گنجور

شمارهٔ ۱۳۱ - و قال ایضآ یمدح الصّاحب المعّظم نظام الدّین محمّد طاب ثراه و یصف الدّوات

چیست آن دریا که دارد در دل کشتی مقام
ماهیش بر خشک لیکن جزر و مدّش بر دوام
قعر این دریا گل تیره ست و آب او سیاه
و اندرو هم بیم جان خلق و هم اومید کام
عقدهای گوهر آرد زو برون غوّاص او
چو صدف کو قطره یی یابد ز ابر قیر فام
او ترش رویست و زو شاداب شاخ نیشکر
او سیه کاسه ست و از وی خلق را وجه طعام
زلف خاتون ظفر را اشک چشم او خضاب
رخنه های ملک را آب دهان او لحام
سیم او نقدست لیکن نقد او شب در میان
حلیتش نورست لیکن حشو نور او ظلام
جرم کیوانست و او را با مه نو اتّصال
آب حیوانست و او را در دل ظلمت مقام
آفتابست او لیکن بعضی از وی منکسف
روزگارست او مرکّب صورتش از صبح و شام
پاره یی از ریش فرعونست در دست کلیم
منفذی از دود دوزخ کرده بردار السّلام
یا بموی انباشته چاه ز نخدان بتان
یا چو مشکین پرچمی در طاسکی از سیم خام
یا دل یار منست اندر بر سیمین او
یا گشاده چشمۀ قیر از دل سنگ رخام
دیدۀ ملکست ما نا در بیاض او سواد
مشرب عذبست و بر وی از امانی از دحام
نازنینی خو فرا کرده باکسون و قصب
بر کنار خواجگان پرورده با صد احترام
شد دلش مستغرق سودای زلف و خال و خط
زان دژم روی وسرافکندست چون اهل غرام
گر زنی در ناخنش نی ورتو بر داری سرش
با کمال دلسیاهی دور باشد ز انتقام
هر چه زشتیّ و سیه کاری فرو خورده ز حلم
پس نکوییها عوض داده بر آیین کرام
معجزات نفثۀ او چون قلم را جان دهد
عقل گوید آن زمان سبحان من یحیی العظام
از سیاهی صورت فقرست گویی وانگهی
مستفید از رشح طبعش هم خواص وهم عوام
اندرون او سیه چالست و بیرون تخت ملک
نام او نونست واو خود کرده از صد گونه لام
نقره خنگی گشته آبستن بشبدیزی چو اب
هم برو دستارچه هم طوق زرّین هم ستام
بار گیران سخن را زین شب آخر آبخور
آهوان معنوی را مشک نافش پای دام
ظاهر او تخت بار پادشاه نیم روز
اندرون سینه اش مطمورۀ زنگیّ شام
عنبرین زلفیست سیمین تن که هر ساعت رسند
عاشقان زرد بیمار از دهان او بکام
از سوید ای دل او زنده جان ملک و دین
وز سواد چشم او روشن معاش خاص و عام
چون سیه دارد سر پستان خورد زو بچّه شیر
چون کند پستان سپید آنگه بود وقت فطام
وین عجب کآن طفل کزوی شیر خورد اندر زمان
هم در آرد خطّ مشکین هم در آید در کلام
تا بود در دست ترکان بسته دارد لب بمهر
چون نشیند با وزیران دورگرداند لثام
قصّه حال دل خود بر سر نی می کند
تا دهد با دست دستور جهان خواجه نظام
آصف جمشید رتبت خواجۀ سلطان نشان
صاحب اعظم محمّد قدوه و صدر انام
یارۀ دست وزارت قوّت بازوی شرع
آنکه اسلام از شکوه او همی گیرد قوام
کمترین جرعه ز جام لطف او آب حیات
خرد تر نصفی ز بزم همّتش ماه تمام
خنجر جودش براند جوی خون ازکان لعل
پنجۀ حکمش بر آرد گوهر از مغز حسام
روشنان آسمان سمعاً و طاعه می زنند
هر کجا داد از زبان کلک او نصرت پیام
باسخای او کفن شد بر تن زر بدره ها
با نهیب سهم او تابوت خنجر شد نیام
با سواد خط او شب لاف یک رنگی ز دست
گوهر شب تاب انجم زان شدش رشح مسام
چون درخت ارغوان گردد رعافش منفجر
