شمارهٔ ۳ - تعریف اکبرآباد و باغ جهان آرا
خوشا هندوستان مأوای عشرت
سواد اعظم اقلیم راحت
زخاک پاک او برداشتن کام
چنان آسان که بردارد کسی گام
متاع خاطر جمع و دل شاد
بسی ارزان بود در اکبرآباد
سوادش مشق کرده تخته خاک
و زان تخته سبق خوانست افلاک
هزاران مصر در هر کوچه اش گم
چو گنگش رودهای پرتلاطم
نیارد کرد دورانش مساحت
که آخر می شود در وی مسافت
سواد او گرفته صفحه ارض
نه طول از منتهاش آگاه و نه عرض
چو خور بیرون شود از ملک گردون
رود شب در میان از شهر بیرون
بسان باد اگر هر سو شتابی
ره بیرون شدن زانجا نیابی
تعالی الله اگر مصرست اگر شام
بود یک گوشه باز این محشر عام
درو گردیده گم خلق دو دنیا
چو بارانی که می بارد بدریا
در آنجا گر خبرگیری زیاری
که باری در چه فکری در چه کاری
رسد پیغام تا سوی خبر گیر
خبر گردد کهن قاصد شود پیر
نماز شام دارد چند قبله
که در ملکی فتاده هر محله
درین معمور شهر بیکرانه
مجاور می کند گم راه خانه
اگر صد دشت لشکر زو برآید
خلل در ازدحامش کی درآید
نمی گردد تنک خلقش ز بردن
که دریا کمی نمی گردد ز خوردن
چنین شهری بعالم کس ندیدست
که در وی هفت اقلیم آرمیدست
درین شهر آهن ار بر سنگ آید
بجای آتش از آن آب زاید
ز هر کشور درو خلق آرمیده
تعدی را نه دیده نه شنیده
در آن از باج و از تمغا خبر نه
ز تکلیفات دیوانی اثر نه
نه خرج از مال و حاصل می شناسد
پریرویان همین دل می ستانند
زبردن بر کسی گر رفت بیداد
غریبان را وطن بردند از یاد
چه شهری بوستانی نو رسیده
بناها سروهای قد کشیده
همه چون خانه های چشم پرگار
بروی هم چو چین طره یار
عماراتش سر از افلاک بر کرد
زمین یکسر سوی بالا سفر کرد
چنان برداشته رفعت بنا را
که آب از ابر باشد خانه ها را
بپا انداز باران شد مهیا
برای کوچه هایش فرش خارا
عماراتش همه هم قامت هم
همه آئینه دار صورت هم
بناها سربسر از سنگ خارا
ز هر سنگی هنرها آشکارا
ز نقش تیشه ها بر صفحه سنگ
سراسر کوچه ها پرنقش ارژنگ
زصورت بسکه دارد سنگ تزئین
نماید بیستون و نقش شیرین
بپای هر بنای اکبرآباد
بیک پا ایستاده روح فرهاد
خیابانها و بازارش دل افروز
بکسب عیش اهل حرفه هر روز
فتاده در دکان یک مهاجن
همه سرمایه دریا و معدن
برون آید اگر باشد خریدار
زیک دکان او صد کاروان بار
بدکانها فتاده بر سر هم
متاع شیر مرغ و جان آدم
بدست پیر افتد رایگانی
ز دکانهاش کالای جوانی
بجای دارو از دکان عطار
توان صحت خریدن بهر بیمار
ببازارش ز خوبان گل اندام
شکفته گلبنی بینی بهر گام
قماش دلبری بزاز دارد
که بر دیبای چینی ناز دارد
بهر دکان که افتادست راهت
پی سودا بجا مانده نگاهت
قماشی کو برو ننهاده انگشت
همیشه جایش از عزت پس پشت
بت صراف با صد عشوه و ناز
بنقد قلب ما کی بنگرد باز
به پیش روی او از خرمن زر
نیاید مشتری اندر برابر
باین مغرور زر عاشق چه سازد
باین پرفن کدامین حیله بازد
بدستش نقد دل از هر که افتاد
درست از وی گرفت و جزویش داد
زتنبولی دلی دارم همه ریش
زغم پیچیده همچون بیره بر خویش
منه بر وعده تنبولیان دل
که جز خون خوردن از وی نیست حاصل
قراری نیست بر اقرار ایشان
ورق گرداندن آمد کار ایشان
مگو جوهرفروش آن آفت هوش
که گوهر گشته او را حلقه در گوش
چه غم دارد اگر عاشق هلاکست
گهر را چه، صدف گر سینه چاکست
بت خیاط شوخ جامه زیبست
صنوبر قامتی عاشق فریبست
بتان را خار در پیراهن از اوست
گریبانها همه تا دامن از اوست
بت زرگر بآن عاشق گدازی
سراپا راحتست و دلنوازی
عرق چون از رخش در بوته ریزد
گل تر از میان شعله خیزد
ز حسن شسته دوبی چگویم
از آن بی پرده محبوبی چگویم
تر و تازه شکفته آشنا روی
بسان سرو دایم بر لب جوی
چو آخر می شود سودای بازار
بتان خانگی آیند در کار
بتان را چپوت و شیخ زاده
شکیب عاشقان بر باد داده
همه افغان بسر عاشق نظاره
بدستی زلف و در دستی کناره
غرور حسن با جهل بیانی
چو گردد جمع نتوان زندگانی
قضا روزیکه نقش خیر و شر بست
بخوبی را چپوتان را کمر بست
بیابد تا کمرشان را بصارت
کند شمشیرشان زانگشت اشارت
نباشد چون سرین لرزان در آن زیر
که بر فرقش بمو بند است شمشیر
کمر افزوده بر ترکیبشان زیب
چنین می باید الحق بند ترکیب
بخوبی گرچه از گل عار دارند
گلند ار از چه با خود خار دارند
سپاهی زاده ها در پرده شرم
بسان تیغ هم تندند و هم نرم
همه چون شعله خون گرمند و مغرور
چو بوی گل همه رسوا و مستور
اگر در خلوت و گر در بر جمع
بعاشق آشنا چون شعله با شمع
چو گل خوشبوی و خوشروی و شکفته
متاع صبر عاشق پاک رفته
همین نه دلفریبی مردمش راست
در و دیوار آن محبوب دلهاست
عمارتهاش هر یک دلربائیست
خراج کشوری، خرج سرائیست
عماراتش که باشد رو بدریا
قوی گردیده ز آنها پشت دلها
چنان هر یک برفعت می گرایند
که آسان در خراسان می نمایند
ز نقل هر بنا هندو در آزار
که شد بسیار بر گاو زمین بار
نخستین قلعه آن سرکوب افلاک
که بالا برده نام عالم خاک
بگردون برج آن پیوند بسته
چنان چسبان که با آئینه دسته
کسی با کوه او را چون شمارد
که هر سنگش شکوه کوه دارد
بهندستان نیاید در نظر کوه
که صرف این بنا شد سربسر کوه
جهات اربع از دروازه هایش
گوائی کرده فیض جانفزایش
زیک دروازه اش جو، پست سائل
ازین یک شد قیاس آن سه حاصل
برفعت سرفرازه از روزگارست
براه سائلان چشمش چهار است
صفا اندوده دیوارش جلا دار
تمامی عکس شهر از وی نمودار
چه دیواری، نگه لب تشنه او
ز موی درز خالی صفحه او
چنان سنگش بسرخی می گراید
که رنگ آتش از وی می نماید
بسنگش صحبت آتش اثر کرد
که چون آتش سوی بالا سفر کرد
فلک را هر چه بود از نقد اختر
نثار کنگر او کرد یکسر
زمین را هر چه بود از گنج مدفون
بپایش ریخت حتی گنج قارون
برعنائی و خوبی آنچنان گشت
که چون خندق بگردش می توان گشت
بنوعی کنگرش سرپنجه بفراشت
که دایم از شفق بر کف حنا داشت
سعادت دستیارش باد پیوست
که با کف الخصیب افتاده همدست
برفعت گرچه رشک آسمانست
ولی خاک ره شاه جهانست
شکوهش را نمی دانم چه کم بود
که دولتخانه هم بر شأنش افزود
چه رو می کرد در تختش بلندی
ز قصر شاه دادش سربلندی
شهنشاهی که از اقبال سرمد
چو تاج از پادشاهان بر سر آمد
بدستش چون خدا کار جهان داد
خطابش ثانی صاحبقران داد
تفاوت در میان این و آن نیست
کز اول تا دوم ره در میان نیست
بعالم گیری و کشور ستانی
یکی با حضرت صاحبقرانی
همیشه پیرو حق در همه کار
که سایه تابع ذاتست ناچار
فلک کز طوع و رغبت شد غلامش
بنقد ماه زد سکه بنامش
خراشی کاشکار از روی ماهست
باین معنی که می گویم گواهست
بود بر فلس، ماهی هم بدریا
همین نام مبارک سکه آرا
زهی نامی که از عون الهی
مسخر کرده از مه تا بماهی
یکی برج شرف مأوای شاهست
که زرین قبه اش بر اوج ماهست
ز نور قبه اش خور تاب گیرد
زسنگ مرمرش ابر آب گیرد
چو دریا جمله درهایش گشاده
تماشائی درو چشم آبداده
بگردون برج ها را داغ یابی
زرشک این همیون برج آبی
همین برجی که شه را دلپذیرست
چنان در دلگشائی بی نظیرست
که نامش گر بقفل بسته خوانی
فتد در پره اش موج روانی
ستونها جمله مرمر قبه از زر
دمیده از سپیده مهر انور
زچینهای طاقتش چشم بد دور
بدرگه پیشکش آورده فغفور
ستاند شاه چون باج از سلاطین
رسد چینی خراج از کشور چین
صراحیهای طاق از چینی و زر
فروزان چون زطاق چرخ اخضر
به پیش قصر شاهنشاه والا
که بستست شهر از پیچ دریا
براه بندگی باید چنین بود
که تابست این کمر را باز نگشود
چو خوانی رفته از مشرق بمغرب
دو عالم بر کنارش از دو جانب
دو جانب شهر و دریا در میانه
کنار بحر بحر بیکرانه
زکشتی پل بروی آب بنگر
بسان کهکشان از چرخ اخضر
زکشتیها که هر جانب روانست
بدریا بیشتر از شهر خانه است
