گنجور

شمارهٔ ۵ - تعریف قحط دکن

چو اقبال از نظام الملک برگشت
بکشت بخت او شبنم شرر گشت
نهال دولت او این برآورد
که از خود چون چنار آتش برآورد
ز مغروری و مستی و جوانی
شدی کج کج براه زندگانی
بیکسو می نهادی گاه و بیگاه
قدم از شاهراه خدمت شاه
شهنشاه جهان کامرانی
بهار گلشن صاحبقرانی
اگر قهرش بکین بحر خیزد
در آغوش صدف دریا گریزد
کسی کز آستانش سرگران کرد
بر آن سر گردنش کار سنان کرد
چه بختست اینکه هر کس دشمن اوست
گریبان ذوالفقار گردن اوست
نظام الملک چون از بخت ناساز
نمی شد ز آستان بوسی سرافراز
عقاب قهر شاه چرخ اورنگ
شکار ملک او را کرد آهنگ
همای عزم آن خورشید پایه
بتسخیر دکن افکند سایه
درآمد رستخیز لشکر از جا
چه لشکر، تند سیلی بیمحابا
دکن را شد محیط آن بحر خونخوار
کهن زورق بطوفان شد گرفتار
بزرگ و خرد آنجا در غم جان
بسان اهل کشتی گاه طوفان
سلامت زان ولایت روی برتافت
خرابی در وی از هر سوی ره یافت
زیکسو موج لشکرهای شاهی
زدیگر سو فلک در کینه خواهی
فلک چون یاور شاه جهان بود
بکین خواهی چو دیگر بندگان بود
سپر از بهر خصمی چون کمر بست
نخستین راه فتح الباب در بست
نشان از ابرو و باران آنچنان رفت
که گوئی برج آبی ز آسمان رفت
هوا گر لکه ابری جلوه می داد
بدی بی آب همچون کاغذ باد
بخاک از بس نگشتی فیض نازل
سوی مرکز نمی شد آب مایل
بسهو از قطره ای زابری چکیدی
شرر آسا سوی بالا دویدی
مزاج عالم از خشکی چنان شد
که سیل بادیه ریگ روان شد
اگر ابری بباریدی قضا را
نظر آسان شمردی قطره ها را
بخشکی شد چنان ایام مجبور
که زاهل فسق شدتر دامنی دور
دولت از بس زخشکی مایه دار است
رقم از هر قلم خط غبارست
غبار از بس بآب جو نشسته
نماید همچو تیغ زنگ بسته
چنان بی آب شد آن ملک دلگیر
که خون می شد برای آب شمشیر
اگر یک قطره آب آتشین بود
چو آب آبله پرده نشین بود
بنوعی آب را افزود عزت
که بگرفت اشک عاشق قدر و قیمت
چو از سیمای آب اندک اثر داشت
سرابی صد نگهبان بیشتر داشت
سرشک باغبان و اشک بلبل
همیرفتی که شستی چهره گل
دهان غنچه ها در باغ و بستان
همه خمیازه شد بر آب پیکان
زبس خشکی کزین ایام دیده
نظربازی کند با اشک دیده
رطوبت رخت بست از زیر افلاک
سفالین تابه ای شد عالم خاک
زکشت و کار دهقان کس چگوید
درین تابه کدامین دانه روید
زمین چون مهربانی زابر کم دید
تلافی را بگرمی کرد خورشید
زگرمی خاک همچون اخگر افروخت
درو دانه سپند آسا نمی سوخت
چنان نشو و نما با تیغ آفات
برون آرد سر از جیب نباتات
درین ویرانه باغ بی سر و بن
نماند از رستنی ها غیر ناخن
درین دشت آنقدر تخمی که افتاد
همه یکجا شد و یک نخل بر داد
کدامین نخل نخل قحطی عام
که برگ اوست بی برگی ایام
تعالی الله زهی نخل تنومند
که بر چندین ولایت سایه افکند
زتنگی گر فقیر و گر غنی بود
بخون رزق او غم خوردنی بود
زبی نانی دهن بر روی مردم
نمی جنبید چون لبهای گندم
بشکل نان چنان مشتاق بودند
که نقش پای هم را می ربودند
بیاد زاهد از اسماء یزدان
نمی آید بجز حنان و منان
خورش چون اره گر از چوب بودی
پس از چندین کشاکش رو نمودی
حدیث گوشت نامی بینشانست
دهان گر گوشتی دیده زبانست
دهن گر یافتی انگشت حیرت
بآن یکهفته می کردی قناعت
چنان قصاب را دکان خرابست
ک بزم می پرستان بی کبابست
زند پروانه ای چون بر چراغی
خورد بوی کبابی بر دماغی
بیاد طعمه از بس کرد پرواز
بسینه داغ حسرت سوخت شهباز
هدف گر زاستخوان کردی کماندار
هما با تیر گشتی گرم پیکار
نهادی فاخته در رهن ارزن
برون می آید از طوقش ز گردن
چو می ماند بدانه خورده گل
از آنرو عاشق گل گشته بلبل
نقط بر خط چو مرغ خانه می دید
خیال دانه اش می کرد و می چید
چنان بیدانگی بربود آرام
که بهر مرغ نعمت خانه شد دام
به تسبیح الفت زاهد زدانه است
حدیث ذکر و ورد آن بهانه است
از آنرو در شمارش هر دم آید
که ترسد دانه ای از وی کم آید
دهان آسیا از دانه بی بهر
تنور از خوردن نان صایم الدهر
چو انبار جهان از غله شد پاک
خمیر نان نشد جز میده خاک
اگر چه خاک بسیار آدمی خورد
بنی آدم تلافی عاقبت کرد
زجنس پختنی از پخته و خام
همین خشت است در دکان ایام
چو نان اینست بنگر نانخورش چیست
باین برگ و نوا خوش می توان زیست
همه عالم گدای نان و نان کو
بغیر از قرص مه از نان نشان کو
بعسرت جمله نعمتها بدل شد
ز تنگی سفره مردم بغل شد
چو نان پنهان خورند از سایه خویش
که را باشد غم همسایه خویش
بزانو کاسه سر چون رسیدی
زمانی کاسه همسایه دیدی
عجب نبود ازین تنگی احوال
که مادر شیر بفروشد باطفال
خورش گر خود همه زخم و ستم بود
زیمن خرج دینار و درم بود
اگر خواهد خورد یکدم هوا را
کسی باید که بفروشد قبا را
نخواهد هرگز این حق رفتش از یاد
اگر سیلی خورد شاگرد از استاد
چو نان باشد عزیز و میهمان خوار
گدا را خود چه باشد قدر و مقدار
بهر در بسکه از حد برد ابرام
گدا زنبیل او پر شد ز دشنام