چون زند باد خلافش کوهها را بر مشام
ای بریز طوق حکت گردن افلاک نرم
وی بریز ران امرت تو سن ایّام رام
دور نبود گر در ایّام تو چون نعلین بط
رخنۀ تاج خروسان هم پذیرد التیام
آسمان زین پس کند القاب میمون ترا
نقش پیشانیّ ماه و آفتاب از بهر نام
با کمال عدل تو در کلّ عالم زین سپس
راه زن مطرب گر باشد و خون خواره جام
ای روان لطف تو مردم فکن همچون کرم
وی نهیب قهر تو گردن شکن همچون اوام
تا تو معمار جهانی از خرابی ایمنست
ورچه پیماید سپهر اندر سرش دور مدام
اشک خونین بارد از دل چون صراحی دشمنت
هر کجا تیغت کند در لب چو ساغر ابتسام
بر تواتر از چه افتد عطسۀ صبح؟ ار نکرد
گنبد نیلو فری را از گل خلقت ز کام
با مداد از راه ترکستان در آید آفتاب
تا شنیدست اینکه آرندت ز ترکستان غلام
گشت بریان ز آتش دل شخص بدخواهت چنانک
نیست بر اندام او سرتاسر الّا پوست خام
از فراغت چون دوات اکنون ستان خسبند خلق
چون بکار مملکت کلک ترا باشد قیام
اینت آن رتبت که با آن پست باشد آسمان
وینت آن منصب که با آن ننگ باشد احتشام
مهر لب بروی نهد اختر ز بهر کحل چشم
خاک راهی را که یکران تو زو برداشت گام
با چنین فرّو شکوه و با چنین آئین و رسم
شد وزارت بر تو فرض عین و برجز تو حرام
گر دل خصمت پراکندست چون اشکش رواست
ملک اقبال ترا جاوید بادا انتظام
مقصد تو از وزارت نیست الّا نام نیک
وین دگرها را غرض کسب زر و جمع حطام
گشت حکمت بر سر گردون لگام امرو نهی
تا بدستت داد دولت کار عالم را زمام
از خری گر می نهد دشمن زبان در حکم تو
هر ستوری می نهد آری زبان اندر لگام
ای بظّل جاه تو ارباب حاجت را پناه
وی بذیل عطف تو اهل هنر را اعتصام
کار دانش چون رکاب از چرخ در پای اوفتاد
وقت شد گر سوی وی تابی عنان اهتمام
تازه گردان از کرم مرسوم تشریف رهی
وان دگر ها کز رهی کردست لطفت التزام
ذمّت همّت زوام بندگان آزاد کن
زانکه در دین کریمان هست پذیرفته اوام
گرچه هر کس آورد شعری بدین حضرت و لیک
ذوق طبعت نیک داند کین کدامست آن کدام
شیرۀ انگور باشد هر دو امّا نزد شرع
باشد از امّ الخبائث فرق تا نعم الادام
تا مدار آسمان بر کام و نا کامی بود
بادت اندر کامرانی جاه و دولتت مستدام
از تو چون چشم بدان مصروف دست حادثات
بر تو چون عزمت همایون مقدم ماه صیام
دوستان و دشمنانت را ز دور آسمان
کارها بروفق رایت باد دایم والسّلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چیست آن دریا که دارد در دل کشتی مقام
ماهیش بر خشک لیکن جزر و مدّش بر دوام
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف دریایی می‌پردازد که درون خود کشتی را در جای خاصی نگهداری می‌کند. این دریا در حالی که جزر و مد دارد و دائماً در حال تغییر است، جایگاه و مقام ماهی را بر روی خشکی حفظ می‌کند. به عبارتی دیگر، این دریا نشان دهنده‌ تغییر و ثبات همزمان است.
قعر این دریا گل تیره ست و آب او سیاه
و اندرو هم بیم جان خلق و هم اومید کام
هوش مصنوعی: در اعماق این دریا، گل تیره‌ای قرار دارد و آب آن سیاه است. در اینجا هم جان مردم در خطر است و هم امیدهایشان وجود دارد.
