گنجور

شمارهٔ ۱۶ - درتعریف کشمیر

دگر بخت از در یاری برآمد
بشهرستان عیشم رهبر آمد
ره و رسم جفاجویان دگر شد
کسی کو بود رهزن راهبر شد
بگلزاریم طالع رهنما گشت
که با خارش بود صد رنگ گلگشت
چه بستانی است دست عیش گلچین
که شهری را زیک گل کرده رنگین
غلط گفتم چه بستان و چه گلزار
بهارستان نگارستان ارم زار
کسی کشمیر را بستان نگوید
بغیر از روضه رضوان نگوید
جهان دلگشائی کشور فیض
که هر روزن درو باشد در فیض
هوایش کرده از جنت حکایت
زبادش شمع را نبود شکایت
زامداد هوا در عین گرما
نجنبیده است بال بادزن ها
هوایش آنچنان در شب جهانتاب
که باشد چون چراغ روز مهتاب
عماراتش همه از چوب از آنست
که خاکش همچو آب رو گرانست
در این کشور عزیزت آنچنان خاک
که می آرند از هندوستان خاک
اگر طوفان باد آید باینجا
بتعظیمش نخیزد گرد بر پا
زجوش سبزه در این عالم پاک
نیارد ریخت کاتب بر رقم خاک
اگر باشد کف خاکی بجاده
بود چون دست ممسک ناگشاده
همیشه در هوایش ابر سیار
بسان عاشق اندر کوی دلدار
اثر نه از زمین نه ز آسمانست
در ابر و سبزه این هر دو نهانست
زهر جانب که نخلی قد کشیده
برو عاشق صفت تا کی تنیده
برندان تاکش این تعلیم داده است
که پای هر درختی جای باده است
بود زینگونه در آفاق کم شهر
که هم باغست و هم دریا و هم شهر
زخانه تا بکشتی پا نهادی
میان سبزه و گل اوفتادی
دو دریا دارد این شهر دل افروز
دو عالم زین دو باشد عشرت اندوز
یکی جاری میان شهر چون نیل
بروی خوبی کشمیر ازو نیل
ز آبش تازه می گردد روانها
از آن جاریست نامش بر زبانها
دگر یک دل که دل شد بیقرارش
ز خوبی شهر دارد در کنارش
عنان سیر را سرعت نداده
چو طبع من روان و ایستاده
کشیده از کنار شهر تا کوه
خوشا شهر خوشا دل و خوشا کوه
بسیر دل بیا گلشن چه باشد
بکشتی گل ببر دامن چه باشد
بنوعی گل بگل تا کوه پیوست
که بر دریا پل از گل میتوان بست
نظر تا کرده ام بر صفحه دل
کبابم کرده رشک چشم احوال
رسیده موج آتش گر بزانو
گذشت گل زسر چون سبزه مو
گلشن در چار موسم جاودانی
چو بحر شعر و گلهای معانی
اگر بر فرق ریزد آب ازین دل
بروید سبزه مو از سر گل
بزیر سبزه آبش نیست پیدا
تو گوئی سبزه میدانیست دریا
ندادی سبزه اش گر راه کشتی
زآبش هیچکس آگه نگشتی
میان سبزه کشتی ره گشاده
کسی دیده است این دریا و جاده
خیابانها در آب از راه کشتی
نمایان همچو انهار بهشتی
اگر خود فرودین ور تیر ماهست
میان سبزه و گل شاهراهست
عجب راهی که چون دیدش مسافر
نمی خواهد که راهش گردد آخر
نسیم روی دل زان چشم بد دور
معطر گشته مغز از وی چو کافور
بجائی گلفشانی را رسانده است
که بر تخت سلیمان گل فشانده است
گل آبی بکشورهای دیگر
همین نیلوفرست آن نیز کمتر
درین دریا گل افزون از حبابست
زرنگ هر گلی نقشی بر آبست
بود نیلوفر اینجا شرمساری
چو در بزم عروسی سوگواری
چه ملکست این خدایا خرمش دار
که شاخ موج آبش گل دهد بار
جز این دریا نبینی جای دیگر
گلستان ارم در بحر اخضر
گلش در پاکدامانی چو مهتاب
زبرگ انداخته سجاده بر آب
بروی برگ شبنم ها نشسته
چو بر سجاده تسبیح گسسته
گل سرخ کول را چون ستانم
چگونه بر سر این آتش آیم
چگونه کی ز من دارند باور
که می آید برون از آب اخگر
زوجد سبزه در این سبز بیشه
کول را خنده میآید همیشه
دهان غنچه اش گاه تبسم
برد خواهی نخواهی دل ز مردم
لب معشوق مست پان خورده
باین شوخی دل از مردم نبرده
نگه رنگین شود از دیدن آن
حنا بر دست بندد چیدن آن