زشوق نان درین قحط آنکه می مرد
کفن با خود بخاک از سفره می برد
چو کار زندگی شد در جهان تنگ
سوی ملک عدم کردند آهنگ
خوشا ملکی که آنجا هر که پیوست
ز دست انداز هر درد و غمی رست
نه آنجا کس زقحط آشفته حالست
اگر قحطی بود قحط ملالست
در اقلیم وجود آدم غریبست
غریبان را همه خواری نصیبست
ز یاران وطن پیغام آمد
که ای سرگشتگان العود احمد
زبس خواری ازین عزت کشیدند
وطن را باز بر غربت گزیدند
غریبان دیار زندگانی
سفر کردند همچون کاروانی
حباب آسا درین دریای پرشور
شد از سرها هوای زندگی دور
چنان جا کرد در دل شوق مردن
که دشمن هم نجستی مرگ دشمن
بنوعی رغبت مردن فزون بود
که دیدار طبیبان بدشگون بود
گه تسلیم جان بیمار خوشخو
شکفته همچو گل در دامن بو
چنان آسان سوی لب جان زتن رفت
که گفتی از زبان بر دل سخن رفت
شراب زندگانی شد چنان تلخ
کز آب زندگی گردد دهان تلخ
ز شیرینی که دارد در نظر مرگ
شکرخوانی نمی باشد مگر مرگ
عجب نبود که بی تمهید اسباب
بذوق خویش گردد کشته سیماب
عدم را بر وجود آنکس که بگزید
چو شمع از زندگی آزار می دید
وبا جاروب رفت روب برداشت
درین محنت سرا یک زنده نگذاشت
بخاک افتاد هر سو مرد عریان
چو گاه برگریزان صحن بستان
زبس در کوچه فرش از مرده افتاد
نشان از کوچه تابوت می داد
زمین میدان رزمی گشته یکدست
زپا افتاده ای در هر قدم هست
بساط خاک شد چون بزم باده
بهر سو گرسنه مستی فتاده
سیاهان دکن چون موج سوهان
فتاده در گذرها خشک و عریان
برون نارفتن از منزل فتوحیست
کنون هر کوچه ای سوهان روحیست
اگر شهری فنا گردد سراسر
که را کور و کفن گردد میسر
کفن را تا کفن دوز آورد پیش
ببیند پاره رخت هستی خویش
بکار خود بدی مشغول غسال
که دست از زندگی شستی در آنحال
فغان اندر دهان نوحه گر بود
که در کوی خموشانش گذر بود
چو کوره کنده را آماده دیدی
در آنجا گور کن خود وا کشیدی
بجا ناخوانده حافظ عشر یاسین
رساند الحمد هستی را بآمین
دوا در دست چون رفتی پرستار
فتادی بیشتر از اشک بر خاک
بمهمانخانه خاک از پی هم
زبس مهمان فرستد مرگ هر دم
زمین چون میزبان تنگ مأوا
خجالت می کشید از تنگی جا
بگوری چند کس بر روی هم بود
نموداری ز نال و از قلم بود
بقبر از بسکه تنگی جا نهشته
بی پرسش عجب کاید فرشته
چو خاشاک وجود بی بقا سوخت
وبا را شعله دیگر کمتر افروخت
مزاج دهر از اخلاط پر بود
اجل یکچند دست و تیغش آسود
جهان را خوردن مسهل سرآمد
طبیب مرگ دیگر کمتر آمد
فلک ما را پی آزار دارد
بآدم این ستمگر کار دارد
بگلزار دکن از تخم انسان
رها شد جابجا مشتی پریشان
توان صد سرو را از بیخ افکند
زسبزان دکن دل کی توان کند
فلک بگذاشت در آن باغ و بستان
نهالی چند بهر تخم ریحان
دکن چون عرصه شطرنج گردید
بیک خانه دو کس کمتر توان دید
چه می گویم دو کس در یکسرا چیست
دو منزل را یک آدم اینزمان نیست
ز چندین مهره خاک مجازی
بماند یک ولی پایان بازی
بیک سرزنده شد روشن هزاری
چو آن شمعی که سوزد بر مزاری
بباقیمانده های تیغ ایام
سرآمد خشکسالی کام و ناکام
بهاری آمد و گلخن چمن شد
زسال نو همه غمها کهن شد
قدوم عیش را از هر کرانه
زده ابر بهاری تازیانه
ز تأثیر هوای برشکالی
اثر باقی نماند از خشکسالی
جهان از خرمی بر خویش بالید
گل قالی ز پامالی نخوابید
بزیر آسمان تا بر کنی سر
حباب آسا شودتر جامه در بر
زبس نرم از رطوبت گشت آهن
جرس خود پنبه شد در منع شیون
فتادی گر کسی را طشت از بام
ز رسوائی خبر نشنیدی ایام
اگر خورشید گاهی رخ نمودی
چو ماه نو پس از یکماه بودی
پر از گل کرد گردون این طبق را
چو خوش گرداند آن روی ورق را
هوا از بس رطوبت می فزاید
بگوش آواز آب از باد آید
بنان را بر قلم تا می فشاری
هوا در خامه گردد آب جاری
بدشت از قوت سرپنجه شهباز
شنا می کرد و نامش بود پرواز
زتأثیر رطوبت نیست مشکل
که زنگ شیشه ساعت شود گل
غبار از پای تا بر سر رسیده
شده ابری وزان باران چکیده
چنان گل از هوا شاداب می شد
که از آسیب شبنم آب می شد
چمن چندان نزاکت کار برده
که خار از دست گلچین زخم خورده
بشست و شوی خود چون سبزه خیزد
بسر از طاس نرگس آبریزد
ازین سبزه که رست از تن زیاده
بره بینی سواران را پیاده
نخیزد با همه کشورستانی
غبار از لشکر صاحبقرانی
زبس آبای علوی مهربانند
بکشت ذره ای یکدجله رانند
چنان باران عنان از کف رها کرد
که روزن چشم نتوانست واکرد
بهار آن مطرب پرکار تردست
زباران تار بر چنگ فلک بست
جهان زین ساز پربرگ و نوا شد
نوای عیش از دل غمزدا شد
سه ماه این نغمه تر بود در کار
که از سازش نشد بگسسته یک تار
چگویم با تو این مطرب چه پرداخت
در و دیوار را در وجد انداخت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو اقبال از نظام الملک برگشت
بکشت بخت او شبنم شرر گشت
هوش مصنوعی: زمانی که بخت و اقبال از نظام الملک دور شد، شانس و خوشبختی او به اندازه‌ی شبنمی که بر روی آتش بپرد، زودگذر و ناپایدار شد.
