گنجور

شمارهٔ ۱ - ساقی نامه

ساقی خبرت نیست که ایام بهارست
این بیخبری مژده صد بوس و کنارست
در دست خرد چند توان دید عنان را
ساقی بده آن باده که بر عقل سوارست
آن باده که از پرتو آن پنبه و مینا
افروخته مانند انار و گل نارست
آن باده که چون فوج کشد لشکر اندوه
یک کاسه آن از پی یک شهر حصارست
آن آتش افروخته کز گرمی وصفش
چون رشته گوهر نفسم آبله دارست
از چهره ساقی بود آشفتگی زلف
سودازده را موسم آشوب بهارست
بی جلوه مینا که برد گرد کدورت
ساغر نگشاید نظر از بسکه غبارست
من کیستم، آن مست که ترکیب وجودم
از خاک در میکده و آب خمارست
هرچند که درهم ترم از تار گسسته
شیرازهٔ احوال من از نغمهٔ تارست
در حیرتم از زاری طنبور که این طفل
بدخو شود آندم که در آغوش و کنارست
جان در گرو ساقی و جان رهن مغنی
هوش و خرد باخته خود در چه شمارست
دلبستهٔ سازیم و اسیر مِیِ نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار رُبابیم
ساقی بده آن آینه صورت و جان را
آن صیقل مرآت دل و تیغ زبان را
زین باده صبوحی نتوان زانکه بیک جام
خورشید دماند ز جبین باده کشان را
در جام دهن نه، چو حباب، ار نتوانی
برداشتن از رعشه زجا رطل گران را
سر رتبه ز می یافته و چرخ ز خورشید
بی آینه قدری نبود آینه دان را
از پرتو این باده شب از دهر نهان شد
صد شکر که برچید شب جمعه دکان را
کشمیر و بهارست و سر روزه نداریم
زاهد بمحرم فکنیم این رمضان را
ساقی نیم از حال خود آگاه، بمن ده
آن آینه صورت احوال نهان را
کج کج رود از مستی و هر سوی فتد تیر
زین باده اگر آب دهی چوب کمان را
گر حدت این باده بفولاد دهد آب
نشتر چه عجب گر بگشاید رگ کان را
آن باده پرزور که سرپنجه تاکش
از خود بفشاندن ببرد رنگ خزان را
از ناخن موجش نتوان رنگ حنا شست
زین باده اگر مایه دهی آبروان را
وقف کمر مطرب و ساقیست دو دستم
کو دست دگر تا بکشم رطل گران را
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
در کلبه ما تا بکمر موج شرابست
تا ساغر تبخاله ما پر می نابست
گر سر بفلک می کشد ایوان منقش
در خاک اگر نیست خمی خانه خرابست
هر جا که می و مطرب و معشوق دهد دست
معموره آراسته عالم آبست
می نوش که چشم بد ایام درین فصل
پیوسته بخوابست اگر چشم حبابست
خوش گفت فلاطون بسکندر که درین دور
گر سد غمی هست همین سد شرابست
غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم
جائیکه میان می و ساغر شکرآبست
از مدرسه بگریز که بس تیره درونی
در پهلوی هم تنگ چو اوراق کتابست
محروم ز می زاهد ازین عقل تنک شد
کشتی نتوان راند بهر جا تنک آبست
جز چهره می چشم حباب قدح ایام
در خواب چه دیدست که پیوسته بخوابست
زآب خضر و ملک سکندر نشکیبد
آن رند که بی مطرب و ساقی و کبابست
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
ساقی بده آن گرمی هنگامه جم را
گلدسته رنگین گلستان ارم را
زینسان که رسد محنت ایام پیاپی
وای ار نرسانی دو سه جام پی هم را
هر گاه بمن دور رسد بوسه حسابست
ساقی بحریفان برسان باده کم را
آن می که نهی خشت خمش گر بسر خویش
از پای کشد راحت او خار الم را
آن باده که در کام دوات ار بچکانی
از تار رقم بخیه زند چاک قلم را
آن باده که از حدت آن محو توان کرد
از لوح دل برهمنان نقش صنم را
آغاز بهاریست که بر سبزه تازه
گر پای نهی پی کنی آهوی حرم را
از سبزه شکفتست کنون هر گل خاکی
زان سان که بود تازگی سکه درم را
ترسم که شود سد ره نشو و نمایش
این ابر که بر سبزه نهادست شکم را
داغم ز خط ساقی و از موج قدح هم
بهر چه بر آئینه نگارند رقم را
شوخی که بود ساقی ما مطرب ما اوست
بگذار که قربان شوم آن تیغ دو دم را
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
مستیم و عنان دل خودکام نگیریم
تا جام بود عبرت از ایام نگیریم
