شمارهٔ ۱۱۶ - و قال ایضاً یمدحه
یا کریماً فاق اعلی درجات الاوصاف
قرطست اسهم معناه قلوب الاهداف
ای که با کشف ضمیرت متعذّر باشد
ماندن دختر اسرار پس ستر عفاف
جز بیاد سخن روح گشای و نبست
دست نقّاش قدر صورت در در اصداف
جز بعون نفحات نفست آهو را
شود خون جگر مشک معطّر در ناف
جرم خورشید بشکل حجر الاسود یافت
کعبۀ قدر ترا رای چو کرد او بطواف
هست در سایمۀ بارگیان قدرت
هفت اجرام سماوات کم از سبع عجاف
عقل بر شاه ره عاطفت و سطوت تو
مانده در خوف ورجا راست چو اهل اعراف
کوه سنگین دل اگر نظم تو بر وی خوانند
چون درختش متمایل شود از ذوق اعطاف
حاسدت گشت چوموی از غم و هم جان نبرد
زآنکه هستی تو بهنگام سخن موی شکاف
کان زرشک کف راد تو بخون می گرید
زانکه بر دست گرفتست ببخشش اسراف
دست کلک گهر افشان تو می پوشاند
وهم را کسوت تحقیق، گه استکشاف
سرعت عزم ترا دید خدر شد پی برق
جرهر حلم ترا دید قلق شد دل قاف
خاطر سحر نمایت بگه سرعت نظم
نقطۀ نون بر باید زخم چنین کاف
روز تعیین مفاتیح در رزق، قضا
آز را کرد برآن کف جواد تو کفاف
گردن کوه کبودست ز بس سیلیهای
که وقار تو زدستش بکف استخفاف
یاد الطاف تو ناهید خورد در شب بزم
دل اعدای تو مریّخ درد روز مصاف
کلک و ماشطۀ ناطقه بد چونکه قضا
از عدم کرد مرو را سوی ایجاد زفاف
تا قصارای امانی امل دست تو شد
هست مستغنی انگام سؤال از الحاف
خاطرت گر بکرشمه گردون نکرد
زان سپس باشدش از شمش و قمر استنکاف
داس خوشه همه مسمار شود بر دهنش
گر زند پیش تو تیر فلک از منطق لاف
تا عیار سخنت قلب مه و مهر زدست
زین سبب با کف حدباست سپهر صرّاف
دور نبود که مقراض سخط هیبت تو
دو درست مه و خورشید کند چارانصاف
بویی از خلق و بشیندگل رنگ آمیز
سر غنچه ازین شرم کشیدست لحاف
هست در ناصیۀ یمن تو آن استعداد
که صبا در رخ نرگس نکشید تیغ خلاف
دهر در مام او کسوت شب برنکشد
گر زند صبح ضمیرت را یک دم بخلاف
چرخ در عالم قدر تو چو دیهتست ، درو
کاه و جومشتی و چندی زذوات الاظلاف
تا چو اندیشه کند قصد محلت زانجا
دوسه روزی کند آسایش را استفیاف
حرص را کیسۀ انعام تو گشتست مثال
چرخ را در گه اقبال توگشتست مطاف
سنگ حلم تو چنان آمد برطاس فلک
که طنینش برسانید بهر چار اطراف
آتش از بیم تو برخاک نهد پیشانی
آب برباد نشیند ز تو گاه الطاف
بوید از نفحۀ خلق تو امل استنشاق
خواهد از صولت کین تو اجل استعطاف
ای خداوندی ز فکر و دستور کنند
نقش بندان طراز فلک صورت باف
فصحا را بر نطق تو چنان تخم کدو
منطلق می نشود تیغ زبان ها ز غلاف
نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو
خاطری دارد نظام و زبانی وصّاف
لفظ قوس از چه بود شامل نام هر دو
شیوۀ قوس و قزح نیست کمان ندّاف
مثل تو گر ز بر چرخ بود هم تویی آن
زانکه هست آینۀ پیکر گردن شفّاف
نه همانا که تو چو تو دیگری آید بوجود
آفرینش را گر باز کنند استیناف
نرسد مرکب اندیشه بکنه مدحت
که ثنایای ثنای تو رهی نیست گزاف
تا که جوهر را گویند که جنس الاجناس
تا ز اجناس همی منقسم آید اصناف
هر سعادت که در اجزاء فلک شد مضمر
کلّ و جزوش همه با دولت تو باد مضاف
سایۀ تربیت بر سراین بنده مدام
وزکسوف حدثان مهر بقای تو معاف
سال عمر تو برین تختۀ خاکی چندان
که بود نسبت آن ضب مائین در الاف
شمارهٔ ۱۱۵ - وله ایضاً فی صفة الفرس: ای ز انعام های گوناگونشمارهٔ ۱۱۷ - و قال ایضا یمدح الصّدر رکن الدّین: هرگز کسی نداد بدینسان نشان برف
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یا کریماً فاق اعلی درجات الاوصاف
قرطست اسهم معناه قلوب الاهداف
هوش مصنوعی: ای بخشندهای که اوصاف تو بالاتر از هر مقام و ردهای است، تیر معانی تو به قلبهای هدفگذار میرسد.
