شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او
چون ننالم که خزان گشت گلستان سخن
رفت در موسم گل رونق بستان سخن
در بهاریکه شود نقش قدم چشم براه
رفت در خاک خرد چشمه حیوان سخن
طالب گوهر معنی بکجا روی نهد
روی در خاک نهان کرد چو عمان سخن
تیره شد مشرق خورشید معانی افسوس
محو شد مطلع برجسته دیوان سخن
سر سردفتر شیرین سخنان قدسی رفت
تلخ در کام جهان شد شکرستان سخن
شعر را گاه رقم فاصله از مصرع نیست
گشته در ماتم او پاره گریبان سخن
سینه چاک قلم رخت سیاه معنی
از چه باشد بجز از ماتم احسان سخن
شعر موزون نتوان کرد که از نظم افتاد
کشور معنی از رفتن سلطان سخن
پای تا سر همه چون سلسله آیم بفغان
چون بیاد آیدم آن سلسله جنبان سخن
از سردرد چو بر حال سخن گریه کنم
خون شود گوهر معنی همه در کان سخن
بود باریک ره فکر و کنون شد تاریک
رفت بر باد فنا شمع شبستان سخن
بوی گلزار تقدس به مشامش چو رسید
بلبل قدسی ازین گلشن دلگیر پرید
بلبل قدس وداع چمن دنیا کرد
بال پرواز سفر بیشتر از گل وا کرد
خار گلزار وطن دامن انسش بکشید
هر که درگلشن پرخار جهان مأوا کرد
شیشه زندگی قدسی اگر خورد بسنگ
در عوض ناله ما خون بدل خارا کرد
بریکی زخم زدن رفتن خون از صد دل
تازه سحریست که جادوی اجل پیدا کرد
کرد آخر سخن از شوق خموشی کوتاه
آنکه عمری بجهان شعر بلند انشا کرد
خود چرا بحر معانی بسرایی تن داد
او که صد دیده توانست زغم دریا کرد
غمگسار همه کس بود چو از طینت پاک
عالمی را فلک از فوت تنی تنها کرد
شیشه زندگیش را بزد ایام بسنگ
که حق از میکده قدس در آن صهبا کرد
گاه پرواز برید از همه پیوند و پرید
بال مقراض شد و قطع تعلق ها کرد
به محیطی که فلک ها صدف گوهر اوست
رفت غواص معانی و وطن آنجا کرد
معنی در یتیمی که نمی فهمیدم
یافتم رخت چو قدسی و سخن را دیدم
رفت قدسی ز میان ماند بجا شعر ترش
ابر را کاش که می بود بقای گهرش
نیست در باغ جهان غیر سخنور نخلی
که اگر خشک شود تازه بماند ثمرش
باغبانش سزد ار تا بابد خون گرید
خشک گردید نهالی که گهر بود برش
آن نهالی که نبود آب گهر لایق او
بست دهقان اجل آب بپا از تبرش
آب برداشتن زخم بلای دگرست
تازه شد داغ دل غمزده از شعر ترش
چه عجب گر شود از اشک قلم باز سفید
کاخ معنی که سیه کرد قضا بام و درش
خامه هر که بود، هرچه نگارد پس از این خاک
رفت تا طوس ولی غلغله نوحه گرش
بیخبر رفت بآن ملک که تا خود نروم
نتوان یافتن از نامه و قاصد خبرش
بلبلی از چمن قدس اجل کرد شکار
که شکفتی گل این نه چمن از باد پرش
چرخ زد زخم جفائی که دلش خالی شد
چه عجب کم شود ار خصمی اهل هنرش
داغ بی مرهمی ارباب سخن را سوزد
که بران گر نهی انگشت چو شمع افروزد
کی ز دل کلفت این حادثه کمتر گردد
مگر آنروز که قدسی ز سفر برگردد
من گرفتم که فلک فکر تلافی دارد
راحتی کو که باین رنج برابر گردد
هیچ رو نیست ز دوران دو رو خاطرخواه
کار بهتر نشود گرچه ورق بر گردد
خاک مشهد نشد ار مدفن او، این حسرت
دارد اجری که بصد فیض برابر گردد
آه حسرت که از این درد کشید ابری شد
که برو سایه فکن در صف محشر گردد
رفت قدسی زمیان بر که سخن خواهم خواند
که نه از لب بدلم باز سخن بر گردد
آن گهر سنج معانی که ز فیض سخنش
اشک بر تربت پاکش همه گوهر گردد
گویم اشعار ترش گر بروانی آبست
ماهی از فیض همین ربط سخنور گردد
عجبی نیست که از رفتن استاد سخن
سخن افسرده تر از پیکر بی سر گردد
معنی اندر وطن غیب بغربت افتد
جامه لفظ نپوشیده مکرر گردد
اشک اگر آب برین آتش جانسوز زند
چشم ها خشک تر از دیده مجمر گردد
در چنین واقعه کاقلیم سخن گشت خراب
بحر شعر آبش اگر خون نشود باد سراب
بلبل نه چمن قدس ز الحان افتاد
بیت معمور سخن حیف که ویران افتاد
خامه ها یکقلم از آتش محرومی سوخت
زین سموم اجل آتش به نیستان افتاد
گل همه کف شد و زد دست تأسف بر سر
که چنین بلبلی افسوس ز دستان افتاد
روی گل بسکه نهان شد بته گرد ملال
بر سرش گوئی دیوار گلستان افتاد
بنظر خاتم افتاده نگین افتاده
حلقه اهل هنر کز سر و سامان افتاد
بر سیه روزی ارباب سخن چشم دوات
آنچنان اشکفشان گشت که مژگان افتاد
از خزانی که بگلزار سخن روی نهاد
خنده از چشم و دل غنچه خندان افتاد
زین درشتی که فلک با گل این بستان کرد
خار در پیرهن لاله و ریحان افتاد
برگ برگش ورقی بود ز دیوان کمال
آن نهالی که زبستان خراسان افتاد
گل پرواز همین بلبل خوش الحان بود