بی مِی به گلستان جهان عزت ما چیست
چون لاله کبابیم اگر جام نگیریم
هر لحظه ز ساقی طلب باده ضرورست
بیقدر بود هر چه بابرام نگیریم
زینسان که جهان را خبری از غم ما نیست
ما هم خبری از غم ایام نگیریم
خاکی که ملایم شود از سایه تاکی
بر سر کمش از روغن بادام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
ما را که بتزویر و حیل نیست سر و کار
آن صید حلالست که در دام نگیریم
زینسان که زمی آینه طبع جلا یافت
زنگ ازتری طالع خود کام نگیریم
قرض رمضان نیست که واپس نتوان داد
از پیرمغان باده چرا وام نگیریم
دیدیم که بر روی نگین نام چه آورد
تا ننگ بود ما طرف نام نگیریم
ما هیچ نداریم جز از ساقی و مطرب
منت نکشیم از کس و انعام نگیریم
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
زاهد که بود تیره شب صبح نمائی
در ظاهر پاک آینه روی ریائی
با آنکه شود گرد ز دامان ترش گل
گیرند همه دامنش از بهر دعائی
در بادیه زهد، اگر راهنما اوست
مشکل که برد جاده هم راه بجائی
ما را زحدیث می و ساقی که بدر برد
مستیم و عجب نیست ز ما لغزش پائی
مشاطه آئینه بود روی تو ساقی
آنرا که بود جام میش روی نمائی
خوش گوشه امنیست خرابات که آنجا
صد توبه شکست و نشنیدیم صدائی
در میکده هر بیسر و پا را قدحی هست
آراسته هر ذره بخورشید جدائی
عمامه تزویر برهن خم می کن
ای شیخ که در صومعه بی برگ و نوائی
ساقی ز پی نرگس بیمار تو دایم
برداشته مژگان بخدا دست دعائی
از بخت بجز نغمه و می ملتمسی نیست
گر هیچ نخواهیم کم از آب و هوائی
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
خون در قدح باده کشان گر رمضان کرد
عید آمد ودر کاسه تقوی به از آن کرد
ساقی نه چنان تن بادا داد که مستان
یکشب بتوانند قضای رمضان کرد
خم گرچه بسی دست نشان همچو سبو داشت
یک یک بسوی محفل احباب روان کرد
با آنکه علاج همه دردی ز شرابست
چون شیشه تهی گشت علاج خفقان کرد
هرچند که پر رفت و تهی باز پس آمد
ساقی بسفر کشتی می باز روان کرد
آن باده که گر شیشه می در بغل آید
چون غنچه گل جامه ازو رنگ توان کرد
تا باده بود شور و شر از بزم نخیزد
آنگه که ز می جام تهی گشت فغان کرد
بگذار که دودی کند آن آتش پنهان
در خرقه چه شد زاهد اگر شیشه نهان کرد
با توبه و پیری سخن از ساقی و می چند
خود را نتوانم چو بافسانه جوان کرد
هرچند غزل گوئی و مستی فن ما نیست
چون طرح غزل کرد ظفرخان چه توان کرد
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی خبرت نیست که ایام بهارست
این بیخبری مژده صد بوس و کنارست
هوش مصنوعی: نیکوکارا، تو خبری از این ندارید که روزهای بهار فرا رسیده است؛ این بی‌خبری شما نشانه‌گر خوشی‌ها و محبت‌های فراوانی است که در انتظار ماست.
در دست خرد چند توان دید عنان را
ساقی بده آن باده که بر عقل سوارست
هوش مصنوعی: در اختیار عقل چه قدر می‌توان تسلط داشت، ای ساقی، آن نوشیدنی را بده که عقل را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
آن باده که از پرتو آن پنبه و مینا
افروخته مانند انار و گل نارست
هوش مصنوعی: آن مشروبی که از روشنایی‌اش پنبه و ظروف مینا را به رنگ آتشین درآورده، شبیه به رنگ انار و گل سرخ است.
آن باده که چون فوج کشد لشکر اندوه
یک کاسه آن از پی یک شهر حصارست
هوش مصنوعی: آن شرابی که چون سرمی‌کشد، گمان می‌رود که سپاهی از اندوه را به همراه دارد؛ یک جام از آن، پشتِ دیوارهایی است که برای یک شهر ساخته شده‌اند.
آن آتش افروخته کز گرمی وصفش
چون رشته گوهر نفسم آبله دارست
هوش مصنوعی: این شعری درباره احساسات عمیق و دردناک است که به نوعی زیبایی و ارزش معنوی دارد. موضوع این شعر اشاره به آتش عشق یا اشتیاقی دارد که شخص را می‌سوزاند و در عین حال به خاطر رابطه‌ای خاص و شیرین، این درد را شبیه برآمدن عارضه‌ای بر روی پوست یا به عبارتی دیگر، زخم‌هایی با ارزش و معنی‌دار می‌بیند. به عبارتی، این احساس هم می‌تواند آزاردهنده باشد و هم نشانه‌ای از زیبایی و عشق.
