گنجور

شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته

کیم من داغداری از زمانه
بهر داغی خدنگ را نشانه
ز گمنامی بشهر خود غریبی
شکسته خاطری محنت نصیبی
هدف وارم همیشه رو گشاده
به پیش تیر تقدیر ایستاده
ز رفعت بی نصیبم دارد ایام
عجب نبود اگر افتادم از بام
زاوج بام تا منزلگه خاک
متاعی خوش نکرد این جان غمناک
عجب راهی که بیش از ده قدم نیست
درو از خوف و محنت هیچ کم نیست
کسیرا کاینچنین راهی بپیش است
خطر در منزلش از راه بیش است
کنون سامان دردم بیشتر شد
شکست دست سود این سفر شد
سپهر از بهر آن دستم شکسته
که نگشایم گره از کار بسته
فلک کس را مسلم کی رها کرد
شکسته بسته ای در کار ما کرد
کسی از دست او سالم نجسته است
فلک دست همه بر تخته بسته است
از آن بر گردنم بسته است ایندست
که اندر گردنم ناموس در دست
کسی کو خدمت محنت پسندد
چنین باید به سینه دست بندد
شکست دست می باید زدل بیش
اگر دستی نهد کس بر دل ریش
بجای پا کلیم از شوق دیدار
بسر می رفت تا منزلگه یار
از آن بنهاد چرخ مردم آزار
بگردن کندش از دست ورم دار
بچشم دهر بودم خار پیوست
کنونم برندارد چون بیکدست
بجرم اینکه دایم می پرستم
بگردن چون سبو بسته است دستم
فلک زد گشت چون غم را خزینه
زدستم قفل بر صندوق سینه
زتاب درد بی قوت چنانست
که گر نبضم بجنبد بشکند دست
تحرک پا کشیده است از میانه
شده انگشتها انگشت شانه
چه پرسی حال انگشتان افکار
بیک بستر فتاده پنج بیمار
چو باده سوی لب آید همیشه
ز دست دیگری مانند شیشه
بکف شد کار گیرائی چنان تنگ
که نتواند گرفتن از حنا رنگ
امیدم از گرفتن خوش بریده است
کسی شاعر بدین همت ندیده است
مرا سامان محنت هیچ کم نیست
بکف از باد دستی جز ورم نیست
زصدمه ساعدم نرم آنچنانست
که او مغز آستینم استخوانست
بیکسو می رود از دوش بازو
که او مغز آستینم استخوانست
بیکسو می رود از دوش بازو
باین شاهین نمی استد ترازو
گرفت از بار درد انگشتها خم
شد از تأثیر صحبت همچو خاتم
بود خم گشته دست درد پرور
بروی سینه همچون حلقه بر در
همیشه بسته است این دست افکار
بمهد سینه همچون طفل بیمار
ز تاب درد می غلطم بهر سو
که خواهد مهد جنبان طفل بدخو
مرا درد آنچنان بیتاب دارد
که بختم آرزوی خواب دارد
بنوعی داردم ایندست دلگیر
که هر انگشت بر من می زند تیر
تو گوئی پنجه ام دست چنارست
که از موج نسیمی بیقرارست
زدست دیگری نالد همه کس
زدست خویش می نالم من و بس
بسان نامه سرتاپا شکستم
شکسته چند جا چون قرعه دستم
دو دستم قرعه آمد تخته سینه
بعلم رمل هستم بی قرینه
پی این فال دائم قرعه انداز
که آید کی درستی از سفر باز
نماندم هیچ عضوی ناشکسته
چو شمشیرم سراپا تخته بسته
بهر شهری که ظلم از حد رود بیش
کسان بیرون روند از خانه خویش
بملک پیکرم از جور گردون
ز جای خود شده هر بند بیرون
فتاده ساعد و بازوی افکار
بروی صفحه سینه چو پرگار
خط زخم بتان مسطر همی خواست
باین پرگار مسطر می کنم راست
بتنگ آمد دلم از درد بازو
کنم پهلو تهی زین یار بدخو
بنوعی گشته ام از درد بیتاب
که دارم رشک بر آرام سیماب
کند چون ناخن آهنگ درازی
من آیم در مقام چاره سازی
که ترسم بسکه ضعفم گشته افزون
کشد دست مرا از شانه بیرون
شکست خاطرم خود بود ظاهر
شکسته خاطرم اکنون چو خاطر
نه بینی در میان این خلایق
چو من یک ظاهر و باطن موافق
