گنجور

شمارهٔ ۱۳۶ - و قال ایضاً یمدح سلطان الشّریعهٔ رکن الدّین

ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرم
همه بر شارع اقبال بود رهگذرم
مهر و کین تو نهد قاعدۀ کون و فساد
کرد صدباره ازین منهی فکرت خبرم
چون نهد روی بدین گنبد پیروزه نمای
دان که اندیشۀ مدح تو بود راهبرم
سیم در چشم حسود تو فرو شد ، یعنی:
کز شبیخون کف سیم کشت برخذرم
کیست دریا که دهد زحمت دستت؟ بگذار
این چنینها را با همسری چشم ترم
خاکساریست ، چه گویم سخن کان که ز بخل
خانه در سر کنمش تا دهد از بیم زرم
من نه عقلم که بنانت را خوانم خورشید
یا گهر را زعداد سخنانت شمرم
خود از آن شرم که گفتم کف رادت دریاست
همچو اعدای تو با حالی از بدبترم
حاش لله که نهم قدر تو را همبر چرخ
دانم این قدر تفاوت بمثل ، گرچه خرم
کز حقارت صفت خصم تو دارد گردون
اگر از بام جلال تو بدو در نگرم
تا که شد مقصد من بنده جناب تو ، شدند
هفت سیّارۀ افلاک دوان بر اثرم
گفت کیوان که زمن کار دگر ناید ، لیک
هندویی ام ز پی پاس ببام تو پرم
مشتری گفت منم نایب تو روز قضا
ور کنم فخر بر اجرام بس است این قدرم
گفت : بهرام که من گورکن خصم تو ام
باورت نیست ، ببین بیلک و بنگر تبرم
گفت : خورشید کزان تیغ شدم من همه تن
تا چو سایه نکند همّت تو پی سپرم
زهره در بزم فلک دی بترنّم میگفت :
کاشکی قطعه یی از مدح تو بودی زبرم
بارها گفت عطارد که زلفظت گهری
گر بیابم بکمربند دو پیکر بخرم
ماه گفتا که سوی قد تو دارم آهنگ
زین سبب زرد و گدازان زعنای سفرم
سرفرازا! بوفا بر تو که اصغا فرمای
حسب حال من دلخسته که خون شد جگرم
درگهت را زفلک باز نمیدانم هیچ
بس که آسیمه سر از اختر بیداد گرم
زابلهی چهره چو زر کردم در عهد سخات
لاجرم بی خطرم نزد تو و بر خطرم
ترسم آواره چو صیت تو شوم در عالم
کز پریشانی چون بخشش تو دربدرم
مهر تو تعبیه در طّی ضمیرم بیند
روزگار ار چه کند صدره زیر و زبرم
در سرم هست که تاجی کنم از خاک درت
همّتم سخت بزرگ آمد خود مختصرم
رتبت خود زبر چرخ ببینم بعیان
گر دهد گرد سمند تو جلای بصرم
سخت بی آب و خرابست سواد طللم
مشکلم حلّ کن آخر که محلّ نظرم
زیر این گلشن دوّار چنان دلتنگم
که بهر بادی چون غنچه گریبان بدرم
چشمۀ مهر ببندد چو بر آید نفسم
دیدۀ چرخ بسوزد چو بجنبد شررم
با مان در کنف همّتت امد، ورنی
بستدی چرخ سزای خود از آه سحرم
چون من غمر نهم نام فلک بندۀ تو
باز نشناسد خود را و دهد دردسرم
نیست درصدر توام جای، مگر حادثه ام
هیچ در چشم تو می نابم، گویی سهرم
زانک با خاک برابر شده ام در نظرت
هر زمان در غلط افتم که زرم یا گهرم
نه گه غیب تشریف تفّقد یابم
نه بانگام حضور از کرمت بهره ورم
خلق و خوار و خجل در تک و پویم همه سال
راست گویی که بر رای تو شمس و قمرم
عملم دادی و بی جرمی معزول شدم
تا ز بی رونقی امروز بعالم سمرم
بقلم مشق کنم من نه برمح خطّی
