شمارهٔ ۱۲۲ - و قال ایضآ یمدح الصّذر السّعید رکن الدّین صاعد
ای در محیط عشقت، سر کشته نقطۀ دل
وی از جمال رویت، خوش گشته مرکز گل
زلف تو بر بنا گوش، ثعبان و دست موسی
خال تو بر نخدان ، هاروت و چاه بابل
دو رسته درّ دندان، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریّا، در ماه کرد منزل
عقل از لطافت گل، یک نکته کرد موهوم
رمزی از آن چو بنمود ، آمد دهانت حاصل
هر گه که قامت تو، بخرامد از کرشمه
گویی که سرو آزاد، از بادگشت مایل
ای مرده آب حیوان، پیش لب و دهانت
وی مانده حیران ، زان شکل و آن شمایل
آن روی را بهر کس، منمای الله الله
یا معجری بر افکن، یا برقعی فروهل
گر وعدۀ وصالت،بودست موسم گل
بشنو بشارت گل ، از نغمۀ عنادل
باغ از دم صبا شد، چون آستین مریم
دست نشاط ازین پس، از جیب غنچه مگسل
ببساو نبض بر بط، کز چیست نالش او
زخمی دوبر رگش زن، تا خوش کند مفاصل
بخرام سوی صحرا، تا بنگری جهان را
صافی ز هر کدورت، همچون ضمیر عاقل
سوسن بسان عیسی، یک ره زه گشته ناطق
غنچه بسان مریم، دوشیزه گشته حامل
گل در لحاف غنچه، خوش خفته بد سحرگه
باد صبا برو خواند، یا ایّها المزّمّل
بیرون فکنده سوسن، از تشنگی زبانرا
کرم از عدم درآمد ، تا زان سوی متاهل
تا بوکه خردۀ زر، یابد عطا ز گلبن
آغاز کرد بلبل، میخواندش فضایل
ار غنچه گشته گلبن، طوطیّ لعل منقار
وز میوه گشته اغصان، طاوس باجلاجل
زاغ سیاه دل را، بر در نهاد بلبل
چون دید دمّ طاوس، گشته پر حواصل
گل در غرور دولت، صحّاک سیرت آمد
زان دیر می نپاید ، در عهد صدر عادل
شاخ شکوفه پنبه ، از گوش کرد بیرون
تا مدح رکن دین را ، اصغا کند ز قائل
جمشید تخت دولت، خورشید شرع صاعد
صدری که هست جودش، چون فیض عقل شامل
در خطّ شب نمایش ، بر رهگذار مکرت
از گوهر معانی ، افروخته مشاعل
حلمش سبب شدارنی، از عاصفات قهرش
یکباره گشته بودی ، او تا دارض زایل
در روز سبق دولت، خورشید آتشین پی
با عزم باد سیرش، چون سایه خفته در ظل
بحر محیط باشد، هر نقطه یی ز خطّش
بهر حساب جودش، گر برگشتی جداول
سمسار کلک او را، سر ازل مجاهز
عطّار خلق او را ، باد صبا معامل
با لوح زی دبستان ، آید عصای موسی
سحر حلال کلکش ، چون حل کند مسائل
تفّ سموم قهرش، گر بر زمانه افتد
جو در جوار کافور ، گیرد مزاج یلپل
ای خط استوا را، انصاف تو موازی
وی سطح آسمانرا، درگاه تو مشاکل
گردد دل تمنّی ، از اضطراب ساکن
چون در تحرّک آید، کلک تو درانامل
از حمل بار برّت، شد اوفتان و خیزان
چون در شمار انگشت از بخشش تو سایل
نه طاق آسمانرا، قهر تو خرقه کردی
گر لطف تو نبودی ، اندر میانه حایل
گر از همای فرّت ، بر چرخ سایه افتد
گردد زیمن جاهت، هندوی چرخ مقبل
خصمت ز چاه محنت مستسفی است چون دلو
وز غم چو ریسمان شد، معلول علّت سل
لطفت عجب نباشد، گر خصم بند گردد
الّا نسیم ننهد، بر اب کس سلاسل
از مهر و کینت رمزیست ، کون وفساد عالم
وز عقل هست روشن ، بر این سخن دلایل
ار چار طاق عنصر ، الّا طلل نماند
معمار عدلت ار زانک ، گردد ز کار غافل
از شوق حضرتت ماه، افتاد در تکاپوی
