گنجور

شمارهٔ ۱۰۵ - وقال ایضاٌفی الموعظة

چه داری ای دل؟ از این منزل ستم برخیز
چو شیرمردان از زیر بار غم برخیز
گذشت دور جوانی هنوز در خوابی
شب دراز بخفتی، سپیده دم برخیز
صدای نفخۀ صورت بگوش دل برسید
چو غافلان چه نشینی به زیر و بم؟ برخیز
نخست پشت خمیده شود، چو برخیزند
چو روزگار ترا پشت داد خم، برخیز
ز بیش و کم چو ترازو مباش زیر و زبر
مکن تدنق و از بند بیش و کم برخیز
گرت هواست که چون آفتاب نور دهی
چو شمع تا به سحرگه بیک قدم برخیز
قوای نفس تو خون ریز و مفسدند بطبع
تو از میان چنین قوم متهم برخیز
چهار ضد را با هم تزاحمست اینجا
تو خلوتی طلب، از جای مزدحم برخیز
نه جایگاه نشستست این خراب آباد
چو باد از سر دود و غبار و نم برخیز
ز پای حرص بننشسته ای دمی یک روز
بپای عذر شبی از سرندم برخیز
چو کوس هرکه شکم بنده گشت، زخم خورد
گرت بلای شکم نیست، چون علم برخیز
مساز دام مگس گیر بر ره ضعفا
چو عنکبوت، تو نیز از سر شکم برخیز
طرب سرای بهشت از پی تو ساخته اند
چرا نشسته ای از غم چنین دژم؟ برخیز
فرشتگان فلک سجده می برند ترا
نشسته ای ز سگان می کشی ستم، برخیز
ز محدثات بنگذشته کی قدم باشد؟
تویی حجاب بزرگ، از ره قدم برخیز
بخاک توده فرود آمدی و بنشستی
تو بیش از اینی ای صدر محتشم، برخیز
اگرچه اینجا از خاک خوارتر شده ای
بشهر تو چو تو کس نیست محترم، برخیز
چو هیچ دردسری از تو دفع می نکند
مکش تو بیهده دردسر حشم، برخیز
مخر غرور دم صبح و دام شب، زنهار
نه مرغ زیرکی؟ از راه دام و دم برخیز
نتیجۀ طمع وخشم، مدح و ذم باشد
فرشته خو شو وز بند مدح و ذم برخیز
به تیغ جورت اگر پی کنند همچو قلم
بسر بخدمت این راه، چون قلم برخیز
به مردمی و هنر آدمی مکرم شد
چو بر تو خود نکشیدند این رقم، برخیز
تو کیستی که بری نام مردمی؟ بنشین
تو چیستی که زنی لاف از کرم؟ برخیز
نخواهی آنکه چو سکه قفای گرم خوری
مکوب آهن سرد، از سر درم برخیز
نه زیرکان همه برخاستند از سر خویش
چو لاف میزنی از زیرکی، توهم برخیز
دمی ز عمر تو صد جان نازنین ارزد
بهرزه ضایع کردیش دم بدم برخیز
چو پیر گشتی یا ایها المزمل خوان
نه جای وقت صبوحست ای صنم برخیز
بساط عمر ابد از پی تو گسترده ست
بکوش با خود و از شه ره عدم برخیز
چنین نشسته بدینجات هم بنگذارند
باختیار خود از پیش لاجرم برخیز
بصبحدم که درآیی ز خواب مستی طبع
بیاد دار که چندت بگفته ام برخیز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه داری ای دل؟ از این منزل ستم برخیز
چو شیرمردان از زیر بار غم برخیز
هوش مصنوعی: ای دل، چه چیز در این وضع و حال داری؟ از این جای ظلم و ستم بلند شو و مانند مردان شجاع از زیر بار غم بیرون بیا.
گذشت دور جوانی هنوز در خوابی
شب دراز بخفتی، سپیده دم برخیز
هوش مصنوعی: سن جوانی به پایان رسیده و هنوز در خواب عمیق به سر می‌بری. پس از خواب شبانه، هنگام بیدار شدن در سپیده‌دم است.
صدای نفخۀ صورت بگوش دل برسید
چو غافلان چه نشینی به زیر و بم؟ برخیز
هوش مصنوعی: صدای دمیدنی به دل رسید، در حالی که دیگران غافلند. چرا بی‌حرکت نشسته‌ای؟ بلند شو و حرکت کن!