عقدهای گوهر آرد زو برون غوّاص او
چو صدف کو قطره یی یابد ز ابر قیر فام
هوش مصنوعی: در این بیت، سخن از کسی است که به گونه‌ای گرانبها و ارزشمند سخن می‌گوید و از او معانی عمیق و گرانبها استخراج می‌شود. او مانند مرواریدی است که از درون صدف بیرون می‌آید. همچنین به توصیف جوینده‌ای می‌پردازد که به سختی و زحمت، مرواریدهای زیبا را از دریا می‌گیرد، همان‌طور که فردی با تلاش و کوشش، دانش و معارف را بدست می‌آورد. در حقیقت این تصویر مجازی به تلاش و جستجوی عمیق برای دستیابی به دانایی و زیبایی اشاره دارد.
او ترش رویست و زو شاداب شاخ نیشکر
او سیه کاسه ست و از وی خلق را وجه طعام
هوش مصنوعی: او چهره‌ای گرفته دارد، اما از او شاخ نیشکر به بار می‌آید. او مانند کاسه‌ای تیره است، ولی برای مردم خوراکی فراهم می‌کند.
زلف خاتون ظفر را اشک چشم او خضاب
رخنه های ملک را آب دهان او لحام
هوش مصنوعی: زلف‌های زیبای زن پیروزمند مانند اشک‌های اوست که بر صورتش می‌ریزد و این اشک‌ها مانند آبی است که به فرو رفتگی‌های صورت می‌تابد و نقشی خاص به آن می‌بخشد.
سیم او نقدست لیکن نقد او شب در میان
حلیتش نورست لیکن حشو نور او ظلام
هوش مصنوعی: او خود به شکل نقره است، اما در دلش مانند شب مخفی است. زیبایی‌اش در تاریکی است، ولی درخشش او همچنان نور را به چالش می‌کشد.
جرم کیوانست و او را با مه نو اتّصال
آب حیوانست و او را در دل ظلمت مقام
هوش مصنوعی: کیوان به جرم خود، به همراه ماه نو، هم‌نشینی دارد و این ارتباط او را در دل تاریکی، به مقام خاصی می‌رساند.
آفتابست او لیکن بعضی از وی منکسف
روزگارست او مرکّب صورتش از صبح و شام
هوش مصنوعی: او مانند آفتاب است، اما برخی از او تحت تأثیر روزگار قرار گرفته‌اند. شکل و ظاهر او از ویژگی‌های صبح و شب ساخته شده است.
پاره یی از ریش فرعونست در دست کلیم
منفذی از دود دوزخ کرده بردار السّلام
هوش مصنوعی: بخشی از ریش فرعون در دست حضرت موسی است، تکه‌ای از دود جهنم را بر سرش آوار کرده‌اند.
یا بموی انباشته چاه ز نخدان بتان
یا چو مشکین پرچمی در طاسکی از سیم خام
هوش مصنوعی: این بیت به تشبیه دو نوع زیبایی پرداخته است. یکی به موهای بلند و انباشته شبیه به چاهی که پر از زینت‌های بتی باشد و دیگری به چادر یا لباسی شبیه به مشک سیاه که در ظرفی از نقره قرار دارد. این تصاویر به زیبایی و جذابیت اشاره دارند و تفاوت‌های ظاهری را در قالب تشبیه بیان می‌کنند.
یا دل یار منست اندر بر سیمین او
یا گشاده چشمۀ قیر از دل سنگ رخام
هوش مصنوعی: یا دل من در آغوش یا من، یارم است یا اینکه چشمه‌ای از قیر از دل سنگ خالص جاری شده است.
دیدۀ ملکست ما نا در بیاض او سواد
مشرب عذبست و بر وی از امانی از دحام
هوش مصنوعی: چشم‌های تو مانند ملک و آسمان است، ما در درون آن به وضوح و روشنی می‌نگریم. در میان سفیدی چشم‌هایت، نشانه‌های زلالی وجود دارد و بر روی آن، راحتی و آرامش دیده می‌شود.
نازنینی خو فرا کرده باکسون و قصب
بر کنار خواجگان پرورده با صد احترام
هوش مصنوعی: دختری نازنین و زیبا در کنار بزرگان و محترمان با کمال احترام تربیت شده است.
