شمارهٔ ۱۰۲ - وقال ایضاً یمدح الصّاحب الکبیر نظام الملک
چو بخت تیرۀ من روشنی نهاد آغاز
مرا به حضرت صدر جهان کشید نیاز
چو بر جناح سفر پای عزم محکم شد
گرفت سوی جناب رفیع او پرواز
رهی چو زلف بتان زیر پای آوردم
دراز و تیره و دلگیر و پرنشیب و فراز
به سمّ مرکب راهی نسو چو بیضۀ مرغ
ز نعل چون دم طاوس کشت و سینۀ باز
طمع بر اسب رجاتنک میکشید حزام
امل همی زد پهلوی حرص را مهماز
بدان امید که چون من رسم به حضرت او
کنم فنون سعادت ز خدمتش احراز
چو دولت دو جهانی نهاده روی بدو
چو وصیت راه نوردش فتاده در تک و تاز
فلک دواسبه همی تاخت بر پیم که: بدار
نه همره توام آهسته باش و تیز متاز
اجل عنان وجودم گرفته بد صد جای
اگر نداشتمی از ثنای خواجه جواز
خدایگان وزیران نظام ملّت و ملک
که هست بندۀ حکمش جهان شعبده باز
به زیر رایت انصاف اوست آن خطّه
که ماه اوست قصب باف و گرک او خرّاز
ز امتلا چو قناعت، همی زند آروغ
ز خوان جودوی از بس که خورد معدۀ آز
اگر نبودی بر چرخ وصمت بیداد
به هیچ وصف نگشتی ز درگهش ممتاز
جهان پناها! از فرّ دولتت امروز
دهان عافیه بازست و چشم فتنه فراز
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقّی کند به صد اعزاز
ز رشک آنکه فلک سجده میبرد پیشت
شدست قامت خصمت دوتا چو بانگ نماز
چو پسته با همه کس دل نمود گیست ترا
از آن بود همه سالت ز خنده لبها باز
ز افتقار حسود تو هست بر همه کس
ز بهر قرض درستی دهان گشاده چو گاز
ضعیف کلک تو الحق چه طرفه جانوریست
که با زبان بریده نگه ندارد راز
روا بود که بنالد به سان بیماران
که جان همی دهد آنگه که شد سخن پرداز
کتاب مسطور از سرگذشت او جزویست
که گشت ساخته از عهد قرن اوّل باز
سر بریده اش آواز میدهد چونست
نگفته اند که: ندهد بریده سر آواز؟
سرش همیشه ز اندیشه باشد اندر پیش
چنان کسی که حدیثی بخاطر آرد باز
همی فشاند اشک و همی سراید شعر
فکنده سر ز تحیّر چو عاشقی سرباز
ولیک آنگهش از سر برون شود سودا
که در برآورد او را انامل تو بناز
وجود خصم ترا هیچ حاصلی نبود
اگر ز پوست برون آید او به سان پیاز
اگر حقیقت خواهی حیات دشمن تو
حقیقتست به صد منزلت فرود مجاز
فلک ز صبح بپرسید، گفت:روشن کن
که در تن قمر آخر ز عشق کیست گداز
به خنده صبح اشارت به سمّ اسب تو کرد
که من چه دانم؟ می دان تو من نیم غماز
پریر دست تو با چاکرت و اعنی بحر
عتاب کرد که هی خیز و جای واپرداز
تو کیستی که بدین مایه دستگه که تراست
به روز بخشش گویی من و توایم انباز
دهان بشست بهفت آب و خاک و توبت کرد
بدست تو که نگوید چنین سخن ها باز
اگرچه هست درین باب حق بدست کفت
به انتقام چون اویی تو دست کینه میاز
بر آب چشمش رحمت کن و مبر آبش
که گفته اند: نکویی کن و به آب انداز
خدایگانا آنم که صبح خاطر من
بر آفتاب بخندد چو مردم طنّاز
فلک ز شرم پر تیر درنهد هرگه
که نوک خامۀ بنده شود مدیح طراز
ز رقص درشکند سقف این نوا خانه
چو جفت ساز کنم کلک خویش را بر ساز
مرا زمانه به صدر تو وعده ها دادست