لاجرم تیر جفاهای فلک را سپرم
عامل آنست درین عهد که رامح باشد
من چو اعزل بدم از عزل نباشد گزرم
گر نباشد غم تشویر و قفای بدگویی
من بیچاره درین کلبۀ احزان چه خورم؟
بندگیّ تو مرا مکتسب و موروثست
زین قبل لازم صدر تو چو بخت و ظفرم
غرس اقبال توام در چمن استعداد
تربیت بایدم، انگاه بیایی ثمرم
تو مرا وجه کفافی بده از عیش و ببین
که بسالی ز همه اهل هنر برگذرم
گر همه دعوی نزد تو مبیّن باید
فقر و حرمان دو گواهند دلیل هنرم
هم بکارآیمت از بهر اعادی روزی
خود گرفتم که سراپای ز محض ضررم
نام و ننگیست مرا پردۀ آن حشمت تست
پرده بر من بمدر تا که بدین پرده درم
آب روی از تو چو نان پاره توقّع دارم
وز معالّی تو هم دور نباشد اگرم
آفتابی توو من کوه گران سایه، سزد
کز سخای تو شود زرّین طرف کمرم
نور خور را چه زیان زانکه شود ذرّه نواز
منصب را چه خلل، زانک کند معتبرم
از تو در نعمت و جاهند بسی نا اهلان
پس من خسته بهر حال سزاوار ترم
چون صراحی کنمت از رگ گردن خدمت
تا کند جود تو سر سبز چو ساغر مگرم
پس اگر رای رفیع تو چنان فرماید
که بدین حضرت البّته همی در نخورم
گر شود خود بمثل مرگ بجانم نزدیک
دور بادا که بود رغبت جای دگرم
نیست پوشیده که در عهد صدور ماضی
رخت زی مدرسه آورد زدکّان پدرم
از کرم عذر چه خواهی که در ایّام تومن
از میان علما رخت ببازم برم
شایگان میشود این قافیه لیکن چه کنم
عذر خود گفتم ازین جای تو دانی و کرم
یا رب این دولت و حشمت به ابد مقرون دار
وین دعا را باجابت ز ازل منتظرم

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بزرگی که چو من راه مدیحت سپرم
همه بر شارع اقبال بود رهگذرم
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، من که در راه ستایش تو قدم گذاشته‌ام، همه کسانی که از این مسیر عبور می‌کنند، به سوی تو و در جستجوی تو می‌آیند.
مهر و کین تو نهد قاعدۀ کون و فساد
کرد صدباره ازین منهی فکرت خبرم
هوش مصنوعی: دوست و دشمن تو، قانون طبیعت را مشخص می‌کنند و این وضعیت بارها تغییر کرده است. از این وضعیت، مرا از افکار و خبرهایت دور کرده‌ای.
چون نهد روی بدین گنبد پیروزه نمای
دان که اندیشۀ مدح تو بود راهبرم
هوش مصنوعی: وقتی که صورت زیبای تو را بر این گنبد طلایی می‌بینم، بدان که فکر و اندیشۀ ستایش تو، مرا به سمت خود هدایت می‌کند.
سیم در چشم حسود تو فرو شد ، یعنی:
کز شبیخون کف سیم کشت برخذرم
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به حسادت و آسیب‌هایی که از آن ناشی می‌شود اشاره دارد. در این معنا، به نظر می‌رسد که سخن از آسیب‌هایی است که حسودان می‌توانند به دیگران بزنند، به طوری که وقتی کسی در دل حسد دارد، می‌تواند به طرز ناگهانی و بی‌رحمانه‌ای به شخص دیگر ضربه بزند. در نهایت، این تصویرگری نشان می‌دهد که حسادت می‌تواند به شدت خطرناک و ویرانگر باشد.
