گنجور

شمارهٔ ۱۳۲ - و قال ایضاً یمدح الصّدر السّعید رکن الدیّین صاعد

صدرا ! ز خاکپای تو بیزار نیستم
کز خدمت تو یک دم بیکار نیستم
ز اندیشۀ مدیح تو شب نگذرد که من
تا روز همچو بخت تو بیدار نیستم
بادا زبان بریده، دماغم ز هیچ پر
گر با تو راست خانه چو طیّار نیستم
ای منعمی که با کف گوهر فشان تو
محتاج بحر و ابر گهربار نیستم
پشت من از چه روی دوتا گشت ؟ گر چو چرخ
از بار منّت تو گران بار نیستم
یک رویه ام چو آینه در بندگیّ تو
لیکن مرایی آینه کردار نیستم
داند جهان که من بهر آهو که در منست
جز بندۀ خلاصۀ احرار نیستم
گه گه نبودمی ز جهان خستۀ جفا
و اکنون بدولت تو بیکبار نیستم
آن به که راست گویم باشد دروغ محض
گر گویمت ز چرخ دل افکار نیستم
ای چرخ نیستم من از ابناء علم و فضل
ور نیز هستم ایمه تو انگار نیستم
گفتم بچرخ جانم بستان و وارهان
گفتا که باش ، قافل ازین کار نیستم
کارم ببرگ ساز از آن نیست همچو گل
کز حرص نیز دندان چون خار نیستم
چون مار خاک میخورم ایراکه همچو موش
پرحیلت و منافق و طرّار نیستم
سنگ و زرم یکیست چو میزان بچشم از آن
در بند مهر و کیسه چو دینار نیستم
گویم که مرغ زیرکم آری بهر دو پای
در دام غم بهرزه گرفتار نیستم
چون سایه پردگی سرای قناعتم
چون خور ز حرس شهرۀ بازار نیستم
زان تا بهر دری بطمع در شوم بزور
داده قفا بزخم چو مسمار نیستم
زنبور سان قبای طمع در نبسته ام
از همّت ار چو باز کله دار نیستم
نایم فرو به خانۀ هرکس چو عنکبوت
گرچه درون پردۀ اسرار نیستم
چون مور اگر ضعیفم ، هم بار می کشم
باری چو پشّه عاجز خون خوار نیستم
برخوان ناکسان ننشینم ببوی لوت
در چشم خلق از آن چو مگس خوار نیستم
گر چون مگس سماع کن و دست برزنم
باری چو مور عاقد زنّار نیستم
دل راست همچو مسطر از آنم که از گژی
برگرد خویش گشته چو پرگار نیستم
در روی خلق روی چو آینه زان نهم
کاندر طمع چو شانه سبکسار نیستم
چون تیشه بهر آن کندم چرخ سرزنش
کز حرص همچو ارّه شکم خار نیستم
خود در سر تو می نشوم هیچ از آنک من
پر بند و پیچ پیچ چو دستار نیستم
تو حمل بر توانگری و کبر من مکن
گرمبرم و گران و جگرخوار نیستم
از عادتی که نیست نه از ثروتی که هست
در بند مال اندک و بسیار نیستم
واقف بسائلی ز بر هر کسی نیم
چون ابر اگرچه صاحب ادرار نیستم؟
طبعم بطبع نیست ، نپرسی که خود چرا
این روزکی سه چار پدیدار نیستم؟
کردم زطبع دی طلب گوهر سخن
گفتا که با تو بر سر گفتار نیستم
الحق نکو بتربیتم غم همی خوری
در نازکمی از آن کم گلنار نیستم
گفتم که از کجات کنم پرورش ؟ بگوی
دانی که با خزانه و انبار نیستم
گفتا که خون بهای من از خواجه می ستان
گفتم که خواجه گفت : خریدار نیستم
گفتا : چو تو خزینۀ زرّ و درم نیی
من نیز بحر لؤلؤ شهوار نیستم
من خواص گاه مدحت و آنگه ز جود عام
مخصوص هم بحرمان ، خوش کار نیستم
چون گاه تربیت نشناسد کسی مرا
انگام مدح گفتن پندار نیستم
گفتم که کم ز تهنیت عید؟ دم نزد
یعنی که مرد جستن بیگار نیستم
تا لاجرم بحضرت تو ، ارچه ام نبود
امروز هیچ حرمت و مقدار نیستم
با طبع در نبردم ، ای صدر یاریی