کنون گهست که آن وعده را کنی انجاز
عزیز مصر وجودی بضاعت مزجاة
ز ما قبول کن وکیلمان تمام بساز
چو مطرح ارچه که افکنده ایم و پی سپریم
به پشتی تو چو مسند شویم سینه فراز
مرا به شعر مجرّد مدان از آنکه جز این
عروس طبع مرا هست چندگونه جهاز
ز گفتۀ قدما بیتی از رهی بشنو
که هست تضمین بر آستین شعر طراز
ادب مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر
نه من غریبم و تو صاحب غریب نواز
نبود مدح تو، این حسب حال خادم بود
اساس مدح ترا باش تا نهم آغاز
خجسته باد مرا خواجه تاشی اقبال
بی من آنکه رسیدم به درگه تو فراز
دعای شعر برین اختصار خواهم کرد
که سنتیست پسندیده در سخن، ایجاز
دگر چه خواهم؟ کاسباب تو چنان دیدم
که هیچ باقی از آن نیست، جز عمر دراز
شمارهٔ ۱۰۱ - وقال ایضاٌ و یصف الشیب: رسول مرگ ز ناگه بمن رسید فرازشمارهٔ ۱۰۳ - و قال ایضاً یمدحه: هزار جان مقدّس غریق نعمت و ناز
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: سیاوش جعفری
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو بخت تیرۀ من روشنی نهاد آغاز
مرا به حضرت صدر جهان کشید نیاز
هوش مصنوعی: من در تاریکی و سختی قرار داشتم، اما وقتی سرنوشت به من نیکی کرد، توانستم با نیازمندی به سوی بهترین و بالاترین جایگاه قدم بگذارم.
چو بر جناح سفر پای عزم محکم شد
گرفت سوی جناب رفیع او پرواز
هوش مصنوعی: زمانی که عزم سفر را دارد و پا بر جناح آن میگذارد، به سوی مقام بلند و رفیع او پرواز میکند.
رهی چو زلف بتان زیر پای آوردم
دراز و تیره و دلگیر و پرنشیب و فراز
هوش مصنوعی: وقتی که راهی را که یادآور زلفهای پیچیده و زیباست، زیر پای خودم میگذارم، به یاد میآورم که این راه، تیره و غمانگیز و پر از بالا و پایینهاست.
به سمّ مرکب راهی نسو چو بیضۀ مرغ
ز نعل چون دم طاوس کشت و سینۀ باز
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که باید از راههای خطرناک و سمی پرهیز کنی، مثل اینکه نباید به تخم مرغ آسیب برسانی. همچنین مانند دم طاووس باید زیبایی و تنوع را در زندگیات حفظ کنی و از لطافت و ظرافت بینصیب نمانی.
طمع بر اسب رجاتنک میکشید حزام
امل همی زد پهلوی حرص را مهماز
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که کسی به دنبال برتری و مقام است و برای رسیدن به آن، تلاش و کوشش زیادی میکند. در این راه، خواستهها و آرزوهای او به شدت تحریک شده و او را به سمت خود میکشاند. این در حالی است که او باید مراقب باشد تا از حرص و طمع دوری کند.
بدان امید که چون من رسم به حضرت او
کنم فنون سعادت ز خدمتش احراز
هوش مصنوعی: بدان که امید دارم وقتی به درگاه او رفت و آمد کنم، مهارتهای خوشبختی را از خدمت به او به دست آورم.
چو دولت دو جهانی نهاده روی بدو
چو وصیت راه نوردش فتاده در تک و تاز
هوش مصنوعی: وقتی که خوشبختی و نعمتهای دنیا بر روی او میتابد، مانند وصیت یک پیشگام در حال تلاش و حرکت است.