از چهره ساقی بود آشفتگی زلف
سودازده را موسم آشوب بهارست
هوش مصنوعی: از چهره‌ی ساقی، زلزله و آشفتگی به زلف‌های کسی که دچار سودای عشق است، نشأت می‌گیرد. این حالت نشانه‌ی بهار و زمان شور و هیجان است.
بی جلوه مینا که برد گرد کدورت
ساغر نگشاید نظر از بسکه غبارست
هوش مصنوعی: اگر مینا جلوه نکند و کدورت و ناپاکی را از ساغر کنار نگذارد، نمی‌توان به آن نگاه کرد زیرا غبار و آلودگی بسیار زیاد است.
من کیستم، آن مست که ترکیب وجودم
از خاک در میکده و آب خمارست
هوش مصنوعی: من کیستم؟ من همان مستی‌ام که وجودم از خاک و آب خمار تشکیل شده است، در میخانه زندگی می‌کنم.
هرچند که درهم ترم از تار گسسته
شیرازهٔ احوال من از نغمهٔ تارست
هوش مصنوعی: هرچند که وضعیت من به هم ریخته و نا منظم است، اما همه چیز در زندگی‌ام به خاطر موسیقی و نغمه‌های ساز تغییر می‌کند.
در حیرتم از زاری طنبور که این طفل
بدخو شود آندم که در آغوش و کنارست
هوش مصنوعی: من در شگفتی‌ام از ناله‌های طنبور، که چگونه این کودک بی‌خواب و بی‌قرار می‌شود در لحظاتی که در آغوش و کنار مادرش است.
جان در گرو ساقی و جان رهن مغنی
هوش و خرد باخته خود در چه شمارست
هوش مصنوعی: زندگی و وجودم وابسته به ساقی است و دلم به دست نوازنده است، اما عقل و فهمم را در این حال، ارزش و حسابی نیست.
دلبستهٔ سازیم و اسیر مِیِ نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار رُبابیم
هوش مصنوعی: ما دیوانه‌ی موسیقی و شیفته‌ی شراب ناب هستیم. گاهی به هیجان و جنب و جوش ناشی از شراب غرق می‌شویم و گاهی در کیفیت و لطافت آوازى مانند تار غوطه‌ور می‌گردیم.
ساقی بده آن آینه صورت و جان را
آن صیقل مرآت دل و تیغ زبان را
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن آینه را که دل و جان را نشان می‌دهد، به من بده. آن صیقل‌دهنده که صفای دل و تیزی زبان را به نمایش می‌گذارد، را نیز بیاور.
زین باده صبوحی نتوان زانکه بیک جام
خورشید دماند ز جبین باده کشان را
هوش مصنوعی: از این شراب صبحگاهی نمی‌توان چشم‌پوشی کرد، چرا که یک جام از آن همچون خورشید درخشان است و به گردن باده‌نوشان می‌تابد.
در جام دهن نه، چو حباب، ار نتوانی
برداشتن از رعشه زجا رطل گران را
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی از ترس و لرز رها شوی، پس مانند حباب در لیوان نمان. رطلی سنگین از جا بلند نخواهی شد.
سر رتبه ز می یافته و چرخ ز خورشید
بی آینه قدری نبود آینه دان را
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که شاعر به توصیف حالتی خاص از شناخت و آگاهی می‌پردازد. او به این موضوع اشاره دارد که اگر کسی به درستی ببیند و درک کند، نیازی به وسیله‌ای برای فهم امور نخواهد داشت. در واقع، بدون نیاز به ابزار و نشانه‌ها، حقیقت واضح و روشن است. با این حال، برای رسیدن به چنین درکی، باید از خود و جهان اطراف به درستی آگاه بود.
از پرتو این باده شب از دهر نهان شد
صد شکر که برچید شب جمعه دکان را
هوش مصنوعی: به خاطر نور و جاذبه این شراب، شب از دنیا پنهان شد و خوشحالم که شب جمعه، مغازه‌ها را بسته‌اند.
کشمیر و بهارست و سر روزه نداریم
زاهد بمحرم فکنیم این رمضان را
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که در ایام بهاری و در حالی که زیبایی‌های کشمیر محیط را فرا گرفته، ما نمی‌خواهیم در روزه‌داری خیلی سخت‌گیر باشیم. به عبارت دیگر، در این ماه مبارک رمضان، حال و هوای خود را به گونه‌ای تنظیم کنیم که از زیبایی‌های زندگی و لذت‌های آن بهره‌مند شویم.