اینهمه خار که گلرا بگریبان افتاد
از شراب سخنش مست شد او را چه گناه
شیشه این می اگر از کف دوران افتاد
بیش ازین معنی اگر خاک بسر می پاشید
پیش بین بود، همین روز سیه را می دید
اگر استاد سخن دست و دل از کار کشید
چون میان سخن و سامعه دیوار کشید
ساز اقسام سخن زو بنوا شد که زفکر
گشت باریک و بقانون سخن تار کشید
راه اقلیم سخن بسته نمی گشت فلک
انتقام آخر از آن قافله سالار کشید
هر کجا هست دلی قافله گاه المست
بوی دل می شنود هر که ز پا خار کشید
گر غبار دل ارباب سخن گل گردد
می توان در ره هر حادثه دیوار کشید
نشد از صورت احوال دل افکار طبیب
خامه لاغر نشد ار صورت بیمار کشید
عام سفله و لفظ ملکوت معنی
زیر فرمان سخن خسرو اشعار کشید
غیرتی داشت که احسان زفلک چشم نداشت
پشت پا زد بسر ار منت دستار کشید
شاهد معنی او روی نهان کرده ز خلق
هر کجا غیرت او پرده ز رخسار کشید
فکرش از عالم بالا چو گهر جمع آورد
قدرتش فیل فلک را بته بار کشید
ننهد کس به سر تربت او بار چراغ
می کند نور معانی همه شب کار چراغ
هر دلی کز غم این حادثه افکار شود
چون جرس آبله هایش بفغان یار شود
بسکه سررشته کارم شده زین دهشت کم
گریه در راه گلو رهبر گفتار شود
محفلی را که کند گرم کلام قدسی
خون دل سر سخن دفتر اشعار شود
طفل تسلیم و رضا را چو نمی داند چیست
اشک می ترسم ازین قصه خبردار شود
اشک خونین نرسید ار بسرم عیب مکن
وقت آن نیست که گل زینت دستار شود
هر سرشکی که زدل رفت بغم جای سپرد
غلطست اینکه دل از گریه سبکبار شود
رو بخون شسته ره تربت قدسی گیرد
صبحدم گریه ام از خواب چو بیدار شود
خلق او را چو بیاد آرم و اشک افشانم
عجبی نیست که تخم گل بیخار شود
شمع گردد بتن از آتش این غم هر موی
لیک آن شمع که غمخانه از آن تار شود
نقش بر سنگ مزارش شود ار قصه او
لوح از پیچش این قصه چو طومار شود
هر چه را بینم بر درد دلم افزاید
شمع اگر شعله کشد ناله بیادم آید
حیف از آن طبع سخن گستر و آن نکته وری
طبع چه محض لطافت چو نسیم سحری
گر بخاک از اثر طبع لطافت بخشد
بنماید تنش از خاک چو در شیشه پری
از دل معنی او یاد ضمیرش نرود
گر در آئینه خورشید کند جلوه گری
گوهر معنیش از بحر کواکب صدفست
یافتم از سخنش معنی عالی گهری
آن زبانها که بتحسین کلامش خو داشت
چه ستم شد که ندانند بجز نوحه گری
خبر رفتن قدسی نشنیدن بس نیست
چه بود بهتر ازین فایده بیخبری
تا کجا رفتی اگر بال و پرش می بودی
رفت تا گلشن افلاک به بی بال و پری
قاصد اشک که از دیده پریدن آموخت
نرسید از پی آن یار عزیز سفری
سخنش رفت بسیر همه جا تا او رفت
همچو فرزند که خودسر شود از بی پدری
روشنی از مه و خورشید در ایامم نیست
سال عمرم چه بشمسی گذرد چه قمری
گر ازین عالم دلگیر خبردار شود
نقش پا باز نماند ز پی رهگذری
بلبلی رفت که گل یابد اگر بال و پرش
همچو هدهد کند از روی شرف تاج سرش
دیده ها تا که بر احوال سخن گریان شد
نقطه روی سخن اشک سخن فهمان شد
بسکه خون در تن الفاظ ازین غم زده خوش
کاسه دایره حرف ز خون پنهان شد
می توان یافت که در هر دو جهانست عزیز
آنکه ملک عدم از رفتنش آبادان شد
هفته ای بیش رخ خویش بمردم ننمود
گل ازین شرم که بی بلبل خود خندان شد
جان معنی بتن شعر ازو می آمد
زآسمان نامش از آنروی محمدجان شد
برد او گوی سخن را که ازین میدان رفت
قامت ما عبث از فکر سخن چوگان شد
گره رشته کار همه نگشوده بماند
که سرانگشت همه در گرو دندان شد
جبر این دلشکنی کرد، گر ایام این بود
کز جهان مشکل دل کندن ما آسان شد
خاک بر روی رقم ها نه کسی می باشد
گرد از آنستکه بنیاد سخن ویران شد
بچمن گریه کنان رفته ز گل پرسیدم
بچه تاریخ برون قدسی از این بستان شد
گل زشبنم همه تن اشک مصیبت شد و گفت
(دور از آن بلبل قدسی چمنم زندان شد)
در لحد مونس تنهائی او حورا باد
بر رخ روز خوشی نسخه ای از فردا باد
شمارهٔ ۱ - ساقی نامه: ساقی خبرت نیست که ایام بهارستشمارهٔ ۳ - ترکیب بند در تهنیت نوروز و مدح شاه جهان: باد نوروزی ببستان مژده ها آورده است
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون ننالم که خزان گشت گلستان سخن
رفت در موسم گل رونق بستان سخن
هوش مصنوعی: چرا باید نالید و شکایت کرد وقتی که دنیای زیبای گفت و گو به خشکی و سردی خزانی دچار شده؟ در حالی که در فصل شکوفایی و زیبایی، مجال گفتگو و نشاط وجود ندارد.