زان دست درفشان که دگر یار نیستم
من استماحت از کف راد تو می کنم
خود مفتخر بجودت اشعار نیستم
شعر و هنر مگیر و حقوق قدیم نیز
در بندگی برابر اغیار نیستم؟
دور از خران خاص خری گیر خود مرا
آخر چه شد که از در افسار نیستم
گردونم از غذا بچه فرمود احتما
نبضم ببین درست که بیمار نیستم
ترک نسیب کردم کز خطّ نانوا
پروای خطّ عارض دلدار نیستم
افلاس من بظاهر حالم مسجّلست
محتاج عقد محضر اعسار نیستم
دانی که چیست موجب ماندن درین دیار؟
وجه کریّ و قوّت رفتار نیستم
تشریف من ز جبّه و دستار کم مباد
گر مستحقّ غلّه به خروار نیستم
ای صدر روزگار تو انصاف من بده
تا روشنت شود که ستمکار نیستم
در لطف طبع و خوش سخنی در ثنات اگر
چون انوریّ و اشرف و بندار نیستم
در شیوۀ گرانی از جمع شاعران
باری کم از مهذّب دهدار نیستم
داند جهان که من بچنین قوّت سخن
الّا بخدمت تو سزاوار نیستم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صدرا ! ز خاکپای تو بیزار نیستم
کز خدمت تو یک دم بیکار نیستم
هوش مصنوعی: ای صدرا! من از خاک پای تو، متنفر نیستم، زیرا از خدمت به تو حتی یک لحظه هم غافل نیستم.
ز اندیشۀ مدیح تو شب نگذرد که من
تا روز همچو بخت تو بیدار نیستم
هوش مصنوعی: از فکر تمجید و ستایشت شب برنمی‌گذرد و من تا صبح همچون شانس تو بیدار نمی‌مانم.
بادا زبان بریده، دماغم ز هیچ پر
گر با تو راست خانه چو طیّار نیستم
هوش مصنوعی: اگر زبانم قطع شده باشد و دماغم بی‌مزه، اگر با تو راست بگویم، مانند پرنده‌ای نیستم که در این خانه زندگی کند.
ای منعمی که با کف گوهر فشان تو
محتاج بحر و ابر گهربار نیستم
هوش مصنوعی: ای کسی که با دستان پر از جواهر خود، مرا از نعمت‌ها بی‌نیاز کرده‌ای، من دیگر به دریا یا ابری پر از گوهر نیاز ندارم.
پشت من از چه روی دوتا گشت ؟ گر چو چرخ
از بار منّت تو گران بار نیستم
هوش مصنوعی: چرا پشت من به دو بخش تقسیم شده است؟ اگر مانند چرخی از سنگینی بار تو سنگین نیستم، پس دلیل این مشکل چیست؟
یک رویه ام چو آینه در بندگیّ تو
لیکن مرایی آینه کردار نیستم
هوش مصنوعی: من یک طرف مانند آینه در خدمت تو هستم، اما انعکاس آینه رفتار و کردار من نیست.
داند جهان که من بهر آهو که در منست
جز بندۀ خلاصۀ احرار نیستم
هوش مصنوعی: دنیا می‌داند که من به خاطر آن آهو که در وجودم است، جز برده‌ای از بندگان آزاد نیستم.
گه گه نبودمی ز جهان خستۀ جفا
و اکنون بدولت تو بیکبار نیستم
هوش مصنوعی: گاهی احساس می‌کردم از دنیا خسته و شکست‌خورده‌ام، اما حالا با رحمت تو به یک‌باره از این حال خارج شده‌ام.
آن به که راست گویم باشد دروغ محض
گر گویمت ز چرخ دل افکار نیستم
هوش مصنوعی: بهتر است راست بگویم، تا اینکه بر خلاف حقیقت سخنی بگویم. زیرا اگر بخواهم از چرخ و افکار دل حرف بزنم، در واقع چیزی برای گفتن ندارم.
ای چرخ نیستم من از ابناء علم و فضل
ور نیز هستم ایمه تو انگار نیستم
هوش مصنوعی: ای چرخ، من از زمره دانشمندان و فرهیختگان نیستم، و حتی اگر هم باشم، به نظر می‌رسد من نیز مانند ائمه (علیهم‌السلام) در نظر شما غایب و نادیده‌ام.