فلک دواسبه همی تاخت بر پیم که: بدار
نه همره توام آهسته باش و تیز متاز
هوش مصنوعی: آسمان به شتاب میتازد و میگوید: توقف کن، همراه من، آرام باش و سریع نرو.
اجل عنان وجودم گرفته بد صد جای
اگر نداشتمی از ثنای خواجه جواز
هوش مصنوعی: مرگ کنترل زندگیام را در دست گرفته، و اگر از ستایش خداوند بهرهمند نبودم، بهراحتی میتوانستم تسلیم شوم.
خدایگان وزیران نظام ملّت و ملک
که هست بندۀ حکمش جهان شعبده باز
هوش مصنوعی: خدای بزرگ که وزیران را به نظام ملت و کشور میگمارد، کسی است که فرمانش بر تمام دنیا مانند یک بازی شعبدهباز است.
به زیر رایت انصاف اوست آن خطّه
که ماه اوست قصب باف و گرک او خرّاز
هوش مصنوعی: در زیر پرچم عدالت او، آن منطقهای قرار دارد که زیباییاش مانند ماه است؛ جایی که بافتنیهای آن به زیبایی معروفند و هنرمندانی با مهارت در آنجا مشغول به کار هستند.
ز امتلا چو قناعت، همی زند آروغ
ز خوان جودوی از بس که خورد معدۀ آز
هوش مصنوعی: چون شکم از پرخوری سیر میشود، انسان باید از نعمتهای سخاوت بخواهد و به اندازه قناعت کند، وگرنه در اثر زیادهروی، به مشکل برمیخورد و دچار عذاب خواهد شد.
اگر نبودی بر چرخ وصمت بیداد
به هیچ وصف نگشتی ز درگهش ممتاز
هوش مصنوعی: اگر تو بر این دنیا نبودي، بیعدالتی و سکوت هیچ وقت به این شدت درنمیآمد و هیچ چیز نمیتوانست خود را از درگاه او متمایز کند.
جهان پناها! از فرّ دولتت امروز
دهان عافیه بازست و چشم فتنه فراز
هوش مصنوعی: ای جهانی که پناه و پناهگاه هستی! امروز زبان خوشبختی گشوده و چشمهای آشوب و فتنه در حال تماشاست.
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقّی کند به صد اعزاز
هوش مصنوعی: سربازان عشق با شوق و اهتمام، به منزلت تو احترام میگذارند و حضور تو را با افتخار و ارادت میپذیرند.
ز رشک آنکه فلک سجده میبرد پیشت
شدست قامت خصمت دوتا چو بانگ نماز
هوش مصنوعی: به خاطر حسادت آسمان که در مقابل تو سر به خاک میساید، قامت دشمن تو چنان شکست که مانند، در هنگام نماز جلو افتاده است.
چو پسته با همه کس دل نمود گیست ترا
از آن بود همه سالت ز خنده لبها باز
هوش مصنوعی: مانند پسته که با همه دوستان در دلش جا دارد، دل تو نیز از آن است که همیشه میخندد و لبهایت را باز نگه میدارد.
ز افتقار حسود تو هست بر همه کس
ز بهر قرض درستی دهان گشاده چو گاز
هوش مصنوعی: از حسادت تو همهجا احساس کمبود میشود، مثل کسی که به خاطر نیازش، دهانش را باز میکند و هر چه در دل دارد را بیمحابا میگوید.
ضعیف کلک تو الحق چه طرفه جانوریست
که با زبان بریده نگه ندارد راز
هوش مصنوعی: به راستی، تو موجود عجیبی هستی که با زبانی ناقص نمیتوانی رازها را حفظ کنی.
روا بود که بنالد به سان بیماران
که جان همی دهد آنگه که شد سخن پرداز
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی که از درد و رنج رنج میبرد، حق دارد مانند بیماران ناله کند و احساسات خود را بیان کند، به ویژه زمانی که به مرز جان دادن نزدیک شده است و در حال سخن گفتن است. در واقع، بیان احساسات و رنجها برای او مجاز است و طبیعی است.