همین چرخم نه دست بسته داد است
زبان طعن خلقی هم گشاد است
زهر کس چشم پرسش بیش دارم
جگر از طعنه او ریش دارم
زهر کس بود امید مومیائی
ازو دیدم شکست دل فزائی
برای جان شمع این شعله بس نیست
دگر این سرزنش هر لحظه از چیست
بر اطراف من خاطر شکسته
همیشه مهربان یاران نشسته
کشیده بر من رنجور دلگیر
زبان اعتراضی همچو شمشیر
باین حرفم یکی دل می خراشد
چرا باید کسی در بام باشد
یکی گوید چو پایت رفت ازجا
زره بایست برگردی ببالا
دگر گوید چو ظاهر شد فتادن
میان راه بایست ایستادن
چه می گوید ببین آن یار دلسوز
نبایستی فتادن تا شود روز
شب تاریک و راه بام بس دور
از آن گردیده ای زینگونه رنجور
یکی گوید ره نارفته رفتن
بلد بایست همره بر گرفتن
باین محنت مرا از خلق پیوست
سخن باید شنیدن جمله زین دست
از آنها آنکه بهتر می سراید
زبان در طعن مستی می گشاید
زهی غافل ز بازیهای ایام
نمی افتد مگر هشیار از بام
نمی داند چو آمد وعده کار
تو خواهی مست باش و خواه هشیار
چه جاری گشت تقدیر الهی
بلا نازل شود خواهی نخواهی
چه شد تقدیر کس می افتد از بام
اگر گیرد درون چاه آرام

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کیم من داغداری از زمانه
بهر داغی خدنگ را نشانه
هوش مصنوعی: من داغ‌دیده‌ای هستم که به خاطر اندوه‌هایم، تیر بلایای زمانه به نشان می‌آید.
ز گمنامی بشهر خود غریبی
شکسته خاطری محنت نصیبی
هوش مصنوعی: از ناشناخته بودن در شهر خود، غریبی را تجربه کرده‌ام که خاطر مرا به خاطر درد و رنجی که کشیده‌ام می‌شکند.
هدف وارم همیشه رو گشاده
به پیش تیر تقدیر ایستاده
هوش مصنوعی: همیشه با نگاهی مثبت و آماده به استقبال چالش‌های زندگی هستم و در برابر سرنوشتی که برایم تعیین شده، با اعتماد به نفس ایستاده‌ام.
ز رفعت بی نصیبم دارد ایام
عجب نبود اگر افتادم از بام
هوش مصنوعی: من از مقام و اعتبار بالایی بهره‌مند نیستم، بنابراین جای تعجب نیست اگر از ارتفاع خود به پایین بیفتم.
زاوج بام تا منزلگه خاک
متاعی خوش نکرد این جان غمناک
هوش مصنوعی: زندگی تا رسیدن به پایان راه، چیز خاصی برای این روح غمگین فراهم نیاورده است.
عجب راهی که بیش از ده قدم نیست
درو از خوف و محنت هیچ کم نیست
هوش مصنوعی: عجب مسیری که حتی ده قدم هم طولانی نیست، اما در آن از ترس و زحمت خبری نیست.
کسیرا کاینچنین راهی بپیش است
خطر در منزلش از راه بیش است
هوش مصنوعی: کسی که چنین راهی را در پیش دارد، در منزلش بیشتر از خطرهای دیگر تهدید وجود دارد.
کنون سامان دردم بیشتر شد
شکست دست سود این سفر شد
هوش مصنوعی: اکنون درد من بیشتر شده و این سفر به نفع من نبود که فقط دستم را شکست.
سپهر از بهر آن دستم شکسته
که نگشایم گره از کار بسته
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر اینکه دستم شکسته است، نمی‌خواهد گرهی را که در کارم وجود دارد، باز کنم.
فلک کس را مسلم کی رها کرد
شکسته بسته ای در کار ما کرد
هوش مصنوعی: سیاره یا سرنوشت هیچ‌کس را به‌طور مسلم رها نکرده است. آنچه در مورد ما انجام می‌دهد، فقط در حالتی نامناسب و دشوار است.
کسی از دست او سالم نجسته است
فلک دست همه بر تخته بسته است
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از آسیب‌های او در امان نبوده است و سرنوشت هر کس دستش از همه چیز کوتاه است.
