شمارهٔ ۱۲۴ - و له ایضا یمدح ملک الشّعراء رکن الدین دعوی دار
خیرمقدم، زکجا پرسمت ای باد شمال ؟
کش خرامیدی، چونیّ و چه داری احوال؟
ناتوان شکل همی بینم و گرد آلودت
دم برافتاده و سست از اثر استعجال
از قدوم تو بیا سود دل ما باری
تو برآسودی از کلفت حطّ و ترحال
مسرعی چون تو سبک پای ندیدم هرگز
که نه آسایش تن دانی و نه رنج کلال
تر مزاجیّ وز تخلیط نباشی خالی
سبب اینست که بیمار شوی هر سر سال
گرچه بر سفت کشی هودج خاتون سخن
از تو بی زورتر انصاف ندیدم حمّال
زلف معشوقم نیروی تو دادست آری
بوی خوش قوّت بیمار دهد در همه حال
شعر رکن الدّین دانم چو ترا همره بود
منزلت بود همه ره بسرآب زلال
چه دوی گرد گلستان؟ چه روی بر گل و مشک؟
خود بروخاک سرکوی وی اندر خود مال
در سرت عزم تماشای عروسیست مگر
کآستین کرده یی از عطر چنین مالامال
نه عروسی تنها، بلکه جهانی مه روی
دوخته نوک قلمشان ز حریری سربال
جلوه دادند مرا از تتق مشک سیاه
دخترانی بصفت غیرت ربّات حجال
سی و شش حوری سر برزده از پیرهنی
همه سیمین تن و شکر سخن و مشکین خال
شد گهر ریزروان از چپ و از راست چو بست
مردم دیدۀ من با صورش عقد وصال
دل بنظّاره برین منظره دیده دوید
جان خود از پیش همی رفت ره استقبال
بسرانگشت ادب معجرشان بگشادم
لعبتان دیدم سرتا قدم از لطف و جمال
خواهرانی همه بر یک قد و یک اندازه
که سعادت همه از دیدنشان گیرد فال
نو عروسانی دوشیزه و پاکیزه که بود
زهره شان گوی گریبان ومه نو خلخال
نور تحقیق درفشان ز معانیّ دقیق
همچو خورشید که ایما کند از جرم هلال
دست ادراک چو یا زید بدیشان فکرت
خود چه گویم که چها کردند از غنچ و دلال
جامه شان ترگشت از بس که نهادم برچشم
خود بود آفت خوبان همه از عین کمال
شادباش ای بسخن قدوه ارباب هنر
که حرامست بجز بر قلمت سحر حلال
گر تو دعوی داری شعر تو معنی دارست
دعوی فضل ترا معنی یارست و همال
در نگارستان دیدی شکرستان مضمر
خط و معنیّ ترا دیدم هم زان منوال
تا ز انوار ضمیر تو قلاوز نبرد
بیشخون معانی نرود خیل خیال
مردم چشم منی، زانکه ترا نادیده
همه عالم بتو می بینم ای خوب خصال
گر کسی شعر تو بر صورت بی جان خواند
جانور گردد از خاصیت او تمثال
تا فرورفت بگنج سخنت پای نظر
مردم چشم غنی گشت ز بس عقد لال
منزل روح از آنست سواد خط تو
که سواد خط تو از شب قدرست مثال
قلمت می کند احیای شب قدر از آن
همه کامیش بدادست خدای متعال
گاه بر یک قدم استاده بود چون اوتاد
گاه در سجده همی گرید همچون ابدال
لاجرم گشت روان آب ینا بیع حکم
از زبان گهر افشان وی انگام مقال
مدح اگر در خور معنیّ تو می باید گفت
پس روا دار گر از عجز شود ناطقه لال
چون معانیّ تو از حد کمال افزونست
من تجاوز ز حد خویش کنم اینت محال
شعر من گر بسوی حضرت تو دیر رسید
اندرین عذر مرا نیک فراخست مجال
کز بلندیّ مقام تو چو پرواز گرفت
در هوا سوخته شد مرغ سخن را پر و بال
هر که او جست مرا، مقصد او مدح تو بود
کز پی کسب سعادات کنند استکمال
عذر تقصیر بتطویل سخن چون خواهم؟
کآن مرا رنگ ملالت دهد و بوی ملال