زان سان که میشمارد باده هم از منازل
اندر بسیط هستی چون از دلت گذشتی
در روزگار ناقص ، جز بحر نیست کامل
او نیز گاه جودت، سازد سفینه مسکن
تا جان ز موج دستت، بیرون برد بساحل
ای سروری که هر یک، ز اجرام هفت گانه
میسازد از دگرگون ، سوی درت وسایل
زین واقعه که آمد ، نزدیک آنکه گردد
از خنجر دلیران، خلق زمانه بسمل
صبح از نهیب فتنه، یک دم نمی زد الّا
کز تیغ مهر بودی اندر برش حمایل
از بس که رمح سر زد، بر سینه آن خرانرا
سرباز بسته آنک، از درد سر عوامل
تا دوستی نعمان، برخود کنند ثابت
خیل بهار بینم، یک سر شده مقاتل
سوسن زبان کشیده ، گلبن سپر فکنده
در چشم غنچه پیکان، بابید آخته شل
زر دست چشم نرگس ، یرقان ز دست گویی
زین هولهای منکر، وین ورطه های هابل
چون بید و مه لرزان ، برجان آنکسی کو
چون سرو بود سرکش ، چون غنچه بود پردل
زین هولهای منکر، وین ورطه های هابل
چون سرو بود سرکش، چون غنچه بود پر دل
ای از کمال جاهت، دست زمانه قاصر
وی از علوّ قدرت، اوج ستاره نازل
تا بحر شعر بنده ، شد قلزم معانی
از گوهرش نماندست ، یک بکر فکر عاطل
گر از مهبّ جودت ، باد قبول یابد
نامش ز فخر گردد، تاج سرافاضل
بعد از شه ار بیفزود، قدر تو نیست طرفه
بعد از زوال خورشید ، افزون همی شود ظل
پیوسته باد ازین سان ، جاه تو در ترقّی
آسوده دولت تو، در ظلّ شاه طغول
تا محفل کواکب ، هست از قمر مزیّن
باد از شکوه ذاتت، آراسته محافل
پاینده باد جاهت، کز روی و رای خوبت
بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل
شمارهٔ ۱۲۱ - و قال ایضاً یمدحه: خدایان صدور جهان شهاب الدّینشمارهٔ ۱۲۳ - وله یمدح الصّاحب جلال الدّین: ماجرایی که میان من و گردون رفتست
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای در محیط عشقت، سر کشته نقطۀ دل
وی از جمال رویت، خوش گشته مرکز گل
هوش مصنوعی: ای محبوب من، در فضای عشق تو من عاشق شدم و قلبم که به تو وابسته است، به زیبایی چهرهات خوشبو و جذاب شده و درخشش تو مانند مرکز گل است.
زلف تو بر بنا گوش، ثعبان و دست موسی
خال تو بر نخدان ، هاروت و چاه بابل
هوش مصنوعی: موهای تو به قدری زیبا و جذاب است که همچون ثعبان بر گوش تو درخشانی دارد. و خال تو بر گونهات به اندازهای زیباست که به یاد هاروت و چاه بابل میافتد، به این معنا که زیباییات میتواند فریبنده و مدهوشکننده باشد.
دو رسته درّ دندان، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریّا، در ماه کرد منزل
هوش مصنوعی: دو دندان درخشانش، وقتی لبخند میزند، انگار همچون ستاره ثریا در آسمان شب میدرخشد.
عقل از لطافت گل، یک نکته کرد موهوم
رمزی از آن چو بنمود ، آمد دهانت حاصل
هوش مصنوعی: عقل به زیبایی گل نگاهی انداخت و از آن یک نکته را بهطور مبهم برداشت کرد. وقتی آن نکته را به نمایش گذاشت، نتیجهاش به زبان تو جاری شد.
هر گه که قامت تو، بخرامد از کرشمه
گویی که سرو آزاد، از بادگشت مایل
هوش مصنوعی: هر بار که تو با آن زیبایی و ناز خود به حرکت درمیآیی، انگار گویی که یک درخت سرو بلند و خوشقامتی از وزش باد متمایل میشود.
