هستم بشرم؟
آسمان گفت مرا آن هوس است
کآستان تو بود مستقرم
چون بلندی طلبیدم ناچار
هر شبی تا بسحر در سهرم
ماجراییست مرا خوش بشنو
گرچه از گفتن آن بر حذرم
حجّتی دارم و شد مدّتها
کز پی حفظش خونین جگرم
گاه حرزی کنمش بر بازو
گاه تعویذ بود بر کمرم
بس که میخوانم باز
همه چون آب روان شد زبرم
آنچنان کرد حوادث طیّش
که دگر نام زنشرش نبرم
از پی تقویت او همه سال
کاغذ پشت و سریشت برم
بد تنگ روی و کنون پشت قویست
از چه ؟ از کاغذ بی حدّ و مرم
بس که در سر زنمش پنداری
که من آن هدهدک نامه برم
گنج نامه ست و برو مسطورست
صامت و ناطق و عین و اثرم
سر جریده ز وی اندر گیرم
چون تفاصیل ذخایر شمرم
همچو در نامۀ محشر عاصی
بسکه در وی بتحیّر نگرم
عکس آن لون بیاض است و سواد
که بماندست چنین در بصرم
دور نبود که حروفش یک یک
حک کند دیده بتیغ نظرم
دوش می گفت زبان حالش
حسب حالی خوش شیرین ترم
منم آن خامش گویا که بحکم
چاکرانند قضا و قدرم
حق بگویم همه کس را در روی
ورچه از آب تنک روی ترم
حجّتی قاطعم و گاه نفاذ
شکل تدویر زر آمد سپرم
ناصر حقّم و هرجا که روم
برخط عدل بود رهگذرم
گردنانرا سر برخطّ منست
زانکه هم داور و هم دادگرم
ختم کاری بشهادت آمد
زانکه بر نام خدایست سرم
سرگذشت قلم از من پرسید
که زتاریخ جهان با خبرم
حافظ مالم ، و از راه صفت
همچو ماری بسر گنج برم
آن مذکّر صفتم کز ره نطق
منکرانرا سوی حق راهبرم
قاضیان از سخنم کار کنند
شرع کردست چنین معتبرم
گاه در دست بود جلوه گهم
گاه بر فرق بود مستترم
لعبتی سیم تن دل سیهم
جوهری کم خطر باخطرم
از لطیفیّ تن و نازکیم
باشد لز قطرۀ آبی خیرم
چه چابک بسته میان و سبکم
لاجرم چه حضر و چه سفرم
تازه چون ماه نوم دایم از آنک
نکند کهنه مسیر قمرم
زانکه از عقد حسابم گیرند
در حساب آمد ، چون عقد زرم
مفلسانرا شده ام گردن بند
پس نه عقد زر ، عقد گهرم
غنچه آسا همه در زر پیچم
زان بهر بادی زیر و زبرم
باد برباید چون گلبرگم
آب بگذارد همچون شکرم
همچو آیینه ز آهی تبهم
همچو خاشاک ببادی بپرم
طول و عرضیست مرا هر ساعت
ورچه درهم شده و مختصرم
مار خفته ست مرا نام از آنک
زرنگه دارم و خود خاک خورم
گاه آشفته بخود برپیچان
گاه آهسته و بسته ز فرم
گاه کوتاه شوم گاه دراز
راست چون جعد یکی خوش پسرم
شاهدان بسته و صلم بودند
گرچه اکنون بخلاقت سمرم
بر سر من چه نوشتست قضا؟
که گرفتار بدست تو درم
تا کی از دست تو بر خود پیچم؟
کاغذین جامه ز تو چند درم؟
اجلم شد سپری مدّتهاست
گرچه من راه بقا می سپرم
خط من گشت چو موی تو سپید
بس که گردانی از در بدرم
جز سیه رویی من حاصل چیست؟
که بهر محضری آری بدرم
در خطم از تو که هر لحظه کنی
عرضه بر خواجه بدستی دگرم
ای دریغا اگرم زر باشد
ورچه بی فایده باشد اگرم
گرچه بر من رقم تحریرست
چون مکاتب ز تو خود را بخرم
سرورا! صدرا! احوال همه
عرضه کردم که نبد زان گزرم
بکش این درد سر و باز رهان
بخداوندی ازین دردسرم
هم مرا زو و هم او را از من
تو بزر بازخر ، ارنی بدرم
شمارهٔ ۱۳۶ - و قال ایضاً یمدح سلطان الشّریعهٔ رکن الدّین: ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرمشمارهٔ ۱۳۸ - و قالایضاً یمدحه: گهرفشانان ، صدرا ، زعشق الفاظت
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ز خاک در تو تاج سرم
خود همینست بعالم هنرم
هوش مصنوعی: ای کسی که از خاک به وجود آمدهای، تو برای من مانند تاجی بر سرم هستی و همین برای من در دنیا هنر است.