کتاب مسطور از سرگذشت او جزویست
که گشت ساخته از عهد قرن اوّل باز
هوش مصنوعی: کتاب نوشته شده درباره زندگی او، فقط بخشی است که از دوران قرن اول ساخته شده است.
سر بریده اش آواز میدهد چونست
نگفته اند که: ندهد بریده سر آواز؟
هوش مصنوعی: شهید که سرش بریده شده، آواز میدهد و نشان میدهد که بیگناهی و حقطلبیاش را با صدای بلند فریاد میزند. گفته نشده که سر بریده نمیتواند صدا دهد؛ بلکه این صدای او نشان از حقیقت و مظلومیتش دارد.
سرش همیشه ز اندیشه باشد اندر پیش
چنان کسی که حدیثی بخاطر آرد باز
هوش مصنوعی: همیشه باید انسان فکر و اندیشهاش مشغول باشد، درست مانند کسی که داستان یا حرفی را به خاطر میآورد و به یاد میآورد.
همی فشاند اشک و همی سراید شعر
فکنده سر ز تحیّر چو عاشقی سرباز
هوش مصنوعی: او هم اشک میریزد و هم شعر میسراید، مانند عاشقی که در حیرت و سرگردانی سرش را پایین انداخته است.
ولیک آنگهش از سر برون شود سودا
که در برآورد او را انامل تو بناز
هوش مصنوعی: اما آن زمانی که عشق او در دلش آشکار شود، که عاشق با ناز و کرشمههای تو در آغوشش قرار بگیرد.
وجود خصم ترا هیچ حاصلی نبود
اگر ز پوست برون آید او به سان پیاز
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو تنها در ظاهر باشد و به درون خود ننگرد، هیچ فایدهای برای تو ندارد، مثل پیازی که وقتی پوستش را بکنی، چیزی از آن جز لایهها دیده نمیشود.
اگر حقیقت خواهی حیات دشمن تو
حقیقتست به صد منزلت فرود مجاز
هوش مصنوعی: اگر دنبال حقیقت هستی، بدان که دشمن تو خود حقیقت است، و برای رسیدن به آن باید از صد مرحله مجاز عبور کنی.
فلک ز صبح بپرسید، گفت:روشن کن
که در تن قمر آخر ز عشق کیست گداز
هوش مصنوعی: فلک صبح را صدا کرد و از او خواست که روشن کند، زیرا در وجود قمر، در دل او، عشق به چه کسی ذوب میشود.
به خنده صبح اشارت به سمّ اسب تو کرد
که من چه دانم؟ می دان تو من نیم غماز
هوش مصنوعی: به روز جدید اشارهای به چابکی و قدرت تو شد، اما من چه میدانم؟ تو آگاهتری و من را در این مورد خبر نداری.
پریر دست تو با چاکرت و اعنی بحر
عتاب کرد که هی خیز و جای واپرداز
هوش مصنوعی: فرشتهای دست تو را با بندهات در میان گذاشت و به او گفت که بیدار شود و به کار خود بپردازد.
تو کیستی که بدین مایه دستگه که تراست
به روز بخشش گویی من و توایم انباز
هوش مصنوعی: تو کیستی که با توجه به این همه نعمت و مقام که داری، در روز قضا و قدر میگویی من و تو همدست و همصدا هستیم؟
دهان بشست بهفت آب و خاک و توبت کرد
بدست تو که نگوید چنین سخن ها باز
هوش مصنوعی: دهان را با هفت آب و خاک شست و تو را به دست گرفت تا دیگر چنین سخنانی نگوید.
اگرچه هست درین باب حق بدست کفت
به انتقام چون اویی تو دست کینه میاز
هوش مصنوعی: هرچند در این موضوع حق با تو است، اما برای انتقامجویی مانند او، دلت را با کینه پر نکن.
بر آب چشمش رحمت کن و مبر آبش
که گفته اند: نکویی کن و به آب انداز
هوش مصنوعی: به چشمانش نیکی کن و اشکهایش را پاک نکن، زیرا گفتهاند انسان باید نیکوکاری کند حتی اگر برایش مشکل باشد.