در بهاریکه شود نقش قدم چشم براه
رفت در خاک خرد چشمه حیوان سخن
هوش مصنوعی: در بهاری که رد پاهای عشق پررنگ میشود و در انتظار آن هستیم که در زمین وجودیمان، صدای زندگی و نور جان بخش آغاز شود.
طالب گوهر معنی بکجا روی نهد
روی در خاک نهان کرد چو عمان سخن
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت و معنا، کجا باید رفت؟ آیا روی در زمین پنهان شده است؟ همچنان که عمان، سخن را در خود نهان کرده است.
تیره شد مشرق خورشید معانی افسوس
محو شد مطلع برجسته دیوان سخن
هوش مصنوعی: خورشید معانی از شرق غروب کرد و افسوس که نور شاعرانه آن بر غمها و زیباییها پوشیده شده است.
سر سردفتر شیرین سخنان قدسی رفت
تلخ در کام جهان شد شکرستان سخن
هوش مصنوعی: دفتری که پر از سخنان شیرین و دلنشین است، در مواجهه با تلخیهای زندگی، به تلخی دچار میشود و دنیای کلام به تفرجگاه شیرینی تبدیل میشود.
شعر را گاه رقم فاصله از مصرع نیست
گشته در ماتم او پاره گریبان سخن
هوش مصنوعی: شعر گاهی به قدری تحت تأثیر غم و اندوه قرار میگیرد که فاصله بین خطوط آن به اندازهای میشود که گویی در حال سوگواری است و کلام به تکههایی از غم تبدیل میشود.
سینه چاک قلم رخت سیاه معنی
از چه باشد بجز از ماتم احسان سخن
هوش مصنوعی: دل داغدار من به خاطر قلم تو، که در رنگ سیاه خود معنا میدهد، جز از غم و اندوه احسان نمیتواند باشد.
شعر موزون نتوان کرد که از نظم افتاد
کشور معنی از رفتن سلطان سخن
هوش مصنوعی: شعر موزون نمیشود چون نظم و دقت آن برهم خورده و به همین دلیل معنای آن نیز تحت تأثیر قرار گرفته است؛ این اتفاق شبیه به رفتن یک سلطان است که بر کشورش تسلط دارد.
پای تا سر همه چون سلسله آیم بفغان
چون بیاد آیدم آن سلسله جنبان سخن
هوش مصنوعی: تمام وجودم مانند زنجیری معلق است و وقتی به یاد آن زنجیر در حرکت میافتم، همگی به فغان در میآیند.
از سردرد چو بر حال سخن گریه کنم
خون شود گوهر معنی همه در کان سخن
هوش مصنوعی: وقتی که از سردرد به حال و روز خود شکایت میکنم، به قدری گریه میکنم که تمام افکار و احساسات عمیق من مانند گوهری در دل کلامم به خون تبدیل میشود.
بود باریک ره فکر و کنون شد تاریک
رفت بر باد فنا شمع شبستان سخن
هوش مصنوعی: افکار و اندیشهها به شکلی باریک و محدود بودند، اما اکنون همه چیز تیره و مبهم شده است. سخنانی که چون شمعی در شبستان میدرخشیدند، اکنون به فراموشی سپرده شده و از بین رفتهاند.
بوی گلزار تقدس به مشامش چو رسید
بلبل قدسی ازین گلشن دلگیر پرید
هوش مصنوعی: زمانی که عطر گلستان مقدس به گوش بلبل رسید، او از این باغ دلگیر و ناراحت به پرواز درآمد.
بلبل قدس وداع چمن دنیا کرد
بال پرواز سفر بیشتر از گل وا کرد
هوش مصنوعی: بلبل مقدس به دلیل وداع با باغ دنیا، پرواز خود را آغاز کرد و به سوی سفر بیشتر از گل رفت.
خار گلزار وطن دامن انسش بکشید
هر که درگلشن پرخار جهان مأوا کرد
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای پر از مشکلات و چالشها زندگی میکند، باید از زیباییها و لذتهای وطنش بهرهبرداری کند و خود را به آن نزدیک کند.
شیشه زندگی قدسی اگر خورد بسنگ
در عوض ناله ما خون بدل خارا کرد
هوش مصنوعی: اگر شیشهای از زندگی، مقدس باشد و به سنگ برخورد کند، در عوض ناله ما، خونی از دل زمین به جانش میریزد.
بریکی زخم زدن رفتن خون از صد دل
تازه سحریست که جادوی اجل پیدا کرد
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی میپردازد که در آن دردی عمیق یا زخم تازهای باعث خروج احساسات یا شادیهای گذشته میشود، مانند صبحی که پس از یک شب تاریک و سخت، با طلوع خورشید و روشناییاش به زندگی بازمیگردد. این وضعیت به نوعی از سحر و جادو تعبیر میشود که نشان از اثرات سرنوشت و زمان دارد.
کرد آخر سخن از شوق خموشی کوتاه
آنکه عمری بجهان شعر بلند انشا کرد
هوش مصنوعی: در پایان، او از شوق سکوتی کوتاه سخن گفت، در حالی که شخصی همیشگی در این جهان، اشعار بلندی سروده بود.