درین اندیشه حیرانست ادراک
بنا بر روی آب و سر بافلاک؟
کمان هیئت ولیکن تیز رفتار
که دید اینسان سبک سیر و گرانبار
گه شیرش بود بر تیر تقدیم
بمرغابی پریدن داده تعلیم
هلال عید را ماند بصورت
که در دیدن برد از دل کدورت
بسیر کشتی از دل غم بدر کن
سوی باغ جهان آرا گذر کن
برای رونمای این گلستان
خیال یار را از دیده بستان
نسیم گلشنش تا رفته هر سوی
حباب جوی شد چون غنچه خوشبوی
نهالش را که طوبی احترامست
ز سرو باغ جنت صد سلام است
ز شادابی این خرم گلستان
میان شبنم و گل فرق نتوان
هوایش دلگشا آبش روانبخش
نسیمش عطرها را عطر جانبخش
درختانش که سر در ابربر دست
ز راه برگ دایم آبخور دست
زمین در سبزه، سبزه در ته گل
نهان گردیده همچون نشئه در مل
هوا از پرتو گلهای الوان
پی قوس و قزح بگرفته سامان
شرابی دارد اندر جام لاله
که در می گیرد از جامش پیاله
گل خورشید کامد عالم افروز
به پیش لاله اش شمعیست در روز
ز نرگس هاش کز اندازه پیشست
سراپا دیده و حیران خویشست
زنرگس دیده روشن شد چمنرا
کزو روشن توانکرد انجمنرا
ز ساق او قلم سازد اگر کس
دواتش ناف گوهر زیبد و بس
ز شبنم جام زرینش پر از می
صبا در گردشش دارد پیاپی
بباده تا کرا باشد اراده
همیشه جام بر کف ایستاده
بشکل ناف اما ناف آهو
پیاز از نسبتش گردید خوشبو
مگو نرگس بخوبی چشم باغست
که گر چشمست او حنبه چراغست
چو حنبه شعله ور شمعی است بیدود
که آتش می زند در خرمن عود
نهالش چون بگلشن قد برافراشت
زسر قمری هوای سرو بگذاشت
گلی چون حنبه از وی می توان چید
چه خیر از سرد و بی بر می توان دید
دماغ خشک اگر زین گل ببوید
ز فرقش مو ازین پس چرب روید
بصورت چون گل خورشید زردست
ولی گلرا ز خجلت سرخ کردست
نشیند گر بشاخ حنبه بلبل
شود موی دماغ نکهت گل
به پیش قامت او سرو کشمیر
ز پا افتاده ای باشد زمین گیر
بهر باغی که رو آرد نسیمش
درختان را کند صندل شمیمش
ز برگش سایه تا بر خاک افتاد
زمین طومار مدح خویش بگشاد
نهالیرا که اینش برگ و بارست
بخاکپای او روی بهارست
ز موزونان نظر دریوزه دارم
که وصف بولسری را می نگارم
نهالش بسکه افتاده است موزون
کجی را برده است از ریشه بیرون
نهال بولسری در دور لاله
خیاره دار می گیرد پیاله
بگرد طبع می گردم چو پرگار
که یابم بهر تدویرش نمودار
بسرسبزی سرافرازست پیوست
که با چتر شهنشاهش سری هست
بصد گلزار معنی فکر گردید
که یک گل لایق دستار او چید
گلشن چون چشم تر کان تنگ خانه است
برای مرغ نکهت آشیانه است
ز چشم بد بود این چشم مستور
که بویش رفته چون نور نظر دور
گلشن در رشته فکرت کشیدم
دماغ از نکهت آن مست دیدم
ازین گل رشته چون زینت پذیرد
گهر را بعد از این در بر نگیرد
چو محبوبان سرو بر را نوازند
از آن گه طره گاهی تار سازند
زبویش ناف آهو خاک گلشن
بتان را منت پایش بگردن
هر آن رشته که گیرد عطر از این گل
ز بوی خویش بندد پای بلبل
بتحریک نسیم افتد دمادم
ازین گل بر عذار سبزه شبنم
نسیمی بر عذارش تا وزیده است
گلستان را بزیر گل کشیده است
گلش از باد گردد چون هواگیر
تو گوئی برف می بارد بکشمیر
زمین باغ را تا متن جدول
هزار گسترانده فرش مخمل
عجب نبود ز شور بلبل زار
که مخمل را کند از خواب بیدار
نگه بر هر نهال این گلستان
به پیچد خویشرا چون عشق پیچان
به پیش گلبن او بال طاووس
چو برگ گل کند هر دم زمین بوس
همیشه جدول از عکس ریاحین
نماید چون پر طاووس رنگین
چنان رنگی بروی کار آورد
کز آبش کاغذ ابری توان کرد
همیشه شبنمش از سبزه تر
نگردد دور چون از تیغ جوهر
زگلهایش که صد رنگ آشکارست
صدفها پیش نقاش بهارست
نسیمش عطرسائی چون کند سر
ز خیری می ستاند هاون زر
ببالیدن نهال ار کرد تقصیر
کشانده عشق پیچانش بزنجیر
زهر سبزه گلی رستست ناچار
گزیری نیست طوطی را ز منقار
عروس خوش نظر هر هفت کرده
عجب رنگی برون آرد ز پرده
نهالی را که هر برگش بود گل
دهد آبش ز خون خویش بلبل
رگ سرخی که از برگش عیانست
لب سبزان هندو رنگ پانست
زرنگ آمیزش باغست رنگین
بهارش خوانده طاوس والریاحین
سراپا همچو شعله در گرفتست
چسان آتش ببرگ تر گرفتست
بهم تاج خروس و جعفری یار
نشسته با هم اندر بزم گلزار
چنان با هم بسر یارانه بردند
که آبی در چمن بی هم نخوردند
در آغوش همند از مهربانی
چو یاقوتی که اندر زر نشانی
برای شاهدان این گلستان
بدست کیوره بین بیره پان
چه پانی دست صنعش بیره بسته
دماغش از نکهتش در گل نشسته
میان جمله گلها سرفرازست
زبان برگ گل بر او دراز است
گل کدهل نفهمیده است موسم
شکفته چون رخ یارست دایم
زبس در پایداری بر سر آمد
ز عیب بیوفائی گل برآمد
ز بیهوشی سمن بر سبزه غلطید
ز بد مستی معلق می زند بید
پر از لیلیست باغ از سرو موزون
عبث بیدش نگردیده است مجنون
مدام از جوش گل بینی درین باغ
فتاده گل بگل چون پنبه بر داغ
نهال نیمش از بس خوش نسیمست
دل طوبی زرشک آن دو نیم است
زشاخ دسته دسته سنبل تر
فرو آمیخته چون زلف دلبر
بهر برگش چو انگشت هنرمند
نهاد ایزد جدا خاصیتی چند
چنان با منفعت کز ریشه تا برگ
طلوع پیری است و داروی مرگ
اگر در سایه اش خوابیده بیمار
صحیح از خواب خوش گردیده بیدار
زمینی را که سازد سایه پرورد
ز خاک آن زمرد می توان کرد
بهارش قدر شاخ گل شکستست
گلستان از نسیمش نیم مستست
بسرسبزی چو بخت ارجمندان
برفعت همت فطرت بلندان
خیابان گرچه باشد فرشش از سنگ
پر از گل گشته همچون نقش ارژنگ
که سنگش بسکه هست آئینه کردار
بود عکس ریاحین زو پدیدار
از آن آب طراوت آشکارا
نمایان موج از آن مانند خارا
برین گلشن نظر هر کس که انداخت
خیابان را زجدول باز نشناخت
درین فردوس قصری دلفریبست
که چشم از دیدن او ناشکیبست
صفای خلد فرش آستانش
گرفته دلگشائی در میانش
سه جانب گلشن و در پیش دریاست
که هر موجش خم زلفی فرح ساست
در و دیوارش از تصویر گلزار
درو باید نشستن رو بدیوار
که از نظاره این قصر دلکش
گریزد غم زدل چون دود از آتش
ولی در دل بجا ماند همین درد
که نتوان چشم دیگر عاریت کرد
در آن حوضی پرآب زندگانیست
که موجش را خبر از ساحلش نیست
بود چشم حبابش رهزن هوش
کمند موج او در گردن هوش
زهر فواره اش آبی بر افلاک
روان همچون دعا از سینه پاک
از این بیش آب باریدی ز گردون
زمین بر آسمان می بارد اکنون
زبس تردستی وصفت نمائی
ز آب انداخته تیر هوائی
زمین تا از وجودش سرفرازست
زبان او بگردون خوش درازست
زوصفش چون توانم بود خاموش
که چون فواره معنی می زند جوش
بتوصیفش سخن را تا روا نیست
زبان فواره آب معانیست
بنای گلشن و این قصر والا
شد از ممتاز دوران مهد علیا
فرشته عصمت و بلقیس سیرت
چو مریم از تقدس پاک طینت
چنانش زاهل عالم برتری بود
که با شاه جهانش همسری بود
چو بانوی جهان بلقیس دوران
بجنت رفت از بزم سلیمان
همین جنت که از وی گشت آباد
بفرزند جهان آرای خود داد
چنین دلبند شه سر معلی
گرامی یادگار مهد علیا
بر اوج سروری خورشید دولت
ولی دائم نهان در ابر عصمت
همیشه باد این ثانی مریم
حریم افروز شاهنشاه عالم
بفرقش سایه باد از ظل یزدان
نشان تا باشد از خورشید تابان
شمارهٔ ۲ - کتابخانه دولتخانه اکبرآباد: ازین دلگشا قصر عالی بناشمارهٔ ۴ - تعریف جنگ فیل شاهزاده اورنگ زیب: بمهمانی گوش ارباب هوش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوشا هندوستان مأوای عشرت
سواد اعظم اقلیم راحت
هوش مصنوعی: هندوستان، سرزمین شادی و خوشی است که محل زندگی افرادی با دانش و فهم بالا و جایی برای آرامش و آسایش به شمار میرود.
زخاک پاک او برداشتن کام
چنان آسان که بردارد کسی گام
هوش مصنوعی: برداشتن خوشی و لذت از خاک پاک او به قدری ساده است که هر کسی میتواند به راحتی یک قدم بردارد.