ای مرده آب حیوان، پیش لب و دهانت
وی مانده حیران ، زان شکل و آن شمایل
هوش مصنوعی: ای حیوان مرده، من در مقابل دهان و لب تو ماندهام حیران، به خاطر آن شکل و شمایت.
آن روی را بهر کس، منمای الله الله
یا معجری بر افکن، یا برقعی فروهل
هوش مصنوعی: به هیچکس آن روی زیبای خود را نشان نده، ای خدا. یا حجاب بر این زیبایی بیفکن، یا آن را در زیر پردهای پنهان کن.
گر وعدۀ وصالت،بودست موسم گل
بشنو بشارت گل ، از نغمۀ عنادل
هوش مصنوعی: اگر وعدۀ وصالت در بهار بوده، بشنو بشارت گل را از نغمههای پرندگان.
باغ از دم صبا شد، چون آستین مریم
دست نشاط ازین پس، از جیب غنچه مگسل
هوش مصنوعی: باغ با نسیم صبحگاهی زنده و شاداب شده است، مانند آستین مریم که پر از زیبایی و تازگی است. از این پس، نشاط و شادی را از غنچهها دریغ نکن.
ببساو نبض بر بط، کز چیست نالش او
زخمی دوبر رگش زن، تا خوش کند مفاصل
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و دردها ناشی از ناله و جریانی است که درون ما وجود دارد. گاهی باید به آن درد توجه کنیم و آن را بررسی کرده تا بتوانیم به آرامش و سلامت برسیم.
بخرام سوی صحرا، تا بنگری جهان را
صافی ز هر کدورت، همچون ضمیر عاقل
هوش مصنوعی: به دشت برو و از آنجا به تماشای دنیا بپرداز، زیرا مانند فکر و قلب پاک انسان، همه چیز را بیهیچ آلودگی و کدورت خواهی دید.
سوسن بسان عیسی، یک ره زه گشته ناطق
غنچه بسان مریم، دوشیزه گشته حامل
هوش مصنوعی: سوسن مانند حضرت عیسی، یک بار سخن گفت و گل براساس مریم، دختر باکرهای را در آغوش گرفته است.
گل در لحاف غنچه، خوش خفته بد سحرگه
باد صبا برو خواند، یا ایّها المزّمّل
هوش مصنوعی: در دل لحاف غنچه، یک گل زیبا خوابیده است و به آن زودگاه که باد صبا میوزد، صدا میزند: ای ایستاده در خواب!
بیرون فکنده سوسن، از تشنگی زبانرا
کرم از عدم درآمد ، تا زان سوی متاهل
هوش مصنوعی: غنچهای از شدت تشنگی زبانش را به بیرون میآورد، و کرم از نبودن وجود پیدا میکند، تا در آن سوی زندگی به سرزندگی برسد.
تا بوکه خردۀ زر، یابد عطا ز گلبن
آغاز کرد بلبل، میخواندش فضایل
هوش مصنوعی: تا زمانی که خردۀ زر، از گلستان چیزی دریافت کند، بلبل شروع به خواندن خصوصیات و ویژگیهای او کرده است.
ار غنچه گشته گلبن، طوطیّ لعل منقار
وز میوه گشته اغصان، طاوس باجلاجل
هوش مصنوعی: اگر غنچهها به گل تبدیل شدهاند، طوطی با منقار سرخ و زیبا هم از میوهها آویزان شده است و به مانند طاووس با عظمت میدرخشد.
زاغ سیاه دل را، بر در نهاد بلبل
چون دید دمّ طاوس، گشته پر حواصل
هوش مصنوعی: وقتی بلبل زاغ سیاه و دلسخت را در دروازه خود مشاهده کرد، متوجه شد که همان دم و ظاهر زیبای طاووس، پرهای زیبا را به همراه دارد.
گل در غرور دولت، صحّاک سیرت آمد
زان دیر می نپاید ، در عهد صدر عادل
هوش مصنوعی: گل در زمان اوج خود به زیبایی و شکوه میبالد، اما آن زیبایی و حال خوش دائمی نیست و به زودی از بین میرود، مانند دوران عدالت و قدرتی که همیشگی نیست.