از آن بر گردنم بسته است ایندست
که اندر گردنم ناموس در دست
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که آن چیزی که بر گردن من آویخته شده، به نوعی نماد ارزش و اعتبار من است و این موضوع به تصویر شرافت و حرمت من دلالت دارد. به عبارتی دیگر، آنچه که بر دوش من قرار دارد، نشان‌دهنده مسئولیت و تعهداتی است که به من محول شده است.
کسی کو خدمت محنت پسندد
چنین باید به سینه دست بندد
هوش مصنوعی: کسی که خواهان تحمل سختی‌ها و مشکلات باشد، باید به دل خود تسلط داشته باشد و از درون قوی باشد.
شکست دست می باید زدل بیش
اگر دستی نهد کس بر دل ریش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر دل مجروح من دست نگذارد، من باید شکست را از دل خود دور کنم.
بجای پا کلیم از شوق دیدار
بسر می رفت تا منزلگه یار
هوش مصنوعی: به جای اینکه پا بگذارم، به خاطر شوق دیدار محبوب، با سر و دل مشغول به رفتن به سمت خانه یار بودم.
از آن بنهاد چرخ مردم آزار
بگردن کندش از دست ورم دار
هوش مصنوعی: از آن زمان که دست تقدیر به مردم سختی و رنج می‌دهد، خداوند می‌تواند بر گردن آن‌ها بگذارند تا از عذاب رهایی یابند.
بچشم دهر بودم خار پیوست
کنونم برندارد چون بیکدست
هوش مصنوعی: در زندگی، مانند خار و مشکلی که به ما چسبیده، همیشه با سختی‌ها و دردسرها مواجه بوده‌ام، اما اکنون به حالتی رسیده‌ام که دیگر نمی‌توانم آنها را تحمل کنم یا از خود دور کنم.
بجرم اینکه دایم می پرستم
بگردن چون سبو بسته است دستم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه همیشه معشوقم را عبادت می‌کنم، همچون سبویی که در دستم بدوش بسته شده است، در محدودیت و اسیری قرار دارم.
فلک زد گشت چون غم را خزینه
زدستم قفل بر صندوق سینه
هوش مصنوعی: سرنوشت به گونه‌ای عمل کرد که غم و اندوه در دلم جمع شده و قفل بر دل من زده است.
زتاب درد بی قوت چنانست
که گر نبضم بجنبد بشکند دست
هوش مصنوعی: درد و رنجی که به انسان فشار می‌آورد، به حدی است که اگر نبضش حرکت کند، ممکن است دستش بشکند.
تحرک پا کشیده است از میانه
شده انگشتها انگشت شانه
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به انعطاف و تحرک دست‌ها و انگشتان اشاره دارد. به تصویر کشیدن حالتی است که انگشتان به سمت شانه‌ها کشیده و فعال شده‌اند، نشان‌دهنده‌ی قدرت و انرژی در حرکت است. این تصویر می‌تواند به قدرت و استعداد در انجام کارها و یا بیان احساسات و تفکرات مربوط باشد.
چه پرسی حال انگشتان افکار
بیک بستر فتاده پنج بیمار
هوش مصنوعی: حالت انگشتان افکار را که در بستر خاموشی افتاده‌اند، به من بگو، پنج بیمار چه وضعیتی دارند.
چو باده سوی لب آید همیشه
ز دست دیگری مانند شیشه
هوش مصنوعی: وقتی که شراب به لب می‌رسد، همیشه به دست دیگری است، مانند شیشه‌ای که محتویاتش در آن قرار دارد.
بکف شد کار گیرائی چنان تنگ
که نتواند گرفتن از حنا رنگ
هوش مصنوعی: کار به جایی رسیده که چنان تنگ شده است که دیگر نمی‌توان از حنا رنگی گرفت.
امیدم از گرفتن خوش بریده است
کسی شاعر بدین همت ندیده است
هوش مصنوعی: امیدم به ناامیدی تبدیل شده است، زیرا هیچ شاعری با این عزم و اراده دیده نشده است.
مرا سامان محنت هیچ کم نیست
بکف از باد دستی جز ورم نیست
هوش مصنوعی: بهره‌ای از مشکلات من کم نیست، اما در دست من فقط وزش باد و ناامیدی وجود دارد.