متاع خاطر جمع و دل شاد
بسی ارزان بود در اکبرآباد
هوش مصنوعی: کالا و داراییهایی که موجب آرامش و شادی خاطر میشوند، در اکبرآباد بسیار کمهزینه و در دسترس هستند.
سوادش مشق کرده تخته خاک
و زان تخته سبق خوانست افلاک
هوش مصنوعی: سوادش را با نوشتن روی خاک به دست آورده و از آن تخته، آسمانها را آموخته است.
هزاران مصر در هر کوچه اش گم
چو گنگش رودهای پرتلاطم
هوش مصنوعی: در هر کوچهاش هزاران موضوع و داستان نهفته است، مانند رودهایی که با تلاطم و شدت در جریان هستند.
نیارد کرد دورانش مساحت
که آخر می شود در وی مسافت
هوش مصنوعی: زمان نمیتواند دوام بیاورد و مساحت بگذارد، چرا که در نهایت مسیرش به پایان میرسد.
سواد او گرفته صفحه ارض
نه طول از منتهاش آگاه و نه عرض
هوش مصنوعی: سواد او زمین را پوشانده و هیچ کس از دورترین و نزدیکترین نقاطش خبری ندارد.
چو خور بیرون شود از ملک گردون
رود شب در میان از شهر بیرون
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید از آسمان خارج میشود، شب در میانه راه، از شهر خارج میشود.
بسان باد اگر هر سو شتابی
ره بیرون شدن زانجا نیابی
هوش مصنوعی: اگر چون باد با سرعت به هر سمتی بروی، هرگز نمیتوانی راهی برای خارج شدن از آنجا پیدا کنی.
تعالی الله اگر مصرست اگر شام
بود یک گوشه باز این محشر عام
هوش مصنوعی: خداوند بلند مرتبه است، اگرچه اگر در مصر یا شام باشد، یک گوشه از این روز قیامت باز میشود.
درو گردیده گم خلق دو دنیا
چو بارانی که می بارد بدریا
هوش مصنوعی: خلق دو دنیا مانند بارانی هستند که به دریا میبارند و گم و ناچیز میشوند.
در آنجا گر خبرگیری زیاری
که باری در چه فکری در چه کاری
هوش مصنوعی: اگر به آنجا بروی و خبر بگیری، متوجه خواهی شد که چه تعداد افراد در افکار و کارهای مختلف مشغول هستند.
رسد پیغام تا سوی خبر گیر
خبر گردد کهن قاصد شود پیر
هوش مصنوعی: پیامی به جایی میرسد و خبر قدیمی به دست قاصدی میافتد که سنش زیاد شده است.
نماز شام دارد چند قبله
که در ملکی فتاده هر محله
هوش مصنوعی: نماز عصر در چندین مکان مختلف برگزار میشود، زیرا هر محلهای در دنیای ملکوت خود دارای جهات و سمتهای متعدد است.
درین معمور شهر بیکرانه
مجاور می کند گم راه خانه
هوش مصنوعی: در این شهر وسیع و پر از زندگی، فردی گم شده است و راه خانهاش را نمیتواند پیدا کند.
اگر صد دشت لشکر زو برآید
خلل در ازدحامش کی درآید
هوش مصنوعی: اگر صدها دشت پر از سرباز برپا شود، هیچ نقصی در این ازدحام و شلوغی وارد نمیشود.
نمی گردد تنک خلقش ز بردن
که دریا کمی نمی گردد ز خوردن
هوش مصنوعی: هرچند که مردم به تعداد کم باشند، این موضوع تاثیری بر وجود و عظمت دریا ندارد؛ چرا که دریا با خوردن و بلعیدن چیزی از حجم خود کاسته نمیشود.
چنین شهری بعالم کس ندیدست
که در وی هفت اقلیم آرمیدست
هوش مصنوعی: هیچکس چنین شهری را در جهان ندیده است که در آن هفت اقلیم به آرامش نشستهاند.
درین شهر آهن ار بر سنگ آید
بجای آتش از آن آب زاید
هوش مصنوعی: در این شهر، اگر آهن به جای سنگ بیفتد، به جای آتش، آب خواهد جوشید.
ز هر کشور درو خلق آرمیده
تعدی را نه دیده نه شنیده
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در هر سرزمینی، مردم در آرامش و امنیت زندگی میکنند و نه ظلمی را تجربه کردهاند و نه از آن باخبر هستند.
در آن از باج و از تمغا خبر نه
ز تکلیفات دیوانی اثر نه
هوش مصنوعی: در آنجا نه خبری از باج و مالیات است و نه اثری از قوانین و مسئولیتهای دولتی به چشم میخورد.
نه خرج از مال و حاصل می شناسد
پریرویان همین دل می ستانند
هوش مصنوعی: پریهای زیبا و دلربا نه تنها به دارایی و ثروت توجهی ندارند، بلکه فقط دل و احساسات ما را میخواهند و آن را میگیرند.
زبردن بر کسی گر رفت بیداد
غریبان را وطن بردند از یاد
هوش مصنوعی: اگر بر کسی ظلمی روا شود، یاد وطن غریبان از ذهنها پاک میشود.
چه شهری بوستانی نو رسیده
بناها سروهای قد کشیده
هوش مصنوعی: شهر جدیدی به عنوان باغی سرسبز و زیبا شکل گرفته است که در آن درختان سرو بلند و استوار قد کشیدهاند.
همه چون خانه های چشم پرگار
بروی هم چو چین طره یار
هوش مصنوعی: همه مانند خانههای چشم هستند که به هم مرتبطاند، مثل چین و شکن موی یار.
عماراتش سر از افلاک بر کرد
زمین یکسر سوی بالا سفر کرد
هوش مصنوعی: ساختمانهای او به آسمان رسیده و زمین به طور کامل به سمت بالا حرکت کرده است.
چنان برداشته رفعت بنا را
که آب از ابر باشد خانه ها را
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر میکشد که بنا به گونهای ساخته شده است که ارتفاعش به قدری زیاد است که به نظر میرسد از آسمان فرود آمده، به طوری که آب به اندازهای از ابرها پایین میآید که به خانهها برسد. یعنی این ساختمان به حدی بلند و برجسته است که تداعیکنندهی عظمت و ارتفاع زیاد طبیعت است.
بپا انداز باران شد مهیا
برای کوچه هایش فرش خارا
هوش مصنوعی: باران شروع به باریدن کرده و زمین برای کوچهها به شکل زیبایی آماده شده است.
عماراتش همه هم قامت هم
همه آئینه دار صورت هم
هوش مصنوعی: خانههای او همه هماندازه و همگی آینهدار چهره یکدیگر هستند.
بناها سربسر از سنگ خارا
ز هر سنگی هنرها آشکارا
هوش مصنوعی: معماری که از سنگ خارا ساخته شده، از هر سنگی آثار و هنرهای مختلفی را به نمایش میگذارد.
ز نقش تیشه ها بر صفحه سنگ
سراسر کوچه ها پرنقش ارژنگ
هوش مصنوعی: از اثر تیشهها بر روی سنگ، تمام کوچهها پر از نقش و طرحهای زیبا و جذاب شده است.
زصورت بسکه دارد سنگ تزئین
نماید بیستون و نقش شیرین
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی صورتش، آنقدر گوهر و سنگ را برای زینت دادن هم به بیستون و هم به نقشهای زیبا به کار میبرد.
بپای هر بنای اکبرآباد
بیک پا ایستاده روح فرهاد
هوش مصنوعی: در هر مکانی که بناهای بزرگ و مهم وجود دارد، روح عشق و فداکاری فرهاد نیز با تمام قوت در آنجا حضور دارد.
خیابانها و بازارش دل افروز
بکسب عیش اهل حرفه هر روز
هوش مصنوعی: خیابانها و بازارهای شهر، همیشه پر از زندگی و شادابی هستند و برای کسب و کار کسانی که در این حرفه فعالیت میکنند، هر روز فرصتی برای شادی و خوشی فراهم میآورند.
فتاده در دکان یک مهاجن
همه سرمایه دریا و معدن
هوش مصنوعی: در یک فروشگاه، فردی با تمام ثروت و داراییهایش گرفتار شده است.
برون آید اگر باشد خریدار
زیک دکان او صد کاروان بار
هوش مصنوعی: اگر کسی خریداری داشته باشد و بخواهد از دکانش چیزی بخرد، باید منتظر بماند تا صد کاروان بار از آنجا خارج شود.
بدکانها فتاده بر سر هم
متاع شیر مرغ و جان آدم
هوش مصنوعی: مرغ و جان انسان در میان بدشانسی و مشکلات زندگی به هم مرتبط شدهاند.
بدست پیر افتد رایگانی
ز دکانهاش کالای جوانی
هوش مصنوعی: چیزهای بیارزش و بیفایده به دست انسانهای بزرگسال میرسد، در حالی که جوانان به دست آوردهای باارزش و واقعی دست پیدا نمیکنند.
بجای دارو از دکان عطار
توان صحت خریدن بهر بیمار
هوش مصنوعی: برای بیمار، به جای خریدن دارو از عطاری، میتوان بهبود را از میان موارد دیگر جستجو کرد.
ببازارش ز خوبان گل اندام
شکفته گلبنی بینی بهر گام
هوش مصنوعی: در بازار زیبایانی با اندامی چون گل، صورتهایی را میبینی که در هر قدم شگفتی میآفرینند.
قماش دلبری بزاز دارد
که بر دیبای چینی ناز دارد
هوش مصنوعی: لباس زیبای دلبر، ارزش و زیبایی خاصی دارد که به مانند دیبای چینی لطافت و ناز دارد.
بهر دکان که افتادست راهت
پی سودا بجا مانده نگاهت
هوش مصنوعی: به هر دکانی که بروی، دنبال خرید هستی، اما نگاهت همچنان در جایی دیگر مانده است.
قماشی کو برو ننهاده انگشت
همیشه جایش از عزت پس پشت
هوش مصنوعی: به معنای این است که کسی که در مقام یا موقعیتی محترم است، در واقع باید همیشه جایگاه خود را حفظ کند و در آن موقعیت به گونهای رفتار کند که شایستهی آن مقام باشد. در واقع، احترام و عزت به جایگاه فرد وابسته به رفتار و عملکرد اوست.