نم کلک تو و خاک در تست
حاصل خشک و تر بحر و برم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که لطافت و زیبایی تو به قدری تاثیرگذار است که حتی زمین و دریا نیز تحت تأثیر آن قرار گرفتهاند. به عبارتی، تأثیر وجود تو به اندازهای عمیق است که به همه چیز رنگ و جلا میبخشد و همه چیز در برابر آن خشک و بیروح به نظر میرسد.
عقدها گوهر ازو بربایم
گر بود بر سر کلکت ظفرم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم گوهری ارزشمند را از تو بگیرم، حتی اگر بر سر تو تاجی باشد که نشانه پیروزیام باشد.
تابع حکم تو آمد تقدیر
کرد معلوم قضا این قد رم
هوش مصنوعی: سرنوشت من طبق خواسته و فرمان تو رقم خورده است و قضا و قدر به شکلی پیش رفته که هیچ چیز نمیتواند تغییرش دهد.
با شکر باری نوک قلمت
سخت نا معتقد نیشکرم
هوش مصنوعی: با دقت و حوصله نوشتن را شروع کردهام، ولی هنوز هم به شکرگزاری و نعمتها ایمان ندارم.
تا بدیدم صور الفاظت
در نظر هیچ نیاید در رم
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی کلمات تو را دیدم، هیچ چیزی در ذهنم نمیگنجد.
اگرم ملک سلیمالن بخشی
باشد از همّت تو ما حضرم
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی، میتوانی مانند سلیمان، حتی بخشی از ملک و قدرت او را به من بدهی، و ما در این حال از آن بهرهمند خواهیم شد.
همه مهر تو چکد از رگ من
گر زند دست فلک نیشترم
هوش مصنوعی: محبت و مهر تو در وجود من به قدری عمیق است که اگر سرنوشت هم بخواهد به من آسیب بزند، این احساس در وجودم جاری خواهد بود.
همه سر سبزی وجودت که ز بحر
حاصلی نیست بجز شور و شرم
هوش مصنوعی: وجود تو تنها به خاطر شور و شوق و شرم، رنگ و روشنی دارد و هیچ نتیجه دیگری از آن حاصل نمیشود.
تا رضا سخطت روی نمود
گشت روشن سبب نفع و ضرم
هوش مصنوعی: زمانی که خشم و نارضایتی تو ظاهر شد، روشن شد که دلیل سود و زیان چیست.
یادگارند ز رنگ و بویت
صبح تابان و نسیم سحرم
هوش مصنوعی: در یاد من، رنگ و بوی صبح روشن و نسیم ملایم سحرگاهی باقی مانده است.
گفت کیوان : که من آن هندویم
کز پی پاس ببام تو برم
هوش مصنوعی: کیوان میگوید: من آن هندو هستم که برای نگهبانی و حمایت از تو به آسمان میروم.
نکنم بندگیت پس چه کنم؟
که نه من خوبتر ازماه و خورم
هوش مصنوعی: اگر من به بندگی تو ادامه ندهیم، پس چه کاری باید انجام دهم؟ زیرا کسی بهتر از من، مانند ماه و خورشید وجود ندارد.
گرچه در عالم نظم آن ملکم
کز معانیست حشر در حشرم
هوش مصنوعی: هرچند در دنیای شعر و نظم جایگاه بلندی دارم، اما در واقع، وجود من به معنایی فراتر از آنچه در این دنیا میپنداریم، وابسته است.
ورچه سرتاسر عالم بگرفت
شعر من بنده چو صیت پدرم
هوش مصنوعی: اگرچه شعر من در تمام دنیا معروف شده، اما من همچنان بندهام، مانند شهرت پدرم.