زصدمه ساعدم نرم آنچنانست
که او مغز آستینم استخوانست
هوش مصنوعی: از آسیب و ضربه‌ای که به من می‌رسد، به قدری نرم هستم که او مثل استخوانی در آستین من است.
بیکسو می رود از دوش بازو
که او مغز آستینم استخوانست
هوش مصنوعی: دست من از دوش دیگر رها می‌شود، زیرا او بخش اصلی و مهم وجود من است.
بیکسو می رود از دوش بازو
باین شاهین نمی استد ترازو
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حالتی از تعادل یا عدم تعادل است. شخصی اشاره دارد که از بار یا بارهایی که بر دوش او است، خلاص می‌شود و به سمت چیزی دیگر می‌رود که یا خیلی سنگین است یا ارزش زیادی دارد. در اینجا، شاهینی که به ترازوی او نزدیک می‌شود، نماد چیزی ارزشمند یا سنگین است که او باید آن را مدیریت کند. به طور کلی، مفهوم این بیت به تغییر و انتخاب‌های زندگی و چالش‌هایی که با آن روبه‌رو می‌شویم، اشاره دارد.
گرفت از بار درد انگشتها خم
شد از تأثیر صحبت همچو خاتم
هوش مصنوعی: به خاطر درد، انگشتانش خم شدند و تحت تأثیر صحبت‌ها، مانند انگشتری که به دست می‌رود، شکل گرفت.
بود خم گشته دست درد پرور
بروی سینه همچون حلقه بر در
هوش مصنوعی: دست درد و رنج، به شکل حلقه‌ای بر سینه قرار گرفته است و به ما می‌گوید که این درد و رنج همچون حلقه‌ای دائمی و غیرقابل گسست بر زندگی ما اثر گذاشته است.
همیشه بسته است این دست افکار
بمهد سینه همچون طفل بیمار
هوش مصنوعی: این ذهن همیشه در قید و بند است و مانند یک کودک بیمار، نمی‌تواند آزادانه فکر کند.
ز تاب درد می غلطم بهر سو
که خواهد مهد جنبان طفل بدخو
هوش مصنوعی: از شدت درد و رنج به هر سمتی غلت می‌زنم، مانند نوزادی که در گهواره‌اش به طور نازنین می‌چرخد، اما خشم و بددلی دارد.
مرا درد آنچنان بیتاب دارد
که بختم آرزوی خواب دارد
هوش مصنوعی: درد من به حدی عمیق است که حتی سرنوشت من آرزو دارد به خواب برود و از این حالت بیقراری رهایی یابد.
بنوعی داردم ایندست دلگیر
که هر انگشت بر من می زند تیر
هوش مصنوعی: شکایت دارم که در این شرایط بد، هر شخصی به نوعی به من آسیب می‌زند و قلبم را می‌نوازد.
تو گوئی پنجه ام دست چنارست
که از موج نسیمی بیقرارست
هوش مصنوعی: انگار دست من مانند شاخه‌ی درخت چنار است که به خاطر وزش نسیمی احساس بی‌تابی و نا آرامی می‌کند.
زدست دیگری نالد همه کس
زدست خویش می نالم من و بس
هوش مصنوعی: همه افراد از دست دیگران گلایه می‌کنند، اما من تنها از دست خودم شکایت دارم.
بسان نامه سرتاپا شکستم
شکسته چند جا چون قرعه دستم
هوش مصنوعی: مانند نامه‌ای که در تمامی قسمت‌هایش پاره شده، من نیز در چندین جا شکسته‌ام، مانند قرعه‌هایی که در دستم است.
دو دستم قرعه آمد تخته سینه
بعلم رمل هستم بی قرینه
هوش مصنوعی: دست‌هایم به گونه‌ای به هم درگیر شده‌اند که نشان‌دهندهٔ سرنوشتم هستند. من در علم طالع‌بینی و پیشگویی تخصص دارم و همواره بی‌دلیلی و بی‌نظمی را در زندگی‌ام احساس می‌کنم.
پی این فال دائم قرعه انداز
که آید کی درستی از سفر باز
هوش مصنوعی: به طور مداوم شانس را امتحان کن تا ببینی چه زمانی نتیجه درست و درستی از سفر به دست می‌آید.