بت صراف با صد عشوه و ناز
بنقد قلب ما کی بنگرد باز
هوش مصنوعی: لطافت و زیبایی معشوقه به قدری است که حتی در حالی که قلب ما به شدت عاشق اوست، او به ما توجهی نمیکند و فقط با ناز و اداهایش بازی میکند.
به پیش روی او از خرمن زر
نیاید مشتری اندر برابر
هوش مصنوعی: در مقابل او، حتی با وجود تمام ثروت و زر و جواهر، هیچ چیزی نمیتواند به اندازهی ارزش و عظمت او باشد.
باین مغرور زر عاشق چه سازد
باین پرفن کدامین حیله بازد
هوش مصنوعی: این فرد مغرور و پرادعا به عشق زر و زرق و برق چه واکنشی نشان میدهد و با چه ترفند و حقهای میتواند خود را نجات دهد؟
بدستش نقد دل از هر که افتاد
درست از وی گرفت و جزویش داد
هوش مصنوعی: هرگاه کسی دلش به کسی یا چیزی تعلق میگیرد، به راحتی میتواند آن را به دست آورد و در عوض، چیزی از خود به او میدهد.
زتنبولی دلی دارم همه ریش
زغم پیچیده همچون بیره بر خویش
هوش مصنوعی: من دلی از دیاری دارم که تمام غم و دردهایم به دور آن پیچیده و گویی مانند موی در هم گره خورده است.
منه بر وعده تنبولیان دل
که جز خون خوردن از وی نیست حاصل
هوش مصنوعی: به وعدههای کسانی که تنبل و بیعمل هستند دل نبند، زیرا چیزی جز دلسردی و ناامیدی برایت به ارمغان نخواهند آورد.
قراری نیست بر اقرار ایشان
ورق گرداندن آمد کار ایشان
هوش مصنوعی: این افراد به هیچ توافقی پایبند نیستند و اگر به مشکل بخورند، به راحتی میتوانند نظر خود را عوض کنند.
مگو جوهرفروش آن آفت هوش
که گوهر گشته او را حلقه در گوش
هوش مصنوعی: نگو که فروشنده جواهر دیوانه است؛ چرا که او خود به مانند جواهر ارزشمند شده و در حلقهای به گوش دارد.
چه غم دارد اگر عاشق هلاکست
گهر را چه، صدف گر سینه چاکست
هوش مصنوعی: چه فرقی میکند اگر عاشق به فنا برسد؟ چه اهمیتی دارد اگر صدفی که گوهر را در خود دارد، سینهاش را بشکافد؟
بت خیاط شوخ جامه زیبست
صنوبر قامتی عاشق فریبست
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و جذابیت شخصی میپردازد که مانند خیاطی با ظرافت و دقت، لباسهای زیبا به تن کرده است. قامت او مانند درخت صنوبر است که بلند و خوشتناسب بهنظر میرسد و این زیبایی او را بسیار فریبنده و شگفتانگیز جلوه میدهد.
بتان را خار در پیراهن از اوست
گریبانها همه تا دامن از اوست
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی معشوق به قدری است که حتی زخمها و دردهای عشق نیز از آن ناشی میشود. تمام دلنگرانیها و دشواریها به خاطر وجود اوست و همه خواستهها و نیازها به نوعی به او مربوط میشود.
بت زرگر بآن عاشق گدازی
سراپا راحتست و دلنوازی
هوش مصنوعی: مجسمهٔ زیبای زرگری، تمام وجود عاشق را گرم و راحت میسازد و دل او را شاد میکند.
عرق چون از رخش در بوته ریزد
گل تر از میان شعله خیزد
هوش مصنوعی: وقتی عرق از چهرهاش بریزد، گلی زیباتر از وسط آتش پدیدار میشود.
ز حسن شسته دوبی چگویم
از آن بی پرده محبوبی چگویم
هوش مصنوعی: از زیبایی که دل را میرباید میگویم، از محبوبی که بیپرده و عریان در دلها جا دارد میگویم.
تر و تازه شکفته آشنا روی
بسان سرو دایم بر لب جوی
هوش مصنوعی: آشنای من همچون سروی سرسبز و تازه نفس در کنار جوی آب شکوفا و شاداب است.
چو آخر می شود سودای بازار
بتان خانگی آیند در کار
هوش مصنوعی: زمانی که میل و شوق به خرید و فروش بتها به پایان برسد، بتهای خانگی به فعالیت میپردازند.
بتان را چپوت و شیخ زاده
شکیب عاشقان بر باد داده
هوش مصنوعی: بتان را چپوت و شیخ زاده شکیب عاشقان بر باد داده به این معناست که معشوقان و محبوبان به واسطه خساست و سختگیری شیخزادگان و قدرتمندان، دلهای عاشقان را تحت فشار قرار دادهاند و آرزوها و اشتیاقهای آنها را به نابودی کشاندهاند. در واقع، این بیانگر ناامیدی و غم عاشقان از شرایطی است که موجب دوری آنان از محبوبان میشود.
همه افغان بسر عاشق نظاره
بدستی زلف و در دستی کناره
هوش مصنوعی: همه کسانی که در عشق غوطهورند، به تماشای زیباییهای محبوب نشستهاند و در دستانشان یک طرف زلف و طرف دیگر کنار زیبایی اوست.
غرور حسن با جهل بیانی
چو گردد جمع نتوان زندگانی
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی و تفاخر به نادانی و بیخود بودن جمع شود، دیگر نمیتوان زندگی را ادامه داد.
قضا روزیکه نقش خیر و شر بست
بخوبی را چپوتان را کمر بست
هوش مصنوعی: روزی که سرنوشت به تعیین خیر و شر پرداخت، خداوند خوبی را به طور قابل توجهی محدود کرد.
بیابد تا کمرشان را بصارت
کند شمشیرشان زانگشت اشارت
هوش مصنوعی: با اشارت دست، شمشیرشان را به کار میگیرند و با آن به شدت میزنند و زخمهایی عمیق ایجاد میکنند.
نباشد چون سرین لرزان در آن زیر
که بر فرقش بمو بند است شمشیر
هوش مصنوعی: در زیر هیچ چیز ثابت و محکم نیست که مانند سر لرزان باشد و بر روی آن شمشیری به دام افتاده باشد.
کمر افزوده بر ترکیبشان زیب
چنین می باید الحق بند ترکیب
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و تناسب اندام اشاره دارد و بیان میکند که زیبایی و جذابیت به اندازهای است که باید به آن اعتراف کرد. زیبایی در اینجا به شکل و وضعیت بدن مربوط میشود و بر ترکیب و هماهنگی اجزای آن تأکید دارد.
بخوبی گرچه از گل عار دارند
گلند ار از چه با خود خار دارند
هوش مصنوعی: اگرچه گلها زیبا هستند و از عیب خود شرم میکنند، اما به خاطر داشتن خار، در واقع از خود معایبی دارند.
سپاهی زاده ها در پرده شرم
بسان تیغ هم تندند و هم نرم
هوش مصنوعی: فرزندان سپاهیان، در پشت پرده حیا، مانند شمشیری هستند که هم تیز و هم انعطافپذیرند.
همه چون شعله خون گرمند و مغرور
چو بوی گل همه رسوا و مستور
هوش مصنوعی: همه مانند شعله آتش گرم و پرشورند، و مانند بوی گل، همگی در عین زیبایی و دلربایی، در نهایت نفسانی و پنهان هستند.
اگر در خلوت و گر در بر جمع
بعاشق آشنا چون شعله با شمع
هوش مصنوعی: اگر در تنهایی باشی یا در جمع دیگران، عشق و محبت تو نسبت به معشوق باید مانند شعلهای باشد که با شمع ارتباط نزدیکی دارد.
چو گل خوشبوی و خوشروی و شکفته
متاع صبر عاشق پاک رفته
هوش مصنوعی: تو مانند گل هستی که خوشبو و زیباست و شکفتهای؛ در حالی که دل عاشق پاک، در انتظار تو صبر میکند.
همین نه دلفریبی مردمش راست
در و دیوار آن محبوب دلهاست
هوش مصنوعی: این مکان با زیباییهایش، حقیقتاً مردم را فریب میدهد و خود این زیباییها درست در اطراف آن محبوب دلها قرار دارد.
عمارتهاش هر یک دلربائیست
خراج کشوری، خرج سرائیست
هوش مصنوعی: هر یک از ساختمانهای او زیبایی خاصی دارد که ارزش یک کشور را دارد، اما هزینههای نگهداریاش مانند هزینههای یک خانه است.
عماراتش که باشد رو بدریا
قوی گردیده ز آنها پشت دلها
هوش مصنوعی: خانهها و بناهایش آنچنان محکم و استوار است که همواره در برابر امواج دریا قرار دارند و این باعث شده است که دلها نیز استوار و مقاوم شوند.
چنان هر یک برفعت می گرایند
که آسان در خراسان می نمایند
هوش مصنوعی: هر یک از آنها به قدری بر فراز و با ارتفاع هستند که به راحتی در برابر دیدگان در خراسان جلوهگر میشوند.
ز نقل هر بنا هندو در آزار
که شد بسیار بر گاو زمین بار
هوش مصنوعی: در داستانها و روایتها، هندوان داستانهایی زیادی درباره آزارها و ظلمها میگویند که بر روی زمین و به ویژه بر گاوها میشود. این نشاندهندهی تأثیرات و مشکلاتی است که در زندگی وجود دارد و اینکه چطور این اتفاقات میتواند بر موجودات دیگر و طبیعت اثر بگذارد.
نخستین قلعه آن سرکوب افلاک
که بالا برده نام عالم خاک
هوش مصنوعی: نخستین قلعهای که بر فراز آسمانها قرار دارد و به جهانی که در آن زندگی میکنیم نامیده شده است.
بگردون برج آن پیوند بسته
چنان چسبان که با آئینه دسته
هوش مصنوعی: در ابرهای آسمان، آن پیوندی را حرکت بده که به شدت چسبیده است، مانند دستهای که به آئینه وصل شده.
کسی با کوه او را چون شمارد
که هر سنگش شکوه کوه دارد
هوش مصنوعی: کسی که او را با کوه مقایسه کند، مانند این است که هر سنگ کوه از عظمت و ارزش خاصی برخوردار است.