شاخ شکوفه پنبه ، از گوش کرد بیرون
تا مدح رکن دین را ، اصغا کند ز قائل
هوش مصنوعی: شاخ شکوفه پنبه، از گوش خارج شد تا اینکه به سخن شخصی گوش دهد که در مورد اصول دین صحبت میکند.
جمشید تخت دولت، خورشید شرع صاعد
صدری که هست جودش، چون فیض عقل شامل
هوش مصنوعی: جمشید، نماد قدرت و شکوه، همچون خورشیدی که در آسمان بالاست، به معنای پیشوایی و هدایت در امور شرعی است. صدری که از جود او میدرخشد، همانند نعمت و دانشی است که از عقل کامل و هوشمندانه سرازیر میشود.
در خطّ شب نمایش ، بر رهگذار مکرت
از گوهر معانی ، افروخته مشاعل
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، بر مسیر پر پیچ و خمِ زندگی، چراغهای درخشانِ معانی ارزشمند روشن شدهاند.
حلمش سبب شدارنی، از عاصفات قهرش
یکباره گشته بودی ، او تا دارض زایل
هوش مصنوعی: این بیت به مفهوم این است که صبر و بردباری او باعث میشود که تو از خشم او در امان باشی، اما اگر به ناگاه خشم او بروز کند، ممکن است همه چیز به هم بریزد و نتوانی از عواقب آن فرار کنی. پس باید مراقب رفتار و خشم او باشی.
در روز سبق دولت، خورشید آتشین پی
با عزم باد سیرش، چون سایه خفته در ظل
هوش مصنوعی: در روزی که خوشبختی و موفقیت فرا میرسد، خورشید درخشان و داغ با اراده باد، به آرامی حرکت میکند، مانند سایهای که در پناه سبکی آرام گرفته است.
بحر محیط باشد، هر نقطه یی ز خطّش
بهر حساب جودش، گر برگشتی جداول
هوش مصنوعی: دریا به وسعت و گستردگی خود، در هر نقطهاش بخشی از نیکی و generosity را نهفته دارد. اگر به جداول و حسابها برگردیم، میتوانیم این خوبیها را شناسایی کنیم.
سمسار کلک او را، سر ازل مجاهز
عطّار خلق او را ، باد صبا معامل
هوش مصنوعی: سمسار، آن موجود کهنه را در آغاز خلقت آماده کرده است و باد صبا به عنوان فرستادهای، به معامله با این عطر و بوی خوش میپردازد.
با لوح زی دبستان ، آید عصای موسی
سحر حلال کلکش ، چون حل کند مسائل
هوش مصنوعی: با لوح زی دبستان، یعنی با دانش و علم از مدرسه و آموزش، به مانند عصای موسی، قدرتی اعجابآور و معجزهآسا به دست میآید که میتواند تمام مشکلات را حل کند.
تفّ سموم قهرش، گر بر زمانه افتد
جو در جوار کافور ، گیرد مزاج یلپل
هوش مصنوعی: اگر عذاب و خشم او بر دنیا نازل شود، حتی در کنار بهترین چیزها هم، حال و هوای انسان دگرگون میشود.
ای خط استوا را، انصاف تو موازی
وی سطح آسمانرا، درگاه تو مشاکل
هوش مصنوعی: ای خط استوا، انصاف تو در کنار خطی است که سطح آسمان را تشکیل میدهد و درگاه تو همتا و مشابه آن است.
گردد دل تمنّی ، از اضطراب ساکن
چون در تحرّک آید، کلک تو درانامل
هوش مصنوعی: دل از شدت آرزو و نگرانی در حال آرامش نیست، اما وقتی که به حرکت درمیآید، دست تو در جریانات دنیایی فعال میشود.
از حمل بار برّت، شد اوفتان و خیزان
چون در شمار انگشت از بخشش تو سایل
هوش مصنوعی: او از سنگینی بار تو به سختی افتاده و میلنگد، در حالی که تو با دستهای بخشندهات، مانند انگشتان در شمار، به او کمک کردهای.
نه طاق آسمانرا، قهر تو خرقه کردی
گر لطف تو نبودی ، اندر میانه حایل
هوش مصنوعی: اگر لطف تو نبود، قهر تو میتوانست آسمان را بشکافد و از هم جدا کند.