ساقی نیم از حال خود آگاه، بمن ده
آن آینه صورت احوال نهان را
هوش مصنوعی: ای ساقی، نیمی از حال خود را نمی‌دانی، به من آن آینه‌ای را بده که به تصویر درآورد حالات پنهان را.
کج کج رود از مستی و هر سوی فتد تیر
زین باده اگر آب دهی چوب کمان را
هوش مصنوعی: رود در حال بی‌خیالی و سرخوشی به طور نامنظم حرکت می‌کند و هر طرف تیرها از این نوشیده شده شلیک می‌شوند. اگر به کمان آب بدهی، به آن قوام و قدرت می‌بخشی.
گر حدت این باده بفولاد دهد آب
نشتر چه عجب گر بگشاید رگ کان را
هوش مصنوعی: اگر این شراب حد و مرز تو را به قدرت و استقامت برساند، چه جای تعجب است اگر رگ‌های درد و رنج تو را نیز بگشاید و آرام کند.
آن باده پرزور که سرپنجه تاکش
از خود بفشاندن ببرد رنگ خزان را
هوش مصنوعی: این شاعر در این بیت به نوعی از شراب اشاره می‌کند که قدرت و تأثیر زیادی دارد. این شراب به قدری قوی است که می‌تواند رنگ‌های پاییزی را تحت تأثیر قرار دهد و از بین ببرد. در واقع، این شعر نشان‌دهنده قدرت و جذابیت شراب در تنوع و زیبایی‌اش است.
از ناخن موجش نتوان رنگ حنا شست
زین باده اگر مایه دهی آبروان را
هوش مصنوعی: اگر آبروان را با این باده مست کنی، نمی‌توان رنگ حنا را از ناخن موج (شاعر) شست.
وقف کمر مطرب و ساقیست دو دستم
کو دست دگر تا بکشم رطل گران را
هوش مصنوعی: دستانم تنها برای نوازنده و نوشیدنی‌فروش مشغول است، کاش دستان دیگری داشتم تا بتوانم وزن زیادی را بلند کنم.
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: دل ما را به عشق خود مشغول می‌کند و هر لحظه در چنگال می ناب به سر می‌بریم؛ گاهی از گسستگی روحی ناشی از شراب سرمست می‌شویم و گاهی با نغمه‌های دلنواز ساز به وجد می‌آییم.
در کلبه ما تا بکمر موج شرابست
تا ساغر تبخاله ما پر می نابست
هوش مصنوعی: در کلبه ما تا نیمه‌ای از موج شراب وجود دارد و تا جایی که ساغر ما را پر می‌کند، اینجا پر از شراب ناب است.
گر سر بفلک می کشد ایوان منقش
در خاک اگر نیست خمی خانه خرابست
هوش مصنوعی: اگر چه سر به آسمان کشیده و بالای آن بنا زیبا و متحیرکننده است، اما اگر در مکان خود شکاف و خرابی باشد، هیچ ارزشی ندارد.
هر جا که می و مطرب و معشوق دهد دست
معموره آراسته عالم آبست
هوش مصنوعی: هر کجا که نوشیدنی، موسیقی و محبوب وجود داشت، آن مکان به مرکز آبادانی و زیبایی تبدیل می‌شود.
می نوش که چشم بد ایام درین فصل
پیوسته بخوابست اگر چشم حبابست
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب را امتحان کن، زیرا در این فصل، آسیب‌ها و بدبختی‌های روزگار به خواب رفته‌اند. اگر هم که چشمت به حباب‌ها باشد، باز هم به این خواب دقت نکن.
خوش گفت فلاطون بسکندر که درین دور
گر سد غمی هست همین سد شرابست
هوش مصنوعی: فلاطون به اسکندر می‌گوید که در این زمان اگرچه غم و مشکلاتی وجود دارد، ولی همان‌طور که سد، مانع عبور آب می‌شود، این سد نیز می‌تواند به عنوان مانعی برای غم عمل کند و در واقع، نوشیدن شراب می‌تواند راهی برای فرار از غم‌ها باشد.
غیر از لب کم حرف تو ساقی نشنیدم
جائیکه میان می و ساغر شکرآبست
هوش مصنوعی: جز لب‌های کم‌حرف تو، دیگر جایی ندیدم که در آن، می و ساغر در هم آمیخته و شیرین باشند.
از مدرسه بگریز که بس تیره درونی
در پهلوی هم تنگ چو اوراق کتابست
هوش مصنوعی: از مدرسه فرار کن، چون درونت بسیار تاریک است، مانند صفحات کتاب که در کنار هم به تنگی قرار گرفته‌اند.
محروم ز می زاهد ازین عقل تنک شد
کشتی نتوان راند بهر جا تنک آبست
هوش مصنوعی: زاهد که از نوشیدن شراب محروم است، به خاطر عقل ناقصش نمی‌تواند کشتی خود را به درستی در آب‌های کم عمق براند.
جز چهره می چشم حباب قدح ایام