بهندستان نیاید در نظر کوه
که صرف این بنا شد سربسر کوه
هوش مصنوعی: هندوستان را نمیتوان در نظر کوهها به تصویر کشید، زیرا تمام این سازه تنها در دل کوهها قرار دارد.
جهات اربع از دروازه هایش
گوائی کرده فیض جانفزایش
هوش مصنوعی: چهار طرف این دروازه به خوبی از برکت پروردگار، نعمتهایی را بیان میکند که جان را تازه میکنند.
زیک دروازه اش جو، پست سائل
ازین یک شد قیاس آن سه حاصل
هوش مصنوعی: از یک دروازه، جوئی به وجود آمده است و با پایین آمدن سطح سائل، نتیجهای که به دست آمده، بسیار شبیه به حاصل سه مقیاس مختلف است.
برفعت سرفرازه از روزگارست
براه سائلان چشمش چهار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی در موقعیتی بلند و محترم قرار دارد و همگان به او توجه دارند. نگاه او به دروازههای مختلفی است که به سوی درخواستکنندگان و نیازمندان گشوده شده است.
صفا اندوده دیوارش جلا دار
تمامی عکس شهر از وی نمودار
هوش مصنوعی: دیوار آن مکان زیبا و خوشرنگ است، بهطوریکه تمام تصاویری که از شهر در ذهن داریم، بر روی آن تجلی پیدا کرده است.
چه دیواری، نگه لب تشنه او
ز موی درز خالی صفحه او
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی میپردازد که شخصی با شدت تشنگی مواجه است و در عین حال، ناامیدی آن را به تصویر میکشد. او به دنبال راهی برای رفع تشنگیاش میگردد، اما فضای اطرافش مانند دیواری مانع از رسیدن به طراوت و آرامش است. در اینجا، موهای درز خالی به نوعی نماد محدودیت و عدم دسترسی به خواستهها یا نیازهای اساسی او هستند. این تصویر حالتی از اضطراب و ناتوانی را به مخاطب منتقل میکند.
چنان سنگش بسرخی می گراید
که رنگ آتش از وی می نماید
هوش مصنوعی: به گونهای سرخ میشود که انگار آتش در آن وجود دارد و رنگش به شدت به قرمزی میزند.
بسنگش صحبت آتش اثر کرد
که چون آتش سوی بالا سفر کرد
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به سنگ، اثرات آتش نمایان شد، چون آتش به سمت بالا حرکت کرد.
فلک را هر چه بود از نقد اختر
نثار کنگر او کرد یکسر
هوش مصنوعی: آسمان هرچیزی را که داشت، تمام و کمال به خاطر ستارههایش تقدیم کنگر کرد.
زمین را هر چه بود از گنج مدفون
بپایش ریخت حتی گنج قارون
هوش مصنوعی: زمین هر آنچه که از گنجهای پنهان خود داشت، به پای او ریخت و حتی گنجهای بزرگ قارون را نیز شامل شد.
برعنائی و خوبی آنچنان گشت
که چون خندق بگردش می توان گشت
هوش مصنوعی: زیبایی و جذابیت او به قدری زیاد است که میتوان به راحتی دور او گردش کرد، مثل اینکه انسانی بخواهد دور یک خندق بچرخد.
بنوعی کنگرش سرپنجه بفراشت
که دایم از شفق بر کف حنا داشت
هوش مصنوعی: به گونهای که دستش را به سمت بالا برده بود، همیشه آثار غروب را بر کف حنا میدید.
سعادت دستیارش باد پیوست
که با کف الخصیب افتاده همدست
هوش مصنوعی: خوشبختی همیشه یاور کسی خواهد بود که با پشتکار و تلاش در کارهای خود استقامت داشته باشد و در کنار او مانند کسی که در تلاشهایش به موفقیت میرسد، همراهی کند.
برفعت گرچه رشک آسمانست
ولی خاک ره شاه جهانست
هوش مصنوعی: برفراز خود اگرچه زیبایی و جذابیتی دارد که آسمان را به حسادت وا میدارد، اما در نهایت، جایی که پای شاه جهانی بر آن میافتد، حایز اهمیت و ارزش بیشتری است.
شکوهش را نمی دانم چه کم بود
که دولتخانه هم بر شأنش افزود
هوش مصنوعی: شکوه و عظمت او را نمیدانم چه چیزی کم داشت که به مقام و جایگاهش افزوده شد.
چه رو می کرد در تختش بلندی
ز قصر شاه دادش سربلندی
هوش مصنوعی: چه کسی میتواند در تخت سلطنت نمایان شود؟ چه بلندی از قصر شاهی میتواند به او افتخار ببخشد؟
شهنشاهی که از اقبال سرمد
چو تاج از پادشاهان بر سر آمد
هوش مصنوعی: پادشاهی که از خوش شانسی و نصیب ابدی به مانند تاجی بر سرش قرار گرفته، همچون تاجی که بر سر پادشاهان مینشیند.
بدستش چون خدا کار جهان داد
خطابش ثانی صاحبقران داد
هوش مصنوعی: خداوند تمام کارهای جهان را به دست او سپرد و لقب "ثانی صاحبقران" را به او عطا کرد.
تفاوت در میان این و آن نیست
کز اول تا دوم ره در میان نیست
هوش مصنوعی: تفاوتی بین این و آن وجود ندارد، زیرا فاصلهای از ابتدا تا انتها وجود ندارد.
بعالم گیری و کشور ستانی
یکی با حضرت صاحبقرانی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی با آگاهی و قدرتی که دارد، میتواند در عرصههای جهانی و سیاسی تأثیرگذار باشد و به مقام بزرگی دست یابد. در واقع، اشاره به این دارد که با شناخت و درک صحیح، فرد میتواند به دورنمایی ارجمند برسد و در اداره کشور نقش مؤثری ایفا کند.
همیشه پیرو حق در همه کار
که سایه تابع ذاتست ناچار
هوش مصنوعی: همیشه در تمام کارها باید پیرو حق باشیم، زیرا همانطور که سایه تابع منبع و منشا خود است، ما نیز ناگزیر از پیروی از حقیقت هستیم.
فلک کز طوع و رغبت شد غلامش
بنقد ماه زد سکه بنامش
هوش مصنوعی: آسمان که با میل و رغبت به خدمت او در آمده، به خاطر زیبایی ماه به نام او سکه زده است.
خراشی کاشکار از روی ماهست
باین معنی که می گویم گواهست
هوش مصنوعی: شکاف و خراشهایی که بر چهره زیبایی به وضوح دیده میشود، خود گواهی بر این موضوع است که من به آن اشاره میکنم.
بود بر فلس، ماهی هم بدریا
همین نام مبارک سکه آرا
هوش مصنوعی: ماهی در دریا به همان اندازه که در فلسش نامی زیبا دارد، مورد توجه و ارزش است.
زهی نامی که از عون الهی
مسخر کرده از مه تا بماهی
هوش مصنوعی: چه نامی زیبا و درخشان که به مدد الهی از مه تا ماه را در اختیار خود گرفته است.
یکی برج شرف مأوای شاهست
که زرین قبه اش بر اوج ماهست
هوش مصنوعی: به یک برج که به عنوان محل اقامت پادشاه شناخته میشود اشاره شده است و این برج با گنبد طلاییاش در ارتفاعی قرار دارد که به زیبایی نور ماه را منعکس میکند.
ز نور قبه اش خور تاب گیرد
زسنگ مرمرش ابر آب گیرد
هوش مصنوعی: از نور گنبد او خورشید تابش میکند و از سنگ مرمرش ابر به بارش آب میآید.
چو دریا جمله درهایش گشاده
تماشائی درو چشم آبداده
هوش مصنوعی: همانطور که دریا دارای درهای فراوانی است که برای تماشا باز هستند، چشمها نیز کنجکاوانه به زیباییهای آن توجه میکنند.
بگردون برج ها را داغ یابی
زرشک این همیون برج آبی
هوش مصنوعی: بگرد و به دنبال بلندیها بگرد تا میوهی ترش زرشک را پیدا کنی، زیرا اینجا نیز به نشانه آسمان آبی و زیبایی است.
همین برجی که شه را دلپذیرست
چنان در دلگشائی بی نظیرست
هوش مصنوعی: این برج که برای پادشاه خوشایند و دلنشین است، به گونهای دلگشا و بینظیر است که در هیچ کجای دیگر مشابه آن را نمیتوان یافت.
که نامش گر بقفل بسته خوانی
فتد در پره اش موج روانی
هوش مصنوعی: اگر نام او را به زبان آورید، همچون جریان آبی در دل پرههای او خواهید افتاد.
ستونها جمله مرمر قبه از زر
دمیده از سپیده مهر انور
هوش مصنوعی: ستونها همگی از مرمر ساخته شدهاند و گنبد از طلا دمیده شده که به نور صبح میدرخشد.
زچینهای طاقتش چشم بد دور
بدرگه پیشکش آورده فغفور
هوش مصنوعی: چشم بد از قدرت و زیبایی او دور باشد و او در دروازهای با شکوه هدیهای از خود به نمایش گذاشته است.
ستاند شاه چون باج از سلاطین
رسد چینی خراج از کشور چین
هوش مصنوعی: شاه مانند سلاطین دیگر، مالیات و باج را از دیگران میگیرد و در عوض، خراجی از کشور چین به دست میآورد.
صراحیهای طاق از چینی و زر
فروزان چون زطاق چرخ اخضر
هوش مصنوعی: جامهای زیبایی که از چینی و طلا ساخته شدهاند، درخشان و نورانی هستند، مانند چرخی در آسمان سبز.
به پیش قصر شاهنشاه والا
که بستست شهر از پیچ دریا
هوش مصنوعی: به سوی کاخ پادشاه بزرگ و با عظمت که شهر به دور آن از پیچ و خم دریا احاطه شده است.
براه بندگی باید چنین بود
که تابست این کمر را باز نگشود
هوش مصنوعی: برای بندگی و خدمت به خدا باید به گونهای رفتار کرد که در قبال مشکلات و سختیها تسلیم نشد و در برابر آنها استوار ماند.