خدایگانا آنم که صبح خاطر من
بر آفتاب بخندد چو مردم طنّاز
هوش مصنوعی: خداوند، من آن کسی هستم که صبح وقتی خورشید میتابد، دل خوشی دارم و خندهام به مانند شادی و شیطنت مردم است.
فلک ز شرم پر تیر درنهد هرگه
که نوک خامۀ بنده شود مدیح طراز
هوش مصنوعی: آسمان از شرم، تیرها را به زمین میریزد هر وقت که نوک قلم من، ستایش تو را بنویسد.
ز رقص درشکند سقف این نوا خانه
چو جفت ساز کنم کلک خویش را بر ساز
هوش مصنوعی: از شادی و شور رقص، سقف این خانه به لرزه درمیآید. اگر سازم را با هنر خود هماهنگ کنم، میتوانم آفرینش جدیدی بکنم.
مرا زمانه به صدر تو وعده ها دادست
کنون گهست که آن وعده را کنی انجاز
هوش مصنوعی: زمانه به من وعده داده که به اوج و مقام تو برسم، حالا وقت آن رسیده که این وعده را عملی کنی.
عزیز مصر وجودی بضاعت مزجاة
ز ما قبول کن وکیلمان تمام بساز
هوش مصنوعی: عزیز مصر، لطفاً وجود ناچیز ما را بپذیر و برای ما معلمی بساز.
چو مطرح ارچه که افکنده ایم و پی سپریم
به پشتی تو چو مسند شویم سینه فراز
هوش مصنوعی: اگر چه ما به دنیای بیرون مشغولیم و در پی کمال هستیم، اما هنگامی که به تو تکیه میکنیم، مانند کسی که بر تختی نشسته باشد، احساس راحتی و آرامش میکنیم.
مرا به شعر مجرّد مدان از آنکه جز این
عروس طبع مرا هست چندگونه جهاز
هوش مصنوعی: مرا فقط به شعر خالص و بدون هیچ زینتی محدود نکن، زیرا غیر از این شعر زیبا و دلپذیر، من امکانات و زیباییهای دیگری هم دارم.
ز گفتۀ قدما بیتی از رهی بشنو
که هست تضمین بر آستین شعر طراز
هوش مصنوعی: از گفتههای پیشینیان، شعری از رهی را بشنو که به زیبایی و کیفیت شعر اشاره دارد.
ادب مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر
نه من غریبم و تو صاحب غریب نواز
هوش مصنوعی: آداب و سخنوری و شعر را از من مگیر، چون من غریب هستم و تو نیز کسی هستی که با غریبان مهربانانه رفتار میکنی.
نبود مدح تو، این حسب حال خادم بود
اساس مدح ترا باش تا نهم آغاز
هوش مصنوعی: بینصیب بودن از ستایش تو، این نشاندهنده حال خدمتگزار است. بر این اساس، خود ستایش تو را پایهگذار کن تا من هم شروع به ستایش تو کنم.
خجسته باد مرا خواجه تاشی اقبال
بی من آنکه رسیدم به درگه تو فراز
هوش مصنوعی: خوشا به حال من که از تو کمک خواستم و بیآنکه لایق باشم، به درگاه تو رسیدم و در آنجا مقام و منزلت بالایی پیدا کردم.
دعای شعر برین اختصار خواهم کرد
که سنتیست پسندیده در سخن، ایجاز
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر میگوید که میخواهد دعای شعر را به طور خلاصه بیان کند، زیرا این کار در ادبیات امری نیکو و پسندیده به شمار میرود.
دگر چه خواهم؟ کاسباب تو چنان دیدم
که هیچ باقی از آن نیست، جز عمر دراز
هوش مصنوعی: من دیگر چه چیزی میخواهم؟ وسایل زندگیات را به گونهای دیدم که هیچ چیز از آن باقی نمانده، جز عمر طولانی.