نهال دولت او این برآورد
که از خود چون چنار آتش برآورد
هوش مصنوعی: دولت او مانند نهال خوش‌بار و پرنسل است که از خود آتش و حیات می‌افروزد، همچون درخت چنار که به زیبایی و استواری معروف است.
ز مغروری و مستی و جوانی
شدی کج کج براه زندگانی
هوش مصنوعی: بخاطر غرور، شادی و جوانی، در مسیر زندگی به بیراهه رفته‌ای.
بیکسو می نهادی گاه و بیگاه
قدم از شاهراه خدمت شاه
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، بی‌خبر از مسیر اصلی، قدم به‌سوی خدمت به پادشاه برمی‌داشتی.
شهنشاه جهان کامرانی
بهار گلشن صاحبقرانی
هوش مصنوعی: پادشاه دنیا به خوشبختی و شادی در فصل بهار و در گلستانی با شکوه دست یافته است.
اگر قهرش بکین بحر خیزد
در آغوش صدف دریا گریزد
هوش مصنوعی: اگر بر افروخته شود، دریا با طوفان به پا می‌خیزد و از غم جدا می‌شود.
کسی کز آستانش سرگران کرد
بر آن سر گردنش کار سنان کرد
هوش مصنوعی: کسی که از درگاه او دور شده، بر گردن او کاری شبیه به سر نیزه کرده است.
چه بختست اینکه هر کس دشمن اوست
گریبان ذوالفقار گردن اوست
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه شگفتی است که هر کسی که با او دشمنی کند، به نوعی خود را در دام می‌اندازد و به مشکلی بزرگ‌تر گرفتار می‌شود. در واقع، کسی که با او دشمنی کند، در واقع به عواقب آن گرفتار خواهد شد و آسیب می‌بیند.
نظام الملک چون از بخت ناساز
نمی شد ز آستان بوسی سرافراز
هوش مصنوعی: نظام الملک به خاطر نداشتن شرایط مناسب، به پیش‌کشیدن مقام و منزلت خود به درگاه الهی نپرداخت.
عقاب قهر شاه چرخ اورنگ
شکار ملک او را کرد آهنگ
هوش مصنوعی: عقاب، نماد قدرت و بیداری، در برابر خشم و سلطه‌ی پادشاه آسمان، به سمت شکار و تصاحب ملک خود حرکت می‌کند.
همای عزم آن خورشید پایه
بتسخیر دکن افکند سایه
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که نشانه‌ی اراده و عزم است، همچون خورشید بر فراز دکن سایه افکنده و آن را تحت تأثیر قرار داده است.
درآمد رستخیز لشکر از جا
چه لشکر، تند سیلی بیمحابا
هوش مصنوعی: وقتی زمان قیامت فرا می‌رسد، لشکرها به سرعت و به طور ناگهانی از جا حرکت می‌کنند.
دکن را شد محیط آن بحر خونخوار
کهن زورق بطوفان شد گرفتار
هوش مصنوعی: دکن به دور دریای خونی کهنه دچار شده است و قایق در طوفان گرفتار آمده.
بزرگ و خرد آنجا در غم جان
بسان اهل کشتی گاه طوفان
هوش مصنوعی: در آنجا، بزرگ و کوچک، در درد و شادی زندگی مانند سرنشینان یک کشتی در زمان طوفان هستند.
سلامت زان ولایت روی برتافت
خرابی در وی از هر سوی ره یافت
هوش مصنوعی: سلامتی به خاطر آن ولایت از چهره‌ات دور شد و خرابکاری در آنجا از هر طرف نمایان گردید.
زیکسو موج لشکرهای شاهی
زدیگر سو فلک در کینه خواهی
هوش مصنوعی: از یک سو، امواج لشکرهای پادشاهی به جلو می‌آیند و از سوی دیگر، آسمان در حسد و کینه می‌تازد.
فلک چون یاور شاه جهان بود
بکین خواهی چو دیگر بندگان بود
هوش مصنوعی: اگر آسمان یاور پادشاه جهان باشد، برای او نیز مانند دیگر بندگان باید از روی کین و دشمنی عمل کند.
سپر از بهر خصمی چون کمر بست
نخستین راه فتح الباب در بست
هوش مصنوعی: توحید نمی‌تواند از شکست دشمن غافل بماند، و باید برای مقابله با او آماده باشیم. نخستین قدم برای پیروزی، بستن راه نفوذ به آن است.
نشان از ابرو و باران آنچنان رفت
که گوئی برج آبی ز آسمان رفت
هوش مصنوعی: ابرو و باران به گونه‌ای ناپدید شدند که گویی آسمان به زیر آب رفته است.
هوا گر لکه ابری جلوه می داد
بدی بی آب همچون کاغذ باد
هوش مصنوعی: هوا اگر کمی ابری می‌شد، مانند کاغذی بی آب، بد به نظر می‌رسید.
بخاک از بس نگشتی فیض نازل
سوی مرکز نمی شد آب مایل
هوش مصنوعی: به خاطر این که به جستجوی خاک و زمین پرداختی، برکات و نعمت‌ها به مرکز و عمق وجودت نمی‌رسد و نمی‌تواند تأثیرگذار باشد.
بسهو از قطره ای زابری چکیدی
شرر آسا سوی بالا دویدی
هوش مصنوعی: به طور ناخواسته، قطره ای از زابری به شکل جرقه ای به سمت بالا پرتاب شد.
مزاج عالم از خشکی چنان شد
که سیل بادیه ریگ روان شد
هوش مصنوعی: وضعیت جهان به قدری خشک و بی‌رحم شده که جریان زلالی از یک طوفانی در بیابان به راه افتاده است.
اگر ابری بباریدی قضا را
نظر آسان شمردی قطره ها را
هوش مصنوعی: اگر باری باران ببارد، به نظر می‌رسد که تقدیر را با راحتی بیشتری می‌توان پذیرفت و هر قطره باران را به راحتی می‌توان تحمل کرد.
بخشکی شد چنان ایام مجبور
که زاهل فسق شدتر دامنی دور
هوش مصنوعی: ایام به گونه‌ای خشک و بی‌روح شد که کسانی که از آلودگی‌ها و بدی‌ها دور بودند، مجبور به به دامان فاسد و ناپاکی افتادند.
دولت از بس زخشکی مایه دار است
رقم از هر قلم خط غبارست
هوش مصنوعی: دولت به خاطر فراوانی خشکی و کم‌آبی، به حالت ناامیدی رسیده و هر نوشته‌ای از آن نشان‌دهنده‌ی غم و ناراحتی است.
غبار از بس بآب جو نشسته
نماید همچو تیغ زنگ بسته
هوش مصنوعی: گرد و غباری که بر اثر آب جو بر روی تیغ زنگ‌زده نشسته، آن را مانند تیغی خراشیده و زه دار نشان می‌دهد.