ای که با کشف ضمیرت متعذّر باشد
ماندن دختر اسرار پس ستر عفاف
هوش مصنوعی: ای کسی که با درک عمیق افکار و احساساتت، درک معنای واقعی برایت دشوار است، دختر اسرار را نمیتوان با حجاب عفت نگه داشت.
جز بیاد سخن روح گشای و نبست
دست نقّاش قدر صورت در در اصداف
هوش مصنوعی: به جز یاد سخن، روح را میگشاید و دست نقاش به زیبایی نقش نمیبندد چون در جواهرات درخشان وجود دارد.
جز بعون نفحات نفست آهو را
شود خون جگر مشک معطّر در ناف
هوش مصنوعی: به جز لطف و رحمت تو، آهو را خون دل به وجود نمیآورد و مشک خوشبو تنها از دل پر درد بیرون میآید.
جرم خورشید بشکل حجر الاسود یافت
کعبۀ قدر ترا رای چو کرد او بطواف
هوش مصنوعی: خورشید، گناه خود را به شکل سنگ سیاه پیدا کرد؛ وقتی که تو را در دور خود گردانید، کعبهات را با عظمت تقدیر کردی.
هست در سایمۀ بارگیان قدرت
هفت اجرام سماوات کم از سبع عجاف
هوش مصنوعی: در زیر سایه بارانها، قدرت هفت سیاره آسمان کمتر از هفت حیوان چاق و بزرگ است.
عقل بر شاه ره عاطفت و سطوت تو
مانده در خوف ورجا راست چو اهل اعراف
هوش مصنوعی: عقل به مانند یک پادشاه، به احساسات و قدرت تو وابسته است و در حالتی از ترس و امید به سر میبرد، همانطور که اهل اعراف در موقعیت خود قرار دارند.
کوه سنگین دل اگر نظم تو بر وی خوانند
چون درختش متمایل شود از ذوق اعطاف
هوش مصنوعی: اگر بر کوه سنگین دل شعری زیبا بخوانند، همچنان که درخت از لطافت و زیبایی جان متمایل میشود.
حاسدت گشت چوموی از غم و هم جان نبرد
زآنکه هستی تو بهنگام سخن موی شکاف
هوش مصنوعی: حسادت تو به خاطر غم و ناراحتیات است و جانت تاب تحمل ندارد، زیرا وقتی صحبت از تو میشود، همه چیز به خوبی و با دقت انجام میشود.
کان زرشک کف راد تو بخون می گرید
زانکه بر دست گرفتست ببخشش اسراف
هوش مصنوعی: زرشکهایی که در کنار رود جاری هستند، به خاطر تکیه بر دستان بخشش، از دل به خون میگریند و به نوعی نوشیدن عذاب خود را نشان میدهند.
دست کلک گهر افشان تو می پوشاند
وهم را کسوت تحقیق، گه استکشاف
هوش مصنوعی: دست هنر و استعداد تو، به طور پنهانی، حقیقت را نمایان میکند و در هنگام کشف، همه چیز را تحت پوشش قرار میدهد.
سرعت عزم ترا دید خدر شد پی برق
جرهر حلم ترا دید قلق شد دل قاف
هوش مصنوعی: عزم و اراده تو چنان سریع است که مانند طوفان میوزد و باعث تردید در دل دیگران میشود. وقتی که تصمیم و نیت تو را مشاهده میکنند، احساس بیقراری و نگرانی در درونشان به وجود میآید.
خاطر سحر نمایت بگه سرعت نظم
نقطۀ نون بر باید زخم چنین کاف
هوش مصنوعی: این بیت به تغییرات و زیر و بمهای زندگی اشاره دارد. روح و دل تو میتواند زیباییهای شب را به تصویر بکشد و سرعت تحول و نظم زندگی به فرایندهای عمیق و گاه دردناک نیاز دارد. زندگی هر لحظه به حرکتی تازه و گاهی هم به چالشهایی نیاز دارد که باید با آنها روبرو شد.
روز تعیین مفاتیح در رزق، قضا
آز را کرد برآن کف جواد تو کفاف
هوش مصنوعی: در روزی که مسیر زندگی و روزی انسان مشخص میشود، تقدیر و سرنوشت آنچنان بر زندگی تو تاثیر میگذارد که به اندازه کافی از نعمتها و برکات برخوردار میشوی.
