گنجور

شمارهٔ ۱۰۳ - و قال ایضاً یمدحه

هزار جان مقدّس غریق نعمت و ناز
نثار صدر قوی شوکت ضعیف نواز
بلند پایه بزرگی که دست بخشش او
ز ساحت دل ما برکشید بیخ نیاز
زهی چو آتش طبعم سپر فکنده بر آب
زرشک خاطر تو آفتاب آتشباز
تویی که پنجۀ نصرت بباغ پیروزی
همی کند در دولت بروی بخت تو باز
ز فیض طبع بود بخشش تو چون خورشید
نه همچو شمع که نوری دهد بسوز و گداز
اگر نه بانی کلکت کنند دمسازی
چهار تای عناصر نیاورند بساز
فروغ خاطر تو گر بخشت خام رسد
چو آبگینه دلش در میان نهد همه راز
سیه سپیدی توقیعت از جهان برداشت
سیاه کاری فقر و سپید کاری آز
خط تو سر قفا فاش میکند همه جای
ز مشک ناب عجب نیست گر بود غمّاز
بعهد معدلتت کی حدیث بط کردی ؟
اگر نبودی نادان و چشم دوخته باز
ز صبحدم همه تصدیق باشد و تحسین
سحرگهان که کنم ورد مدحتت آغاز
هلال وار سر از چنبر تو کی تابم؟
شعاع مهر تو در گردنم کمند انداز
رسید وقت که فریاد آن رسی صدرا
که جان ز غصه بداد و نمی دهد آواز
چو کار ساز همه کس تویی به مال و بجاه
تواضعی کن و یک دم بکار من پرداز
تو گیر خود که چو چنگم زدن همی سازد
چو ساعتی بزدی نیز یک دمم بنواز
چه کم شود ز تو؟ یک روز خوش خوشم واپرس
برای صید چو من مرغ دانه یی در باز
چه مایه صیت بود در فکندن چو منی؟
شگرف کاری اگر می کنی مرا بنواز
منم که تیر فلک در نکته های سر تیزم
بسان پیکان بر سر نهد بصد اعزاز
اگر نبوّت اهل سخن کنمئ دعوی
مرا معانی باریک بس بود اعجاز
مگر که فضل و هنر مانعند، اگر نه چرا؟
مرا چو بی هنران نیست از تو نعمت و ناز
برنج حرمان ننهادمی تن ار بودی
درین قضّیتم از خاص و عام یک انباز
نه مرد جور توام من، در اصطناع افزای
نه خوی تست درشتی، باستمالت یاز
منم ز اهل هنر یادگار در عالم
حقیقتست که می گویم این سخن نه مجاز
زمانه خود پی کار منست فارغ باش
همین بسست که از تو نیافت خطّ جواز
گرفتم آنکه مرا نیست هیچ استحقاق
گرفتم آنکه بدانش ز کس نیم ممتاز
ز من بصورت تمثیل نکته یی بشنو
بلفظ مختصر اندر نهایت ایجاز
اگر ستوری بر آخور جوانمردی
رسد نوبت پیری بروزگار دراز
برون نراندش از پایگاه خود بجفا
گرش ندارد چون دیگران بآلت و ساز
وگرچه ناید ازو خدمت رکاب بشرط
ازو علوفۀ معهود هم نگیرد باز
ازین سخن غرض من منال مالی نیست
که کرده ام در حرص و طمع بخویش فراز
گره زابرو یگشای و چشم خشم ببند
پس ارتو خواهی کارم بساز و خواه مساز
به هیچ نه ز تو قانع شدم؟ دریغ مدار
بعشق دل ز پیت می دوم تو نیز متاز
حقوق بنده بسی هست ، پیش چشم آور
عتاب و خشم ز حد رفت ، سوی پشت انداز
چو هست فرصت انعام مغتنم دارم
که نیست منز اقبال بی نشیب و فراز
همیشه باد چنان کآورند سوی درت
گرفته کام جهان اختران بدندان باز

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هزار جان مقدّس غریق نعمت و ناز
نثار صدر قوی شوکت ضعیف نواز
هوش مصنوعی: هزار جان پاک و مقدس در دنیای پر از نعمت و زیبایی خوشحال و سرشار از ناز و لطافت، فدای کسی می‌شود که با قدرت و عزت خود به ناتوانان محبت و لطف می‌کند.
بلند پایه بزرگی که دست بخشش او
ز ساحت دل ما برکشید بیخ نیاز
هوش مصنوعی: شخصی بزرگ و پرقدرت که با دست‌های سخاوتمندش به ما کمک کرد و نیازهای ما را برآورده ساخت.
زهی چو آتش طبعم سپر فکنده بر آب
زرشک خاطر تو آفتاب آتشباز
هوش مصنوعی: آه، چقدر شعله‌ور است طبیعت من که سپر حیاتش را بر روی آب زرشکی کنار می‌گذارد؛ خاطرت همچون آفتاب، افروز و درخشان است.