آمدم با سخنی چند کز آن پر شده ام
تا کنم سینه تهی با تو ازین حسب الحال
می دهد دست فلک نعمت اصحاب یمین
بگروهی که ندانند یمین را ز شمال
و آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل بدامن دهد و زر بجوال
بکه نالم ز کسانی که ز فراط طمع
بگدایان نگذارند گداییّ و سؤال؟
نان خود می خورم و مدحتشان می گویم
پس هم ایشان را از من طمع افتد بمنال
با چنین رونق بازار سخن وای برآنک
بر سز بیتی یک روز نوشتست که قال
ای برادر چو فتادیم بدوری که درو
نیست ممدوحی کز ما بخرد مدح بمال
خود بیا تا پس از این مدحت خود می گوییم
چون ز ممدوح توقّع نبود جود و نوال
هجو را نیز اگر وقتی تأثیری بود
این زمانش اثری نیست بجز و زور و وبال
کآنکه بی عرض بود گردهمش صددشنام
آنش خوشتر که ستانم من از و یک مثقال
شمارهٔ ۱۲۳ - وله یمدح الصّاحب جلال الدّین: ماجرایی که میان من و گردون رفتستشمارهٔ ۱۲۵ - وله ایضا یمدحه و یهنّیه بالزّفاف: چو خیل زنگ بیار استند صفّ جدال
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خیرمقدم، زکجا پرسمت ای باد شمال ؟
کش خرامیدی، چونیّ و چه داری احوال؟
هوش مصنوعی: سلام و خوشآمدی ای باد شمال! از کجا میآیی؟ چگونهای و حال و روزت چطور است؟
ناتوان شکل همی بینم و گرد آلودت
دم برافتاده و سست از اثر استعجال
هوش مصنوعی: من تو را در حالتی ناتوان و کثیف میبینم، در حالی که دمی کنارت افتادهای و آثار عجله بر تو مشخص است.
از قدوم تو بیا سود دل ما باری
تو برآسودی از کلفت حطّ و ترحال
هوش مصنوعی: با آمدن تو، دل ما آرام میگیرد و برای تو از زحمات و سختیها کاسته میشود.
مسرعی چون تو سبک پای ندیدم هرگز
که نه آسایش تن دانی و نه رنج کلال
هوش مصنوعی: هیچ کس را مانند تو ندیدهام که نه از آرامش بدن خویش خبری دارد و نه از زحمت و سختیهای زندگی آگاه است.
تر مزاجیّ وز تخلیط نباشی خالی
سبب اینست که بیمار شوی هر سر سال
هوش مصنوعی: اگر از خوب و بد مزاج خود آگاهی نداشته باشی و در خورد و خوراک خود تعادل را رعایت نکنی، به احتمال زیاد در هر یک سال دچار بیماری خواهی شد.
گرچه بر سفت کشی هودج خاتون سخن
از تو بی زورتر انصاف ندیدم حمّال
هوش مصنوعی: هرچند بر قویترین استدلالها و سخنان زنان مهتر، صحبت از تو قدرت کمتری دارد، اما من هرگز در این دنیا انصاف را نادیده نمیگیرم.
زلف معشوقم نیروی تو دادست آری
بوی خوش قوّت بیمار دهد در همه حال
هوش مصنوعی: زلف معشوقم قدرتی به من بخشیده است و بوی خوش او در هر شرایطی توان و انرژی به من میدهد.
شعر رکن الدّین دانم چو ترا همره بود
منزلت بود همه ره بسرآب زلال
هوش مصنوعی: آنگاه که شعر رکنالدین را میدانم، میفهمم که همراهی تو باعث میشود منزلت و مقام تو در این مسیر، همچون آبی زلال و پاک، نمایان باشد.
چه دوی گرد گلستان؟ چه روی بر گل و مشک؟
خود بروخاک سرکوی وی اندر خود مال
هوش مصنوعی: چرا در گلزار میدوی و رویت به گل و مشک گرایش دارد؟ بهتر است به خاک سر کوچهاش بروی و خود را در آنجا مالش بدهی.