گردن کوه کبودست ز بس سیلیهای
که وقار تو زدستش بکف استخفاف
هوش مصنوعی: کوه کبود به خاطر ضربههایی که از قدرت تو خورده، به این حالت درآمده است.
یاد الطاف تو ناهید خورد در شب بزم
دل اعدای تو مریّخ درد روز مصاف
هوش مصنوعی: یاد محبتها و مهربانیهای تو در شبهای شاد و جشن من، همانند درد و رنج روزهای نبرد با دشمنان به من فشار میآورد.
کلک و ماشطۀ ناطقه بد چونکه قضا
از عدم کرد مرو را سوی ایجاد زفاف
هوش مصنوعی: از آنجا که سرنوشت فرشتهای را که کلام و زیبایی را به تصویر میکشد از عدم به وجود آورد، مرا به سوی پیوند و اتحاد هدایت کرد.
تا قصارای امانی امل دست تو شد
هست مستغنی انگام سؤال از الحاف
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که وقتی کسی به دست تو میرسد و از تو کمک میخواهد، در واقع به تو نیازمند است و تو با مهارت و تواناییات میتوانی پاسخگوی او باشی. در واقع، وقتی برتری و دانش خود را در اختیار دیگران قرار میدهی، به نوعی از آنها مستقل و بینیاز میشوی.
خاطرت گر بکرشمه گردون نکرد
زان سپس باشدش از شمش و قمر استنکاف
هوش مصنوعی: اگر خاطر تو به زیباییهای دنیا مشغول نشود، پس از آن در برابر شمش و ماه خودداری خواهد کرد.
داس خوشه همه مسمار شود بر دهنش
گر زند پیش تو تیر فلک از منطق لاف
هوش مصنوعی: اگر داس خوشهها به دهان او برود، نشان میدهد که تیر تقدیر و زمانه بر تو تاثیر ندارد و نمیتواند بر تو غلبه کند.
تا عیار سخنت قلب مه و مهر زدست
زین سبب با کف حدباست سپهر صرّاف
هوش مصنوعی: سخن تو مانند نور ماه و آفتاب درخشندگی دارد و به همین دلیل، با دقت و هنرمندی، به بهترین شکل بیان میشود.
دور نبود که مقراض سخط هیبت تو
دو درست مه و خورشید کند چارانصاف
هوش مصنوعی: دور نیست که نارضایتی تو، با قدرت و زیباییات، باعث شود که ماه و خورشید هم به چهار قسمت تقسیم شوند.
بویی از خلق و بشیندگل رنگ آمیز
سر غنچه ازین شرم کشیدست لحاف
هوش مصنوعی: در اینجا به لطافت و زیبایی گل و شرم آن اشاره شده است. بوی خوشی از دنیای انسانها به مشام میرسد و زیبا کردن گل، شبیه به آن است که غنچهای از خجالت جمع شده و با لحاف رنگارنگ پوشانده شده است. این تصویر نشاندهنده حالتی لطیف و نرم است که خود را در زیبایی و ظرافت گل نمایان میکند.
هست در ناصیۀ یمن تو آن استعداد
که صبا در رخ نرگس نکشید تیغ خلاف
هوش مصنوعی: در پیشانی یمن، آن استعداد نهفته است که نسیم سحرگاهی در چهره نرگس نتوانسته است بیفتد.
دهر در مام او کسوت شب برنکشد
گر زند صبح ضمیرت را یک دم بخلاف
هوش مصنوعی: اگر در زندگی، کسی لباس شب را برتن نکند، به این معنی است که هیچکس نمیتواند از شرایط و مشکلات شبانه رهایی یابد. اما اگر صبح، ضمیر و خودآگاهی تو لحظهای به سمت متفاوتی برود، میتواند همه چیز را تغییر دهد.
چرخ در عالم قدر تو چو دیهتست ، درو
کاه و جومشتی و چندی زذوات الاظلاف
هوش مصنوعی: در این دنیا، سرنوشت و زمان برای تو مانند یک مکان کوچک است که در آن فقط برخی چیزهای ساده و ابتدایی وجود دارد.
تا چو اندیشه کند قصد محلت زانجا
دوسه روزی کند آسایش را استفیاف
هوش مصنوعی: به محض اینکه فکر کند که قصد دارد به جایی برود، دو یا سه روز در آنجا، جایی که آرامش و استراحت باشد، میماند.