خود چرا بحر معانی بسرایی تن داد
او که صد دیده توانست زغم دریا کرد
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شخصی که قادر به بیان عمیقترین معانی و احساسات است، چرا خود را در میان تنشها و مشکلات زندگی غرق میکند؟ او که میتواند با دیدن درد و رنج دیگران، خود را از غم و اندوه آنها آزاد کند، چرا باید به دل مشکلات و دردهای زندگی تن در دهد؟
غمگسار همه کس بود چو از طینت پاک
عالمی را فلک از فوت تنی تنها کرد
هوش مصنوعی: همه افراد به خاطر غم و اندوهی که دارند به هم نزدیک میشوند. مانند اینکه از سرشت پاکی که دارند، آسمان به خاطر از دست دادن یک جسم تنها، همه را دچار غم کرده است.
شیشه زندگیش را بزد ایام بسنگ
که حق از میکده قدس در آن صهبا کرد
هوش مصنوعی: زندگیش آسیب دیده و سختیها او را تحت فشار قرار دادهاند، به گونهای که حتی حقایق مقدس هم در دلش به تردید تبدیل شدهاند.
گاه پرواز برید از همه پیوند و پرید
بال مقراض شد و قطع تعلق ها کرد
هوش مصنوعی: گاهی انسان از تمام وابستگیها و پیوندها آزاد میشود و مانند پرندهای که بالهایش را باز کرده، از محدودیتها رهایی مییابد و ارتباطاتش را قطع میکند.
به محیطی که فلک ها صدف گوهر اوست
رفت غواص معانی و وطن آنجا کرد
هوش مصنوعی: در دنیایی که آسمانها مآخذ گنجینههای بینظیری هستند، شناگر مفاهیم به آنجا رفت و در همان مکان، سرزمین خود را بنا نهاد.
معنی در یتیمی که نمی فهمیدم
یافتم رخت چو قدسی و سخن را دیدم
هوش مصنوعی: در یتیم بودن خود، چیزی پیدا کردم که آن را درک نمیکردم. مانند فرشتهای با لباس زیبا و با کلمات شیرین مواجه شدم.
رفت قدسی ز میان ماند بجا شعر ترش
ابر را کاش که می بود بقای گهرش
هوش مصنوعی: یک شخصی از جمع ما رفت و فقط شعر تلخی از او به یادگار ماند. ای کاش ماندگاری گوهری از او نیز باقی میماند تا خاطرهاش در دلها باقی بماند.
نیست در باغ جهان غیر سخنور نخلی
که اگر خشک شود تازه بماند ثمرش
هوش مصنوعی: در این جهان، فقط کسانی که سخن میگویند و مینویسند، مانند نخلهایی هستند که حتی اگر خشک شوند، ثمر و میوهشان همچنان تازه و زنده باقی میماند.
باغبانش سزد ار تا بابد خون گرید
خشک گردید نهالی که گهر بود برش
هوش مصنوعی: اگر باغبان ببیند که درختی خشک شده و از آن میوهای نمیرسد، حق دارد که بر حال آن درخت غمگین و گریه کند. چرا که درختی که روزی دارای گوهر و میوه بوده، اکنون بیثمر شده است.
آن نهالی که نبود آب گهر لایق او
بست دهقان اجل آب بپا از تبرش
هوش مصنوعی: یک نهالی که نتوانسته به اندازه کافی آب و مواد مغذی را دریافت کند، به دلیل عدم توانایی در رشد و پرورش، به دست کشاورز به پایان میرسد و در نهایت با تبر از ریشه کنده میشود.
آب برداشتن زخم بلای دگرست
تازه شد داغ دل غمزده از شعر ترش
هوش مصنوعی: برداشتن آب بر روی زخم، نشان از درد و رنج جدیدی است که به وجود آمده است و باعث شده که دل غمزده دوباره داغ و غمگین شود، مانند شعری که تلخی آن را حس میکنیم.
چه عجب گر شود از اشک قلم باز سفید
کاخ معنی که سیه کرد قضا بام و درش
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شگفتانگیز است اگر از اشک، قلم به رنگ سفید درآید و معنی کاخی را که سرنوشت سیاه کرده است، روشن کند. در واقع، اشاره به این دارد که حتی در وضعیتهای سخت و تاریک، امید به بیان و روشن کردن حقیقت وجود دارد و این که احساساتی همچون اشک میتوانند به خلق زیبایی و روشنایی منجر شوند.
خامه هر که بود، هرچه نگارد پس از این خاک
رفت تا طوس ولی غلغله نوحه گرش
هوش مصنوعی: هر کسی که قلم به دست گیرد و چیزی بنویسد، پس از این نوشتهها به خاک و مکانهای دیگر خواهد رفت، اما صدا و نوای نوحهخوان او همچنان باقی خواهد ماند.
بیخبر رفت بآن ملک که تا خود نروم
نتوان یافتن از نامه و قاصد خبرش
هوش مصنوعی: بیخبر به آن دیاری رفت که تا زمانی که خودم نروم، نمیتوانم از نامه و پیامرسانان، خبر او را پیدا کنم.
بلبلی از چمن قدس اجل کرد شکار
که شکفتی گل این نه چمن از باد پرش
هوش مصنوعی: یک بلبل در باغی زیبا و مقدس، به دام مرگ افتاد، چرا که گلهای این باغ به زیبایی شکفتهاند و این گلها زیبایی خود را مدیون وزش باد هستند.
چرخ زد زخم جفائی که دلش خالی شد
چه عجب کم شود ار خصمی اهل هنرش
هوش مصنوعی: زخم جفای کسی که مورد ظلم قرار گرفته، به دورش میچرخد و او را آزار میدهد؛ چه جای تعجبی دارد اگر کسی که با هنر و مهارت است، در چنین شرایطی احساس کمبود کند و از خصومت دیگران خالی شود.