شد دلش مستغرق سودای زلف و خال و خط
زان دژم روی وسرافکندست چون اهل غرام
هوش مصنوعی: دل او در خیال و عشق زلف و زیبایی خط و خال آن چهره غمگین غرق شده است، و مانند افرادی است که در عشق و دلبستگی غرق شده‌اند.
گر زنی در ناخنش نی ورتو بر داری سرش
با کمال دلسیاهی دور باشد ز انتقام
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو آسیب برساند، با تمام وجود و با صبر و بردباری، جواب او را ندهی و از انتقام بپرهیزی.
هر چه زشتیّ و سیه کاری فرو خورده ز حلم
پس نکوییها عوض داده بر آیین کرام
هوش مصنوعی: هرگونه زشتی و بدی که به خاطر صبر و تحمل نادیده گرفته شده، در برابر نیکویی‌ها به عنوان پاداشی بر اساس منش خوبان و ارجمندان قرار می‌گیرد.
معجزات نفثۀ او چون قلم را جان دهد
عقل گوید آن زمان سبحان من یحیی العظام
هوش مصنوعی: وقتی که آثار غیرعادی او مانند نفسی که در دل می‌دمد، به زندگی می‌دهد، عقل به این حقیقت پی می‌برد که کجاست آن کسی که قادر است استخوان‌ها را زنده کند و می‌گوید: «پاک است او که این کارها را انجام می‌دهد.»
از سیاهی صورت فقرست گویی وانگهی
مستفید از رشح طبعش هم خواص وهم عوام
هوش مصنوعی: سیاهی چهره فقر نمایان است، اما در عین حال از طبیعت آن، هم مردم عادی و هم خاصان بهره‌مند می‌شوند.
اندرون او سیه چالست و بیرون تخت ملک
نام او نونست واو خود کرده از صد گونه لام
هوش مصنوعی: درون او تاریک و پر از درد و غم است، اما بیرون از او، مانند یک پادشاهی شناخته شده و معتبر به نظر می‌رسد. او خود را به گونه‌های مختلفی نمایش می‌دهد.
نقره خنگی گشته آبستن بشبدیزی چو اب
هم برو دستارچه هم طوق زرّین هم ستام
هوش مصنوعی: نقره‌ای که بی‌هوش شده، در حال زایمان است. مانند آبی که بر سرش دستار کوچک و گردنبند طلایی و سینه‌زنی دارد.
بار گیران سخن را زین شب آخر آبخور
آهوان معنوی را مشک نافش پای دام
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به شب پایانی و آخری اشاره می‌کند که در آن زمان، شنیدن و بیان سخنان ارزشمند و معنوی اهمیت دارد. به عبارت دیگر، در این شب آخر، فرصتی برای درک و بهره‌برداری از آموزه‌های عمیق و روحانی وجود دارد. "آبخور آهوان معنوی" نمادی از چشیده شدن دنیای عمیق و زیبای معنوی است که در کنار "مشک نافش" و "پای دام" به بیان ظرافت‌ها و زیبایی‌های این مفاهیم می‌پردازد. به طور کلی، این بیت به جمع‌آوری و درک معانی عمیق و معنوی در آخرین لحظات اشاره دارد.
ظاهر او تخت بار پادشاه نیم روز
اندرون سینه اش مطمورۀ زنگیّ شام
هوش مصنوعی: ظاهر او مانند تخت و بارگاه یک پادشاه در روز روشن است، اما در درون سینه‌اش، اندوه و دغدغه‌هایی پنهان وجود دارد.
عنبرین زلفیست سیمین تن که هر ساعت رسند
عاشقان زرد بیمار از دهان او بکام
هوش مصنوعی: زلفی مانند عنبر و بدنی چون نقره دارد، هر لحظه عاشقانی بیمار و زرد از شدت عشق به او می‌رسند و به دنبال او هستند.
از سوید ای دل او زنده جان ملک و دین
وز سواد چشم او روشن معاش خاص و عام
هوش مصنوعی: ای دل، از سرزمین سفید و روشن او، جان و روح بخش ملّت و دین زنده است. و از تیرگی چشمان او، زندگی و روزی خاص و عام روشن و واضح می‌شود.