حرص را کیسۀ انعام تو گشتست مثال
چرخ را در گه اقبال توگشتست مطاف
هوش مصنوعی: حرص و آرزوهای تو مانند کیسههای پاداش است که در زمان خوش شانسی و موقعیتهای مناسب، گسترش و رشد میکند. در واقع، این احساسات شبیه به چرخهایی هستند که در دوران خوب و خوشایند به چرخش درمیآیند.
سنگ حلم تو چنان آمد برطاس فلک
که طنینش برسانید بهر چار اطراف
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی تو به قدری بزرگ و تأثیرگذار است که صدای آن به تمامی چهار سوی آسمان میرسد.
آتش از بیم تو برخاک نهد پیشانی
آب برباد نشیند ز تو گاه الطاف
هوش مصنوعی: آتش به خاطر نگرانی از تو، بر روی خاک فرود میآید و آب از شدت احساس تو به باد میرود. برخی اوقات، مهربانیها و نیکیهای تو، تأثیر شگرفی دارد.
بوید از نفحۀ خلق تو امل استنشاق
خواهد از صولت کین تو اجل استعطاف
هوش مصنوعی: از رایحه وجود تو، امید به زندگی در نفسم زنده میشود و از شدت و قهر تو، مرگ به دست نیاز و دلخواهی نزدیک میشود.
ای خداوندی ز فکر و دستور کنند
نقش بندان طراز فلک صورت باف
هوش مصنوعی: ای خداوندی که بر دانش و فرامین تسلط داری، همانطور که نقشآفرینان با یاری از نقوش آسمان، طرحهایی زیبا میسازند.
فصحا را بر نطق تو چنان تخم کدو
منطلق می نشود تیغ زبان ها ز غلاف
هوش مصنوعی: زبان تو به قدری شیوای است که کلمات و کلام، مانند دانههای کدو که از غلاف خود به راحتی خارج میشوند، به راحتی و بیهیچ مانعی از دهانت جاری میشوند. تیزی و قدرت بیان تو به گونهای است که هیچ کس نمیتواند جلو آن را بگیرد.
نرسد بر شرف قدر تو هر شاعر کو
خاطری دارد نظام و زبانی وصّاف
هوش مصنوعی: هیچ شاعری که ارزش و احترام تو را درک کند، به جایگاه تو نمیرسد، اگر فقط به خاطر احساس و هنر شاعریاش باشد.
لفظ قوس از چه بود شامل نام هر دو
شیوۀ قوس و قزح نیست کمان ندّاف
هوش مصنوعی: اسم "قوس" به چه دلیل شامل هر دو شیوه قوس و قزح نمیشود، در حالی که نام کماندار نیز به آن مرتبط است؟
مثل تو گر ز بر چرخ بود هم تویی آن
زانکه هست آینۀ پیکر گردن شفّاف
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگری شبیه تو وجود داشت، او هم مانند تو بینظیر و خاص بود، زیرا وجود تو مانند آینهای شفاف از زیبایی و ویژگیهایت را نشان میدهد.
نه همانا که تو چو تو دیگری آید بوجود
آفرینش را گر باز کنند استیناف
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که وجود تو بیهمتاست و اگر کسی شبیه تو به وجود بیاید، بر اساس آفرینش دوبارهای از نو شکل میگیرد. به عبارت دیگر، تو منحصر به فردی و هیچ کس نمیتواند به سادگی جانشین تو شود.
نرسد مرکب اندیشه بکنه مدحت
که ثنایای ثنای تو رهی نیست گزاف
هوش مصنوعی: مرکب فکر به مدح و ستایش تو نمیرسد، زیرا ستایشهای دیگر هیچگاه نمیتوانند به اندازه مقام تو ارزشمند باشند.
تا که جوهر را گویند که جنس الاجناس
تا ز اجناس همی منقسم آید اصناف
هوش مصنوعی: تا زمانی که جوهر را به عنوان نوع اصلی و اصلیترین ماده بشناسند، او به دستههای مختلف تقسیم میشود.
هر سعادت که در اجزاء فلک شد مضمر
کلّ و جزوش همه با دولت تو باد مضاف
هوش مصنوعی: هر خوشبختی و شادی که در اجزای آسمان نهفته است، تمام آن با نعمت تو یار و همراه باشد.
سایۀ تربیت بر سراین بنده مدام
وزکسوف حدثان مهر بقای تو معاف
هوش مصنوعی: سایهی تربیت همیشه بر روی من است و از بدیها و مشکلات زندگی، محبت و بخشش تو مرا محفوظ داشته است.
سال عمر تو برین تختۀ خاکی چندان
که بود نسبت آن ضب مائین در الاف
هوش مصنوعی: مدت زندگی تو بر روی این زمین به اندازهای است که نمیتوان آن را با زندگی یک مگس مقایسه کرد.