داغ بی مرهمی ارباب سخن را سوزد
که بران گر نهی انگشت چو شمع افروزد
هوش مصنوعی: درد و سوزشی که از نبود مرهم بر دل صاحبنظران و هنرمندان میآید، به قدری عمیق است که همانند آتش شعلهور میشود. اگر به آن توجه نکنیم و آن را نادیده بگیریم، همچون شمعی که با روشن کردنش شعله میکشد، درد و رنج بیشتری به بار خواهد آورد.
کی ز دل کلفت این حادثه کمتر گردد
مگر آنروز که قدسی ز سفر برگردد
هوش مصنوعی: چه زمانی این مشکل از دل ما کم میشود؟ جز زمانی که فرشتهای از سفر بازگردد.
من گرفتم که فلک فکر تلافی دارد
راحتی کو که باین رنج برابر گردد
هوش مصنوعی: من متوجه شدهام که دنیا به دنبال جبران ظلم و زحمت من است. پس آرامشی وجود ندارد که با این همه سختی قابل مقایسه باشد.
هیچ رو نیست ز دوران دو رو خاطرخواه
کار بهتر نشود گرچه ورق بر گردد
هوش مصنوعی: در زمانهای که همه چیز دگرگون است، هیچ چیزی از یادها نمیرود. حتی اگر شرایط تغییر کند، نمیتوان به کارهای بهتر امیدوار بود.
خاک مشهد نشد ار مدفن او، این حسرت
دارد اجری که بصد فیض برابر گردد
هوش مصنوعی: اگرچه خاک مشهد به عنوان محل دفن او نیست، اما این حسرت برای او پاداشی خواهد داشت که با صدها فیض برابری میکند.
آه حسرت که از این درد کشید ابری شد
که برو سایه فکن در صف محشر گردد
هوش مصنوعی: حسرتی که از این درد به دل دارم، مانند ابر غمگینی است که بر سرم سایه میافکند و در روز قیامت، نمایان خواهد شد.
رفت قدسی زمیان بر که سخن خواهم خواند
که نه از لب بدلم باز سخن بر گردد
هوش مصنوعی: یک شخصی از میان مردم رفته است، پس اکنون چه کسی را پیدا کنم تا سخن بگویم؟ زیرا کلامی که از دل میزنم، دیگر از لبهایم بازنخواهد گشت.
آن گهر سنج معانی که ز فیض سخنش
اشک بر تربت پاکش همه گوهر گردد
هوش مصنوعی: آن گوهر سنج که معانی را ارزیابی میکند، به دلیل لطف سخنانش، اشکها را بر روی خاک پاک او به گوهر تبدیل میکند.
گویم اشعار ترش گر بروانی آبست
ماهی از فیض همین ربط سخنور گردد
هوش مصنوعی: اگر بگویم شعرهای تلخ اگر آنها را به دریا بیندازی همچون ماهی که از نعمت همین ارتباط سخنور تبدیل میشود.
عجبی نیست که از رفتن استاد سخن
سخن افسرده تر از پیکر بی سر گردد
هوش مصنوعی: عجیب نیست که بعد از رفتن استاد، سخنانش نیز از حال و هوای غمگینتری نسبت به پیکر بیسر برخوردار شود.
معنی اندر وطن غیب بغربت افتد
جامه لفظ نپوشیده مکرر گردد
هوش مصنوعی: در این شعر بیان شده که تعابیر و صحبتها وقتی در وطن خودمان هستند، ممکن است معنا و مفهوم دیگری پیدا کنند. اما وقتی که به غربت میرویم و دور از وطن میشویم، این معانی و تعبیرها به گونهای متفاوت و مکرر نمایان میشوند، به طوری که گویی نمیتوانند به درستی پوشش داده شوند. در واقع، احساس دوری از وطن باعث میشود که کلمات و معانی جلوهی دیگری پیدا کنند.
اشک اگر آب برین آتش جانسوز زند
چشم ها خشک تر از دیده مجمر گردد
هوش مصنوعی: اگر اشکها به عنوان آب بر این آتش سوزان ریخته شوند، چشمان همچنان خشک و بیاحساس میمانند، گویی که دیگر وجود ندارند.
در چنین واقعه کاقلیم سخن گشت خراب
بحر شعر آبش اگر خون نشود باد سراب
هوش مصنوعی: در چنین وضعیتی، اگر کل محیط گفتگو خراب شود و شعر به طرز قابل توجهی لطمه ببیند، حتی اگر احساسات عمیق و تاثیرگذار باشد، اما در نهایت واقعیت، همانند باد، زودگذر و نامشخص میماند.
بلبل نه چمن قدس ز الحان افتاد
بیت معمور سخن حیف که ویران افتاد
هوش مصنوعی: بلبل، که نماد عشق و زیبایی است، دیگر در باغ مقدس نغمهسرایی نمیکند و صدای دلنوازش در جایی شلوغ و زنده خاموش شده است. افسوس که آن مکان پر رونق و زندگی به ویرانه تبدیل گشته است.
خامه ها یکقلم از آتش محرومی سوخت
زین سموم اجل آتش به نیستان افتاد
هوش مصنوعی: قلمها به شدت تحت تأثیر آتش قرار گرفتند و سوختند و این ناشی از مسمومیت مرگبار بود. آتش مانند یک خطر بزرگ به نیستان (محل زندگی نیها) حمله کرد.
گل همه کف شد و زد دست تأسف بر سر
که چنین بلبلی افسوس ز دستان افتاد
هوش مصنوعی: همه گلها پژمرده شدند و به نشان تأسف بر سر خود زدند، که این بلبل در حسرت، از دستانم سقوط کرد.