چون سیه دارد سر پستان خورد زو بچّه شیر
چون کند پستان سپید آنگه بود وقت فطام
هوش مصنوعی: زمانی که رنگ سیاه در سر پستان نمایان شود، کودک از آن شیر می‌خورد؛ اما وقتی که پستان سفید شود، وقت قطع شیر دادن فرا رسیده است.
وین عجب کآن طفل کزوی شیر خورد اندر زمان
هم در آرد خطّ مشکین هم در آید در کلام
هوش مصنوعی: چه شگفت است که آن کودک که از شیرش بهره‌مند شده، هم در زمانش خط مشکین را به وجود می‌آورد و هم در کلامش می‌درخشد.
تا بود در دست ترکان بسته دارد لب بمهر
چون نشیند با وزیران دورگرداند لثام
هوش مصنوعی: تا وقتی که در دست ترکان است، باید با لبانی بسته و با آرامش رفتار کند. اما وقتی که با وزرای خود نشسته است، باید لباس و صحبتش را تغییر دهد و خودش را آماده کند.
قصّه حال دل خود بر سر نی می کند
تا دهد با دست دستور جهان خواجه نظام
هوش مصنوعی: چیزی از درد و حال دل خود را بر روی نی می‌گوید تا به دست خواجه نظام پیامش را برساند و او را در اداره امور جهان یاری کند.
آصف جمشید رتبت خواجۀ سلطان نشان
صاحب اعظم محمّد قدوه و صدر انام
هوش مصنوعی: آصف جمشید دارای مقام و مرتبه‌ای والا است که او را به عنوان خدمتگزار بزرگ سلطان و پیشوای مردمان معرفی می‌کند.
یارۀ دست وزارت قوّت بازوی شرع
آنکه اسلام از شکوه او همی گیرد قوام
هوش مصنوعی: وزارت قدرتی است که دست یاری به آن می‌دهد و استحکام دین اسلام به واسطه‌ی عظمت و شکوه او تأمین می‌شود.
کمترین جرعه ز جام لطف او آب حیات
خرد تر نصفی ز بزم همّتش ماه تمام
هوش مصنوعی: اندکی از لطف او به مانند آب حیات است که خرد را زنده می‌کند و در میان جمعی که به او می‌رسند، مانند ماهی است که در دل شب می‌درخشد.
خنجر جودش براند جوی خون ازکان لعل
پنجۀ حکمش بر آرد گوهر از مغز حسام
هوش مصنوعی: خنجر بخشش او باعث ریختن جوی خون می‌شود و لبه‌ای از حکمتش گوهر را از دل شمشیر بیرون می‌آورد.
روشنان آسمان سمعاً و طاعه می زنند
هر کجا داد از زبان کلک او نصرت پیام
هوش مصنوعی: سفیدان آسمان با گوش و اطاعت به هر جا که ندا به زبان قلم او باشد، کمک می‌کنند.
باسخای او کفن شد بر تن زر بدره ها
با نهیب سهم او تابوت خنجر شد نیام
هوش مصنوعی: با صدای او، کفن بر تن زرین باده‌ها شکل می‌گیرد و با قدرت او، تابوت خنجر به نیام تبدیل می‌شود.
با سواد خط او شب لاف یک رنگی ز دست
گوهر شب تاب انجم زان شدش رشح مسام
هوش مصنوعی: زیبایی خط او شب را به چشم یکدست و یکنواخت جلوه می‌دهد و از درخشش ستاره‌ها، مثل جواهر شب درخشان، حکایت می‌کند.
چون درخت ارغوان گردد رعافش منفجر
چون زند باد خلافش کوهها را بر مشام
هوش مصنوعی: درخت ارغوان زمانی که به شکوفه می‌نشیند، مانند لحظه‌ای است که بادهای مخالف به آن می‌وزند و باعث می‌شود عطرش در فضا پخش شود و کوه‌ها را خوشبو کند.
ای بریز طوق حکت گردن افلاک نرم
وی بریز ران امرت تو سن ایّام رام
هوش مصنوعی: ای طوق حکمت را بر گردن آسمان‌ها بیفکن و فرمانت را بر روزگار به آرامی بپاش.
دور نبود گر در ایّام تو چون نعلین بط
رخنۀ تاج خروسان هم پذیرد التیام
هوش مصنوعی: این احتمال وجود دارد که در روزگاری که تو می‌گذرانیدی، مانند کفش‌های کهنه، زخم‌ها و مشکلات بر اثر آسیب‌دیدگی یا فشارها، بهبود یابند و خوب شوند.