بود آمیزش دریا و این گل
بسان آب داخل کرده در مل
در آب و رنگ چون جام شرابست
چه حاجت اینکه گویم آفتابست
اگرچه محتسب خم ها شکسته
بود در پیش جامش دست بسته
زمنع باده جانم رو بره داشت
می جام کول را او نگه داشت
درین قحط شراب و منع باده
بمستان کاسه داده رو گشاده
گل زردش که دریا را نقابست
بساطش پهن تر از آفتابست
بدریا سر بسر پیرایه گستر
گرفته آب را آئینه در زر
گلستان ارم با آن نکوئی
ز ایزد خواسته این زرد روئی
بزور نامیه از قعر دریا
دمیده سبزه اش یک نیزه بالا
وزین گل کافتاب گلستانست
سراسر نیزه ها زرین سنانست
در آن گلشن که گل از آب روید
کس از شادابی گلها چه گوید
زباغستان این دریا چگویم
هزاران خلد و من تنها چگویم
بود این بحر اخضر پرجزیره
ز هر یک چشم اداراکست خیره
عیان از هر جزیره تازه باغی
ریاض خلد را چشم و چراغی
سراسر برگها مطبوع و دلخواه
همه خضر طراوات را قدمگاه
نخست از باغ بحر آرا کنم سر
که گیرد بحر شعرم آب دیگر
عجب باغی نهال گل حصارش
طراوت باغبان ابر آبیارش
درخت گل چو گیرد جای دیوار
سر دیوار را از گل بود خار
درختانش تنومند و برومند
باشجار بهشتی خویش و پیوند
چنان بالیده گل در این گلستان
که شد در گل نهان ساق درختان
شکوفه چونکه گردد گلشن آرا
شود این باغ ابر روی دریا
زبحر آرا روان شد با دل شاد
بسیر گلستان عیش آباد
چنارش آنچنان بالا کشیدست
که بالا دست خود دستی ندیدست
بنوعی از بزرگی مایه دارد
که شهری را بزیر سایه دارد
بهر جا دست شاخش پنجه یازید
مسلم شد ز دست انداز خورشید
به پیش تیغ خور زانسان حجابست
که هر برگیش ابر آفتابست
طراوت آنچنانش آب داده
که عکسش کرده آب دل زیاده
چنان سرخوش زجام عیش افتاد
که کف بر هم زند بی جنبش باد
چو دریا منتهی گردد بکهسار
فرح را ابتدا آید پدیدار
بدامن کوه بین باغ فرحبخش
که از نزهت بجنت می دهد بخش
خیابانش که نظاره نوازست
خوش آینده تر از عمر دراز است
اگر طول امل کوته نبودی
نشانی ز امتدادش می نمودی
ره توصیف آن را هر که سر کرد
سخن دیگر نیارد مختصر کرد
سخن تا دفتر وصفش گشودست
خیابانی زهر سطری نمودست
چنار و بید مجنون و سفیده
ز رغم هم بگردون سر کشیده
چنارش آنچنان با خویش بالید
که یک برگ خزان اوست خورشید
زساقش دسته بر آئینه چرخ
زبرگش دست رد بر سینه چرخ
ببالا نامیه برده چنانش
که تیغ کوه بسته بر میانش
بنوعی از بلندی کامیابست
که هر شاخیش معراج سحابست
اگر از شاه نهرش حرف گویم
دهن باید بصد دریا بشویم
چه نهری زیب دریا زیور باغ
غلط گفتم روان پیکر باغ
زآبش آن صدا در باغ پیچید
که بر الحان بلبل غنچه خندید
بگردی سربسر گر گلشن دهر
نیابی اینچنین باغ و چنین نهر
کنارش از دو سو بینی سراسر
همه نهری شده چون خط مسطر
خیابان را بپایان چون رساند
در آخر آب از رفتار ماند
صدای دلپذیر آبشارش
نوا آموز کبک کوهسارش
عمارت را همین بس وصف شأنش
که غلطد اینچنین نهر از میانش
چو سایه افکند پیرامن کوه
بزیر کوه ماند دامن کوه
سرآمد آنچنان در دلگشائی
که آبش نالد از درد جدائی
خروشان نهر چون در حوض ریزد
نهنگی دان که با دریا ستیزد
چنان آئینه حوضست روشن
که پنهان نیست بروی راز گلشن
نظر هر کس که بر آبش گمارد
زر همیان ماهی را شمارد
نثاری ابر حوضش را فرستاد
علو همت فواره پس داد
کشیده قامت فواره موزون
عصای پیری خود یافت گردون
زنهرش گر بساحل کشتی آری
در آب سبزه خواهد گشت جاری
رقوم سبزه بر اطراف جدول