چنان بی آب شد آن ملک دلگیر
که خون می شد برای آب شمشیر
هوش مصنوعی: در آن سرزمین غم‌انگیز، به قدری آب کم شده که انسان تا حدی ناراحت و نگران می‌شود که انگار برای یک قطره آب، باید خون دل بریزد.
اگر یک قطره آب آتشین بود
چو آب آبله پرده نشین بود
هوش مصنوعی: اگر یک قطره از آب به حالت آتش درآید، مانند آبی است که در زیر پردهٔ ناچیز و ناپایداری قرار دارد.
بنوعی آب را افزود عزت
که بگرفت اشک عاشق قدر و قیمت
هوش مصنوعی: به نوعی آب به عزت و مقام افزود، به طوری که اشک عاشق ارزش و اهمیت پیدا کرد.
چو از سیمای آب اندک اثر داشت
سرابی صد نگهبان بیشتر داشت
هوش مصنوعی: وقتی آب به‌خاطر کمبودش کمی نما و نشانه‌ای از خود نشان می‌دهد، گرمای شیدایی آن می‌تواند تعدادی زیاد از نگهبانان را به وجود آورد.
سرشک باغبان و اشک بلبل
همیرفتی که شستی چهره گل
هوش مصنوعی: باغبان و بلبل هر دو اشک می‌بارند، چرا که برای شستن و پاک کردن چهره گل زحمت کشیده‌اند.
دهان غنچه ها در باغ و بستان
همه خمیازه شد بر آب پیکان
هوش مصنوعی: در باغ و بستان، غنچه‌ها به آرامی دهان باز کرده و خواب‌آلود به نظر می‌رسند، گویی که بر روی آب در حال استراحت هستند و از خواب بیدار می‌شوند.
زبس خشکی کزین ایام دیده
نظربازی کند با اشک دیده
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در روزگار سختی و بی‌احساسی، چشمان من به قدری تشنهٔ احساسات و زیبایی هستند که فقط با گریه کردن می‌توانند کمی مایهٔ تسکین و التیام پیدا کنند.
رطوبت رخت بست از زیر افلاک
سفالین تابه ای شد عالم خاک
هوش مصنوعی: رطوبت و خیسی از آسمان‌ها بر زمین فرود آمد و باعث شد که جهان خاکی به وجود بیاید.
زکشت و کار دهقان کس چگوید
درین تابه کدامین دانه روید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌داند که از زراعت و تلاش یک کشاورز چه محصولی خواهد رویید.
زمین چون مهربانی زابر کم دید
تلافی را بگرمی کرد خورشید
هوش مصنوعی: زمین که مانند مادری مهربان است، چون کمتر از خورشید محبت دیده است، با گرمی و محبت او را جبران می‌کند.
زگرمی خاک همچون اخگر افروخت
درو دانه سپند آسا نمی سوخت
هوش مصنوعی: گرمای خاک مثل زبانه‌های آتش در آن دانه‌ها را می‌سوزاند ولی دانه‌های سپند را نمی‌سوزاند.
چنان نشو و نما با تیغ آفات
برون آرد سر از جیب نباتات
هوش مصنوعی: به گونه‌ای پرورش پیدا کن که حتی با وجود مشکلات و خطرات، از دل گیاهان چیزهای شیرینی مانند نبات به دست بیاوری.
درین ویرانه باغ بی سر و بن
نماند از رستنی ها غیر ناخن
هوش مصنوعی: در این خرابه، هیچ نشانه‌ای از رستنی‌ها باقی نمانده، جز ناخنی که از زمین بیرون زده است.
درین دشت آنقدر تخمی که افتاد
همه یکجا شد و یک نخل بر داد
هوش مصنوعی: در این دشت به قدری دانه پراکنده شده که همه به یکباره به بار آمده و یک درخت نخل به ثمر نشسته است.
کدامین نخل نخل قحطی عام
که برگ اوست بی برگی ایام
هوش مصنوعی: کدام نخل است که در زمان قحطی، برگ‌هایش خشک و بی‌برگ شده‌اند و نشان‌دهنده‌ی سختی و دشواری روزگار است؟
تعالی الله زهی نخل تنومند
که بر چندین ولایت سایه افکند
هوش مصنوعی: خداوند بلندمرتبه، چه زیباست نخل تنومندی که سایه‌اش بر چندین سرزمین گسترده شده است.
زتنگی گر فقیر و گر غنی بود
بخون رزق او غم خوردنی بود
هوش مصنوعی: اگر کسی در تنگنا باشد، چه فقیر باشد و چه غنی، زندگی او با مشکلات و غم‌ها همراه خواهد بود.
زبی نانی دهن بر روی مردم
نمی جنبید چون لبهای گندم
هوش مصنوعی: به خاطر نان بی‌اهمیت، کسی لب به سخن نمی‌زند؛ مانند دانه‌های گندم که هیچ حرکتی نمی‌کنند.
بشکل نان چنان مشتاق بودند
که نقش پای هم را می ربودند
هوش مصنوعی: آنها به قدری به نان علاقه‌مند بودند که حتی رد پای یکدیگر را از روی زمین برمی‌داشتند.
بیاد زاهد از اسماء یزدان
نمی آید بجز حنان و منان
هوش مصنوعی: یاد زاهد به خداوند نمی افتد جز به صفات رحمت و بخشش.
خورش چون اره گر از چوب بودی
پس از چندین کشاکش رو نمودی
هوش مصنوعی: خورشید مانند اره‌ای است که از چوب ساخته شده و پس از مدت‌ها تلاش و شدت کشمکش، خود را نشان می‌دهد.
حدیث گوشت نامی بینشانست
دهان گر گوشتی دیده زبانست
هوش مصنوعی: در میان آن‌ها صحبت از گوشت و غذاست، اما اگر کسی گوشت مشاهده کند، زبانش به کار می‌افتد.
دهن گر یافتی انگشت حیرت
بآن یکهفته می کردی قناعت
هوش مصنوعی: اگر درامی به دست آوردی، باید به آن قناعت کنی و از آنچه در اختیار داری راضی باشی.
چنان قصاب را دکان خرابست
ک بزم می پرستان بی کبابست
هوش مصنوعی: دکان قصاب به قدری خراب و درهم است که محفل دوستداران می و خوشگذرانی بدون کباب و غذا نمی‌تواند دلپذیر باشد.
زند پروانه ای چون بر چراغی
خورد بوی کبابی بر دماغی
هوش مصنوعی: یک پروانه به چراغی نزدیک شد و بویی از کباب به مشامش رسید.