در خواب چه دیدست که پیوسته بخوابست
هوش مصنوعی: جز چهره من، چشم حباب‌های شراب در خواب چه چیزی را دیده که همیشه در خواب است.
زآب خضر و ملک سکندر نشکیبد
آن رند که بی مطرب و ساقی و کبابست
هوش مصنوعی: کسی که از آب خضر و ملک سکندر نیز سیراب نشود، رندی است که بدون شور و شادی موسیقی، شراب و لذت‌های مادی، به زندگی ادامه می‌دهد.
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: ما دل را به عشق می‌سپاریم و در خود غرق در لذت آن هستیم؛ گاهی مانند موج‌های شراب سرخوشیم و گاهی همچون صدای سازی محزون.
ساقی بده آن گرمی هنگامه جم را
گلدسته رنگین گلستان ارم را
هوش مصنوعی: ای ساقی، آن شور و شوقی را که در میخانه و در جشن های جمعی وجود دارد به من ببخش، همانند زیبایی گل‌های رنگارنگ در باغ ارم.
زینسان که رسد محنت ایام پیاپی
وای ار نرسانی دو سه جام پی هم را
هوش مصنوعی: هرگاه مصیبت‌ها یکی پس از دیگری گریبان‌گیر انسان شود، اگر نتوانی دو یا سه جام از شراب را پشت سر هم بنوشی، به چه حالتی دچار خواهی شد؟
هر گاه بمن دور رسد بوسه حسابست
ساقی بحریفان برسان باده کم را
هوش مصنوعی: هر زمان که بوسه‌ای از من به تو برسد، به حساب می‌آید. ای ساقی، شراب کم را به دوستان برسان.
آن می که نهی خشت خمش گر بسر خویش
از پای کشد راحت او خار الم را
هوش مصنوعی: آن شرابی که نگهداری می‌شود و به راحتی در دسترس نیست، اگر کسی آن را با دقت و آرامش بدست آورد، آسایش او از چالش‌ها و مشکلات زندگیش بیشتر خواهد شد.
آن باده که در کام دوات ار بچکانی
از تار رقم بخیه زند چاک قلم را
هوش مصنوعی: اگر آن شرابی که در دوات ریخته شده را در دهان بچشی، می‌توانی با آن به شکلی زیبا و دلنشین دلنوشته‌ها و حرف‌های عاشقانه بنویسی.
آن باده که از حدت آن محو توان کرد
از لوح دل برهمنان نقش صنم را
هوش مصنوعی: باده‌ای که بتواند انسان را به شدت مست کند، می‌تواند نقش‌های دل را از یاد ببرد و حتی تصویر معشوق را محو کند.
آغاز بهاریست که بر سبزه تازه
گر پای نهی پی کنی آهوی حرم را
هوش مصنوعی: بهار تازه‌ای آغاز شده و اگر بر روی سبزه‌های نوپا قدم بگذاری، می‌توانی آهوی حرم را به سمت خود جذب کنی.
از سبزه شکفتست کنون هر گل خاکی
زان سان که بود تازگی سکه درم را
هوش مصنوعی: کنون هر گلی که از خاک روییده، مانند سکه‌ی نو درخشان و تازه است.
ترسم که شود سد ره نشو و نمایش
این ابر که بر سبزه نهادست شکم را
هوش مصنوعی: نگرانم که مانعی بر سر راه من شود، مانند این ابری که سایه‌اش بر روی سبزه افتاده است و شکم را پوشانده.
داغم ز خط ساقی و از موج قدح هم
بهر چه بر آئینه نگارند رقم را
هوش مصنوعی: من از خط زیبای ساقی و از حرکت لبه‌های جام غمگین هستم، زیرا هرچه بر روی آئینه‌ای نقش می‌زنند، نشان از عشق و یاد آن محبوب است.
شوخی که بود ساقی ما مطرب ما اوست
بگذار که قربان شوم آن تیغ دو دم را
هوش مصنوعی: ساقی و نوازنده ما همان شخصی است که همیشه شوخی می‌کند. بگذارید که من برای آن تیغ دو لبه فدای او شوم.
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: ما گاه دلبسته و اسیر زیبایی‌های زندگی هستیم، گاه تحت تأثیر موجی از شراب خوشی و گاه غرق در نغمه‌ها و صداهای موسیقی.
مستیم و عنان دل خودکام نگیریم
تا جام بود عبرت از ایام نگیریم
هوش مصنوعی: ما مست و غرق در خوشی هستیم و نمی‌خواهیم کنترل دل خود را به دست بگیریم. تا زمانی که جامی در دست داریم، درس عبرتی از روزگار نمی‌گیریم.
بی مِی به گلستان جهان عزت ما چیست
چون لاله کبابیم اگر جام نگیریم
هوش مصنوعی: بدون نوشیدن شراب در گلستان زندگی، ارزش و مقام ما چه خواهد بود؟ مثل لاله‌ای هستیم که در آتش کباب می‌شود اگر جامی از می در دست نداشته باشیم.