گر از همای فرّت ، بر چرخ سایه افتد
گردد زیمن جاهت، هندوی چرخ مقبل
هوش مصنوعی: اگر سایهی پرندهای خوشبختی بر زمین بیفتد، تو مانند هندوهایی که به دور چرخ میچرخند، در مقام و موقعیت خود به اوج خواهی رسید.
خصمت ز چاه محنت مستسفی است چون دلو
وز غم چو ریسمان شد، معلول علّت سل
هوش مصنوعی: دشمن تو از چاه درد و رنج به شدت محکم و استوار است، همچون دلو که به درون چاه فرستاده میشود. همچنین، وقتی غم و اندوه مانند ریسمانی پیچیده شده، معلول عامل و دلیل اصلی خود است.
لطفت عجب نباشد، گر خصم بند گردد
الّا نسیم ننهد، بر اب کس سلاسل
هوش مصنوعی: لطف و مهربانی تو هیچ چیز عجیبی نیست، حتی اگر دشمنی به زنجیر درآید، بادی نرم نمیوزد بر باز کسی زنجیرش کرده است.
از مهر و کینت رمزیست ، کون وفساد عالم
وز عقل هست روشن ، بر این سخن دلایل
هوش مصنوعی: از محبت و دشمنی تو، رازهایی نهفته است. ایجاد و نابودی جهان از عقل روشن است و بر این موضوع دلایل محکمی وجود دارد.
ار چار طاق عنصر ، الّا طلل نماند
معمار عدلت ار زانک ، گردد ز کار غافل
هوش مصنوعی: اگر چهار طاق از عنصر برجا بماند، اما معمار عدالت غافل شود، چیزی جز ویرانی باقی نخواهد ماند.
از شوق حضرتت ماه، افتاد در تکاپوی
زان سان که میشمارد باده هم از منازل
هوش مصنوعی: از عشق تو، ماه در حال و هوایی افتاده که گویی به شمارش مراحل بادهنوشی مشغول است.
اندر بسیط هستی چون از دلت گذشتی
در روزگار ناقص ، جز بحر نیست کامل
هوش مصنوعی: در دنیای وسیع هستی، هنگامی که از دل خود عبور کردی، در این دنیای ناقص چیزی جز دریا وجود ندارد که کامل باشد.
او نیز گاه جودت، سازد سفینه مسکن
تا جان ز موج دستت، بیرون برد بساحل
هوش مصنوعی: گاهی او هم به خاطر بخشندگیاش کشتیای میسازد تا جانم را از امواج دستت به ساحل برساند.
ای سروری که هر یک، ز اجرام هفت گانه
میسازد از دگرگون ، سوی درت وسایل
هوش مصنوعی: ای بزرگوار، تو که هر یک از اجرام هفتگانه را به گونهای دگرگون میکنی، به سوی درگاهت وسایل و لوازم را فراهم میآورم.
زین واقعه که آمد ، نزدیک آنکه گردد
از خنجر دلیران، خلق زمانه بسمل
هوش مصنوعی: این واقعه به وقوع پیوسته و به زودی کسانی که دلیر و شجاع هستند، از چنگال آنان آسیب میبینند و به خاک خواهند افتاد و در این میان، مردم زمانه به تماشا نشستهاند.
صبح از نهیب فتنه، یک دم نمی زد الّا
کز تیغ مهر بودی اندر برش حمایل
هوش مصنوعی: در صبح، به خاطر هیاهوی فتنه، حتی یک لحظه هم آرامش نبود، جز اینکه بر دوش خورشید زرهای از محبت بود.
از بس که رمح سر زد، بر سینه آن خرانرا
سرباز بسته آنک، از درد سر عوامل
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه نیزه خیلی به سینه آن الاغها برخورد کرد، سربازان به خاطر درد سر مشکلات و مسائل، به آنها کمک کردند.
تا دوستی نعمان، برخود کنند ثابت
خیل بهار بینم، یک سر شده مقاتل
هوش مصنوعی: من در حال مشاهده تغییرات طبیعت بهاری هستم که دوستی نعمان (شاید به یک شخص خاص یا شخصیت نمادین اشاره دارد) باعث شده است که همه چیز ثابت و استوار به نظر برسد. این وضعیت به نوعی همگان را درگیر کرده و همه درگیر یک موضوع مشترک شدهاند.