کیست دریا که دهد زحمت دستت؟ بگذار
این چنینها را با همسری چشم ترم
هوش مصنوعی: کیست که دریا را به زحمت دست تو می‌سپارد؟ بگذار این مسائل را به همراه معشوقی با چشمانی اشکبار بگذرانیم.
خاکساریست ، چه گویم سخن کان که ز بخل
خانه در سر کنمش تا دهد از بیم زرم
هوش مصنوعی: این شخص در برابر من از خود فروتنی نشان می‌دهد و من نمی‌دانم چه بگویم، زیرا او از ترس اینکه چیزی از دست بدهد، حتی از خانه‌اش هم فاصله می‌گیرد.
من نه عقلم که بنانت را خوانم خورشید
یا گهر را زعداد سخنانت شمرم
هوش مصنوعی: من نه آنقدر دانا هستم که بتوانم نور و زیبایی تو را فقط با کلمات توصیف کنم.
خود از آن شرم که گفتم کف رادت دریاست
همچو اعدای تو با حالی از بدبترم
هوش مصنوعی: من از آن خجالت می‌کشم که بگویم محبت تو مثل دریا است، در حالی که من به بدبختی از تو پایین‌تر هستم.
حاش لله که نهم قدر تو را همبر چرخ
دانم این قدر تفاوت بمثل ، گرچه خرم
هوش مصنوعی: به هر حال، من هرگز نمی‌توانم ارزش تو را با چیزهای بی‌اهمیت سنجش کنم. هرچند که من شادی و خوشحالی را در زندگی می‌یابم، اما از مقایسه تو با دیگران دورم.
کز حقارت صفت خصم تو دارد گردون
اگر از بام جلال تو بدو در نگرم
هوش مصنوعی: به خاطر کوچک‌بودن و حقارت دشمن تو، اگر من به آسمان جلال و عظمت تو نگاه کنم، دنیا به او حسادت می‌کند.
تا که شد مقصد من بنده جناب تو ، شدند
هفت سیّارۀ افلاک دوان بر اثرم
هوش مصنوعی: وقتی که هدف و مقصود من بندگی و خدمت به تو شد، هفت سیاره در آسمان نیز به دنبال من به حرکت درآمدند.
گفت کیوان که زمن کار دگر ناید ، لیک
هندویی ام ز پی پاس ببام تو پرم
هوش مصنوعی: کیوان گفت که از من کار دیگری برنمی‌آید، اما من به خاطر تو پر از شور و شوق هستم و به دنبال امنیت و آرامش تو هستم.
مشتری گفت منم نایب تو روز قضا
ور کنم فخر بر اجرام بس است این قدرم
هوش مصنوعی: مشتری گفت: من نماینده تو هستم، وقتی زمان قضا و تقدیر برسد، می‌توانم به اجرام و آسمان‌ها افتخار کنم که این مقدار برای من کافی است.
گفت : بهرام که من گورکن خصم تو ام
باورت نیست ، ببین بیلک و بنگر تبرم
هوش مصنوعی: بهرام گفت: من دشمن تو هستم و مسلماً باور نمی‌کنی. اما کافی است نگاهی به بیل و تبر من بیندازی تا متوجه شوی که چگونه به کار گورکن مشغولم.
گفت : خورشید کزان تیغ شدم من همه تن
تا چو سایه نکند همّت تو پی سپرم
هوش مصنوعی: می‌گوید: من از شدت تابش خورشید به تیزی وارفته‌ام و تمام وجودم تحت تأثیر آن قرار گرفته است، تا جایی که نمی‌خواهم سایه‌ای بر روی من بیفتد، زیرا تو را در این امر پیش رو دارم.
زهره در بزم فلک دی بترنّم میگفت :
کاشکی قطعه یی از مدح تو بودی زبرم
هوش مصنوعی: در دورانی که در آسمان جشن و سرور برپا بود، زهره با شوق می‌گفت: ای کاش من نیز بخش کوچکی از تو را مدح می‌کردم و ستایش می‌نمودم.