چو خوانی رفته از مشرق بمغرب
دو عالم بر کنارش از دو جانب
هوش مصنوعی: زمانی که تو از مشرق به مغرب مینگری، دو عالم را بر دو طرف آن قرار دادهای.
دو جانب شهر و دریا در میانه
کنار بحر بحر بیکرانه
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر دو طرف شهر و دریا اشاره شده و در وسط، دریا عظیم و بیکرانی قرار دارد. به عبارتی دیگر، مکان شهر در هر دو طرف به دریا نزدیک است و در مرکز آن دریایی بزرگ و بیپایان وجود دارد.
زکشتی پل بروی آب بنگر
بسان کهکشان از چرخ اخضر
هوش مصنوعی: از روی پل کشتی به آب نگاه کن، مانند اینکه به کهکشان از چرخ سبز نگاه میکنی.
زکشتیها که هر جانب روانست
بدریا بیشتر از شهر خانه است
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که دریا پر از کشتیهایی است که به سمتهای مختلف در حرکتاند، و این نشاندهنده آن است که به تعداد کشتیها در دریا بیشتر از تعداد خانهها در شهر وجود دارد.
درین اندیشه حیرانست ادراک
بنا بر روی آب و سر بافلاک؟
هوش مصنوعی: شخصی در این فکر است که آیا درک و فهم میتواند مانند ساختن چیزی روی آب باشد و آیا سر به آسمان داشتن شبیه به این است که تلاشی بیفایده انجام دهیم؟
کمان هیئت ولیکن تیز رفتار
که دید اینسان سبک سیر و گرانبار
هوش مصنوعی: چیزی مانند کمان زیبایی دارد، اما سریع و چابک است. وقتی دید که اینگونه سبک و سریع حرکت میکند و در عین حال بار سنگینی دارد، متعجب شد.
گه شیرش بود بر تیر تقدیم
بمرغابی پریدن داده تعلیم
هوش مصنوعی: گاه آنقدر اعتمادی به خود داریم که به سمت خطر برویم و گاهی هم به اندازه کافی شجاعت داریم که در موقعیتهای دشوار و نامناسب، قاطعانه عمل کنیم.
هلال عید را ماند بصورت
که در دیدن برد از دل کدورت
هوش مصنوعی: هلال عید به گونهای است که به هنگام دیدن آن، دل را از هر گونه کدورت و ناراحتی پاک میکند.
بسیر کشتی از دل غم بدر کن
سوی باغ جهان آرا گذر کن
هوش مصنوعی: به خاطر درد و غم، کشتی خود را روان کن و به سوی باغی که در آن زیبایی و سرزندگی وجود دارد، حرکت کن.
برای رونمای این گلستان
خیال یار را از دیده بستان
هوش مصنوعی: برای نمایاندن زیبایی این باغچه، تصویر beloved را از دیده خارج کن.
نسیم گلشنش تا رفته هر سوی
حباب جوی شد چون غنچه خوشبوی
هوش مصنوعی: نسیم خوش و دلپذیر باغش به هر طرف وزیده و مانند غنچهای عطرآگین شده است.
نهالش را که طوبی احترامست
ز سرو باغ جنت صد سلام است
هوش مصنوعی: درختی که طوبی نام دارد و مورد احترام است، از درختان باغ بهشت محسوب میشود و برای آن صدها سلام و درود فرستاده میشود.
ز شادابی این خرم گلستان
میان شبنم و گل فرق نتوان
هوش مصنوعی: این گلستان به قدری سرزنده و شاداب است که نمیتوان تفاوتی میان شبنم و گلها قائل شد.
هوایش دلگشا آبش روانبخش
نسیمش عطرها را عطر جانبخش
هوش مصنوعی: آب و هوای اینجا دلپذیر و خوشایند است، و نسیم خنکش بویی خوش و دلنشین را به ارمغان میآورد.
درختانش که سر در ابربر دست
ز راه برگ دایم آبخور دست
هوش مصنوعی: درختان آنجا که به آسمان میرسند، همیشه با برگهایی سرسبز و پرآب، خود را سیراب میکنند.
زمین در سبزه، سبزه در ته گل
نهان گردیده همچون نشئه در مل
هوش مصنوعی: زمین پر از سبزه است و سبزه در زیر گل پنهان شده، مانند نشئهای که در می وجود دارد.
هوا از پرتو گلهای الوان
پی قوس و قزح بگرفته سامان
هوش مصنوعی: هوا به خاطر رنگارنگی گلها، حالتی شبیه به رنگینکمان پیدا کرده است.
شرابی دارد اندر جام لاله
که در می گیرد از جامش پیاله
هوش مصنوعی: در یک جام لاله، نوشیدنیای وجود دارد که از آن، میتوان پیالهای پر کرد.
گل خورشید کامد عالم افروز
به پیش لاله اش شمعیست در روز
هوش مصنوعی: نور خورشید در روز مانند گل زیبا و روشن است و در مقایسه با لاله، شمعی در روز به نظر میرسد. یعنی زیبایی و درخشش خورشید به اندازهای است که دیگر نورها و زیباییها در برابر آن کمرنگ میشوند.
ز نرگس هاش کز اندازه پیشست
سراپا دیده و حیران خویشست
هوش مصنوعی: چشمانش مانند نرگس است که زیباییاش به حدی است که تمام وجودم را مسحور کرده و حیرانم کرده است.
زنرگس دیده روشن شد چمنرا
کزو روشن توانکرد انجمنرا
هوش مصنوعی: گل نرگس نوری به چمن بخشید که به واسطه آن، جلسات و محافل روشن و دلانگیز شدند.
ز ساق او قلم سازد اگر کس
دواتش ناف گوهر زیبد و بس
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از ساق پای او برای نوشتن استفاده کند، باید دواتش را از دستش نیازد و فقط به زیبایی آن بسنده کند.
ز شبنم جام زرینش پر از می
صبا در گردشش دارد پیاپی
هوش مصنوعی: در شبنم، جام طلاییاش مملو از شراب صبحگاهی است و به طور مداوم در حال چرخش است.
بباده تا کرا باشد اراده
همیشه جام بر کف ایستاده
هوش مصنوعی: تا زمانی که در دل کسی ارادهای وجود دارد، بگذار شراب بریزد و همیشه جام در دست باشد.
بشکل ناف اما ناف آهو
پیاز از نسبتش گردید خوشبو
هوش مصنوعی: به شکل ناف آهو، پیاز به خاطر نسبتش خوشبو شد.
مگو نرگس بخوبی چشم باغست
که گر چشمست او حنبه چراغست
هوش مصنوعی: نرگس را به دلیل زیبایی چشمهایش تحسین نکن، زیرا اگر او چشم باشد، شمعی روشن است که در باغ نورافشانی میکند.
چو حنبه شعله ور شمعی است بیدود
که آتش می زند در خرمن عود
هوش مصنوعی: مثل شعلهای که از شمع برمیخیزد و به سرعت به خرمن عود آسیب میزند، وجود انسان در زندگیاش میتواند به تنهایی شعلهور و پرانرژی باشد.
نهالش چون بگلشن قد برافراشت
زسر قمری هوای سرو بگذاشت
هوش مصنوعی: درختی که در باغ شکوفه کرده و قد کشیده است، مثل قمری بالای سرش، احساس آزادی و زیبایی سرو را تجربه میکند.
گلی چون حنبه از وی می توان چید
چه خیر از سرد و بی بر می توان دید
هوش مصنوعی: میتوان از یک گل زیبا و خوشبو مانند حنبل بهرهمند شد، اما از چیزی که سرد و بیحاصل است، هیچ خوبی نمیتوان یافت.
دماغ خشک اگر زین گل ببوید
ز فرقش مو ازین پس چرب روید
هوش مصنوعی: اگر بینی بیتوجهی به گلها بکند، دیگر از سرش موهای چرب و ناپسند میروید.
بصورت چون گل خورشید زردست
ولی گلرا ز خجلت سرخ کردست
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند گل زرد خورشید است، اما گل به خاطر خجالتش سرخ شده است.
نشیند گر بشاخ حنبه بلبل
شود موی دماغ نکهت گل
هوش مصنوعی: اگر بلبل بر شاخهی گل نشیند، همچون موی سرگشتگی عطر گل خواهد شد.
به پیش قامت او سرو کشمیر
ز پا افتاده ای باشد زمین گیر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جذابیت قامت او، درخت سرو کشمیر به نظر میرسد که از قامت او کمتر است و مانند گیاهی سرزمینگیر و بیحرکت شده است.
بهر باغی که رو آرد نسیمش
درختان را کند صندل شمیمش
هوش مصنوعی: هر بادی که به باغ میوزد، درختان را خوشبو و معطر میکند.
ز برگش سایه تا بر خاک افتاد
زمین طومار مدح خویش بگشاد
هوش مصنوعی: وقتی برگش از شاخهها به زمین افتاد، زمین شروع به بیان ویژگیها و زیباییهای خود کرد.
نهالیرا که اینش برگ و بارست
بخاکپای او روی بهارست
هوش مصنوعی: نهالی که در حال حاضر دارای برگ و میوه است، به پای او و برکت بهار اشاره میکند.
ز موزونان نظر دریوزه دارم
که وصف بولسری را می نگارم
هوش مصنوعی: از هنرمندان و موزوننویسان الهام میگیرم تا توصیفی از بلندیهای زیبا داشته باشم.
نهالش بسکه افتاده است موزون
کجی را برده است از ریشه بیرون
هوش مصنوعی: نهال به خاطر افتادگیاش، به سمتی کج شده و ریشهاش از خاک بیرون آمده است.
نهال بولسری در دور لاله
خیاره دار می گیرد پیاله
هوش مصنوعی: نهال بولسری در دور لاله، به معنای این است که یک درخت جوان در کنار گلهای زیبای لاله رشد میکند و ممکن است به میوهای شبیه به پیاله برسد. این تصویر نشاندهندهی زیبایی و شکوفایی طبیعت و ارتباط عناصر مختلف آن با هم است.
بگرد طبع می گردم چو پرگار
که یابم بهر تدویرش نمودار
هوش مصنوعی: من همچون پرگاری میچرخم تا نشان دلم را پیدا کنم و به سامان برسانم.