بیاد طعمه از بس کرد پرواز
بسینه داغ حسرت سوخت شهباز
هوش مصنوعی: به خاطر یادآوری یک طعمه، شهباز (پرنده‌ای با عظمت) آن‌قدر در آسمان پرواز کرد که قلبش پر از حسرت و اندوه شد و از این حسرت سوخت.
هدف گر زاستخوان کردی کماندار
هما با تیر گشتی گرم پیکار
هوش مصنوعی: اگر هدف تو را سختی و چالش در رسیدن به هدف هایت از پا درآورد، مانند کمانداری باش که با تیر خود در میدان نبرد با قدرت عمل می‌کند.
نهادی فاخته در رهن ارزن
برون می آید از طوقش ز گردن
هوش مصنوعی: یک فاخته در زمان قحطی، از طوقی که در گردنش است، آزاد شده و به بیرون می‌آید.
چو می ماند بدانه خورده گل
از آنرو عاشق گل گشته بلبل
هوش مصنوعی: بلبل، به خاطر لذت بردن از گل، به عشق آن گرایش پیدا کرده است، چرا که می‌داند گل چه زیبایی و خوشبوئی دارد.
نقط بر خط چو مرغ خانه می دید
خیال دانه اش می کرد و می چید
هوش مصنوعی: نقطه‌ای که بر خط قرار دارد، به مانند پرنده‌ای است که در خانه‌اش دانه‌هایی را می‌بیند و لحظه‌ای به جمع آوری آن‌ها مشغول می‌شود.
چنان بیدانگی بربود آرام
که بهر مرغ نعمت خانه شد دام
هوش مصنوعی: چنان آرامش جانداری را از بین برد که برای پرندگان، خانه تبدیل به تله‌ای برای صید نعمت شد.
به تسبیح الفت زاهد زدانه است
حدیث ذکر و ورد آن بهانه است
هوش مصنوعی: زاهد با تسبیحش به ذکر و یاد خدا مشغول است، اما این کار تنها یک بهانه برای اوست و در واقع به خاطر عشق و الفت به آن یاد و ذکر انجام می‌دهد.
از آنرو در شمارش هر دم آید
که ترسد دانه ای از وی کم آید
هوش مصنوعی: از آنجا که ممکن است هر لحظه چیزی را از دست بدهد، باید همیشه به شمارش و کنترل آنچه دارد بپردازد.
دهان آسیا از دانه بی بهر
تنور از خوردن نان صایم الدهر
هوش مصنوعی: آسیاب به دانه نیاز دارد و تنور برای پختن نان، اما روزه‌دار از خوردن نان محروم است.
چو انبار جهان از غله شد پاک
خمیر نان نشد جز میده خاک
هوش مصنوعی: زمانی که جهان از غله و محصولات کشاورزی خالی شد، دیگر چیزی جز خاک و مواد اولیه برای تهیه نان باقی نمانده است.
اگر چه خاک بسیار آدمی خورد
بنی آدم تلافی عاقبت کرد
هوش مصنوعی: اگرچه انسان‌ها در طول زندگی به خاک و زمین می‌رسند و از آن بهره می‌برند، اما در نهایت این زمین و طبیعت به خاطر آسیب‌ها و نابسامانی‌های انسانی، به نوعی انتقام می‌گیرد.
زجنس پختنی از پخته و خام
همین خشت است در دکان ایام
هوش مصنوعی: این جمله به مفهوم این است که زندگی و زمان، مصادیق و نمونه‌های مختلفی از حالت‌های گوناگون دارند. مانند خشت‌هایی که هم پخته و هم خام وجود دارند، ما نیز در هر لحظه از زندگی خود با شرایط و تجربیات متفاوتی روبه‌رو می‌شویم که هر یک ویژگی‌های خاص خودش را دارد.
چو نان اینست بنگر نانخورش چیست
باین برگ و نوا خوش می توان زیست
هوش مصنوعی: زندگی و تامین نیازهای اساسی همچون نان اهمیت زیادی دارد، پس انسان باید به منابع و شرایطی که برای زندگی‌اش وجود دارد دقت کند. اگر محیط و زندگی‌اش خوب باشد، می‌تواند به راحتی زندگی کند و از آن لذت ببرد.
همه عالم گدای نان و نان کو
بغیر از قرص مه از نان نشان کو
هوش مصنوعی: تمام جهان در پی پیدا کردن نان هستند، اما نان واقعی کجاست غیر از نان حضوری که به مانند ماه درخشنده است؟
بعسرت جمله نعمتها بدل شد
ز تنگی سفره مردم بغل شد
هوش مصنوعی: به خاطر کمبودها و تنگدستی، همه خوشی‌های زندگی به سختی تبدیل شده و برای مردم مشکلات و دلتنگی‌هایی به وجود آمده است.
چو نان پنهان خورند از سایه خویش
که را باشد غم همسایه خویش
هوش مصنوعی: وقتی انسان نان را در خفا و دور از چشم دیگران می‌خورد، دیگر چه نیازی به نگرانی درباره همسایه‌اش دارد؟
بزانو کاسه سر چون رسیدی
زمانی کاسه همسایه دیدی
هوش مصنوعی: وقتی به زانو رسیدی و به مرحله‌ای از زندگی افتادی که دچار مشکل و سختی شده‌ای، متوجه می‌شوی که دیگران نیز مشکلات مشابهی دارند. در واقع، هر کس در زندگی‌اش با چالش‌ها و دردهای خود روبروست و ممکن است از دور به مشکلات دیگران نگاه کنی و فکر کنی تنها تو به این وضعیت دچار شده‌ای.
عجب نبود ازین تنگی احوال
که مادر شیر بفروشد باطفال
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که در شرایط سخت و ناگوار، حتی مادر مجبور به فروش شیرش برای تأمین معاش فرزندانش شود.
خورش گر خود همه زخم و ستم بود
زیمن خرج دینار و درم بود
هوش مصنوعی: اگر خورشید هم پر از زخم و ستم باشد، به زمین برای خرج کردن دینار و درهم نیاز دارد.
اگر خواهد خورد یکدم هوا را
کسی باید که بفروشد قبا را
هوش مصنوعی: اگر کسی می‌خواهد لحظه‌ای از زندگی و زیبایی‌های آن بهره‌مند شود، باید از برخی چیزهای باارزش و وابستگی‌هایش بگذرد.
نخواهد هرگز این حق رفتش از یاد
اگر سیلی خورد شاگرد از استاد
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نخواهد کرد که شاگرد از استاد سیلی خورده، حتی اگر این اتفاق رخ دهد.