روی گل بسکه نهان شد بته گرد ملال
بر سرش گوئی دیوار گلستان افتاد
هوش مصنوعی: بر روی گل، به خاطر پنهان شدن، بتهای از غم و اندوه قرار گرفته که گویا دیوار گلستان بر سرش فروریخته است.
بنظر خاتم افتاده نگین افتاده
حلقه اهل هنر کز سر و سامان افتاد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که جواهرات و زیباییهای هنری به زمین افتادهاند و از نظم و ترتیب خود خارج شدهاند. این نشاندهندهی سقوط یا بینظمی در زندگی یا هنر است.
بر سیه روزی ارباب سخن چشم دوات
آنچنان اشکفشان گشت که مژگان افتاد
هوش مصنوعی: چشم دوات آنقدر پر از اشک شد که حالت غم و اندوه ارباب سخن را به تصویر کشید، به طوری که مژههایش افتاد.
از خزانی که بگلزار سخن روی نهاد
خنده از چشم و دل غنچه خندان افتاد
هوش مصنوعی: از وقتی که در میدان گفتوگو، زیبایی و نشاطی وجود دارد، خنده و شادابی از چشمها و دلها مثل غنچهای که در حال شکفتن است، نمایان شده است.
زین درشتی که فلک با گل این بستان کرد
خار در پیرهن لاله و ریحان افتاد
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و سختیهایی که آسمان به این باغ گل رسانده، خارها در لباس لاله و ریحان جا گرفتهاند.
برگ برگش ورقی بود ز دیوان کمال
آن نهالی که زبستان خراسان افتاد
هوش مصنوعی: هر برگی از این درخت، صفحهای از کتاب کمال آن نهالی است که از بهار خراسان افتاده است.
گل پرواز همین بلبل خوش الحان بود
اینهمه خار که گلرا بگریبان افتاد
هوش مصنوعی: پرواز گل تنها به خاطر بلبل خوش آواز است و این همه خار که به گل چسبیده، نشاندهنده سختیها و موانع است.
از شراب سخنش مست شد او را چه گناه
شیشه این می اگر از کف دوران افتاد
هوش مصنوعی: او به خاطر زیبایی و جذابیت سخنانش شیفته شده است. پس چه چیزی او را سرزنش میکند اگر این لذت و زیبایی مانند شیشهای به زمین بیفتد و شکسته شود؟
بیش ازین معنی اگر خاک بسر می پاشید
پیش بین بود، همین روز سیه را می دید
هوش مصنوعی: اگر کسی بیشتر از این بر سرش خاک میریخت، باید از قبل میدانست که چنین روزی تیره و تاری در راه است.
اگر استاد سخن دست و دل از کار کشید
چون میان سخن و سامعه دیوار کشید
هوش مصنوعی: اگر سخنور ماهر دیگر نتواند صحبت کند و ارتباطش با شنونده قطع شود، مانند این است که دیواری بین آنها کشیده شده است.
ساز اقسام سخن زو بنوا شد که زفکر
گشت باریک و بقانون سخن تار کشید
هوش مصنوعی: سخن به گونههای مختلف شکل گرفت و به زیبایی نواخته شد، زیرا از اندیشهای عمیق و دقت در زبان نشات گرفت و به صورت قانونمندی تنظیم شد.
راه اقلیم سخن بسته نمی گشت فلک
انتقام آخر از آن قافله سالار کشید
هوش مصنوعی: در مسیر بیان و سخن، هیچ مانعی وجود نداشت، اما آسمان در نهایت از آن راهنما انتقام خود را گرفت.
هر کجا هست دلی قافله گاه المست
بوی دل می شنود هر که ز پا خار کشید
هوش مصنوعی: هر جا که دلی وجود داشته باشد، محل اجتماع خداوند است و هر کسی که از زخمها و مشکلات رنج ببرد، میتواند این احساس را درک کند و بوی محبت و دلربایی را احساس کند.
گر غبار دل ارباب سخن گل گردد
می توان در ره هر حادثه دیوار کشید
هوش مصنوعی: اگر دل اهل ادب و سخن پر از احساسات زیبا شود، میتوان در برابر هر چالش و واقعهای سد و دیواری ساخت.
نشد از صورت احوال دل افکار طبیب
خامه لاغر نشد ار صورت بیمار کشید
هوش مصنوعی: دل بیمار آنقدر خراب است که حتی طبیب نتواند با قلم نحیفش تصویر درستی از آن بکشید.
عام سفله و لفظ ملکوت معنی
زیر فرمان سخن خسرو اشعار کشید
هوش مصنوعی: جمعیت بیارزش و عوام، با کلمات بزرگ و عرفانی بلاغت و زیرکی سخن میگویند؛ اما در واقع، همه اینها تحت تسلط و مدیریت حکمت و سخنان شاهانه شعر قرار دارد.
غیرتی داشت که احسان زفلک چشم نداشت
پشت پا زد بسر ار منت دستار کشید
هوش مصنوعی: شخصی غیرت و وفاداری داشت که از احسان و لطف دیگران بینیاز بود و برای نشان دادن این ناتنی در برابر اهانتها، خود را به زحمت نمیاندازد و به راحتی از آن گذر میکند.
شاهد معنی او روی نهان کرده ز خلق
هر کجا غیرت او پرده ز رخسار کشید
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی او چهرهاش را از دید دیگران پنهان کرده است و هرجا که غیرت و دلسوزیاش پرده را از روی صورتش کنار میزند، حقیقت او آشکار میشود.