نخست پشت خمیده شود، چو برخیزند
چو روزگار ترا پشت داد خم، برخیز
هوش مصنوعی: ابتدا ممکن است که به مشکلات و چالش‌ها دچار شوی، اما زمانی که دوباره برمی‌خیزی و به تلاش ادامه می‌دهی، می‌توانی بر این مشکلات غلبه کنی. زمانی که زندگیت با سختی‌ها مواجه می‌شود، باید ایستادگی کنی و از نو شروع کنی.
ز بیش و کم چو ترازو مباش زیر و زبر
مکن تدنق و از بند بیش و کم برخیز
هوش مصنوعی: از افراط و تفریط بپرهیز و در زندگی حالت متعادل و یکنواختی داشته باش. از بند و محدودیت‌های خود خارج شو و به سمت آرامش و تعادل پیش برو.
گرت هواست که چون آفتاب نور دهی
چو شمع تا به سحرگه بیک قدم برخیز
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی مانند خورشید روشنی ببخشی، باید همچون شمع تا سحرگاه با تلاش و همت از جا برخیزی و حرکت کنی.
قوای نفس تو خون ریز و مفسدند بطبع
تو از میان چنین قوم متهم برخیز
هوش مصنوعی: نفس تو دارای تمایلات منفی و مخرب است؛ بنابراین، از میان این جمع افرادی که دارای این ویژگی‌ها هستند، خود را جدا کن.
چهار ضد را با هم تزاحمست اینجا
تو خلوتی طلب، از جای مزدحم برخیز
هوش مصنوعی: در اینجا، چهار چیز متضاد با یکدیگر در حال برخورد و اشتباه هستند. تو در این مکان به تنهایی و آرامش نیاز داری، بنابراین از این مکان شلوغ بلند شو و به جایی برو که خلوت باشد.
نه جایگاه نشستست این خراب آباد
چو باد از سر دود و غبار و نم برخیز
هوش مصنوعی: این مکان برای توقف مناسب نیست، چون در میان گرد و غبار و دود، بادی وزیده و همه چیز را آشفتگی می‌کند.
ز پای حرص بننشسته ای دمی یک روز
بپای عذر شبی از سرندم برخیز
هوش مصنوعی: مدتی از طمع و حرص خود فاصله بگیر و یک شب برای عذرخواهی و جبران خطاهایت برخیز.
چو کوس هرکه شکم بنده گشت، زخم خورد
گرت بلای شکم نیست، چون علم برخیز
هوش مصنوعی: هر کس که به خاطر شکم به زحمت بیفتد، آسیب می‌بیند. اگر تو درگیر مشکلات شکمی نیستی، پس باید علم و دانش خود را بالا ببری و اقدام کنی.
مساز دام مگس گیر بر ره ضعفا
چو عنکبوت، تو نیز از سر شکم برخیز
هوش مصنوعی: در راه ستمدیدگان، مانند عنکبوت، دام نگذار و دست از نیرنگ و فریب بردار.
طرب سرای بهشت از پی تو ساخته اند
چرا نشسته ای از غم چنین دژم؟ برخیز
هوش مصنوعی: بهشت به خاطر تو پر از شادی و سرور شده است، پس چرا به خاطر غم و اندوه اینجا نشسته‌ای؟ بلند شو و از این حال بیرون بیا!
فرشتگان فلک سجده می برند ترا
نشسته ای ز سگان می کشی ستم، برخیز
هوش مصنوعی: فرشتگان آسمان برای تو سجده می‌کنند، در حالی که تو نشسته‌ای و به سگان ظلم می‌کنی. برخیز!
ز محدثات بنگذشته کی قدم باشد؟
تویی حجاب بزرگ، از ره قدم برخیز
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان بر محدثات و نوآوری‌ها فائق آمد و به قدم‌های راستین دست یافت؟ تو خود مانع بزرگی هستی، از این حجاب کنار برو تا بتوانی قدم برداری.
بخاک توده فرود آمدی و بنشستی
تو بیش از اینی ای صدر محتشم، برخیز
هوش مصنوعی: تو در خاک فرو افتاده‌ای و نشسته‌ای، ای رئیس بزرگ و با وقار، بیشتر از این در این حال نمان. بلند شو!
اگرچه اینجا از خاک خوارتر شده ای
بشهر تو چو تو کس نیست محترم، برخیز
هوش مصنوعی: هرچند که تو در اینجا بی‌ارزش و پست شده‌ای، در شهر خود، کسی همانند تو وجود ندارد که محترم و ارزشمند باشد. بنابراین، بلند شو و اقدام کن.