نماندم هیچ عضوی ناشکسته
چو شمشیرم سراپا تخته بسته
هوش مصنوعی: من هیچ عضوی از بدنم سالم نمانده است، مثل شمشیری که تمامش چوبی و خراب شده است.
بهر شهری که ظلم از حد رود بیش
کسان بیرون روند از خانه خویش
هوش مصنوعی: وقتی که ظلم و ستم در شهری به حدی برسد که دیگر تحملش ممکن نباشد، افراد زیادی از آنجا فرار کرده و از خانه‌هایشان خارج می‌شوند.
بملک پیکرم از جور گردون
ز جای خود شده هر بند بیرون
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به وضعیت ناگوار خود اشاره می‌کند. او از ظلم و فشارهایی که به او تحمیل شده، صحبت می‌کند و می‌گوید که این مشکلات باعث شده‌اند تا از حالت اولیه و طبیعی خود خارج شود و خود را از زنجیرها و بندهایی که او را محدود کرده‌اند، رها کند. به نوعی، او به آزادی و رهایی از سختی‌ها اشاره دارد.
فتاده ساعد و بازوی افکار
بروی صفحه سینه چو پرگار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دستی که به فکر و اندیشه مشغول است، به گونه‌ای بر روی سینه نشسته و حرکتی دایره‌ای و دورانی ایجاد می‌کند. این تصویر نشان‌دهنده تلاش و کوشش در جستجوی دانش و حقیقت است.
خط زخم بتان مسطر همی خواست
باین پرگار مسطر می کنم راست
هوش مصنوعی: زخمی که بر تن معشوقان وجود دارد، باعث شده است که این خط، به عنوان نشانه‌ای باعث دقت و نظم در زندگی‌ام بگردد و من با دقت و هوشیاری آن را به شکل صحیحی در آورم.
بتنگ آمد دلم از درد بازو
کنم پهلو تهی زین یار بدخو
هوش مصنوعی: دل من از درد و رنج به شدت ناراحت شده و دیگر نمی‌توانم تحمل کنم. تصمیم گرفته‌ام که از این یار بدخلق و ناخوشایند فاصله بگیرم و کنار بکشم.
بنوعی گشته ام از درد بیتاب
که دارم رشک بر آرام سیماب
هوش مصنوعی: به نوعی از درد و ناراحتی بی‌تاب شده‌ام و به همین دلیل به آرامش کسی که مانند جیوه روان و متغیر است، حسادت می‌کنم.
کند چون ناخن آهنگ درازی
من آیم در مقام چاره سازی
هوش مصنوعی: اگر ناخن به طول بلند شود، من نیز در جستجوی راه‌حل می‌آیم.
که ترسم بسکه ضعفم گشته افزون
کشد دست مرا از شانه بیرون
هوش مصنوعی: می‌ترسم که به قدری ضعیف شده‌ام که نتوانم بار سنگینی را تحمل کنم و ممکن است که دستم از دوش من بیفتد.
شکست خاطرم خود بود ظاهر
شکسته خاطرم اکنون چو خاطر
هوش مصنوعی: خودم باعث ناراحتی و دلشکستگی‌ام شدم. حالا که به این وضعیت رسیده‌ام، درک می‌کنم که مانند یک دل شکسته‌ام.
نه بینی در میان این خلایق
چو من یک ظاهر و باطن موافق
هوش مصنوعی: در میان این مردم، کسی را نمی‌بینی که ظاهر و باطنش مانند من یکسان باشد.
همین چرخم نه دست بسته داد است
زبان طعن خلقی هم گشاد است
هوش مصنوعی: این سخن بیانگر این است که سرنوشت و شب و روز به طور طبیعی در حال چرخش‌اند و هیچ کس نمی‌تواند در برابر آن مقاومت کند. در عین حال، این چرخه زمانی ممکن است برخی از افراد را به سخن‌وری و اظهار نظر نقدآمیز وادارد. در واقع، هر چند که ما با مشقت‌های زندگی روبه‌رو هستیم، اما برخی افراد به راحتی درباره دیگران قضاوت می‌کنند.
زهر کس چشم پرسش بیش دارم
جگر از طعنه او ریش دارم
هوش مصنوعی: من از هر کسی که زیاد سؤال می‌کند، دل‌خون و آزرده‌ام و از حرف‌های کنایه‌آمیز او به شدت ناراحتم.