در سرت عزم تماشای عروسیست مگر
کآستین کرده یی از عطر چنین مالامال
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در ذهنت به تماشای عروسی مشغولی، مگر اینکه دستانت را از بوی خوش پر کردهای.
نه عروسی تنها، بلکه جهانی مه روی
دوخته نوک قلمشان ز حریری سربال
هوش مصنوعی: عروسی تنها نیست، بلکه زیبایی و جذابیت آن به جهانی از مهرو زیبایی مرتبط است. مانند دوختن نخی از ابریشم به نوک قلم، که نشاندهندهی دقت و ظرافت در کار است.
جلوه دادند مرا از تتق مشک سیاه
دخترانی بصفت غیرت ربّات حجال
هوش مصنوعی: من را به زیبایی در برابر دیدگان قرار دادند، به گونهای که دخترانی با موهای سیاه مانند مشک، با غیرت و وقار در میان پردهها ظاهر شدند.
سی و شش حوری سر برزده از پیرهنی
همه سیمین تن و شکر سخن و مشکین خال
هوش مصنوعی: سی و شش حوری از زیر لباس بیرون آمدهاند، که همه آنها با تنهای نقرهای، زبانهای شیرین و خالهای خوشبو زیبا هستند.
شد گهر ریزروان از چپ و از راست چو بست
مردم دیدۀ من با صورش عقد وصال
هوش مصنوعی: گوهرهایی از دل و جان به چپ و راست ریخته میشود، چون چشمهای من که به زیباییاش دوخته شده، پیوندی از محبت را برقرار کرده است.
دل بنظّاره برین منظره دیده دوید
جان خود از پیش همی رفت ره استقبال
هوش مصنوعی: دل به تماشای این منظره مشغول شده و چشمانم به آن دوخته شدهاند، در حالی که جانم از بدنم خارج شده و به استقبال آن میرود.
بسرانگشت ادب معجرشان بگشادم
لعبتان دیدم سرتا قدم از لطف و جمال
هوش مصنوعی: زمانی که به آرامی و با احترام معجر (پوشش سر) آنها را باز کردم، دختران بازیگوشی را دیدم که از سر تا پا پر از زیبایی و لطف بودند.
خواهرانی همه بر یک قد و یک اندازه
که سعادت همه از دیدنشان گیرد فال
هوش مصنوعی: همه خواهران به یک اندازه و یک اندازه هستند و خوشبختی همه با نگاه کردن به آنها به دست میآید.
نو عروسانی دوشیزه و پاکیزه که بود
زهره شان گوی گریبان ومه نو خلخال
هوش مصنوعی: عروسانی که در شب عروسی خود بسیار زیبا و معصوم به نظر میرسند، مانند ماه و ستارهای درخشانند و با زیباییهای خود، توجه همه را جلب میکنند.
نور تحقیق درفشان ز معانیّ دقیق
همچو خورشید که ایما کند از جرم هلال
هوش مصنوعی: نور علم و حقیقت، همچون خورشید درخشان است که از جسم هلال ماه روشنایی میافشاند و به ما معانی عمیق و دقیق را نشان میدهد.
دست ادراک چو یا زید بدیشان فکرت
خود چه گویم که چها کردند از غنچ و دلال
هوش مصنوعی: زمانی که توانایی درک و فهم من مانند زید نباشد، نمیدانم چگونه باید دربارهٔ اندیشههای خودم بگویم که آنها چه کارهایی از دلائل و نشانهها انجام دادهاند.
جامه شان ترگشت از بس که نهادم برچشم
خود بود آفت خوبان همه از عین کمال
هوش مصنوعی: لباسشان از زیبایی و جذبهای که بر چشمانم نشستم، چنان تحت تأثیر قرار گرفت که به حالت دلپذیری درآمد. زیبایی همه خوبان از چشمه کمال آنان نشأت میگیرد.
شادباش ای بسخن قدوه ارباب هنر
که حرامست بجز بر قلمت سحر حلال
هوش مصنوعی: خوشا به حال تو که استاد هنر سخن هستی و دانستهای که جز با کلامت نمیتوانی جادوگری کنیم.