چو هیچ دردسری از تو دفع می نکند
مکش تو بیهده دردسر حشم، برخیز
هوش مصنوعی: اگر هیچ مشکلی را از خود دور نمی‌کنی، پس بیهوده خود را در زحمت ننداز، حرکت کن و از این دردسرها فاصله بگیر.
مخر غرور دم صبح و دام شب، زنهار
نه مرغ زیرکی؟ از راه دام و دم برخیز
هوش مصنوعی: در اوج غرور صبح و در دام شب، به خودت بیاندیش و فریب نخور. آیا تو از زیرکی برخورداری؟ از موانع و مشکلات رها شو و پیش برو.
نتیجۀ طمع وخشم، مدح و ذم باشد
فرشته خو شو وز بند مدح و ذم برخیز
هوش مصنوعی: نتیجۀ طمع و خشم یا ستایش و نکوهش، چیزی جز دردسر و ناراحتی نیست. بنابراین، خودت را از این افکار آزاد کن و به آرامش و خوبی ها روی بیاور.
به تیغ جورت اگر پی کنند همچو قلم
بسر بخدمت این راه، چون قلم برخیز
هوش مصنوعی: اگر با شمشیری که به دست توست مرا دنبال کنند، من همچون قلم آماده‌ی خدمت به این راه هستم و به یاد قلم برمی‌خیزم.
به مردمی و هنر آدمی مکرم شد
چو بر تو خود نکشیدند این رقم، برخیز
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر شخصیت و هنر انسان به او احترام می‌گذارند و دیگران او را بزرگ می‌دانند، لازم است که تو نیز در برابر این تقدیر، خود را از خواب غفلت بیرون بیاوری و به پا خیزی.
تو کیستی که بری نام مردمی؟ بنشین
تو چیستی که زنی لاف از کرم؟ برخیز
هوش مصنوعی: تو کیستی که به خودت اجازه می‌دهی نام مردمی بزرگ را بر زبان بیاری؟ بهتر است بنشینی و فکر کنی که چه جایگاهی داری، که به خودت اجازه می‌دهی از بزرگواری و کرم صحبت کنی؟ برخیز و بیشتر به خودت توجه کن.
نخواهی آنکه چو سکه قفای گرم خوری
مکوب آهن سرد، از سر درم برخیز
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی مانند سکه‌ای گرم در جستجوی دیگری بی‌فایده باشی، از سردی و بی‌حالی دوری کن و برخیز.
نه زیرکان همه برخاستند از سر خویش
چو لاف میزنی از زیرکی، توهم برخیز
هوش مصنوعی: همه افراد باهوش و باهوش از خودشان بلند شده‌اند. وقتی تو از زیرکی و زرنگی خود صحبت می‌کنی، بهتر است خودت هم به پا خیزی و عمل کنی.
دمی ز عمر تو صد جان نازنین ارزد
بهرزه ضایع کردیش دم بدم برخیز
هوش مصنوعی: زندگی تو با هر لحظه‌ای که می‌گذرد، ارزش بسیار بالایی دارد. پس چرا آن را بیهوده تلف می‌کنی؟ هر لحظه از عمر تو گرانبهاست و بهتر است که از خواب برخیزی و استفاده بهتری از آن ببری.
چو پیر گشتی یا ایها المزمل خوان
نه جای وقت صبوحست ای صنم برخیز
هوش مصنوعی: زمانی که پیر شدی، ای کسی که در خواب هستی، وقت بیداری و نشاط سپیده‌دم است. ای معشوق، بلند شو!
بساط عمر ابد از پی تو گسترده ست
بکوش با خود و از شه ره عدم برخیز
هوش مصنوعی: زندگی ابدی به خاطر تو آماده شده است؛ تلاش کن با خودت همراه شوی و از مسیر نیستی برخیزی.
چنین نشسته بدینجات هم بنگذارند
باختیار خود از پیش لاجرم برخیز
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که شخصی در مکانی نشسته و به او اجازه نمی‌دهند که با اختیار خود تصمیمی بگیرد، پس ناشی از این شرایط، باید از آن مکان بلند شود و حرکت کند.
بصبحدم که درآیی ز خواب مستی طبع
بیاد دار که چندت بگفته ام برخیز
هوش مصنوعی: در صبح که بیدار شوی و از خواب سنگین بیرون بیایی، به یاد داشته باش که چندین بار به تو گفته‌ام که باید بپاخیزی.