گفتم بچرخ جانم بستان و وارهان
گفتا که باش ، قافل ازین کار نیستم
هوش مصنوعی: گفتم بیا و جانم را بگیر و از این وضعیت نجاتم بده. او پاسخ داد که همین حالا هم در این موضوع غافل نیستم و مراقب هستم.
کارم ببرگ ساز از آن نیست همچو گل
کز حرص نیز دندان چون خار نیستم
هوش مصنوعی: من مانند گلی نیستم که به خاطر حرص و آز، دندانی تیز و خاردار داشته باشم؛ کار من از جنس دیگری است.
چون مار خاک میخورم ایراکه همچو موش
پرحیلت و منافق و طرّار نیستم
هوش مصنوعی: من همچون مار در زیر خاک پنهان می‌شوم؛ زیرا من هرگز مانند موشی پر از نیرنگ و ریاکار و حیله‌گر نیستم.
سنگ و زرم یکیست چو میزان بچشم از آن
در بند مهر و کیسه چو دینار نیستم
هوش مصنوعی: هر دو چیز، یعنی سنگ و زر، در نظر یکسان‌اند. چون در نظر من، مهر و پول ارزشی ندارند و من مثل دینار، چیزی نیستم.
گویم که مرغ زیرکم آری بهر دو پای
در دام غم بهرزه گرفتار نیستم
هوش مصنوعی: می‌گویم که مانند پرنده‌ای هستم که با دو پای خود در دام غم گرفتار شده است، اما تحت فشار و در تنگنا نمی‌باشم.
چون سایه پردگی سرای قناعتم
چون خور ز حرس شهرۀ بازار نیستم
هوش مصنوعی: من چنان در عیش و خوشی غرق شده‌ام که مانند سایه‌ای در خانه‌ام زندگی می‌کنم و در این حال، به‌اندازه‌ی یک خورشید در مرکز شهر شهرت ندارم.
زان تا بهر دری بطمع در شوم بزور
داده قفا بزخم چو مسمار نیستم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه برای ورود به هر دری امیدوارم، مجبور شدم که عقب‌نشینی کنم و مانند میخی زخم خورده دردی را تحمل کنم.
زنبور سان قبای طمع در نبسته ام
از همّت ار چو باز کله دار نیستم
هوش مصنوعی: من مثل زنبور، به دنبال خواسته‌ها و آرزوها نیستم، زیرا اگرچه تلاش می‌کنم اما در ازای آن، وقتی کسی که قدرت و رهبری دارد، در کنارم نیست، به چیزهایی که می‌خواهم نمی‌رسم.
نایم فرو به خانۀ هرکس چو عنکبوت
گرچه درون پردۀ اسرار نیستم
هوش مصنوعی: من مانند عنکبوت نیستم که به خانه هر کسی بروم. هرچند که ممکن است نهان و در پرده‌ای از اسرار باشم، اما به سادگی وارد زندگی دیگران نمی‌شوم.
چون مور اگر ضعیفم ، هم بار می کشم
باری چو پشّه عاجز خون خوار نیستم
هوش مصنوعی: هرچند که مانند مور، ضعیف و کوچک هستم، اما با این حال بار سنگینی را به دوش می‌کشم. من مانند پشه‌ای نیستم که تنها به خون دیگران تکیه کند و ناتوان باشم.
برخوان ناکسان ننشینم ببوی لوت
در چشم خلق از آن چو مگس خوار نیستم
هوش مصنوعی: من در کنار آدم‌های پست نمی‌شینم و به بوی لوت (سرزمین ستم) در چشم مردم نگاه نمی‌کنم، زیرا مانند مگس ارزش کمتری ندارم.
گر چون مگس سماع کن و دست برزنم
باری چو مور عاقد زنّار نیستم
هوش مصنوعی: اگر مثل مگس به رقص و شادی بپردازم، و در این حال دست بر زنم، باید بگویم که مانند مور، به عنوان یک چیز بی‌اهمیت و کوچک، نمی‌توانم خود را در محدودیت‌ها و قیدهای زندگی محصور ببینم.
دل راست همچو مسطر از آنم که از گژی
برگرد خویش گشته چو پرگار نیستم
هوش مصنوعی: دل من درست و راست مانند خطی است که هیچ انحرافی ندارد، اما از آنجایی که به دلیل انحرافات و مشکلاتی که دارم، همچون پرگار نمی‌توانم به دور خود بچرخم و ثابت بمانم.