هر لحظه ز ساقی طلب باده ضرورست
بیقدر بود هر چه بابرام نگیریم
هوش مصنوعی: هر لحظه باید از ساقی درخواست شراب کنیم، زیرا هر چیزی که با من به خوبی برخورد نشود، بی‌ارزش است.
زینسان که جهان را خبری از غم ما نیست
ما هم خبری از غم ایام نگیریم
هوش مصنوعی: ما که دنیا هیچ خبری از درد و رنج ما ندارد، پس ما هم نباید به غم و اندوه روزگار اهمیت بدهیم.
خاکی که ملایم شود از سایه تاکی
بر سر کمش از روغن بادام نگیریم
هوش مصنوعی: اگر خاک نرم و لطیف شود، بر اثر سایه یک درخت انگور، نباید از آن انتظار داشته باشیم که مانند روغن بادام کیفیت و خاصیت داشته باشد.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
هوش مصنوعی: ما مانند موج هستیم که آرامش و آسایش ما در نابودی ما نهفته است؛ ما به زندگی ادامه می‌دهیم و زنده‌ایم به خاطر اینکه هرگز آرام نمی‌نشینیم.
ما را که بتزویر و حیل نیست سر و کار
آن صید حلالست که در دام نگیریم
هوش مصنوعی: ما که با فریب و تزویر کاری نداریم، به دنبال صید حلالی هستیم که در دام نیفتد.
زینسان که زمی آینه طبع جلا یافت
زنگ ازتری طالع خود کام نگیریم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که اگرچه فرد ممکن است فرصت‌های خوبی را در زندگی پیدا کند و به خوشبختی نزدیک شود، اما به دلیل سرنوشت یا تقدیر خود، نتواند به کام و شادی حقیقی دست یابد. به عبارتی، شرایط و تقدیر هر شخص می‌تواند مانع از بهره‌مندی کامل او از زیبایی‌ها و لذت‌های زندگی شود.
قرض رمضان نیست که واپس نتوان داد
از پیرمغان باده چرا وام نگیریم
هوش مصنوعی: ماه رمضان قرضی نیست که نتوان آن را بازپس داد. پس چرا از مرده‌باد آور باده و شراب به ما وام ندهند؟
دیدیم که بر روی نگین نام چه آورد
تا ننگ بود ما طرف نام نگیریم
هوش مصنوعی: دیدیم که بر روی انگشتر، نامی نوشته شده است که برای ما مایه‌ی خجالت است و نمی‌خواهیم به آن نام اشاره کنیم.
ما هیچ نداریم جز از ساقی و مطرب
منت نکشیم از کس و انعام نگیریم
هوش مصنوعی: ما هیچ چیز دیگری نداریم جز نوشیدن از دست ساقی و لذت بردن از موسیقی. از کسی انتظار نمی‌کشیم و چیزی هم به عنوان پاداش دریافت نخواهیم کرد.
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: ما عاشقانه به دل بستن و گرفتار می‌نوشیدن مشغولیم؛ گاهی در حال مستی از شراب هستیم و گاهی در حال نواختن با ساز.
زاهد که بود تیره شب صبح نمائی
در ظاهر پاک آینه روی ریائی
هوش مصنوعی: زاهد که در ظاهر به نظر می‌رسد انسان پاکی است، در واقع مانند آینه‌ای است که فقط نمایش می‌دهد و در دلش تاریکی و نفاقی نهفته است.
با آنکه شود گرد ز دامان ترش گل
گیرند همه دامنش از بهر دعائی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه گرد و غبار در دامن او نشسته است، همه به خاطر دعای او دامانشان را از او می‌گیرند.
در بادیه زهد، اگر راهنما اوست
مشکل که برد جاده هم راه بجائی
هوش مصنوعی: در بیابان زهد و پرهیزکاری، اگر راهنما وجود داشته باشد، دشوار است که کسی بتواند به مقصدی برسد.
ما را زحدیث می و ساقی که بدر برد
مستیم و عجب نیست ز ما لغزش پائی
هوش مصنوعی: ما از صحبت‌های شراب و ساقی فراتر رفته‌ایم و به شدت مست هستیم، بنابراین عجیب نیست اگر از ما خطاهایی سر بزند.
مشاطه آئینه بود روی تو ساقی
آنرا که بود جام میش روی نمائی
هوش مصنوعی: شما به گونه‌ای زیبا و دلنواز هستید که مانند آرایشگری هستید که بر روی آئینه کار می‌کند. نقش و زیبایی شما به اندازه‌ای است که می‌توان آن را به جام می تشبیه کرد که در آن به نمایش گذاشته می‌شود.
خوش گوشه امنیست خرابات که آنجا
صد توبه شکست و نشنیدیم صدائی