سوسن زبان کشیده ، گلبن سپر فکنده
در چشم غنچه پیکان، بابید آخته شل
هوش مصنوعی: سوسن گلبرگهایش را به سمت آسمان خم کرده و گل محمدی خود را در برابر غنچهای که همچون تیر در چشم دارد، محافظت کرده است. در این میان، بابونه نیز با حالتی آراسته و شل به نظر میرسد.
زر دست چشم نرگس ، یرقان ز دست گویی
زین هولهای منکر، وین ورطه های هابل
هوش مصنوعی: دست طلاویی چشم نرگس، مانند دست گوی پرتقالی، از ترسهای ناشناخته و عمیق من به دور است.
چون بید و مه لرزان ، برجان آنکسی کو
چون سرو بود سرکش ، چون غنچه بود پردل
هوش مصنوعی: به مانند بید و ماه، کسی که ضعیف و سست است، به راحتی تحت تأثیر قرار میگیرد و میلرزد. اما کسی که همچون سرو است، محکم و استوار، و در عین حال دلش شجاع و پرانرژی است، مانند شکوفهای پرشور و سرزنده میباشد.
زین هولهای منکر، وین ورطه های هابل
چون سرو بود سرکش، چون غنچه بود پر دل
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف دو حالت متفاوت در زندگی میپردازد. یکی از آنها اشاره به نگرانیها و چالشهای دشوار دارد، در حالی که دیگری به قدرت و شجاعت در برابر این مشکلات میپردازد. در اینجا، شخص مانند درخت سرو است که سرکش و مقاوم است و یا همچون غنچهای است که قلبی پر از امید و زندگی دارد. این تضاد به ما میآموزد که حتی در مواجهه با سختیها، میتوانیم قوی و دلیر باقی بمانیم.
ای از کمال جاهت، دست زمانه قاصر
وی از علوّ قدرت، اوج ستاره نازل
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر مقام و جایگاه بلندت، زمان (به خاطر تو) ناتوان است و از قدرت والایت، ستارههای بلند فرود میآیند.
تا بحر شعر بنده ، شد قلزم معانی
از گوهرش نماندست ، یک بکر فکر عاطل
هوش مصنوعی: شعر من به اندازهای عمیق و گسترده شده که مثل دریا از معانی پر شده است و دیگر از جواهراتش چیزی باقی نمانده، فقط یک فکر خالی و بیثمر باقی مانده است.
گر از مهبّ جودت ، باد قبول یابد
نامش ز فخر گردد، تاج سرافاضل
هوش مصنوعی: اگر از لطف و بخشش تو، نسیم پذیرش وزید، نام او به خاطر این افتخار، مانند تاجی بر سر افراد برجسته خواهد شد.
بعد از شه ار بیفزود، قدر تو نیست طرفه
بعد از زوال خورشید ، افزون همی شود ظل
هوش مصنوعی: بعد از اینکه سلطنت یک پادشاه پایان میگیرد، ارزش تو کمتر نمیشود. مانند اینکه سایه بعد از غروب خورشید، همچنان بیشتر میشود.
پیوسته باد ازین سان ، جاه تو در ترقّی
آسوده دولت تو، در ظلّ شاه طغول
هوش مصنوعی: پیوسته باد همینطور، مقام و جایگاه تو در حال پیشرفت باشد و آرامش و رونق زندگیات در سایهی شاه مستمر و پایدار باشد.
تا محفل کواکب ، هست از قمر مزیّن
باد از شکوه ذاتت، آراسته محافل
هوش مصنوعی: محفل ستارهها به زیبایی قمر آراسته است و جلال وجود تو باعث زینت بخشیدن به این محفلها شده است.
پاینده باد جاهت، کز روی و رای خوبت
بفراخت رایت حق، برتافت روی باطل
هوش مصنوعی: جا و مقام تو پایدار باشد، زیرا با زیبایی و تدبیرت پرچم حقیقت را برافراشتهای و چهره باطل را تحت شعاع قرار دادهای.
حاشیه ها
1398/02/10 22:05
نستوه
از پایین به بالا در بیت دهم سه مورد اشتباه تایپ شده اند:
زر دست، زردست (= زرد است) می باشد.
ز دست، زدست (= زده است) می باشد.
هابل هم، هایل است.