در روی خلق روی چو آینه زان نهم
کاندر طمع چو شانه سبکسار نیستم
هوش مصنوعی: من در میان مردم چون آینه‌ای هستم که نمی‌گذارم دیگران به من طمع کنند، چون دل سبک‌بار ندارم و به دنبال چیزهای کوچک و بی‌ارزش نمی‌روم.
چون تیشه بهر آن کندم چرخ سرزنش
کز حرص همچو ارّه شکم خار نیستم
هوش مصنوعی: من به خاطر حرص و طمع دچار سرزنش و نکوهش می‌شوم، اما مانند ارّه‌ای نیستم که فقط به فکر بریدن و آسیب زدن به دیگران باشم. من مانند تیشه‌ای هستم که هدفدار و با دقت عمل می‌کند.
خود در سر تو می نشوم هیچ از آنک من
پر بند و پیچ پیچ چو دستار نیستم
هوش مصنوعی: من در درون تو جای نمی‌گیرم، چون من مانند دستاری نیستم که با بند و پیچ‌هایی همراه باشد.
تو حمل بر توانگری و کبر من مکن
گرمبرم و گران و جگرخوار نیستم
هوش مصنوعی: شما فکر نکنید که من از نظر ثروت و مقام برتری دارم، زیرا من با این حال، همچنان به اصول و شرافت خود پایبند هستم و فردی مغرور و متکبر نیستم.
از عادتی که نیست نه از ثروتی که هست
در بند مال اندک و بسیار نیستم
هوش مصنوعی: من وابسته به عادت‌ها نیستم و به ثروت زیاد هم نیازی ندارم، بنابراین نه به دارایی کم و نه به دارایی زیاد فکر می‌کنم.
واقف بسائلی ز بر هر کسی نیم
چون ابر اگرچه صاحب ادرار نیستم؟
هوش مصنوعی: آدمی که به نیازهای دیگران آشناست و می‌تواند کمک کند، مانند ابری است که باران می‌بارد؛ با این حال، ممکن است خود در شرایط مناسبی نباشد.
طبعم بطبع نیست ، نپرسی که خود چرا
این روزکی سه چار پدیدار نیستم؟
هوش مصنوعی: من با روحیه‌ام سازگار نیست که از خودم بپرسی چرا این روزها کمتر ظاهر می‌شوم.
کردم زطبع دی طلب گوهر سخن
گفتا که با تو بر سر گفتار نیستم
هوش مصنوعی: گفتم از نهاد خود، گنجی از سخن طلب کنم. پاسخ داد که با تو در این موضوع صحبت نمی‌کنم.
الحق نکو بتربیتم غم همی خوری
در نازکمی از آن کم گلنار نیستم
هوش مصنوعی: درست است که در تربیت خود، خوب عمل کرده‌ای، اما چرا باید از کمبودهای خود ناراحت باشی؟ من از کمبودها یا ضعف‌هایم ناراحت نیستم.
گفتم که از کجات کنم پرورش ؟ بگوی
دانی که با خزانه و انبار نیستم
هوش مصنوعی: گفتم از کجا برای تو محبت و تربیت آورم؟ بگو، آیا می‌دانی که من ثروت و دارایی زیادی ندارم؟
گفتا که خون بهای من از خواجه می ستان
گفتم که خواجه گفت : خریدار نیستم
هوش مصنوعی: شخصی به خواجه گفت که خون بهای او را از او بگیرد. خواجه در پاسخ گفت که من خریدار این خون بها نیستم.
گفتا : چو تو خزینۀ زرّ و درم نیی
من نیز بحر لؤلؤ شهوار نیستم
هوش مصنوعی: او گفت: چون تو گنجینه‌ای از طلا و نقره نیستی، من هم دریاچه‌ای پر از مروارید لذیذ نیستم.
من خواص گاه مدحت و آنگه ز جود عام
مخصوص هم بحرمان ، خوش کار نیستم
هوش مصنوعی: من در زمان‌هایی که از فضایل و شایستگی‌ها سخن می‌گویند و هنگامی که درباره بخشش و generosity افراد خاص صحبت می‌شود، به یاد می‌آورم که من نیز در این میانه نمی‌توانم به خوبی عمل کنم.