گر تو دعوی داری شعر تو معنی دارست
دعوی فضل ترا معنی یارست و همال
هوش مصنوعی: اگر تو ادعای شعر داری، باید شعر تو معنای عمیق و مفهوم داشته باشد. ادعای فضیلت تو نیز باید از آن معنا برخوردار باشد و نشاندهنده ظرفیت و قابلیتهای تو باشد.
در نگارستان دیدی شکرستان مضمر
خط و معنیّ ترا دیدم هم زان منوال
هوش مصنوعی: در باغ زیباییها، نیکوترین و شیرینترین نکتهها را سراغ گرفتی، که هم در خط و هم در معنا، تو را همانند آن شیرینی دیدم.
تا ز انوار ضمیر تو قلاوز نبرد
بیشخون معانی نرود خیل خیال
هوش مصنوعی: تا زمانی که نور درونی تو درخشندگی دارد، دیگر معانی و افکار بیهوده و بیمفهوم به ذهن نمیآیند.
مردم چشم منی، زانکه ترا نادیده
همه عالم بتو می بینم ای خوب خصال
هوش مصنوعی: تو برای من مانند چشمی هستی که به واسطهی تو، همهی دنیا را میبینم. حتی اگر تو را نادیده بگیرم، باز هم به خاطر ویژگیهای نیکوی تو، همهچیز را در وجود تو جستجو میکنم.
گر کسی شعر تو بر صورت بی جان خواند
جانور گردد از خاصیت او تمثال
هوش مصنوعی: اگر کسی شعری زیبا بر چهرهی بیجان بخواند، این چهره به نوعی جان میگیرد و از خاصیت آن شعر، به شکل زندهتری در میآید.
تا فرورفت بگنج سخنت پای نظر
مردم چشم غنی گشت ز بس عقد لال
هوش مصنوعی: تا زمانی که سخن تو در دل مردم جا گرفت، آن چشمهای ثروتمند از بس غم و سکوت را در خود نگه داشتند، به غنای کلام تو رسیدند.
منزل روح از آنست سواد خط تو
که سواد خط تو از شب قدرست مثال
هوش مصنوعی: روح انسان در خانهای قرار دارد که خط و نقش تو به زیبایی آن افزوده است و این خط، به مانند شب قدر، خاص و ارزشمند است.
قلمت می کند احیای شب قدر از آن
همه کامیش بدادست خدای متعال
هوش مصنوعی: قلم تو باعث زنده شدن شب قدر میشود، زیرا تمام برکات و نعمتهای آن به دست خداوند بزرگ است.
گاه بر یک قدم استاده بود چون اوتاد
گاه در سجده همی گرید همچون ابدال
هوش مصنوعی: گاهی او در یک قدم استوار میایستد مانند میخهایی که به زمین کوبیده شدهاند، و گاهی در حال سجده، همچون مردان بزرگ و روحانی، اشک میریزد.
لاجرم گشت روان آب ینا بیع حکم
از زبان گهر افشان وی انگام مقال
هوش مصنوعی: به ناچار، روان آب مثل یک زبان گویا شده است و در آن زمان، سخنانی از جواهرات درخشان بیان میشود.
مدح اگر در خور معنیّ تو می باید گفت
پس روا دار گر از عجز شود ناطقه لال
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد در مورد معنی تو چیزی بگویم، پس این را بپذیر که اگر زبانم از ناتوانی لال شود، اشکالی ندارد.
چون معانیّ تو از حد کمال افزونست
من تجاوز ز حد خویش کنم اینت محال
هوش مصنوعی: زمانی که معنای تو از هر کمالی فراتر میرود، برای من غیر ممکن است که از حد و مرز خود فراتر بروم.
شعر من گر بسوی حضرت تو دیر رسید
اندرین عذر مرا نیک فراخست مجال
هوش مصنوعی: اگر شعر من به طرف تو دیر رسید، مشکلی نیست و به خاطر این تأخیر عذر من را به خوبی بپذیر.
کز بلندیّ مقام تو چو پرواز گرفت
در هوا سوخته شد مرغ سخن را پر و بال
هوش مصنوعی: زمانی که فردی با مقام و مرتبه بلند خود پرواز میکند، مرغ سخن که نماد کلام و بیان است در آسمان احساس خطر میکند و از شدت هیجان و شگفتی به آتش میافتد، به گونهای که پر و بالش را از دست میدهد.