تویی که پنجۀ نصرت بباغ پیروزی
همی کند در دولت بروی بخت تو باز
هوش مصنوعی: تو هستی که با نیروی خود به باغ پیروزی راه باز می‌کنی و در این دوران، شانس تو دوباره رشد می‌کند.
ز فیض طبع بود بخشش تو چون خورشید
نه همچو شمع که نوری دهد بسوز و گداز
هوش مصنوعی: خیر و لطف تو مانند تابش آفتاب است و درخشش و تاثیر زیادی دارد، نه مانند شمع که تنها در شرایط خاص نور می‌دهد و در عین حال ذوب می‌شود.
اگر نه بانی کلکت کنند دمسازی
چهار تای عناصر نیاورند بساز
هوش مصنوعی: اگر سازنده‌ی اصلی عالم وجود نداشته باشد، چهار عنصر اصلی (آتش، خاک، هوا و آب) نمی‌توانند به تنهایی به وجود بیایند و چیزی بسازند.
فروغ خاطر تو گر بخشت خام رسد
چو آبگینه دلش در میان نهد همه راز
هوش مصنوعی: اگر روشنایی دل تو به او برسد، مانند شفافیت شیشه‌ای خواهد بود که در دل خود تمام رازها را پنهان کرده است.
سیه سپیدی توقیعت از جهان برداشت
سیاه کاری فقر و سپید کاری آز
هوش مصنوعی: فقر و سختی باعث شده که دنیا چهره‌ای تیره به خود بگیرد، در حالی که امید و تلاش باعث روشنایی و زیبایی در زندگی می‌شود.
خط تو سر قفا فاش میکند همه جای
ز مشک ناب عجب نیست گر بود غمّاز
هوش مصنوعی: خط تو در پشت گردن، همه چیز را واضح نشان می‌دهد. عجیب نیست اگر در جای دیگری از وجودت، بوی مشک ناب به مشام برسد.
بعهد معدلتت کی حدیث بط کردی ؟
اگر نبودی نادان و چشم دوخته باز
هوش مصنوعی: کی به یاد می‌آوری که چگونه از قول و وعده‌ات تخطی کرده‌ای؟ اگر نابخرد و بی‌خبر نبودی، باید با چشم باز به این حقیقت نگاه می‌کردی.
ز صبحدم همه تصدیق باشد و تحسین
سحرگهان که کنم ورد مدحتت آغاز
هوش مصنوعی: از صبح که می‌شود، همه به تحسین و ستایش زیبایی‌های صبحگاهی می‌پردازند، و من اینجا آماده‌ام تا با گفتن خوبی‌ها و فضایل تو آغاز کنم.
هلال وار سر از چنبر تو کی تابم؟
شعاع مهر تو در گردنم کمند انداز
هوش مصنوعی: چندین بار از اینکه دوری به سر می‌زنم، مثل هلال ماه در میان چنبر تو، نمی‌توانم تاب بیاورم. پرتو محبت تو همچون دامی بر گردنم افتاده است.
رسید وقت که فریاد آن رسی صدرا
که جان ز غصه بداد و نمی دهد آواز
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که صدای آن بزرگ زار و ناله می‌کند، چرا که دلش از اندوه به تنگ آمده و دیگر نمی‌تواند فریاد بزند.
چو کار ساز همه کس تویی به مال و بجاه
تواضعی کن و یک دم بکار من پرداز
هوش مصنوعی: وقتی که تو در زندگی دیگران نقش مؤثری داری و به خاطر ثروت و موقعیت اجتماعی‌ات مورد توجه هستی، باید با فروتنی رفتار کنی و لحظه‌ای هم به امور من توجه کنی.
تو گیر خود که چو چنگم زدن همی سازد
چو ساعتی بزدی نیز یک دمم بنواز
هوش مصنوعی: در اینجا سخن بر این است که خود را درگیر نکن. وقتی که نوازش می‌کنی، مانند چنگ ساز می‌زند و اگر حتی برای یک لحظه هم نوازش کنی، می‌تواند مرا شاد کند.
چه کم شود ز تو؟ یک روز خوش خوشم واپرس
برای صید چو من مرغ دانه یی در باز
هوش مصنوعی: یک روز خوشی از تو کم نخواهد شد. بپرس از حال من که مانند مرغی هستم که در تله‌ای برای دانه است.
چه مایه صیت بود در فکندن چو منی؟
شگرف کاری اگر می کنی مرا بنواز
هوش مصنوعی: چقدر مشهور بودی که کسی مانند من را به چالش می‌کشی؟ اگر کار بزرگی را انجام می‌دهی، لطفاً مرا هم در این لحظه نوازش کن.
منم که تیر فلک در نکته های سر تیزم
بسان پیکان بر سر نهد بصد اعزاز
هوش مصنوعی: من همان کسی هستم که سرنوشت و حوادث زندگی‌ام مانند تیرهایی از فلک بر سرم فرود می‌آید، همان‌طور که پیکان با افتخار بر نشانه‌ای هدف‌گذاری می‌شود.
اگر نبوّت اهل سخن کنمئ دعوی
مرا معانی باریک بس بود اعجاز
هوش مصنوعی: اگر من به عنوان یک نبی سخن بگویم، ادعای من به اندازه‌ای عمیق و باریک خواهد بود که خود به تنهایی نشانه‌ای از اعجاز است.