چون گاه تربیت نشناسد کسی مرا
انگام مدح گفتن پندار نیستم
هوش مصنوعی: اگر کسی در زمان ستایش من، مرا نشناسد و به یاد نیاورد که چگونه تربیت شده‌ام، باید بداند که من در آن لحظه وجود نداشته‌ام.
گفتم که کم ز تهنیت عید؟ دم نزد
یعنی که مرد جستن بیگار نیستم
هوش مصنوعی: گفتم که آیا کمتر از تبریک در عید هست؟ اما او سکوت کرد، یعنی من از کار بیهوده فاصله گرفته‌ام.
تا لاجرم بحضرت تو ، ارچه ام نبود
امروز هیچ حرمت و مقدار نیستم
هوش مصنوعی: من در مقابل تو هیچ ارزشی ندارم و امروز هیچ احترام و مقامی برای من وجود ندارد.
با طبع در نبردم ، ای صدر یاریی
زان دست درفشان که دگر یار نیستم
هوش مصنوعی: من به مبارزه با سرشت خود می‌روم، ای صدر! تو کمک و یاری‌ام باش. از آن دستانی که درخشانند، زیرا دیگر یاری ندارم.
من استماحت از کف راد تو می کنم
خود مفتخر بجودت اشعار نیستم
هوش مصنوعی: من از بخشش و لطف تو بهره‌مند می‌شوم و به خود نمی‌بالم که شاعری بزرگ هستم.
شعر و هنر مگیر و حقوق قدیم نیز
در بندگی برابر اغیار نیستم؟
هوش مصنوعی: به هنر و شعر نپرداز و بدان که حقوق قدیمی‌ام نیز در خدمت دیگران نیستند.
دور از خران خاص خری گیر خود مرا
آخر چه شد که از در افسار نیستم
هوش مصنوعی: دور از افرادی که فقط به ظاهر اهمیت می‌دهند، خودم را گم کرده‌ام. حالا نمی‌دانم چرا کنترل زندگی‌ام از دستم خارج شده است.
گردونم از غذا بچه فرمود احتما
نبضم ببین درست که بیمار نیستم
هوش مصنوعی: آسمان به من می‌گوید که نگران نباش و نبض من را بررسی کن تا معلوم شود که بیمار نیستم.
ترک نسیب کردم کز خطّ نانوا
پروای خطّ عارض دلدار نیستم
هوش مصنوعی: من از سهم و نصیب خود چشم‌پوشی کردم، چرا که دیگر نگران زیبایی چهره محبوبی نیستم.
افلاس من بظاهر حالم مسجّلست
محتاج عقد محضر اعسار نیستم
هوش مصنوعی: وضع مالی من فقط در ظاهر به شکل بدی دیده می‌شود و نیازی به شهادت رسمی بر ناتوانی مالی‌ام ندارم.
دانی که چیست موجب ماندن درین دیار؟
وجه کریّ و قوّت رفتار نیستم
هوش مصنوعی: می‌دانی چه چیزی باعث ماندن در این سرزمین است؟ من نه چهره زیبایی دارم و نه قدرتی در رفتار.
تشریف من ز جبّه و دستار کم مباد
گر مستحقّ غلّه به خروار نیستم
هوش مصنوعی: اگرچه من لباس و نشانه‌های تشریفاتی دارم، اما اگر شایسته‌ی نعمت و برکت نباشم، ارزش و عنوان من به این ظواهر نیست.
ای صدر روزگار تو انصاف من بده
تا روشنت شود که ستمکار نیستم
هوش مصنوعی: ای کسی که در اوج روزگار قرار داری، به من انصاف بده تا روشن شود که من ستمکاری نیستم.
در لطف طبع و خوش سخنی در ثنات اگر
چون انوریّ و اشرف و بندار نیستم
هوش مصنوعی: اگرچه من به نیکی و خوش‌زبانی در ستایش دیگران مانند انوری و اشرف و بندار نیستم، اما همچنان تلاش می‌کنم.
در شیوۀ گرانی از جمع شاعران
باری کم از مهذّب دهدار نیستم
هوش مصنوعی: در سبک گران‌قدر شاعران، من هم در کنار دیگران از فضل و ادب بی‌نصیب نیستم و از روح لطیفِ شاعری بهره‌مند هستم.
داند جهان که من بچنین قوّت سخن
الّا بخدمت تو سزاوار نیستم
هوش مصنوعی: دنیا می‌داند که من با این قدرت بیان، جز در خدمت تو شایسته نیستم.