چو نان باشد عزیز و میهمان خوار
گدا را خود چه باشد قدر و مقدار
هوش مصنوعی: اگر نان مهم و با ارزش باشد و مهمان نادان و بی‌مقدار، در این صورت برای گدا و درویش چه ارزشی باقی می‌ماند؟
بهر در بسکه از حد برد ابرام
گدا زنبیل او پر شد ز دشنام
هوش مصنوعی: به خاطر این که او از حد خود فراتر رفته و مقاومت نشان داده، گدایی که به او فحش می‌دهد، زنبیلش پر از دشنام‌ها شده است.
زشوق نان درین قحط آنکه می مرد
کفن با خود بخاک از سفره می برد
هوش مصنوعی: در دوران قحطی و گرسنگی، کسی که در شوق نان به سر می‌برد، حتی در مرگ هم نمی‌تواند خود را از سفره‌ای که در آن زندگی کرده جدا کند و با خود کفن را به خاک می‌برد.
چو کار زندگی شد در جهان تنگ
سوی ملک عدم کردند آهنگ
هوش مصنوعی: وقتی که وظایف زندگی در این دنیا دشوار شد، به سمت سرزمین عدم و عدم وجود حرکت کردند.
خوشا ملکی که آنجا هر که پیوست
ز دست انداز هر درد و غمی رست
هوش مصنوعی: خوشا آن سرزمینی که در آن، هر کسی که به آنجا می‌رسد، از تمامی مشکلات و رنج‌ها رهایی می‌یابد.
نه آنجا کس زقحط آشفته حالست
اگر قحطی بود قحط ملالست
هوش مصنوعی: اگر در جایی اوضاع به هم ریخته و نابسامان است، این نشان‌دهنده قحطی نیست. اگر قحطی وجود داشته باشد، باید غم و اندوه زیادی را به دنبال داشته باشد.
در اقلیم وجود آدم غریبست
غریبان را همه خواری نصیبست
هوش مصنوعی: در دنیای وجود انسان، آدم غریب و بیگانه است و بیگانگان همیشه در معرض تحقیر و ذلت قرار دارند.
ز یاران وطن پیغام آمد
که ای سرگشتگان العود احمد
هوش مصنوعی: پیامی از دوستان وطن رسید که ای سرگردانان، بازگردید.
زبس خواری ازین عزت کشیدند
وطن را باز بر غربت گزیدند
هوش مصنوعی: افراد بسیاری به خاطر این مقام و منزلت، تحقیر و سختی کشیدند و در نهایت، دوباره به دوری و غربت روی آوردند.
غریبان دیار زندگانی
سفر کردند همچون کاروانی
هوش مصنوعی: غریبان در سرزمین زندگی به سفر رفتند، مانند گروهی از مسافران.
حباب آسا درین دریای پرشور
شد از سرها هوای زندگی دور
هوش مصنوعی: حبابی که در این دریای پر شور به وجود آمده، از سرهای انسان‌ها آرزو و خواسته‌های زندگی دور شده است.
چنان جا کرد در دل شوق مردن
که دشمن هم نجستی مرگ دشمن
هوش مصنوعی: شوق مردن در دل او آن‌قدر زیاد شده است که حتی دشمنش هم از مرگ او ناراحت نمی‌شود.
بنوعی رغبت مردن فزون بود
که دیدار طبیبان بدشگون بود
هوش مصنوعی: به نوعی علاقه به مردن بیشتر بود زیرا دیدن پزشکان برایش ناخوشایند بود.
گه تسلیم جان بیمار خوشخو
شکفته همچو گل در دامن بو
هوش مصنوعی: گاهی اوقات روح بیمار و دل‌شکسته، با لطافت و زیبایی مانند گلی در آغوش طبیعت جان می‌دهد و تسلیم می‌شود.
چنان آسان سوی لب جان زتن رفت
که گفتی از زبان بر دل سخن رفت
هوش مصنوعی: چنان به آرامی روح از بدن جدا شد که انگار کلامی از زبان بر دل نازل شد.
شراب زندگانی شد چنان تلخ
کز آب زندگی گردد دهان تلخ
هوش مصنوعی: زندگی به قدری تلخ شده است که حتی آب، که باید مایه حیات باشد، به کام تلخ می‌آید.
ز شیرینی که دارد در نظر مرگ
شکرخوانی نمی باشد مگر مرگ
هوش مصنوعی: مرگ تنها چیزی است که با شیرینی و زیبایی همراه نیست و نمی‌توان آن را شیرین و خوشایند دانست.
عجب نبود که بی تمهید اسباب
بذوق خویش گردد کشته سیماب
هوش مصنوعی: عجبی ندارد که بدون آماده‌سازی و تدارک، آدمی به خاطر زیبایی و جذابیت یک چیز، به شدت تحت تأثیر قرار گیرد و از پا درآید.
عدم را بر وجود آنکس که بگزید
چو شمع از زندگی آزار می دید
هوش مصنوعی: کسی که زندگی را بر او سخت و آزاردهنده می‌بیند، همانند شمعی است که به خاطر وجود خود، به جای روشنایی، عدم و نابودی را انتخاب می‌کند.
وبا جاروب رفت روب برداشت
درین محنت سرا یک زنده نگذاشت
هوش مصنوعی: وبا مانند یک جاروی قوی، همه چیز را از این خانه‌ی پر از درد و رنج پاک کرد، به طوری که هیچ زنده‌ای باقی نماند.
بخاک افتاد هر سو مرد عریان
چو گاه برگریزان صحن بستان
هوش مصنوعی: در اطراف، مردان بی‌پوشش به زمین افتاده‌اند، مانند برگ‌هایی که در فصل پاییز از درختان می‌افتند.
زبس در کوچه فرش از مرده افتاد
نشان از کوچه تابوت می داد
هوش مصنوعی: در کوچه، فرش به طور ناگهانی از زمین افتاده و این موضوع نشان می‌دهد که اتفاق غم‌انگیزی مانند تشییع جنازه در آنجا رخ داده است.
زمین میدان رزمی گشته یکدست
زپا افتاده ای در هر قدم هست
هوش مصنوعی: زمین به میدان جنگی تبدیل شده و در هر قدم، نشانه‌های رزم و ضعف دیده می‌شود، گویی که یکدست بر زمین افتاده است.
بساط خاک شد چون بزم باده
بهر سو گرسنه مستی فتاده
هوش مصنوعی: زمین مثل میزی برای مهمانی شراب شده است و گرسنه‌ها در هر سو به سوی مستی و خوشی افتاده‌اند.
سیاهان دکن چون موج سوهان
فتاده در گذرها خشک و عریان
هوش مصنوعی: مردم سیاپوست دکن مانند امواجی از سوهان، در معابر بی‌پناه و عریان زنده‌اند.