مگر که فضل و هنر مانعند، اگر نه چرا؟
مرا چو بی هنران نیست از تو نعمت و ناز
هوش مصنوعی: جز اینکه فضل و هنر شما مانع است، دلیل دیگری برای این وجود ندارد؛ زیرا اگر چنین نبود، چرا من که همچون بی‌هنران هستم، از تو نعمت و ناز دریافت نمی‌کنم؟
برنج حرمان ننهادمی تن ار بودی
درین قضّیتم از خاص و عام یک انباز
هوش مصنوعی: من به خاطر حسرت‌های زندگی، بدنم را در این سرنوشت نمی‌گذارم، اگر هم از خاص و عام، کسی هم‌پیمان نباشد.
نه مرد جور توام من، در اصطناع افزای
نه خوی تست درشتی، باستمالت یاز
هوش مصنوعی: من آدمِ بدرفتاری همچون تو نیستم؛ در تو چیزی جز زشتی و بدخویی نمی‌بینم که به نرمی و محبت نیاز دارد.
منم ز اهل هنر یادگار در عالم
حقیقتست که می گویم این سخن نه مجاز
هوش مصنوعی: من از اهالی هنر هستم و در دنیای واقعی چیزی را بیان می‌کنم که به راستی وجود دارد، نه اینکه بخواهم حرف‌های بی‌پایه و غیرواقعی بزنم.
زمانه خود پی کار منست فارغ باش
همین بسست که از تو نیافت خطّ جواز
هوش مصنوعی: زمانه مشغول کار خود است و نیازی به نگرانی نداری. همین که از تو اجازه‌ای نگرفته، کافی است تا بفهمی در راهم نیست.
گرفتم آنکه مرا نیست هیچ استحقاق
گرفتم آنکه بدانش ز کس نیم ممتاز
هوش مصنوعی: من آن چیزی را به دست آوردم که هیچ استحقاقی در آن ندارم و به دست آوردم کسی را که از دانشش از دیگران برتر نیست.
ز من بصورت تمثیل نکته یی بشنو
بلفظ مختصر اندر نهایت ایجاز
هوش مصنوعی: از من یک نکته را به صورت مثال بشنو که به اختصار و کوتاه بیان شده است.
اگر ستوری بر آخور جوانمردی
رسد نوبت پیری بروزگار دراز
هوش مصنوعی: اگر اسبی به آخور شجاعت و جوانمردی بیفتد، نوبت پیری در زندگی به او خواهد رسید.
برون نراندش از پایگاه خود بجفا
گرش ندارد چون دیگران بآلت و ساز
هوش مصنوعی: اگر کسی نتواند به راحتی از جایگاه خود رانده شود، به دلیل این است که او مانند دیگران با ابزار و وسایل خاصی که برای موفقیت نیاز است، تجهیز نشده است.
وگرچه ناید ازو خدمت رکاب بشرط
ازو علوفۀ معهود هم نگیرد باز
هوش مصنوعی: اگرچه نمی‌توان به او خدمت کرد، اما شرط است که از او پاداشی نیز دریافت نشود.
ازین سخن غرض من منال مالی نیست
که کرده ام در حرص و طمع بخویش فراز
هوش مصنوعی: من هدفم از این صحبت‌ها، دست‌یابی به مال و ثروت نیست؛ بلکه می‌خواهم بگویم که در پی لذت و خواسته‌های دنیوی نباشید.
گره زابرو یگشای و چشم خشم ببند
پس ارتو خواهی کارم بساز و خواه مساز
هوش مصنوعی: اگر از غم و اندوه خود رها شوی و به خشم چشم نبندی، آنگاه می‌توانی به من کمک کنی و یا به من کمکی نرسانی.
به هیچ نه ز تو قانع شدم؟ دریغ مدار
بعشق دل ز پیت می دوم تو نیز متاز
هوش مصنوعی: آیا هیچگاه به کمترین چیز از تو راضی شدم؟ از عشق تو دل نمی‌کشم، تو هم نگران نباش.
حقوق بنده بسی هست ، پیش چشم آور
عتاب و خشم ز حد رفت ، سوی پشت انداز
هوش مصنوعی: من حقوق زیادی دارم، اما با دیدن خشم و سرزنش تو، از حد خود فراتر می‌روم و به عقب می‌روم.
چو هست فرصت انعام مغتنم دارم
که نیست منز اقبال بی نشیب و فراز
هوش مصنوعی: زمانی که فرصت خوبی پیش می‌آید، باید از آن بهره‌برداری کنم، زیرا زندگی همیشه هموار نیست و پر از فراز و نشیب است.
همیشه باد چنان کآورند سوی درت
گرفته کام جهان اختران بدندان باز
هوش مصنوعی: همیشه باد به‌گونه‌ای بوزد که به در خانه‌ات آورَد، و کام جهانیان را به‌دست تو بسپارد و ستارگان بدخواه را به دندان کشیده باشد.