بسرسبزی سرافرازست پیوست
که با چتر شهنشاهش سری هست
هوش مصنوعی: حضور دائمی و شکوه سرسبز درختان را میتوان به مانند چتری از عظمت پادشاهی تعبیر کرد که همواره بر سر آنها سایه افکنده است.
بصد گلزار معنی فکر گردید
که یک گل لایق دستار او چید
هوش مصنوعی: در صدها باغ و گلستان به جستجوی اندیشههای مختلف پرداختم و در نهایت، تنها یک گل شایسته به عنوان نماد احترام و ارزش انتخاب کردم.
گلشن چون چشم تر کان تنگ خانه است
برای مرغ نکهت آشیانه است
هوش مصنوعی: باغی که با اشکهای چشم آبیاری شده، به قدری کوچک است که برای پرندهای که بوی خوش را دوست دارد، جای مناسبی برای آشیانهسازی به حساب میآید.
ز چشم بد بود این چشم مستور
که بویش رفته چون نور نظر دور
هوش مصنوعی: این چشم پنهان، به دلیل چشمزخم، دیگر خوب نیست و بوی آن مانند نوری که از دور میافتد، رفته است.
گلشن در رشته فکرت کشیدم
دماغ از نکهت آن مست دیدم
هوش مصنوعی: در باغی که با تفکر خود ساختهام، بویی از گلهای خوش عطر را حس کردم و از زیبایی آنها به وجد آمدم.
ازین گل رشته چون زینت پذیرد
گهر را بعد از این در بر نگیرد
هوش مصنوعی: این گل که به زیبایی به خود زینت میبخشد، دیگر گوهری را در آغوش نخواهد گرفت.
چو محبوبان سرو بر را نوازند
از آن گه طره گاهی تار سازند
هوش مصنوعی: وقتی محبوبان مانند سروها به نوازش پردازند، در آن لحظه موهایشان گاهی مانند تارهای موسیقی میشود.
زبویش ناف آهو خاک گلشن
بتان را منت پایش بگردن
هوش مصنوعی: بوی او مانند بوی آهو است و در دنیای زیباییها مانند گلستان، تنپای او بر گردن زیباییها میچرخد.
هر آن رشته که گیرد عطر از این گل
ز بوی خویش بندد پای بلبل
هوش مصنوعی: هر رشتهای که عطر این گل را به خود بگیرد، از بوی خوش آن پای بلبل را به خود میبندد.
بتحریک نسیم افتد دمادم
ازین گل بر عذار سبزه شبنم
هوش مصنوعی: به لطف وزش نسیم، قطرات شبنم به طور مداوم از روی گلها بر صورت سبزه میافتند.
نسیمی بر عذارش تا وزیده است
گلستان را بزیر گل کشیده است
هوش مصنوعی: نسیمی که بر چهره معشوق وزیده، باغ گل را به زیبایی تحت تأثیر قرار داده و آن را در آغوش گرفته است.
گلش از باد گردد چون هواگیر
تو گوئی برف می بارد بکشمیر
هوش مصنوعی: گل او به قدری لطیف و حساس است که به محض وزش باد، مانند گلی که در هوای نامناسب قرار گرفته باشد، به شدت آسیب میبیند. انگار که برف در حال باریدن است و این وضعیت بر روی او تأثیر منفی میگذارد.
زمین باغ را تا متن جدول
هزار گسترانده فرش مخمل
هوش مصنوعی: زمین باغ همچون فرشی از مخمل تا انتهای جدول هزار، گسترش یافته است.
عجب نبود ز شور بلبل زار
که مخمل را کند از خواب بیدار
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که صدای بلبل غمگین، مخمل نرم و لطیف را از خواب بیدار کند.
نگه بر هر نهال این گلستان
به پیچد خویشرا چون عشق پیچان
هوش مصنوعی: به هر نهال این باغ نگاه کن، که عشق مانند پیچشی در آن خود را مینجد.
به پیش گلبن او بال طاووس
چو برگ گل کند هر دم زمین بوس
هوش مصنوعی: در مقابل گلزار او، پرچم طاووس مانند گل، هر لحظه زمین را میبوسد.
همیشه جدول از عکس ریاحین
نماید چون پر طاووس رنگین
هوش مصنوعی: همواره جدول درخشان و زیباست، چرا که مانند پرهای رنگارنگ طاووس است.
چنان رنگی بروی کار آورد
کز آبش کاغذ ابری توان کرد
هوش مصنوعی: رنگی که او به کار میآورد، به قدری زیبا و غنی است که میتوان از آن کاغذ ابریشمی درست کرد.
همیشه شبنمش از سبزه تر
نگردد دور چون از تیغ جوهر
هوش مصنوعی: همیشه شبنمی که بر روی سبزه نشسته است، هرگز نمیتواند دور شود؛ مانند اینکه تیغ جواهر هرگز نمیتواند از خود را دور کند.
زگلهایش که صد رنگ آشکارست
صدفها پیش نقاش بهارست
هوش مصنوعی: گلهای او با رنگهای متعدد و زیبا نمایان است و صدفها در برابر هنرمند بهار قرار دارند.
نسیمش عطرسائی چون کند سر
ز خیری می ستاند هاون زر
هوش مصنوعی: نسیم او بوی خوشی را پخش میکند، مانند این که از ظرف طلایی خیری را برمیدارد.
ببالیدن نهال ار کرد تقصیر
کشانده عشق پیچانش بزنجیر
هوش مصنوعی: اگر نهال به خاطر زیبایی و ویژگیهایش به خود بالید، اشکالی ندارد؛ چرا که عشق پیچیدهاش او را به زنجیر کشیده است.
زهر سبزه گلی رستست ناچار
گزیری نیست طوطی را ز منقار
هوش مصنوعی: گیاهان زهرآگین وجود دارند و انگار چارهای نیست؛ طوطی نمیتواند از منقار خودش دور شود.
عروس خوش نظر هر هفت کرده
عجب رنگی برون آرد ز پرده
هوش مصنوعی: عروس زیبا با چهرهای دلربا هر هفت روز رنگی جدید و شگفتانگیز به نمایش میگذارد.
نهالی را که هر برگش بود گل
دهد آبش ز خون خویش بلبل
هوش مصنوعی: نهالی که هر کدام از برگهایش دارای گل است، نیاز به آبی دارد که از خون خودش تأمین شود. بلبل به نشانهای از فداکاری و تلاش به خاطر زیبایی و شکوفایی آن نهال است.
رگ سرخی که از برگش عیانست
لب سبزان هندو رنگ پانست
هوش مصنوعی: رگ سرخ و نمایان بر روی برگ، نشان از رنگ سبز و زیبایی دلنشین درختان هندی دارد.
زرنگ آمیزش باغست رنگین
بهارش خوانده طاوس والریاحین
هوش مصنوعی: باغ به زیبایی و رنگارنگی بهار خود میبالد، مانند طاووس و گلهای خوشبو در آن نمایان است.
سراپا همچو شعله در گرفتست
چسان آتش ببرگ تر گرفتست
هوش مصنوعی: تمام وجودش مانند شعله آتش روشن شده است، چگونه این آتش به برگ تر رسیده است؟
بهم تاج خروس و جعفری یار
نشسته با هم اندر بزم گلزار
هوش مصنوعی: در میان گلزار، یار با زیبایی و شادابی خود، مانند تاج خروس و جعفری که به طرز دلنشینی در کنار هم نشستهاند، حضور دارد.
چنان با هم بسر یارانه بردند
که آبی در چمن بی هم نخوردند
هوش مصنوعی: آنها به قدری با هم صمیمی و هماهنگ بودند که حتی یک قطره آب در چمن هم بدون حضور یکدیگر مصرف نشد.
در آغوش همند از مهربانی
چو یاقوتی که اندر زر نشانی
هوش مصنوعی: آنها به مهربانی در کنار هم هستند، مانند یاقوتی که درون زر قرار دارد.
برای شاهدان این گلستان
بدست کیوره بین بیره پان
هوش مصنوعی: برای ناظران این باغ، به سادگی و زیبایی، یادگاری از کیوره بر بالای گلها به چشم میخورد.
چه پانی دست صنعش بیره بسته
دماغش از نکهتش در گل نشسته
هوش مصنوعی: چقدر تأثیر دست قدرت خداوند بر او زیاد است که حتی دماغش به خاطر زیباییاش در گل فرو رفته است.
میان جمله گلها سرفرازست
زبان برگ گل بر او دراز است
هوش مصنوعی: در میان تمام گلها، گل زبان خاصی دارد که آن را از دیگران متمایز میکند و ویژگیهایش به اندازهای است که باعث میشود در میان آنها خودنمایی کند.
گل کدهل نفهمیده است موسم
شکفته چون رخ یارست دایم
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به زیبایی و سرزندگی گلها اشاره دارد و میگوید که گل درک نکرده که فصل شکفتن و گلدهی چه زمانی است، چون هر لحظه همچون صورت محبوب زیبا و شاداب به نظر میرسد.
زبس در پایداری بر سر آمد
ز عیب بیوفائی گل برآمد
هوش مصنوعی: به خاطر تداوم و پایداری، عیب بیوفایی آشکار شد و در نتیجه، گلی به وجود آمد.
ز بیهوشی سمن بر سبزه غلطید
ز بد مستی معلق می زند بید
هوش مصنوعی: در حالتی که سمن از هوش رفته، بر روی سبزه افتاد و به خاطر مستی بدی که دارد، مانند بید در حال چرخش و نوسان است.
پر از لیلیست باغ از سرو موزون
عبث بیدش نگردیده است مجنون
هوش مصنوعی: باغ از زیبایی و عشق پر است و درختانش همگی به زیبایی رقصاناند. تنها مجنون که در عشق لیلی غرق شده، احساسش به زندگی عادی دیگران را ندارد و تنها در دام عشقش گرفتار است.
مدام از جوش گل بینی درین باغ
فتاده گل بگل چون پنبه بر داغ
هوش مصنوعی: همیشه در این باغ میتوانی دید که گلها از زمین برمیخیزند و با شادابی و رنگارنگی خود، محیط را زینت میبخشند، مانند پنبهای که بر روی داغی میافتد و خود را نمایان میسازد.
نهال نیمش از بس خوش نسیمست
دل طوبی زرشک آن دو نیم است
هوش مصنوعی: درختچهای که نیمی از آن به خاطر نسیم ملایم خوشبو است، دل طوبی را زینت میبخشد و این دو نیمه همدیگر را تکمیل میکنند.