زهر کس بود امید مومیائی
ازو دیدم شکست دل فزائی
هوش مصنوعی: هر کس را که امید داشتم به من کمک کند و به من روحیه بدهد، با دیدن او متوجه شدم که دل من بیشتر شکسته شده است.
برای جان شمع این شعله بس نیست
دگر این سرزنش هر لحظه از چیست
هوش مصنوعی: برای روشن نگه‌داشتن جان مانند یک شمع، این شعله کافی نیست. دیگر اینکه این سرزنش‌های مداوم از چه چیزی ناشی می‌شود؟
بر اطراف من خاطر شکسته
همیشه مهربان یاران نشسته
هوش مصنوعی: همیشه دوستان مهربان در کنار من هستند و خاطر broken من را در بر گرفته‌اند.
کشیده بر من رنجور دلگیر
زبان اعتراضی همچو شمشیر
هوش مصنوعی: زبان انتقادی و اعتراضی من، مانند شمشیری تند و برنده، بر دل خسته و رنجور من فرود می‌آید.
باین حرفم یکی دل می خراشد
چرا باید کسی در بام باشد
هوش مصنوعی: به خاطر این حرفم، یک دل را می‌آزارد. چرا باید کسی در بالای بام باشد؟
یکی گوید چو پایت رفت ازجا
زره بایست برگردی ببالا
هوش مصنوعی: اگر پای تو از جای خودش برود، باید زره‌ات را بپوشی و برگردی تا از بالا بیایی.
دگر گوید چو ظاهر شد فتادن
میان راه بایست ایستادن
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که وقتی مشکلات و چالش‌ها نمایان می‌شود، فرد باید درنگ کند و به فکر چاره‌جویی باشد. به عبارت دیگر، در مواجهه با سختی‌ها و دشواری‌ها، ایستادن و فکر کردن به راه‌های مختلف بسیار مهم است.
چه می گوید ببین آن یار دلسوز
نبایستی فتادن تا شود روز
هوش مصنوعی: نگاه کن، آن یار مهربان چه می‌گوید؛ نباید به زمین بیفتی تا روز روشن شود.
شب تاریک و راه بام بس دور
از آن گردیده ای زینگونه رنجور
هوش مصنوعی: شب تاریک و مسیر به بالای بام خیلی دور است، تو به این صورت رنجور و خسته شده‌ای.
یکی گوید ره نارفته رفتن
بلد بایست همره بر گرفتن
هوش مصنوعی: کسی می‌گوید که برای رفتن به راهی که نرفته‌ای، باید همراه کسی بروی که آن مسیر را می‌شناسد.
باین محنت مرا از خلق پیوست
سخن باید شنیدن جمله زین دست
هوش مصنوعی: به خاطر این مشکلات، دیگر نمی‌توانم به صحبت‌های مردم اهمیت دهم. باید به حرف‌های همگان گوش دهم و از این امور دوری کنم.
از آنها آنکه بهتر می سراید
زبان در طعن مستی می گشاید
هوش مصنوعی: کسانی که در سرودن بهتر هستند، در حالت مستی به نقد و انتقاد زبان باز می‌کنند.
زهی غافل ز بازیهای ایام
نمی افتد مگر هشیار از بام
هوش مصنوعی: تنها کسانی که هشیار و هوشیار هستند می‌توانند از تله‌ها و فریب‌های زمانه دوری کنند، زیرا دیگران به راحتی در دام این بازی‌ها گرفتار می‌شوند.
نمی داند چو آمد وعده کار
تو خواهی مست باش و خواه هشیار
هوش مصنوعی: وقتی وعده‌ای از جانب تو به وقوع می‌پیوندد، دیگر مهم نیست که در چه حالتی باشی، چه در مستی و چه در هوشیاری.
چه جاری گشت تقدیر الهی
بلا نازل شود خواهی نخواهی
هوش مصنوعی: سرنوشت الهی به مانند رودی جاری است؛ بلا و سختی ناگزیر است و در هر صورت بر سر آدمی نازل می‌شود، خواه او بخواهد یا نه.
چه شد تقدیر کس می افتد از بام
اگر گیرد درون چاه آرام
هوش مصنوعی: تقدیر انسان‌ها چگونه تغییر می‌کند، زمان و مکان او را تحت تاثیر قرار می‌دهد. شاید کسی که در اوج قرار دارد، ناگهان با یک حادثه به زمین بیفتد و به جایی بیفتد که باعث آرامش او شود.