بارها گفت عطارد که زلفظت گهری
گر بیابم بکمربند دو پیکر بخرم
هوش مصنوعی: عطارد بارها گفته که اگر گوهر زلف تو را پیدا کنم، آن را به کمر دو پیکر خواهم خرید.
ماه گفتا که سوی قد تو دارم آهنگ
زین سبب زرد و گدازان زعنای سفرم
هوش مصنوعی: ماه می‌گوید که به سوی قامت زیبای تو می‌روم و به همین خاطر رنگم زرد و بی‌حال شده است؛ زیرا در سفر به سمت تو هستم.
سرفرازا! بوفا بر تو که اصغا فرمای
حسب حال من دلخسته که خون شد جگرم
هوش مصنوعی: ای سر بلند! بر تو درود که به حال من دلbroken گوش می‌دهی و حال من که خون گلویم را سوزانده است، متوجه می‌شوی.
درگهت را زفلک باز نمیدانم هیچ
بس که آسیمه سر از اختر بیداد گرم
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم که درگاه تو را از آسمان چگونه بنگریم، چون سرم به خاطر دشواری‌ها و سختی‌ها به هم ریخته است.
زابلهی چهره چو زر کردم در عهد سخات
لاجرم بی خطرم نزد تو و بر خطرم
هوش مصنوعی: چهره‌ام را مانند طلا زیبا و دلپذیر کرده‌ام، و در زمان بخشندگی تو، دیگر ترسی از سختی‌ها و مشکلات ندارم.
ترسم آواره چو صیت تو شوم در عالم
کز پریشانی چون بخشش تو دربدرم
هوش مصنوعی: می‌ترسم که مانند شما در جهان آواره و سرگردان شوم، چون در بی‌نظمی و پریشانی مثل شما، من هم بی‌پناه و بی‌هدی شوم.
مهر تو تعبیه در طّی ضمیرم بیند
روزگار ار چه کند صدره زیر و زبرم
هوش مصنوعی: محبت تو در دل من جا دارد، هرچند روزگار بخواهد شرایط را برعکس کند یا زندگی‌ام را دگرگون سازد.
در سرم هست که تاجی کنم از خاک درت
همّتم سخت بزرگ آمد خود مختصرم
هوش مصنوعی: در ذهنم این فکر است که از خاک درگاه تو تاجی بسازم. اراده‌ام بسیار قوی است، اما خود را در حدی کوچک و محدود احساس می‌کنم.
رتبت خود زبر چرخ ببینم بعیان
گر دهد گرد سمند تو جلای بصرم
هوش مصنوعی: من می‌خواهم مقام و جایگاهت را بر فراز آسمان‌ها به وضوح ببینم، اگر اسب تو گرد و غبارش را بپاشد و به من اجازه دهد که تو را ببینم.
سخت بی آب و خرابست سواد طللم
مشکلم حلّ کن آخر که محلّ نظرم
هوش مصنوعی: در جایی که من هستم، به شدت بی‌باران و خراب است. ای طلا، مشکل من را حل کن، چون تو در کانون توجه من هستی.
زیر این گلشن دوّار چنان دلتنگم
که بهر بادی چون غنچه گریبان بدرم
هوش مصنوعی: زیر این باغ دوار، چنان غمگینم که به هر بادی مانند غنچه، گریبان خود را می‌دردم.
چشمۀ مهر ببندد چو بر آید نفسم
دیدۀ چرخ بسوزد چو بجنبد شررم
هوش مصنوعی: وقتی که عشق و محبت در وجودم جوانه می‌زند، چشمانم پر از شادی می‌شود و وقتی که احساسات درونم به حرکت درمی‌آید، غم و اندوه در دل حاکم می‌شود.
با مان در کنف همّتت امد، ورنی
بستدی چرخ سزای خود از آه سحرم
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده‌ات هرچه بخواهی می‌توانی به دست آوری، اما اگر چرخ روزگار بر وفق مرادت نچرخد، نتیجه‌اش تنها آه و حسرت خواهد بود.