آسمان زین پس کند القاب میمون ترا
نقش پیشانیّ ماه و آفتاب از بهر نام
هوش مصنوعی: از این به بعد، آسمان به تو لقب‌های زیبایی خواهد داد، به گونه‌ای که نقش تو بر پیشانی ماه و خورشید نمایان خواهد شد تا به عنوان معروفی شناخته شوی.
با کمال عدل تو در کلّ عالم زین سپس
راه زن مطرب گر باشد و خون خواره جام
هوش مصنوعی: با وجود عدالت کامل تو در سراسر عالم، دیگر مهم نیست که اگر کسی بخواهد دزدی کند یا به فساد بپردازد.
ای روان لطف تو مردم فکن همچون کرم
وی نهیب قهر تو گردن شکن همچون اوام
هوش مصنوعی: ای روح نوازشگر تو، مرا بکش مانند کرم؛ و خشم و قهرت، مرا وادار می‌کند تا همچون اوام سر تسلیم فرود آورم.
تا تو معمار جهانی از خرابی ایمنست
ورچه پیماید سپهر اندر سرش دور مدام
هوش مصنوعی: اگر تو معمار و سازنده خوبی باشی، جهان بر تو از آسیب و ویرانی در امان است، حتی اگر چرخش آسمان همیشه بر سر بگردد.
اشک خونین بارد از دل چون صراحی دشمنت
هر کجا تیغت کند در لب چو ساغر ابتسام
هوش مصنوعی: اشک‌های خونین از دل باری می‌بارد، مانند صراحی. هر زمان که تیغ دشمن بر لبانم بخورد، خوشحالی‌ام مثل ساغری است که لبخند می‌زند.
بر تواتر از چه افتد عطسۀ صبح؟ ار نکرد
گنبد نیلو فری را از گل خلقت ز کام
هوش مصنوعی: صبح که می‌رسد، چطور می‌تواند عطسه‌ای از آسمان برخیزد؟ آیا این ممکن است که گنبد آسمان نتواند از خوشی و زیبایی خلقت، صدا کند؟
با مداد از راه ترکستان در آید آفتاب
تا شنیدست اینکه آرندت ز ترکستان غلام
هوش مصنوعی: آفتاب با مداد از سمت ترکستان ظهور می‌کند، چون شنیده که تو، از ترکستان، به او وفادار خواستی.
گشت بریان ز آتش دل شخص بدخواهت چنانک
نیست بر اندام او سرتاسر الّا پوست خام
هوش مصنوعی: شخص بدخواه تو چنان از آتش دلش سوخته و بریان شده است که دیگر جز پوست خامی بر تنش نمانده است.
از فراغت چون دوات اکنون ستان خسبند خلق
چون بکار مملکت کلک ترا باشد قیام
هوش مصنوعی: از آسودگی خود، اکنون همچون دواتی استفاده کن و مردم را به کار بینداز. چون برای اداره مملکت نیاز به قلم توست، باید در میادین حضور داشته باشی و فعالیت کنی.
اینت آن رتبت که با آن پست باشد آسمان
وینت آن منصب که با آن ننگ باشد احتشام
هوش مصنوعی: این مقام و جایگاه به حدی است که با آن، آسمان نیز پایین‌تر می‌آید و این موقعیت به اندازه‌ای است که با وجود آن، احترام و اعتبار به ننگ تبدیل می‌شود.
مهر لب بروی نهد اختر ز بهر کحل چشم
خاک راهی را که یکران تو زو برداشت گام
هوش مصنوعی: عشق و محبت لبانش را بر چهره ستاره می‌گذارد، تا سبب زیباتر شدن چشم خاکی شوند. راهی که تو به سادگی از آن عبور کردی، برای او مسیر دشواری است که یک قدم هم نمی‌تواند بردارد.
با چنین فرّو شکوه و با چنین آئین و رسم
شد وزارت بر تو فرض عین و برجز تو حرام
هوش مصنوعی: با ناز و زیبایی و با این رفتار و سنت، وزارت بر تو واجب است و هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند این مقام را داشته باشد.