فکرش از عالم بالا چو گهر جمع آورد
قدرتش فیل فلک را بته بار کشید
هوش مصنوعی: فکر و اندیشهاش مانند جواهری از عالم بالا است که توانایی جمعآوری و کنترل مسائل بزرگ را دارد، بهطوریکه نیروی او میتواند بار سنگین آسمان را به دوش بکشد.
ننهد کس به سر تربت او بار چراغ
می کند نور معانی همه شب کار چراغ
هوش مصنوعی: هیچکس بر قبر او چراغ نمیگذارد، اما نور معنای او تمام شب را میدرخشد و فعالیت میکند.
هر دلی کز غم این حادثه افکار شود
چون جرس آبله هایش بفغان یار شود
هوش مصنوعی: هر دلی که از غم این حادثه پریشان شود، مانند زنگی که از درد خود فریاد برآورد، به یاد یار خود ناله میزند.
بسکه سررشته کارم شده زین دهشت کم
گریه در راه گلو رهبر گفتار شود
هوش مصنوعی: چنان مشغول و نگران کارهایم هستم که کمتر میتوانم در مسیر زندگی به خودم بیاندیشم و این نگرانیها اجازه نمیدهند صدای درونم به خوبی شنیده شود.
محفلی را که کند گرم کلام قدسی
خون دل سر سخن دفتر اشعار شود
هوش مصنوعی: جمعی که با کلام روحانی و عمیق خود گرما میبخشد، دلنوشته و غمدلشان را به عنوان آغاز سخن در دفتر اشعار ثبت میکنند.
طفل تسلیم و رضا را چو نمی داند چیست
اشک می ترسم ازین قصه خبردار شود
هوش مصنوعی: وقتی که کودک بیخبر از دنیا است و هیچ چیز را نمیداند، من نگرانم که روزی متوجه این داستان و واقعیتها شود و بخواهد در مورد آن سوال کند.
اشک خونین نرسید ار بسرم عیب مکن
وقت آن نیست که گل زینت دستار شود
هوش مصنوعی: هرچند که اشکهای من به چشمانم نمیرسند و شاید خطایی در من وجود داشته باشد، اما اکنون زمان مناسبی نیست که گل زیباییام بر سرم قرار بگیرد.
هر سرشکی که زدل رفت بغم جای سپرد
غلطست اینکه دل از گریه سبکبار شود
هوش مصنوعی: هر قطره اشکی که از دل به خاطر غم ریخته میشود، به اشتباه به حساب میآید که فکر کنیم دل از این گریه سبکبار میشود.
رو بخون شسته ره تربت قدسی گیرد
صبحدم گریه ام از خواب چو بیدار شود
هوش مصنوعی: چهرهات را ببین، راه پاکی را از خاک مقدس میپیمایم. صبح هنگام، اشکهای من از خواب آزاردهندهام برمیخیزد و بیدار میشوم.
خلق او را چو بیاد آرم و اشک افشانم
عجبی نیست که تخم گل بیخار شود
هوش مصنوعی: وقتی به یاد او میافتم و اشک میریزم، عجیب نیست که عشق و محبت به او در دل من مانند دانهای بیثمر و بیحاصل باقی بماند.
شمع گردد بتن از آتش این غم هر موی
لیک آن شمع که غمخانه از آن تار شود
هوش مصنوعی: از شدت این غم هر تار موی من تبدیل به شمعی میشود که میسوزد، اما آن شمعی که خانهام را تاریک میکند، همان من هستم.
نقش بر سنگ مزارش شود ار قصه او
لوح از پیچش این قصه چو طومار شود
هوش مصنوعی: چنانچه داستان او روی سنگ مزارش ثبت شود، این داستان به اندازهای پیچیده و گرانبهاست که مانند طوماری بزرگ و باارزش در ذهنها باقی خواهد ماند.
هر چه را بینم بر درد دلم افزاید
شمع اگر شعله کشد ناله بیادم آید
هوش مصنوعی: آنچه میبینم فقط بر غم و درد دلم میافزاید. وقتی شمعی روشن میشود و شعلهاش در میآید، یاد نالهای در دل من زنده میشود.
حیف از آن طبع سخن گستر و آن نکته وری
طبع چه محض لطافت چو نسیم سحری
هوش مصنوعی: واقعاً تأسفآور است که آن خُلق و روح شاعری با آن لطافت و تیزهوشی، همچون نسیم دلنشین صبحگاهی، در این دنیا وجود ندارد.
گر بخاک از اثر طبع لطافت بخشد
بنماید تنش از خاک چو در شیشه پری
هوش مصنوعی: اگر طبیعت لطافتش را به خاک بدهد، بدنش مانند شیشهای میدرخشد و از خاک نمایان میشود.
از دل معنی او یاد ضمیرش نرود
گر در آئینه خورشید کند جلوه گری
هوش مصنوعی: اگر دل حقیقت او را فراموش نکند، حتی اگر در آینه نور خورشید هم نمایان شود، این یاد از ذهنش نمیرود.
گوهر معنیش از بحر کواکب صدفست
یافتم از سخنش معنی عالی گهری
هوش مصنوعی: مقصود معنای عمیق از دنیای بزرگی همچون دریا و ستارههاست، و من از کلام او به معانی ارزشمندی دست یافتهام که همچون گوهرهای گرانبهاست.
آن زبانها که بتحسین کلامش خو داشت
چه ستم شد که ندانند بجز نوحه گری
هوش مصنوعی: آن کسانی که به زیبایی سخنان او عادت کرده بودند، چه ظلم بزرگی بر آنها رفته است که اینک جز غمخواری و نوحهگری چیزی نشنوند.