چون من غمر نهم نام فلک بندۀ تو
باز نشناسد خود را و دهد دردسرم
هوش مصنوعی: وقتی که من به یاد تو می‌افتم، زندگی‌ام تحت تأثیر قرار می‌گیرد و دیگر نمی‌توانم خودم را بشناسم و مشکلاتی برایم پیش می‌آید.
نیست درصدر توام جای، مگر حادثه ام
هیچ در چشم تو می نابم، گویی سهرم
هوش مصنوعی: در جایگاه تو، من هیچ جایگاهی ندارم، مگر اینکه یک اتفاقی باشم. در نگاه تو، من مانند چیزی ناب و باارزشم، گویی که در حالت خواب و رؤیا هستم.
زانک با خاک برابر شده ام در نظرت
هر زمان در غلط افتم که زرم یا گهرم
هوش مصنوعی: چون به خاک رسیدم، در نظر تو ممکن است همیشه در اشتباه به نظر بیایم و گمان کنی که من ثروتمند یا با ارزش هستم.
نه گه غیب تشریف تفّقد یابم
نه بانگام حضور از کرمت بهره ورم
هوش مصنوعی: نه در غیبت تو به یاد تو می‌افتم و نه در حضورت از لطف و بزرگی‌ات بهره‌ای می‌برم.
خلق و خوار و خجل در تک و پویم همه سال
راست گویی که بر رای تو شمس و قمرم
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو هستم و در این راه خوار و خجل شده‌ام. در هر سال فقط راستگویی تو را می‌شنوم و برای من مثل خورشید و ماهی.
عملم دادی و بی جرمی معزول شدم
تا ز بی رونقی امروز بعالم سمرم
هوش مصنوعی: عمل من را در نظر گرفتی و بی‌دلیل از مقامم برکنار شدم، تا از این روزهای بی‌حالی به دنیای شادابی و زندگی بازگردم.
بقلم مشق کنم من نه برمح خطّی
لاجرم تیر جفاهای فلک را سپرم
هوش مصنوعی: من به قلم خود مشق می‌کنم و نه بر روی کاغذی که در آن خطی بی‌اهمیت باشد، بنابراین رنج و سختی‌های زمانه را تحمل می‌کنم.
عامل آنست درین عهد که رامح باشد
من چو اعزل بدم از عزل نباشد گزرم
هوش مصنوعی: در این زمان، کسی که باعث اتفاقات است، باید آرامش داشته باشد. من که از مقام و جایگاه خود پایین آمده‌ام، نمی‌توانم از این وضع به راحتی عبور کنم.
گر نباشد غم تشویر و قفای بدگویی
من بیچاره درین کلبۀ احزان چه خورم؟
هوش مصنوعی: اگر غم و مشکلاتی که دیگران درباره من می‌گویند وجود نداشت، من در این خانه‌ای پر از غم و اندوه چه چیزی باید بخورم؟
بندگیّ تو مرا مکتسب و موروثست
زین قبل لازم صدر تو چو بخت و ظفرم
هوش مصنوعی: بندگی و servitude تو برای من از نسل‌های پیش به ارث رسیده است، مانند بخت و کامیابی که در زندگی‌ام از تو ناشی می‌شود.
غرس اقبال توام در چمن استعداد
تربیت بایدم، انگاه بیایی ثمرم
هوش مصنوعی: برای اینکه میوه‌ام را بچینی، باید ابتدا در زمینه استعداد و توانمندی‌های من تلاش کنی و مرا پرورش بدهی. سپس در آن زمان می‌توانی به ثمره‌ای که نیاز داری دست یابی.
تو مرا وجه کفافی بده از عیش و ببین
که بسالی ز همه اهل هنر برگذرم
هوش مصنوعی: به من فرصتی از لذت‌ها بده و ببین که چگونه از تمامی هنرمندان پیشی می‌گیرم.
گر همه دعوی نزد تو مبیّن باید
فقر و حرمان دو گواهند دلیل هنرم
هوش مصنوعی: اگر همه شکایت‌ها و دعوی‌ها باید برای تو روشن باشد، فقر و ناتوانی دو شاهد بر هنرمندی من هستند.
