شمارهٔ ۱۰۹ - وقال ایضایمدح السلطان علاءالدنیا والدین تکش بن خوارزمشاه انارالله برهانه
ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش
ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش
تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند
تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش
مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب
مستعار از نفحۀ خلقت نسیم خوش دمش
بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد
بر سر آید هر کرا زان دست باشد پرورش
آفتاب فتح را از سایۀ چترت طلوع
آب روی ملک را از آتش تیغت زهش
بوسه جای اختران باشد فراوان سالها
خاک راهی کان شد از نعل سمندت منتقش
کو سلیمان تا ببیند رونق و آیین ملک
کو فریدون تا بیاموزد ز تو داد و دهش
فیض لطفت مانعست ار نی ز تاب خشم تو
همچو مه بگداختی اجزای خورشید از تبش
ای عجب شمشیر خسرو از چه سبزرنگ شد
چون همه ساله ز خون لعل مییابد خورش
باز چترت چون بجنبد دشمنت را مرغ دل
همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در تپش
روز کوشش چون نماید قهر تو دندان کین
آید آنجا خنجرت را جان به لب از بس کشش
ای خداوندی که هستند از نهیب خنجرت
در میان سنگ و آهن، آب و آتش مرتعش
کرد بر دل خوش تطاولهای رمحت خصم لیک
گه گهش سخت آید از گرز گرانت سرزنش
مدّت عمر بداندیش تو زان کوتاه شد
کز نهیب تو هم آمد روزگارش بدکنش
آسمان از گرد خیلت زان همی بندد نقاب
تا نگردد روی خورشید از سنانت مندخش
تیر را هرچند کش تو بیشتر در خود کشی
بیشتر بینم مر او را سوی اعدایت کشش
بر عیار ملک ایران غش ظلم ار هست، باش
تیغ تو سرسبز بادا کش بپا لاید زغش
با فلک گفتم کجا دانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود در سایۀ او منتعش؟
صبح صادق با لبی خندان اشارت کرد و گفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا، تکش
سایۀ حقّست، یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست از میان جان دعای دولتش
شمارهٔ ۱۰۸ - و قال ایضآ یمدح الصّدر السّعید رکن الدّین صاعد: سزد که تا جور آید به بوستان نرگسشمارهٔ ۱۱۰ - و قال ایضاً: بخشید خواجه دوش مرا اسب خاص خویش
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ز رایت ملک و دین در نازش و در پرورش
ای شهنشاه فریدون فرّ اسکندرمنش
هوش مصنوعی: ای پادشاه بزرگ، تو زندهکنندهی ارزشها و اصول ملّی و مذهبی هستی. در ناز و لطافت وجودت، یادآور فریدون و ویژگیهای اسکندر هستی.
تیغ حکمت آفتاب گرم رو راپی کند
تاب عزمت آورد خاک زمین را در روش
هوش مصنوعی: تیغ حکمت مانند آفتاب تابان است که انرژی و روشنی را به افکار و دانش انسان میبخشد و با قدرت خود میتواند بر مشکلات غلبه کند و به انسان عزت و شکوه ببخشد؛ به گونهای که حتی زمین و خاک نیز زیر نور این حکمت متحول میشوند.
مقتبس از شعلۀ رایت شعاع آفتاب
مستعار از نفحۀ خلقت نسیم خوش دمش
هوش مصنوعی: این بیت به بیان زیبایی و شکوه وجودی میپردازد. شاعر به این نکته اشاره میکند که وجود او مانند شعلهای از نور و روشنایی است، که الهام گرفته از روشنایی خورشید و نسیمی خوشبو از ذات آفرینش میباشد. این تصویر به نوعی به اتحاد و وابستگی انسان با زیباییهای طبیعی و آفرینش اشاره دارد.
بر سر آمد گوهر تیغ تو در روز نبرد
بر سر آید هر کرا زان دست باشد پرورش
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، ارزش و زیبایی شمشیر تو بر همه آشکار میشود و هر کسی که از آن دست برخوردار باشد، میتواند در زندگی پرورش یابد و رشد کند.
آفتاب فتح را از سایۀ چترت طلوع
آب روی ملک را از آتش تیغت زهش
هوش مصنوعی: خورشید پیروزی از زیر سایه چتر تو طلوع میکند و آب روی سرزمین از آتش شمشیر تو جاری میشود.
بوسه جای اختران باشد فراوان سالها
خاک راهی کان شد از نعل سمندت منتقش
هوش مصنوعی: بوسهها باید به جای ستارهها در آسمان فرود آید، چرا که سالها خاکی که بر روی راه تو افتاده، از رد نعل اسب تو نقش بسته است.