گر دل خصمت پراکندست چون اشکش رواست
ملک اقبال ترا جاوید بادا انتظام
هوش مصنوعی: اگر دل دشمن تو پریشان است، مانند اشکش، جالب است که سرنوشت تو همیشه سامان یابد و درخشان باشد.
مقصد تو از وزارت نیست الّا نام نیک
وین دگرها را غرض کسب زر و جمع حطام
هوش مصنوعی: هدف تو از وزارت به جز کسب نام نیک نیست، اما دیگران فقط به دنبال به دست آوردن ثروت و جمع کردن دارایی هستند.
گشت حکمت بر سر گردون لگام امرو نهی
تا بدستت داد دولت کار عالم را زمام
هوش مصنوعی: خود را به کار حکمت مشغول کن و امروز از تجربه‌های خود بهره ببر؛ تا اینکه به دستت بگیری قدرت و مدیریت امور جهان را.
از خری گر می نهد دشمن زبان در حکم تو
هر ستوری می نهد آری زبان اندر لگام
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را مورد انتقاد قرار دهد و به زبانش بر تو حکم کند، باید بدانی که این فقط بخشی از واقعیت است و نباید به آن اهمیت زیادی بدهی؛ زیرا مثل اسب، زبان نیز باید تحت کنترل و مهار باشد.
ای بظّل جاه تو ارباب حاجت را پناه
وی بذیل عطف تو اهل هنر را اعتصام
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگی و مقام، پناهگاه نیازمندان هستی و اهل هنر به دامان تو چنگ می‌زنند.
کار دانش چون رکاب از چرخ در پای اوفتاد
وقت شد گر سوی وی تابی عنان اهتمام
هوش مصنوعی: وقتی که کار علم و دانش از دست خارج شد و به طور ناخواسته از مسیر درست خارج گردید، وقت آن رسیده است که دوباره به سمت او برگردی و کنترل عزم و اراده‌ات را در دست بگیری.
تازه گردان از کرم مرسوم تشریف رهی
وان دگر ها کز رهی کردست لطفت التزام
هوش مصنوعی: از روی محبت و عادت جدید، تو را به مسیر خود می‌آورم و دیگرانی که از این مسیر دور شده‌اند، به لطفت و مهربانی‌ات وابسته‌اند.
ذمّت همّت زوام بندگان آزاد کن
زانکه در دین کریمان هست پذیرفته اوام
هوش مصنوعی: نسبت به دیگران با نیک‌نوازی رفتار کن و خود را از قید و بندها رها کن، زیرا در دین انسان‌های بزرگوار، رفتار شایسته مورد پذیرش قرار می‌گیرد.
گرچه هر کس آورد شعری بدین حضرت و لیک
ذوق طبعت نیک داند کین کدامست آن کدام
هوش مصنوعی: اگرچه هر کسی شعری به این مقام می‌آورد، اما ذوق تو خوب می‌داند که کدام شعر ارزشمندتر است.
شیرۀ انگور باشد هر دو امّا نزد شرع
باشد از امّ الخبائث فرق تا نعم الادام
هوش مصنوعی: هر دو ماده‌ای که نام برده شده شیرین هستند، اما از نظر شرع، یکی از آن‌ها (شراب) از بدترین چیزهاست، در حالی که دیگری (خوراکی مثل انگور) از بهترین‌ها محسوب می‌شود.
تا مدار آسمان بر کام و نا کامی بود
بادت اندر کامرانی جاه و دولتت مستدام
هوش مصنوعی: به این معنی است که تا زمانی که سرنوشت و تقدیر به نفع تو باشد، امید دارم که خوشبختی و موفقیت‌های تو پایدار و طولانی باشد.
از تو چون چشم بدان مصروف دست حادثات
بر تو چون عزمت همایون مقدم ماه صیام
هوش مصنوعی: چون تو به چشم ما مشغول و معطوف هستی، سختی‌های زندگی بر تو مانند عظمت و بزرگی‌ات در آغوشِ ماه رمضان خواهد بود.
دوستان و دشمنانت را ز دور آسمان
کارها بروفق رایت باد دایم والسّلام
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنانت را از دور ملاقات کن و کارهایشان را مطابق با خواسته‌ها و آرزوهایت سامان ده، همیشه موفق باشی و درود بر تو.