هر که او جست مرا، مقصد او مدح تو بود
کز پی کسب سعادات کنند استکمال
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال من بود، در واقع هدفش ستایش تو بود، زیرا آنان برای دستیابی به سعادتها به این مدح و تمجید نیاز دارند.
عذر تقصیر بتطویل سخن چون خواهم؟
کآن مرا رنگ ملالت دهد و بوی ملال
هوش مصنوعی: چرا بخواهم صحبت را طولانی کنم و عذر و بهانه بیاورم؟ زیرا این کار باعث میشود که حالت دلزدگی به من دست دهد و احساس کسالت کنم.
آمدم با سخنی چند کز آن پر شده ام
تا کنم سینه تهی با تو ازین حسب الحال
هوش مصنوعی: من با تعدادی از سخنان که در دلم انباشته شدهاند، آمدم تا با تو صحبت کنم و از این وضعیت عاطفی خودم کمی بکاهیم.
می دهد دست فلک نعمت اصحاب یمین
بگروهی که ندانند یمین را ز شمال
هوش مصنوعی: آسمان نعمتها را به گروهی میبخشد که نمیدانند در کدام سمت خوشبختی قرار دارند.
و آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل بدامن دهد و زر بجوال
هوش مصنوعی: کسی که نیاز دارد تا از خری توبره برگیرد، باید در عالم بالا به دامن فلک گوهر سرخی بپیچاند و زر در کولهاش قرار دهد.
بکه نالم ز کسانی که ز فراط طمع
بگدایان نگذارند گداییّ و سؤال؟
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که از افرادی شکایت میکند که به خاطر طمع و حرص خود نمیگذارند نیازمندان از آنها درخواست کمک و یاری کنند. به عبارتی، او از کسانی گله دارد که به جای کمک، فقط به فکر منافع خود هستند و مانع از درخواست فقرا میشوند.
نان خود می خورم و مدحتشان می گویم
پس هم ایشان را از من طمع افتد بمنال
هوش مصنوعی: من در زندگی خود به خودکفایی رسیدهام و در عین حال از خوبیهای آنها صحبت میکنم. به این ترتیب، ممکن است آنها امیدی به من پیدا کنند و به تکیهگاه من تبدیل شوند.
با چنین رونق بازار سخن وای برآنک
بر سز بیتی یک روز نوشتست که قال
هوش مصنوعی: در اینجا به وضعیتی پرداخته میشود که اوضاع سخن و ادبیات رونق و شکوفایی دارد، و نویسنده به طور خاص بر آن است که بر یک بیت خاص تکیه کند. این نوشته به نوعی از هشداری اشاره دارد که ناراحتی از این موضوع را بیان میکند، چرا که نویسنده از اهمیت و ارزش آن بیت آگاه است و بر آن تأکید میکند.
ای برادر چو فتادیم بدوری که درو
نیست ممدوحی کز ما بخرد مدح بمال
هوش مصنوعی: ای برادر، وقتی به دور افتادیم که در آن هیچ مدح و ستایشی از کسی نیست، از ما هم بر کسی چیز خوب و ستودنی نخواهم گفت.
خود بیا تا پس از این مدحت خود می گوییم
چون ز ممدوح توقّع نبود جود و نوال
هوش مصنوعی: خودت بیای تا بعد از این در مورد تو صحبت کنیم، چون از کسی که مورد ستایش است، انتظار بخشش و سخاوتی نیست.
هجو را نیز اگر وقتی تأثیری بود
این زمانش اثری نیست بجز و زور و وبال
هوش مصنوعی: اگر هجو (نقد و تمسخر) هم زمانی تأثیری داشت، این زمان فقط نتیجهای جز دردسر و مشکل ندارد.
کآنکه بی عرض بود گردهمش صددشنام
آنش خوشتر که ستانم من از و یک مثقال
هوش مصنوعی: هر که بیارزش باشد، بهتر است که به او صدها دشنام دهی تا اینکه من یک مثقال از او بگیرم.