هوش مصنوعی: در یک گوشه ی دنج و آرام از میخانه، جایی است که در آن هزاران بار انسان‌ها به اشتباهاتشان اعتراف کرده‌اند و هیچ کس صدای این اعترافات را نشنیده است.
در میکده هر بیسر و پا را قدحی هست
آراسته هر ذره بخورشید جدائی
هوش مصنوعی: در میخانه، برای هر شخص بی‌نوا و بی‌قرار، جامی آماده شده است و هر ذره‌ای از وجود ما به زیبایی و روشنایی خاص خود، در جدایی به سوی خورشید می‌تابد.
عمامه تزویر برهن خم می کن
ای شیخ که در صومعه بی برگ و نوائی
هوش مصنوعی: ای شیخ، عمامه‌ات را از فریب و ظاهرسازی کنار بزن و به خودت بیا، چرا که در این صومعه بی‌ثمر و بی‌صدایی زندگی می‌کنی.
ساقی ز پی نرگس بیمار تو دایم
برداشته مژگان بخدا دست دعائی
هوش مصنوعی: ای ساقی، به خاطر نرگس بیمار تو، همیشه با چشمان خیالت دعایی را به سمت خدا بلند کرده‌ام.
از بخت بجز نغمه و می ملتمسی نیست
گر هیچ نخواهیم کم از آب و هوائی
هوش مصنوعی: به جز آهنگ زندگی و شراب از سرنوشت چیزی نمی‌خواهیم، زیرا نیازی نداریم که چیزی از آب و هوای خوش‌حالیمان کم شود.
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: ما گاهی به عشق و زیبایی دل می‌سپاریم و گاهی در بند لذتی ناب هستیم؛ یک زمان مانند موج شراب و زمانی دیگر همانند نغمه‌ی تار می‌رقصیم.
خون در قدح باده کشان گر رمضان کرد
عید آمد ودر کاسه تقوی به از آن کرد
هوش مصنوعی: در روز عید، وقتی که خون در جام شراب جریان پیدا کند، این نشان می‌دهد که عید رمضان آمده و در کاسه تقوی، چیزی بهتر از آن وجود دارد.
ساقی نه چنان تن بادا داد که مستان
یکشب بتوانند قضای رمضان کرد
هوش مصنوعی: ساقی، نه آنقدر شراب را در اختیار مستان قرار می‌دهد که آنها بتوانند یک شب را به طوری بگذرانند که مانند روزهای رمضان روزه بگیرند.
خم گرچه بسی دست نشان همچو سبو داشت
یک یک بسوی محفل احباب روان کرد
هوش مصنوعی: گرچه ظرف خم از دست‌های زیادی پرشده، اما هر یک از آنها به سوی دوستان روانه می‌شود.
با آنکه علاج همه دردی ز شرابست
چون شیشه تهی گشت علاج خفقان کرد
هوش مصنوعی: با اینکه نوشیدن شراب درمان همه دردهاست، اما وقتی که شیشه خالی شد، دیگر نمی‌تواند کمکی به رفع ناراحتی‌ها کند.
هرچند که پر رفت و تهی باز پس آمد
ساقی بسفر کشتی می باز روان کرد
هوش مصنوعی: ساقی با وجود اینکه در مسیر سفرش، مشغول پر کردن و خالی کردن است، در نهایت باز می‌گردد و مثل یک کشتی روان، به سوی ما می‌آید.
آن باده که گر شیشه می در بغل آید
چون غنچه گل جامه ازو رنگ توان کرد
هوش مصنوعی: این نوشیدنی که اگر در ظرفی بیفتد، مانند غنچه گل، رنگ و بوی خاصی را از خود به جا می‌گذارد و حالتی زیبا دارد.
تا باده بود شور و شر از بزم نخیزد
آنگه که ز می جام تهی گشت فغان کرد
هوش مصنوعی: تا زمانی که شراب هست، شور و شوق از مجلس نمی‌رود، اما وقتی که جام خالی شد، از این وضعیت فریاد و ناله برمی‌خیزد.
بگذار که دودی کند آن آتش پنهان
در خرقه چه شد زاهد اگر شیشه نهان کرد
هوش مصنوعی: بگذار تا آن آتش پنهان، دودی ایجاد کند. زاهد، اگر شیشه‌ای را پنهان کرده‌ای، چه فایده‌ای دارد؟
با توبه و پیری سخن از ساقی و می چند
خود را نتوانم چو بافسانه جوان کرد
هوش مصنوعی: با توبه و پیری، نمی‌توانم به یاد ساقی و می، خود را مانند جوانان سرگرم کنم.
هرچند غزل گوئی و مستی فن ما نیست
چون طرح غزل کرد ظفرخان چه توان کرد
هوش مصنوعی: اگرچه ما در فن غزل‌سرایی و مستی مهارت نداریم، اما وقتی ظفرخان غزلش را می‌سراید، دیگر چه کاری از ما برمی‌آید؟
دلبسته سازیم و اسیر می نابیم
گه موج شرابیم و گهی تار ربابیم
هوش مصنوعی: ما دل را به عشق وابسته می‌کنیم و در کنـار این عشق، در دنیای عرفان غرق می‌شویم؛ گاهی حال و هوای ما به مانند موج شراب است و گاهی هم به نواختن دل‌انگیز ساز شبیه می‌شود.