برون نارفتن از منزل فتوحیست
کنون هر کوچه ای سوهان روحیست
هوش مصنوعی: هر کسی که از خانه‌اش بیرون نمی‌رود، در واقع به موفقیت دست نمی‌یابد. اکنون هر کوچه‌ای که می‌رود، برای او آزاردهنده و ناراحت‌کننده است.
اگر شهری فنا گردد سراسر
که را کور و کفن گردد میسر
هوش مصنوعی: اگر شهری به طور کامل نابود شود، دیگر چه کسی می‌تواند به مرگ و دفن او بپردازد؟
کفن را تا کفن دوز آورد پیش
ببیند پاره رخت هستی خویش
هوش مصنوعی: کفن‌دوز برای دوختن کفن، لباس‌های پاره و کهنه‌ای را که نشان‌دهنده زندگی انسان است، پیش خود می‌آورد تا آن‌ها را ببیند.
بکار خود بدی مشغول غسال
که دست از زندگی شستی در آنحال
هوش مصنوعی: به کار خود مشغول شو، ای غسال، زیرا که زندگی به سر آمده و تو در حال شست‌وشوی آن هستی.
فغان اندر دهان نوحه گر بود
که در کوی خموشانش گذر بود
هوش مصنوعی: یادآوری و ناله‌ای در دهان نوحه‌گری است که در کوچه خاموشان می‌گذرد.
چو کوره کنده را آماده دیدی
در آنجا گور کن خود وا کشیدی
هوش مصنوعی: وقتی که دیدی که زمین برای کار آماده است، خودت را عقب بکش و در آنجا کاری نکن.
بجا ناخوانده حافظ عشر یاسین
رساند الحمد هستی را بآمین
هوش مصنوعی: با توجه به فضایل حافظ و ارزش‌های کلامی او، می‌توان گفت که در این بیت به تأثیر و جایگاه آثار حافظ اشاره شده است. او به نوعی فراتر از مرزهای معمول ادبیات، پیغام‌های معنوی و اخلاقی را به شنوندگان و خوانندگان منتقل می‌کند. به عبارتی دیگر، به نوعی در اینجا تأکید شده است که کلام حافظ، مانند دعا و ندای خیر، تأثیری عمیق بر وجود و روان انسان‌ها دارد و با ذکر و یاد او، به آمین و تأیید نزد خداوند می‌رسد.
دوا در دست چون رفتی پرستار
فتادی بیشتر از اشک بر خاک
هوش مصنوعی: وقتی که دارو را در دست گرفتی و به خانم پرستار رسیدی، بیشتر از اشک‌هایت بر زمین افتادی.
بمهمانخانه خاک از پی هم
زبس مهمان فرستد مرگ هر دم
هوش مصنوعی: در مهمانخانه خاک، به دلیل اینکه هر لحظه مهمان جدیدی می‌آید، مرگ دائماً در حال ورود است.
زمین چون میزبان تنگ مأوا
خجالت می کشید از تنگی جا
هوش مصنوعی: زمین به خاطر محدودیت جا و فضای کم خود احساس شرم می‌کرد، مانند میزبانی که نمی‌تواند به مهمانانش به‌خوبی جا دهد.
بگوری چند کس بر روی هم بود
نموداری ز نال و از قلم بود
هوش مصنوعی: تعدادی از افراد روی هم انباشته شده‌اند و نشان از اندوه و سرزنش دارد که به خاطر نواقص و اشتباهات نوشته شده است.
بقبر از بسکه تنگی جا نهشته
بی پرسش عجب کاید فرشته
هوش مصنوعی: در قبر به دلیل تنگی فضا، حالتی عجب و بی‌سوالی ایجاد می‌شود که فرشتگان هم از آن تعجب می‌کنند.
چو خاشاک وجود بی بقا سوخت
وبا را شعله دیگر کمتر افروخت
هوش مصنوعی: مانند خاشاک که در آتش می‌سوزد و به سرعت از بین می‌رود، وجود ناپایدار نیز به همین صورت است و با وجود کم بودنش، آتش را کمتر شعله‌ور می‌کند.
مزاج دهر از اخلاط پر بود
اجل یکچند دست و تیغش آسود
هوش مصنوعی: زمانه پر از تیره‌گویی و بدخلقی است و مرگ، مدتی است که بدون هیچ مقاومتی به راحتی در عرصه زندگی جولان می‌دهد.
جهان را خوردن مسهل سرآمد
طبیب مرگ دیگر کمتر آمد
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا به پایان می‌رسد، پزشکان مرگ کمتر به سراغ مردم می‌آیند.
فلک ما را پی آزار دارد
بآدم این ستمگر کار دارد
هوش مصنوعی: آسمان به ما زحمت می‌دهد و به خاطر انسان، این ظالم به کارهای خود ادامه می‌دهد.
بگلزار دکن از تخم انسان
رها شد جابجا مشتی پریشان
هوش مصنوعی: در باغ گل دکن، از تخم انسان رویید و به هر سو، گروهی آشفته و پریشان به حرکت درآمدند.
توان صد سرو را از بیخ افکند
زسبزان دکن دل کی توان کند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که هیچ کس نمی‌تواند به راحتی دل را تسلیم کند یا از محبت و احساساتش دست بکشد، حتی اگر همه‌ی قدرت‌ها و زیبایی‌ها را در اختیار داشته باشد. دل انسان نمی‌تواند به سادگی از علاقه و محبت رها شود، حتی اگر شرایط سخت باشد.
فلک بگذاشت در آن باغ و بستان
نهالی چند بهر تخم ریحان
هوش مصنوعی: آسمان چند نهال را در باغ و بستان رها کرد تا دانه‌های ریحان برویند.
دکن چون عرصه شطرنج گردید
بیک خانه دو کس کمتر توان دید
هوش مصنوعی: وقتی که میدان شطرنج کوچک و تنگ می‌شود، دیگر نمی‌توان دو نفر را در یک خانه دید.
چه می گویم دو کس در یکسرا چیست
دو منزل را یک آدم اینزمان نیست
هوش مصنوعی: من دارم می‌گویم که دو نفر که در یک مکان هستند، هر کدام نظرات و دیدگاه‌های متفاوتی دارند. در واقع، ممکن است حتی یک نفر هم نتواند در یک زمان دو خانه یا دو زندگی مختلف را تجربه کند.
ز چندین مهره خاک مجازی
بماند یک ولی پایان بازی
هوش مصنوعی: از میان تمام موجودات و اشیاء دنیوی، تنها یک ولی حقیقی باقی می‌ماند که نشان‌دهنده حقیقت و پایان داستان زندگی است.
بیک سرزنده شد روشن هزاری
چو آن شمعی که سوزد بر مزاری
هوش مصنوعی: یک انسان زنده و شاداب مانند شمعی است که در کنار قبری می‌سوزد و نورش را به اطراف می‌پراکنده می‌کند.