زشاخ دسته دسته سنبل تر
فرو آمیخته چون زلف دلبر
هوش مصنوعی: از شاخهای سنبل که به صورت دسته دسته روییدهاند، بویی خوش به مشام میرسد، انگار که به زیبایی زلف دلبر آمیخته شدهاند.
بهر برگش چو انگشت هنرمند
نهاد ایزد جدا خاصیتی چند
هوش مصنوعی: ایزد چون هنرمندی با دقت و مهارت، برای هر برگ درخت ویژگیهای خاصی قرار داده است.
چنان با منفعت کز ریشه تا برگ
طلوع پیری است و داروی مرگ
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به تأثیرات مثبت و منفی زندگی اشاره دارد. از یک سو، رشد و شکوفایی یک درخت از ریشه تا برگها را توصیف میکند که نمادی از زندگی و جوانی است. از سوی دیگر، به پیری و مرگ نیز اشاره میکند که نشاندهنده گذر زمان و ناپایدار بودن زندگی است. به طور کلی، این بیت دلیلی بر اهمیت بهرهمندی از زندگی و همچنین پذیرش واقعیتهای آن است.
اگر در سایه اش خوابیده بیمار
صحیح از خواب خوش گردیده بیدار
هوش مصنوعی: اگر کسی در سایه او استراحت کند، حتی اگر بیمار باشد، بعد از خواب خواهد توانست به خوبی و سلامت بیدار شود.
زمینی را که سازد سایه پرورد
ز خاک آن زمرد می توان کرد
هوش مصنوعی: زمینی که تحت سایه پروردگار قرار دارد، میتوان از خاک آن سنگ قیمتی نظیر زمرد استخراج کرد.
بهارش قدر شاخ گل شکستست
گلستان از نسیمش نیم مستست
هوش مصنوعی: بهار به اندازهای زیبایی و لطافت دارد که شاخ گلها را خم کرده و باغ را به خاطر نسیم ملایمش به حالت نیمه مستی درآورده است.
بسرسبزی چو بخت ارجمندان
برفعت همت فطرت بلندان
هوش مصنوعی: زیر سایه سبز و خرمی که نصیب انسانهای بزرگ و شریف میشود، نشانهای از تلاش و اراده قوی طبیعت در انسانهای بلند همت وجود دارد.
خیابان گرچه باشد فرشش از سنگ
پر از گل گشته همچون نقش ارژنگ
هوش مصنوعی: اگرچه خیابان سنگفرش است، اما با گلها تزئین شده و زیبایی آن مشابه نقش و نگارهایی است که با دقت طراحی شدهاند.
که سنگش بسکه هست آئینه کردار
بود عکس ریاحین زو پدیدار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به این دارد که سنگ، به دلیل ویژگیهای خاصش، مانند آیینهای است که نشاندهندهی رفتار و کردار فرد میباشد. به همین خاطر، تصاویری زیبا و شگفتانگیز از گلها و طبیعت در آن نمایان میشود.
به طور کلی، میتوان گفت که ظاهر و رفتار انسانها میتوانند تأثیر زیادی در بازتاب زیباییهای زندگی و طبیعت داشته باشد.
از آن آب طراوت آشکارا
نمایان موج از آن مانند خارا
هوش مصنوعی: آب طراوت بخش در دور و بر خود به وضوح جلوه میکند، و موجهایی که مانند سنگ خارا هستند، از آن شکل میگیرند.
برین گلشن نظر هر کس که انداخت
خیابان را زجدول باز نشناخت
هوش مصنوعی: هر کسی که به این گلستان نگاه کند و خیابان را از جدولش جدا ببیند، او نمیتواند این زیبایی را به درستی درک کند.
درین فردوس قصری دلفریبست
که چشم از دیدن او ناشکیبست
هوش مصنوعی: در این بهشت، قصر زیبا و دلنشینی وجود دارد که چشمها از تماشای آن تاب نمیآورند.
صفای خلد فرش آستانش
گرفته دلگشائی در میانش
هوش مصنوعی: نعمت و زیبایی بهشت در کنار درگاهش قرار دارد و دل انسان را در این میان شاد میکند.
سه جانب گلشن و در پیش دریاست
که هر موجش خم زلفی فرح ساست
هوش مصنوعی: در اینجا توصیف زیباییهای یک گلشن و دریا به تصویر کشیده شده است. گلشن با زیباییهایش و دریا با امواجی که همانند تاب زدن موهای خوشبوی یک معشوقه به نظر میرسند، چهرهای فرحبخش و دلانگیز دارند. این ترکیب، فضایی شگفتانگیز و دلنشین را خلق میکند که هر کدام از اجزای آن به زیبایی دیگری کمک میکند.
در و دیوارش از تصویر گلزار
درو باید نشستن رو بدیوار
هوش مصنوعی: اینجا باید برای مدت طولانی ماند و به زیباییهای گلزار نگاه کرد. دیوارها و فضای این مکان پر از تصاویری از گل و گیاه است که ما را به تأمل و آرامش دعوت میکند.
که از نظاره این قصر دلکش
گریزد غم زدل چون دود از آتش
هوش مصنوعی: کسی که از تماشای این قصر زیبا ناامید و غمگین شود، باید بداند که غم مانند دودی از آتش دور میشود.
ولی در دل بجا ماند همین درد
که نتوان چشم دیگر عاریت کرد
هوش مصنوعی: اما در دل تنها همین درد باقی مانده است که نمیتوان چشم دیگری را به امانت گرفت.
در آن حوضی پرآب زندگانیست
که موجش را خبر از ساحلش نیست
هوش مصنوعی: در آن حوضی که زندگی در آن جریان دارد، هیچکس از حال و هوای ساحل و کنارهاش باخبر نیست و تنها جریان آب و امواج آن وجود دارد.
بود چشم حبابش رهزن هوش
کمند موج او در گردن هوش
هوش مصنوعی: چشم حبابش چون یک تله است که توجه و تمرکز را میگیرد و موج وجودش به مانند دلیلی است که میتواند فکر و خیال را به خود مشغول کند.
زهر فواره اش آبی بر افلاک
روان همچون دعا از سینه پاک
هوش مصنوعی: آب پرفشار فوارهای به آسمان روان میشود، مانند دعایی که از دل پاک برمیخیزد.
از این بیش آب باریدی ز گردون
زمین بر آسمان می بارد اکنون
هوش مصنوعی: از این به بعد باران بر زمین میبارد و آسمان پر از آب و رطوبت خواهد بود.
زبس تردستی وصفت نمائی
ز آب انداخته تیر هوائی
هوش مصنوعی: شما به قدری با مهارت و هنر، ویژگیهایتان را نشان میدهید که مانند تیری پرتاب شده از آب، به راحتی و با دقت به هدف میزنید.
زمین تا از وجودش سرفرازست
زبان او بگردون خوش درازست
هوش مصنوعی: زمین تا زمانی که زنده و پربار باشد، سخن او به آسمان بلند و شیرین خواهد بود.
زوصفش چون توانم بود خاموش
که چون فواره معنی می زند جوش
هوش مصنوعی: از چهرهاش نمیتوانم بگذرم و سکوت کنم، زیرا مانند چشمهای جوشانی است که همیشه معانی و احساسات را به بیرون میریزد.
بتوصیفش سخن را تا روا نیست
زبان فواره آب معانیست
هوش مصنوعی: تا زمانی که نتوان به توصیف او پرداخته شود، زبان حتی مانند فوارهای از آب معانی، قادر به بیان آن نیست.
بنای گلشن و این قصر والا
شد از ممتاز دوران مهد علیا
هوش مصنوعی: این باغ و قصر باشکوه بر اساس ویژگیهای برجسته دوران مهد علیا ساخته شده است.
فرشته عصمت و بلقیس سیرت
چو مریم از تقدس پاک طینت
هوش مصنوعی: فرشتگان و بلقیس، هر دو دارای ویژگیهای پاکی و طهارت روحانی هستند، مشابه مریم که به خاطر تقدس و پاکیاش شناخته میشود.
چنانش زاهل عالم برتری بود
که با شاه جهانش همسری بود
هوش مصنوعی: او به قدری در علم و دانش برتر بود که حتی با بزرگترین پادشاهان نیز همتراز و همسطح بود.
چو بانوی جهان بلقیس دوران
بجنت رفت از بزم سلیمان
هوش مصنوعی: چون ملکه بلقیس، که نماد زیبایی و عظمت است، به سراسر زندگی جاودانی و پر از سعادت رفت و از مهمانی سلیمان جدا شد.
همین جنت که از وی گشت آباد
بفرزند جهان آرای خود داد
هوش مصنوعی: این بهشت که به خاطر او سرشار و آباد شده، به فرزند خود زیباییهای جهان را عطا کرد.
چنین دلبند شه سر معلی
گرامی یادگار مهد علیا
هوش مصنوعی: این بیت به عشق و محبت عمیق به یک شخصیت معنوی اشاره دارد که یادگاری از زمانهای خوب و مقدس است. شاعر به زیبایی و ارادت خود به این فرد که در مرتبهای بلند قرار دارد، تأکید میکند.
بر اوج سروری خورشید دولت
ولی دائم نهان در ابر عصمت
هوش مصنوعی: در بالاترین مقام و اعتبار، مثل خورشید درخشان است، اما این مقام همیشه در زیر حجاب پاکی و عصمت پنهان است.
همیشه باد این ثانی مریم
حریم افروز شاهنشاه عالم
هوش مصنوعی: همیشه این بوی خوش مریم، حریم و محیطی را برای شاهنشاه جهان روشن و تابناک میکند.
بفرقش سایه باد از ظل یزدان
نشان تا باشد از خورشید تابان
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که تأثیرات و نشانهها در زندگی ما میتواند از دو منبع مختلف باشد: یکی از طبیعت (باد و سایه) و دیگری از وجود خداوند (ظل یزدان). این بیان میکند که وجود و روشنایی واقعی، مانند خورشید، میتواند نشانی از الهیت و حقیقت باشد. بنابراین، برای درک روشنایی و حقیقت، باید از نشانههای دنیوی و طبیعی فراتر برویم و به منبع اصلی و الهی توجه کنیم.