حاشیه ها

1401/04/02 16:07
Mahmood Shams
با سلام و درود در ترجیع بند کلمه تار ربابیم به اشتباه تار رباییم درج شده لطفا اصلاح بفرمایید
1401/09/29 18:11
امین

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

ما زنده بآنیم که آرام نگیریم
درود بر همه عزیزان
چقدر به اشتباه این بیت زیبا رو به شاعران دیگری چون جنابان صائب یا بیدل نسبت میدهند درحالی که به جناب کلیم تعلق دارد...

1402/07/11 03:10
حورا میردامادی

سلام، خیلی ممنون بابت سایت خوبتون. 

چون لاله گیاهیم آیا درست نیست؟ 

1403/03/18 13:06
به آفرین

 

ساقی نه چنان تن بِاَدا داد که مستان

یکشب بتوانند قضای رمضان کرد

بیت قبل اشاره داره که نتونسته هیچ روزه ای رو بگیره و امیدش به این بوده که بقیه ایام سال قضا روزه ها رو بگیره

بعد هم خودش میگه از بس ساقی اَدا و کرشمه و انواع دلبری ها رو نشون داد و من رو به شور و عشق کشوند، که ما توی 365 روز سال برای رضای خدا حتی یک روز تو شرایط طهارت نبودیم که بتونیم قضای روزه بگیریم  😍😍🤣 

 

دیدیم که بر روی نگین نام چه آورد

تا ننگ بود ما طرف نام نگیریم

بله هم به اوریجینالش هم به فیکش، یکسان برخورد داره شاعر