کی بمدح تو رسد خاطر من ؟
نه بهر حال که هستم بشرم؟
هوش مصنوعی: چه زمانی میتوانم در ستایش تو زبان به سخن بگشایم؟ به هر حال، من انسانم و محدودیتهای خود را دارم.
آسمان گفت مرا آن هوس است
کآستان تو بود مستقرم
هوش مصنوعی: آسمان گفت که من آرزو دارم در جایی قرار بگیرم که تو هستی و به تو متصل شوم.
چون بلندی طلبیدم ناچار
هر شبی تا بسحر در سهرم
هوش مصنوعی: وقتی اراده کردم تا به بلندی و دستاوردهای بزرگ برسم، ناچار هر شب تا صبح بیدار میمانم و در حال تلاش هستم.
ماجراییست مرا خوش بشنو
گرچه از گفتن آن بر حذرم
هوش مصنوعی: داستانی دارم که خوشایند است، اما از بیان آن دلسرد هستم.
حجّتی دارم و شد مدّتها
کز پی حفظش خونین جگرم
هوش مصنوعی: من دلیل و مدرکی دارم و مدتهاست که برای حفظ آن، دلم به شدت درد میکند.
گاه حرزی کنمش بر بازو
گاه تعویذ بود بر کمرم
هوش مصنوعی: گاه آن را به عنوان دعا و حفاظتی بر بازوی خود میبندم و گاه به صورت تعویذی بر کمرم قرار میدهم.
بس که میخوانم باز
همه چون آب روان شد زبرم
هوش مصنوعی: چقدر میخوانم که احساسات و اندیشههایم مانند آب روان به سطح میآیند و از وجودم جاری میشوند.
آنچنان کرد حوادث طیّش
که دگر نام زنشرش نبرم
هوش مصنوعی: آنچنان دچار مشکلات و حوادث شدهام که دیگر نمیتوانم نام او را بر زبان بیاورم.
از پی تقویت او همه سال
کاغذ پشت و سریشت برم
هوش مصنوعی: هر سال به دنبال تقویت او، کاغذ و نوشتنهایش را جمع میکنم.
بد تنگ روی و کنون پشت قویست
از چه ؟ از کاغذ بی حدّ و مرم
هوش مصنوعی: بدی و نیکی از چه رو بود که برگردانده شد؟ این تنها به خاطر کاغذ بیحد و مرز است.
بس که در سر زنمش پنداری
که من آن هدهدک نامه برم
هوش مصنوعی: چنان در دل و فکر خود پندارم که همانند هدهد کوچکی هستم که نامهای به سوی تو میبرم.
گنج نامه ست و برو مسطورست
صامت و ناطق و عین و اثرم
هوش مصنوعی: کتابی در دست است که حاوی رازها و داناییهای نهفتهای است. این کتاب خاموش و بیصداست، اما درون آن سخنانی گفته شده و نشانههایی موجود است که میتواند به ما کمک کند تا به حقایق دست یابیم.
سر جریده ز وی اندر گیرم
چون تفاصیل ذخایر شمرم
هوش مصنوعی: وقتی به او نزدیک میشوم، مانند نوشتهای که جزئیات گرانبها را در آن بیان کرده باشم، به یاد میآورم.
همچو در نامۀ محشر عاصی
بسکه در وی بتحیّر نگرم
هوش مصنوعی: مانند روز قیامت که گناهکار در آن بماند و حیرتزده در حالتی سردرگم به اطراف نگاه کند.
عکس آن لون بیاض است و سواد
که بماندست چنین در بصرم
هوش مصنوعی: تصویر آن رنگ سفید و سیاه است که این طور در نظرم باقی مانده است.
دور نبود که حروفش یک یک
حک کند دیده بتیغ نظرم
هوش مصنوعی: دور نیست که به تدریج به عمق معانی کلماتش پی ببرم و آنها را با دقت بررسی کنم.
دوش می گفت زبان حالش
حسب حالی خوش شیرین ترم
هوش مصنوعی: دیشب او با من گفت که حالش خوب است و از زندگی لذت میبرد.
منم آن خامش گویا که بحکم
چاکرانند قضا و قدرم
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که در خاموشی خود سخن میگویم و زندگیام به دست سرنوشت و تقدیر شکل میگیرد.
حق بگویم همه کس را در روی
ورچه از آب تنک روی ترم
هوش مصنوعی: حق را که بگویم، هر کسی را که ببینم، در چهرهاش مانند رویهی نازک و کم عمق آب، ظاهری متفاوت دارم.