بباقیمانده های تیغ ایام
سرآمد خشکسالی کام و ناکام
هوش مصنوعی: در آخرین دوران زندگی، انشای دشواری‌ها و چالش‌ها، بی‌ثمر و تلخ است.
بهاری آمد و گلخن چمن شد
زسال نو همه غمها کهن شد
هوش مصنوعی: بهار آمد و بوی خوش گل‌ها در باغ انتشار یافت، سال نو فرارسیده و همه غم‌ها و ناراحتی‌ها به فراموشی سپرده شدند.
قدوم عیش را از هر کرانه
زده ابر بهاری تازیانه
هوش مصنوعی: بارش باران بهاری باعث شکوفایی زندگی و نشاط در همه جا شده است.
ز تأثیر هوای برشکالی
اثر باقی نماند از خشکسالی
هوش مصنوعی: تأثیر هوای خشک و بی‌برکتی باعث شد که هیچ نشانه‌ای از زندگی و سرسبزی باقی نماند.
جهان از خرمی بر خویش بالید
گل قالی ز پامالی نخوابید
هوش مصنوعی: جهان به خاطر شادی و زیبایی خود شکوفا شده است؛ مانند این که گل روی فرش به خاطر پا گذاشتن بر روی آن نمی‌خوابد و همچنان زنده و سرزنده است.
بزیر آسمان تا بر کنی سر
حباب آسا شودتر جامه در بر
هوش مصنوعی: زیر آسمان، وقتی که سر خود را بلند کنی، مانند حبابی می‌شوی که نرم و لطیف است، پس لباسی بر تن داشته باش که مناسب این حال باشد.
زبس نرم از رطوبت گشت آهن
جرس خود پنبه شد در منع شیون
هوش مصنوعی: از شدت رطوبت، آهن جرس آنچنان نرم و لطیف شده که انگار پنبه‌ای شده است و دیگر نمی‌تواند صدای شیون را منع کند.
فتادی گر کسی را طشت از بام
ز رسوائی خبر نشنیدی ایام
هوش مصنوعی: اگر کسی از بالای بام طشت بیفتد و رسوایی او بر ملا شود، دیگر نباید از اخبار یا حوادث تلخ حیرت کرد.
اگر خورشید گاهی رخ نمودی
چو ماه نو پس از یکماه بودی
هوش مصنوعی: اگر خورشید گاهی مانند ماه نو ظاهر شود، پس از یک ماه به شکل خود بازمی‌گردد.
پر از گل کرد گردون این طبق را
چو خوش گرداند آن روی ورق را
هوش مصنوعی: آسمان این صفحه را پر از گل و زیبایی کرد، وقتی که آن چهره زیبا را به گردش درآورد.
هوا از بس رطوبت می فزاید
بگوش آواز آب از باد آید
هوش مصنوعی: هوا به خاطر افزایش رطوبت، به گوش صداهای آب از وزش باد می‌رسد.
بنان را بر قلم تا می فشاری
هوا در خامه گردد آب جاری
هوش مصنوعی: هرگاه نوک قلم را به کاغذ فشار می‌دهی، خیال و احساساتت به شکلی زنده و جاری در آن به تصویر کشیده می‌شود.
بدشت از قوت سرپنجه شهباز
شنا می کرد و نامش بود پرواز
هوش مصنوعی: در دشت، به وسیله قدرت و توانایی بال‌های شهباز، پرواز می‌کرد و به همین دلیل او را "پرواز" می‌نامیدند.
زتأثیر رطوبت نیست مشکل
که زنگ شیشه ساعت شود گل
هوش مصنوعی: مشکل از رطوبت نیست، بلکه دلیل این که شیشه ساعت خراب شده و زنگ زده، چیز دیگری است.
غبار از پای تا بر سر رسیده
شده ابری وزان باران چکیده
هوش مصنوعی: غبار از پا تا سرم نشسته و ابرها به آرامی باران می‌ریزند.
چنان گل از هوا شاداب می شد
که از آسیب شبنم آب می شد
هوش مصنوعی: چنان گلی از هوا سرحال و شاداب می‌شد که تا به آسیب شبنم برمی‌خورد، از بین می‌رفت.
چمن چندان نزاکت کار برده
که خار از دست گلچین زخم خورده
هوش مصنوعی: چمن به قدری لطیف و ظریف است که حتی خارها از دست گلچین، آسیب دیده و زخمی شده‌اند.
بشست و شوی خود چون سبزه خیزد
بسر از طاس نرگس آبریزد
هوش مصنوعی: زمانی که سبزه از خاک سر برآورد و شسته و شوی خود را انجام دهد، آبی که در جای نرگس قرار دارد، بر روی آن می‌ریزد.
ازین سبزه که رست از تن زیاده
بره بینی سواران را پیاده
هوش مصنوعی: از این سبزه‌ای که از خاک روییده، بیشتر از آنچه می‌بینی سواران، پیاده هستند.
نخیزد با همه کشورستانی
غبار از لشکر صاحبقرانی
هوش مصنوعی: با همهٔ سرزمین‌ها، غباری از لشکر پادشاهی برنمی‌خیزد.
زبس آبای علوی مهربانند
بکشت ذره ای یکدجله رانند
هوش مصنوعی: پدران علی (ع) بسیار مهربان هستند و حتی با ذره‌ای از تنگ‌نظری و بدی، برخورد نمی‌کنند.
چنان باران عنان از کف رها کرد
که روزن چشم نتوانست واکرد
هوش مصنوعی: باران به قدری شدید و بی‌وقفه می‌بارید که حتی چشم‌ها قادر به باز کردن پلک‌ها نبودند.
بهار آن مطرب پرکار تردست
زباران تار بر چنگ فلک بست
هوش مصنوعی: بهار مانند یک نوازنده ماهر و پرکار است که با باران، رشته‌های تارهای آسمان را به هم می‌پیوندد و ساز می‌زند.
جهان زین ساز پربرگ و نوا شد
نوای عیش از دل غمزدا شد
هوش مصنوعی: دنیا با این ساز زنده و پر طراوت، به شکلی تازه در آمده است و صدای شادی از دل غم‌ها برخواسته است.
سه ماه این نغمه تر بود در کار
که از سازش نشد بگسسته یک تار
هوش مصنوعی: سه ماه این آهنگ به شدت ادامه داشت و هیچ کدام از تارهای سازش نتوانستند آسیب ببینند.
چگویم با تو این مطرب چه پرداخت
در و دیوار را در وجد انداخت
هوش مصنوعی: چگونه بگویم که این نوازنده چه تأثیری بر دیوار و فضا گذاشته و همه را در حالت خوشحالی و شگفتی فرورفته است.