خبر رفتن قدسی نشنیدن بس نیست
چه بود بهتر ازین فایده بیخبری
هوش مصنوعی: نشنیدن خبر فرشتگان رفتن کافی نیست، چه چیزی میتواند از این بهتر باشد که بیخبری مزیت دارد؟
تا کجا رفتی اگر بال و پرش می بودی
رفت تا گلشن افلاک به بی بال و پری
هوش مصنوعی: هر کجا که رفتی، اگر پر و بالی داشتی، به سوی بهشت آسمانی میرفتید، اما تو بدون بال و پری به این جا رفتهای.
قاصد اشک که از دیده پریدن آموخت
نرسید از پی آن یار عزیز سفری
هوش مصنوعی: پیامآور اشک که از چشمانم سرازیر شد، به مقصد آن یار عزیز نتوانست برسد.
سخنش رفت بسیر همه جا تا او رفت
همچو فرزند که خودسر شود از بی پدری
هوش مصنوعی: سخن او در همه جا پخش شد و گسترش پیدا کرد، مانند فرزندی که به دلیل نداشتن پدر، سرکش و بیضابطه میشود.
روشنی از مه و خورشید در ایامم نیست
سال عمرم چه بشمسی گذرد چه قمری
هوش مصنوعی: در ایام زندگیام، نه نوری از مه و نه نوری از خورشید دارم. سالهای عمرم چه به تقویم شمسی بگذرد و چه به تقویم قمری، همگی برایم بیمعناست.
گر ازین عالم دلگیر خبردار شود
نقش پا باز نماند ز پی رهگذری
هوش مصنوعی: اگر کسی از این دنیا دلگیر و ناراحت شود، دیگر نشانی از او باقی نخواهد ماند، مثل ردپایی که از یک رهگذر بر جا نمیماند.
بلبلی رفت که گل یابد اگر بال و پرش
همچو هدهد کند از روی شرف تاج سرش
هوش مصنوعی: بلبل برای پیدا کردن گل به جستجو رفت و اگر بخواهد مثل هدهد باشد و با عزت و مقام برایش تلاش کند، میتواند به هدفش برسد.
دیده ها تا که بر احوال سخن گریان شد
نقطه روی سخن اشک سخن فهمان شد
هوش مصنوعی: وقتی افراد در مورد وضعیتها صحبت میکنند و احساسات خود را ابراز میکنند، در واقع با اشکهایشان، داستان و عمق احساساتشان را بهتر منتقل میکنند.
بسکه خون در تن الفاظ ازین غم زده خوش
کاسه دایره حرف ز خون پنهان شد
هوش مصنوعی: از بس که غم در وجود کلمات نفوذ کرده، صدای دایرهی کلمات از این اشک و اندوه پنهان شده و به زیباییای تبدیل شده است.
می توان یافت که در هر دو جهانست عزیز
آنکه ملک عدم از رفتنش آبادان شد
هوش مصنوعی: در هر دو دنیا، شخصی عزیز و ارزشمند است که با رفتنش، دنیای نابودی را آباد کرده و آن را سرشار از زندگی میکند.
هفته ای بیش رخ خویش بمردم ننمود
گل ازین شرم که بی بلبل خود خندان شد
هوش مصنوعی: گلی که از شرم خود نمیتواند بر رویش را به نمایش بگذارد، چون از بلبل دور است و نمیتواند با او بخندد، صورتش را فقط برای یک هفته به دیگران نشان میدهد.
جان معنی بتن شعر ازو می آمد
زآسمان نامش از آنروی محمدجان شد
هوش مصنوعی: روح و حقیقت شعر از او سرچشمه میگیرد، و نامش در آسمان به نام محمد معروف شده است.
برد او گوی سخن را که ازین میدان رفت
قامت ما عبث از فکر سخن چوگان شد
هوش مصنوعی: او توانست در میدان گفتگو پیروز شود؛ زیرا ما بیفایدگی از افکار و سخنهای بیهدف را رها کردیم.
گره رشته کار همه نگشوده بماند
که سرانگشت همه در گرو دندان شد
هوش مصنوعی: اگر مشکلات و چالشها حل نشود و باقی بمانند، همگان به نوعی تحت فشار و تسلط دیگران خواهند بود.
جبر این دلشکنی کرد، گر ایام این بود
کز جهان مشکل دل کندن ما آسان شد
هوش مصنوعی: سرنوشت و قضا و قدر باعث دلشکستگی ما شدند؛ اگر این روزها ادامه پیدا کند، راحتتر از همیشه میتوانیم از دنیا دل بکنیم.
خاک بر روی رقم ها نه کسی می باشد
گرد از آنستکه بنیاد سخن ویران شد
هوش مصنوعی: بر روی نوشتهها خاک میپاشند، چرا که دیگر کسی به آنها توجهی ندارد. علت این بیتوجهی این است که پایه و اساس گفتوگو خراب شده است.
بچمن گریه کنان رفته ز گل پرسیدم
بچه تاریخ برون قدسی از این بستان شد
هوش مصنوعی: بچهای با حالت ناراحت و گریه به سمت گل رفت و از آن پرسید که تاریخ این باغ چه زمانی به وجود آمده است.
گل زشبنم همه تن اشک مصیبت شد و گفت
(دور از آن بلبل قدسی چمنم زندان شد)
هوش مصنوعی: گل به خاطر شبنم، تمام وجودش پر از اشک شد و گفت: دور از آن بلبل آسمانی، چمن برای من تبدیل به زندان شده است.
در لحد مونس تنهائی او حورا باد
بر رخ روز خوشی نسخه ای از فردا باد
هوش مصنوعی: در قبر، تنها همدم او، حوری است و امیدوارم که روزهای خوش به عنوان نشانهای از فردا در چهرهاش دمیده شود.