حجّتی قاطعم و گاه نفاذ
شکل تدویر زر آمد سپرم
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از قدرت و استحکام دلیل خود سخن میگوید و به اینکه در زمانهای خاصی، به مانند زر خالص و خالصی درخشان، حمایت و پشتیبانی پیدا میکند، اشاره دارد. او تأکید میکند که در برابر چالشها و مشکلات، به یقین و استدلالی قوی متوسل میشود.
ناصر حقّم و هرجا که روم
برخط عدل بود رهگذرم
هوش مصنوعی: من پیرو حقیقت هستم و هر جا که بروم، مسیرم به سمت عدالت خواهد بود.
گردنانرا سر برخطّ منست
زانکه هم داور و هم دادگرم
هوش مصنوعی: بر گردنهای آنها این نیکو خط من نقش بسته است، چرا که هم قاضی و هم انصافگزار من هستم.
ختم کاری بشهادت آمد
زانکه بر نام خدایست سرم
هوش مصنوعی: به پایان کار میرسم، زیرا که شهادت بر سر نام خداوند قرار دارد.
سرگذشت قلم از من پرسید
که زتاریخ جهان با خبرم
هوش مصنوعی: قلم از من سوال کرد که آیا از تاریخ جهان اطلاعات دارم؟
حافظ مالم ، و از راه صفت
همچو ماری بسر گنج برم
هوش مصنوعی: من داراییام از خودم نیست، بلکه مانند ماری که به طرزی ماهرانه و پنهانی به گنج میرسد، از راه ویژگیها و صفات خود به آن دست مییابم.
آن مذکّر صفتم کز ره نطق
منکرانرا سوی حق راهبرم
هوش مصنوعی: به من بگو که چه کسی میتواند با کلامش، کسانی را که در حال انکار هستند به سوی حقیقت هدایت کند.
قاضیان از سخنم کار کنند
شرع کردست چنین معتبرم
هوش مصنوعی: داوران بر اساس سخنان من تصمیم میگیرند و دین چنین حکم کرده که اعتبار من را حفظ کنند.
گاه در دست بود جلوه گهم
گاه بر فرق بود مستترم
هوش مصنوعی: گاهی جلوهای از زیباییام در دست است و گاهی در اوج و بالا، پنهان شدهام.
لعبتی سیم تن دل سیهم
جوهری کم خطر باخطرم
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت ظاهری شخصیتی که توصیف میشود اشاره شده است. شاعر به این نکته اشاره میکند که این زیبایی ممکن است حتی خطرناک باشد و در دل انسان تأثیر عمیقی بگذارد. به طور کلی، زیبایی میتواند هم لذتبخش و هم پرخطر باشد.
از لطیفیّ تن و نازکیم
باشد لز قطرۀ آبی خیرم
هوش مصنوعی: به دلیل نازکی و لطافت وجودم، به زودی تحت تأثیر قطرهای آب هم قرار میگیرم.
چه چابک بسته میان و سبکم
لاجرم چه حضر و چه سفرم
هوش مصنوعی: من با انرژی و شادابی در حرکت هستم و همیشه آمادهام، چه در حال استراحت باشم و چه در سفر.
تازه چون ماه نوم دایم از آنک
نکند کهنه مسیر قمرم
هوش مصنوعی: چون ماه جدید همیشه نو و تازه است، من هم مانند او هرگز کهنه نمیشوم و راه قمر را دنبال نمیکنم.
زانکه از عقد حسابم گیرند
در حساب آمد ، چون عقد زرم
هوش مصنوعی: چون از من به حساب بپردازند، به دلیل عقد و پیمانم، مانند بخشی از ثروت و سرمایهام محاسبه خواهند کرد.
مفلسانرا شده ام گردن بند
پس نه عقد زر ، عقد گهرم
هوش مصنوعی: من به خاطر فقر و نداشتن، گردنبند شدهام. پس دیگر چیزی از طلا و جواهر برای من ارزش ندارد.
غنچه آسا همه در زر پیچم
زان بهر بادی زیر و زبرم
هوش مصنوعی: مانند غنچه، همه چیز را در زری میپیچم تا به خاطر بادی، در هم و برهم شوم.
باد برباید چون گلبرگم
آب بگذارد همچون شکرم
هوش مصنوعی: باد مرا با خود میبرد، اما هنگامی که آب به من میرسد، مانند عسل شیرین میشوم.