هم بکارآیمت از بهر اعادی روزی
خود گرفتم که سراپای ز محض ضررم
هوش مصنوعی: من از کاری که برای روزی‌ام انجام می‌دهم، به خود آسیب زدم و همه وجودم متاثر از آن ضرر است.
نام و ننگیست مرا پردۀ آن حشمت تست
پرده بر من بمدر تا که بدین پرده درم
هوش مصنوعی: من نه به شهرت و نه به زشتی معروفم، بلکه عظمت و شأن تو برای من مانند پرده‌ای است که روی من کشیده شده. تا زمانی که این پرده بر من است، من به این حالت ادامه می‌دهم.
آب روی از تو چو نان پاره توقّع دارم
وز معالّی تو هم دور نباشد اگرم
هوش مصنوعی: اگر من از تو آبرو و شأن می‌طلبم، همچون تکه نانی است که از تو انتظار دارم، و امیدوارم که از مقام و منزلت تو دور نشوم.
آفتابی توو من کوه گران سایه، سزد
کز سخای تو شود زرّین طرف کمرم
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب هستی و من مانند کوهی سنگین و مستحکم که سایه‌ام را بر روی خود انداخته‌ای. شایسته است که بر اثر سخاوت و بخشش تو، کمر مرا زینت بخشد و طلاگون کند.
نور خور را چه زیان زانکه شود ذرّه نواز
منصب را چه خلل، زانک کند معتبرم
هوش مصنوعی: نور خورشید چه مشکلی دارد اگر به ذرّات تابیده شود؟ و مقام و منصب چه آسیبی می‌بیند اگر کسی معتبر باشد و به آن توجه کند؟
از تو در نعمت و جاهند بسی نا اهلان
پس من خسته بهر حال سزاوار ترم
هوش مصنوعی: در حالی که افراد بی‌لیاقتی از نعمت و مقام برخوردارند، من که خسته‌ام، به هر حال شایسته‌تر از آنهایم.
چون صراحی کنمت از رگ گردن خدمت
تا کند جود تو سر سبز چو ساغر مگرم
هوش مصنوعی: وقتی که تو را از رگ گردن پر از محبت کنم، امید دارم که بخشش و کرم تو مانند شاخساری سبز و بارور به من برسد.
پس اگر رای رفیع تو چنان فرماید
که بدین حضرت البّته همی در نخورم
هوش مصنوعی: اگر نظر بلند تو چنین حکم کند که من به این مقام واقعاً شایسته نیستم،
گر شود خود بمثل مرگ بجانم نزدیک
دور بادا که بود رغبت جای دگرم
هوش مصنوعی: اگر خودم به مرگ نزدیک شوم، بعید است که دیگر جایی برای علاقه‌مندی من باقی بماند.
نیست پوشیده که در عهد صدور ماضی
رخت زی مدرسه آورد زدکّان پدرم
هوش مصنوعی: در گذشته، همه می‌دانند که لباس مدرسه را پدرم به من داد.
از کرم عذر چه خواهی که در ایّام تومن
از میان علما رخت ببازم برم
هوش مصنوعی: از روی محبت و بخشش، چه دلیلی برای عذرخواهی داری وقتی که من در این مدت، بین علمای دیگر، بدون تردید، از تو برکنار می‌شوم و می‌روم.
شایگان میشود این قافیه لیکن چه کنم
عذر خود گفتم ازین جای تو دانی و کرم
هوش مصنوعی: این قافیه زیبا و دلنشین می‌شود، اما من از قبل عذر خود را بیان کردم و تو خود از این موضوع باخبری و این نشان از بزرگواری و مهربانی توست.
یا رب این دولت و حشمت به ابد مقرون دار
وین دعا را باجابت ز ازل منتظرم
هوش مصنوعی: ای پروردگار، این مقام و شکوه را برای همیشه حفظ کن و من از آغاز خلقت منتظر پاسخ این دعا هستم.