کو سلیمان تا ببیند رونق و آیین ملک
کو فریدون تا بیاموزد ز تو داد و دهش
هوش مصنوعی: کجا سلیمان است تا شکوه و بزرگی حکومت را ببیند و کجا فریدون است تا از تو انصاف و بخشندگی را یاد بگیرد؟
فیض لطفت مانعست ار نی ز تاب خشم تو
همچو مه بگداختی اجزای خورشید از تبش
هوش مصنوعی: محبت و لطف تو باعث میشود که من در برابر خشم تو، تحت تأثیر قرار نگیرم و گرنه مانند ماه، از شدت خشم تو، اجزای خورشید در برابر حرارتش ذوب میشوند.
ای عجب شمشیر خسرو از چه سبزرنگ شد
چون همه ساله ز خون لعل مییابد خورش
هوش مصنوعی: عجب است که شمشیر خسرو چرا این بار سبز رنگ شده است، در حالی که هر سال از خون لعل شراب سرخ به دست میآورد.
باز چترت چون بجنبد دشمنت را مرغ دل
همچو مرغ نیم بسمل حالی افتد در تپش
هوش مصنوعی: زمانی که چتر تو حرکت کند، دشمن تو به حالت عجیبی دچار میشود؛ قلبش در تپش میافتد و مانند پرندهای نیمهجان به شدت مضطرب میشود.
روز کوشش چون نماید قهر تو دندان کین
آید آنجا خنجرت را جان به لب از بس کشش
هوش مصنوعی: روز کوشش و تلاش، زمانی که تو با غضب و خشم ظاهر میشوی، در آن لحظه خنجر تو میآید و جانم به لب میرسد از شدت فشار و تنش.
ای خداوندی که هستند از نهیب خنجرت
در میان سنگ و آهن، آب و آتش مرتعش
هوش مصنوعی: ای خداوندی که با صدای تند و خشمگینت، حتی در دل سنگ و آهن، آب و آتش را به تلاطم درمیآوری.
کرد بر دل خوش تطاولهای رمحت خصم لیک
گه گهش سخت آید از گرز گرانت سرزنش
هوش مصنوعی: دل را با خوشیهای تو پر کردهام، اما گاهی اوقات نیروی قوی تو بر من فشار میآورد و من را تحت انتقاد قرار میدهد.
مدّت عمر بداندیش تو زان کوتاه شد
کز نهیب تو هم آمد روزگارش بدکنش
هوش مصنوعی: عمر کسی که بداندیش است، به خاطر سرزنش و سختگیری دیگران، کوتاه میشود و روزگارش به او خوش نمیگذرد.
آسمان از گرد خیلت زان همی بندد نقاب
تا نگردد روی خورشید از سنانت مندخش
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر زیبایی تو پردهای بر چهره میافکند تا نور خورشید از جذابیت تو کمتر نشود.
تیر را هرچند کش تو بیشتر در خود کشی
بیشتر بینم مر او را سوی اعدایت کشش
هوش مصنوعی: هر چه تیر را بیشتر بکشید، احساس میکنم که آن تیر به سمت دشمنان شما هم بیشتر کشیده میشود.
بر عیار ملک ایران غش ظلم ار هست، باش
تیغ تو سرسبز بادا کش بپا لاید زغش
هوش مصنوعی: اگر در سرزمین ایران ظلمی وجود دارد، تو ای دلاور با شمشیرت بایست، تا ظلم را از ریشه برکنیم و کشور را به آزادی و سربلندی برسانیم.
با فلک گفتم کجا دانی پناهی آن چنانک
بخت افتاده شود در سایۀ او منتعش؟
هوش مصنوعی: با آسمان گفتم که تو کجا میدانی جایی وجود دارد که بخت انسان بتواند در سایهٔ آن آرامش یابد و به خوبی سرنوشتش تغییر کند؟
صبح صادق با لبی خندان اشارت کرد و گفت:
حضرت سلطان علاءالدّین والدّنیا، تکش
هوش مصنوعی: صبح زود با لبخندی اشاره کرد و گفت: ای سرور، سلطان علاءالدین، دنیا در دستان توست.
سایۀ حقّست، یارب سایه اش پاینده دار
زانکه فرضست از میان جان دعای دولتش
هوش مصنوعی: ای خدای بزرگ، نگاهت به این سایه همچنان پایدار باشد، زیرا دعای خیر او از جان من جدا نمیشود و بر من فرض است که همیشه از آن بهره ببرم.