همچو آیینه ز آهی تبهم
همچو خاشاک ببادی بپرم
هوش مصنوعی: مثل آیینه از غم و اندوهی دودی میشوم، و مانند خاشاک در باد پرواز میکنم.
طول و عرضیست مرا هر ساعت
ورچه درهم شده و مختصرم
هوش مصنوعی: در هر لحظه به من ابعادی داده میشود که به شکل نسبت و تناسب در هم ریخته و کوتاه شده است.
مار خفته ست مرا نام از آنک
زرنگه دارم و خود خاک خورم
هوش مصنوعی: مار خفته نشان میدهد که من به ظاهر مشکلی ندارم، چون باهوش و زرنگ هستم، اما در واقع به مشکلات و سختیها دچار هستم.
گاه آشفته بخود برپیچان
گاه آهسته و بسته ز فرم
هوش مصنوعی: گاهی به شدت دچار آشفتگی میشوم و گاه به آرامی و به شکل محدود به خود میپیچم.
گاه کوتاه شوم گاه دراز
راست چون جعد یکی خوش پسرم
هوش مصنوعی: گاهی کوتاه و گاهی بلند میشوم، درست مانند موهای زیبای یک جوان خوشقیافه.
شاهدان بسته و صلم بودند
گرچه اکنون بخلاقت سمرم
هوش مصنوعی: هرچند که در گذشته عینکی بر چشمانشان بود و نمیتوانستند خوب ببینند، اما اکنون به خاطر شخصیت و زیباییام در نظرشان درخشان و جذاب هستم.
بر سر من چه نوشتست قضا؟
که گرفتار بدست تو درم
هوش مصنوعی: بنویسید که چه سرنوشتی برای من رقم خورده که در چنگال تو گرفتار شدهام.
تا کی از دست تو بر خود پیچم؟
کاغذین جامه ز تو چند درم؟
هوش مصنوعی: تا کی باید برای تو ناراحت باشم؟ چه زمانی میتوانم از این لباس کاغذین که از تو دارم، رها شوم؟
اجلم شد سپری مدّتهاست
گرچه من راه بقا می سپرم
هوش مصنوعی: زمانی است که من سالهاست به چیزی پناه آوردهام و در عین حال تلاش میکنم که راهی برای ادامه زندگی پیدا کنم.
خط من گشت چو موی تو سپید
بس که گردانی از در بدرم
هوش مصنوعی: خط من به اندازهای سفید شده که مانند موی توست، به خاطر این که به هر سو و سویی میروی و من را از این در به آن در میکشی.
جز سیه رویی من حاصل چیست؟
که بهر محضری آری بدرم
هوش مصنوعی: تنها چیزی که من به دست آوردهام، سیاه رویی و بدبختی است. که به هر محضر و مجلسی بروم، با خودم این سیاهی را به همراه دارم.
در خطم از تو که هر لحظه کنی
عرضه بر خواجه بدستی دگرم
هوش مصنوعی: در تصاویرم، تو در هر لحظه خود را به آقایم نشان میدهی و من را دچار تغییر و دگرگونی کردهای.
ای دریغا اگرم زر باشد
ورچه بی فایده باشد اگرم
هوش مصنوعی: ای کاش حتی اگر طلا هم داشته باشم، اما اگر بیفایده باشد، ارزشی ندارد.
گرچه بر من رقم تحریرست
چون مکاتب ز تو خود را بخرم
هوش مصنوعی: اگرچه نوشتهای بر من وجود دارد که از تو سرخود را بخرم، اما باز هم به یاد تو هستم.
سرورا! صدرا! احوال همه
عرضه کردم که نبد زان گزرم
هوش مصنوعی: ای سرور! ای بزرگوار! حال همگان را به تو گزارش دادم تا از این وضعیت عبور کنم.
بکش این درد سر و باز رهان
بخداوندی ازین دردسرم
هوش مصنوعی: این درد و مشکلات را کنار بگذار و به خدا پناه ببر تا از این ناراحتیها رها شوم.
هم مرا زو و هم او را از من
تو بزر بازخر ، ارنی بدرم
هوش مصنوعی: هم من و هم او از تو هستیم، ای بزرگ، اگر میخواهی ما را ببینی، از ما جدا شو و به ما نگاهی بینداز.