نمایان چون حواشی بر مطول
زسجده بید مجنون جبهه فرساست
بشکر آنکه در این جنتش جاست
چنین باید طریق حق گذاری
کند با سربلندی خاکساری
بدور هر نهال ابری پرستار
همه روزه هوادار و وفادار
گهی گرد سرش گردیده گریان
گهی در پاش افتاده چو مستان
بروی سبزه هر برگی که افتاد
بزلف بید مجنون رویدش باز
نقاب از روی گلها یک قلم دور
بزیر سبزه روی خاک مستور
تیمم نیست ممکن در حریمش
ولی بتوان وضو کرد از نسیمش
درین کشور فراوانست گلشن
کدامین باغ را بلبل شوم من
زهر باغ ار جدا دستانسرایم
وزین گلشن سوی آن گلشن آیم
درین ره بلبل طبع نواساز
هم از پرواز ماند هم ز آواز
ولی باغ نشاط آن رهزن هوش
بجوش آرد هزاران مرغ خاموش
ربوده از طراوت آنقدر بخش
که در خوبی بود بعد از فرحبخش
گرفته جای در آغوش کهسار
عماراتش همه همدوش کهسار
بدریا روی دارد پشت در کوه
چه کوهی تیغ آن خونریز اندوه
گل اندامی چنین نبود بعالم
که باشد پشت و رویش بهتر از هم
زمین باغ از ته تا ببالا
بود نه مرتبه افلاک آسا
بخوبی هر کدام از دیگری پیش
همه جا داده خود را بر سر خویش
زبس فواره اش بارد بکهسار
گرفت از سبزه تیغ کوه زنگار
گرفته جدولش چون مطرب مست
ز نه فواره موسیقار در دست
نه جدول بلکه سیل کوهساری
درو چون فیض حق پیوسته جاری
باستحقاق معشوق بهارست
کدامین باغ را نه آبشارست
بپای هر نهالش چشمه ای هست
که می گردد از آن سیراب پیوست
نباشد سازگارش آب دیگر
گر آب خضر در پایش دهی سر
ز بس نازک بود طبع نهالش
دو آب ار خورد بر هم خورد حالش
درختان سر افراز رسیده
زاطراف خیابان صف کشیده
بسان سرکشان در پهلوی هم
بروز بار شاهنشاه عالم
شهنشاه جهان خورشید دوران
پناه هفت کشور ظل یزدان
سپهرش در ازل شاه جهان خواند
قضا هم ثانی صاحبقران خواند
سران را سربلندی ز آستانش
بزرگی خانه زاد خاندانش
کسی را کاسمان افکند از پای
گرفتش دست و دادش بر فلک جای
بهر کشور که محروم از مرادیست
بدرگاهش چو آید کیقبادیست
کسی کز کام دل دست طلب شست
بهند آمد زخاک درگهش جست
چو کو شد در کمال ناتمامان
سر ببریده را آرد بسامان
گرفت از عهدش آن زینت زمانه
که خاتم هاست در انگشت شانه
به پیش جبهه اش صبح است دلگیر
زباغ خلق او یک قطعه کشمیر
کسیکه طلعتش در خواب بیند
چو برخیزد گل از بستر بچیند
مصور فروشان پادشاهی
مجسم معنی عالم پناهی
بقا بر قامت عمرش قبائی است
که هر روزش به از اول صفائی است
ز کوی دولتش گردیست اکسیر
ز بحر فطرتش موجیست تدبیر
کفش از پنج انگشت است پنجاب
وز آن پنجاب عالم گشته سیراب
دلش بحری که گوهر بر سر آرد
کفش ابری که بی موسم ببارد
دلش از صیقل الهام روشن
درو احوال هر کس پرتوافکن
همه اسرار غیبش حاضر هوش
نکرده جز گناه کس فراموش
شدش زان دست بالادست شاهان
که ننهد دست رد بر پر گناهان
زبس بر ترک بخشش نیست قادر
گنه بخشد چو گردد گنج آخر
بنوعی شأن اقبالش بلند است
که رد سازد گرش پروین سپندست
بدورانش رگ و نشتر بهم یار
چو انگشت طبیب و نبض بیمار
اگر از مهر بیند سوی آتش
شرر شبنم شود بر روی آتش
در اقلیمی که عدلش پاسبان است
ز ضبطش خانه بیدر چون کمانست
ببین ز اقبال شاه عدل پرور
بکنج هر دهی صد شهر بیدر
زبیم قهر شاه معدلت کیش
نیارد برد کس حق کس از پیش
بریگ تشنه آب ار بسپرد کس
صدف وارش به از اول دهد پس
زند گر بانگ قهرش بر ستمکار
ز صحرا سیل بگریزد بکهسار
چنان کوتاه شد دست ستم کیش
که نتواند زد آسان بر سر خویش
بدستش آلت شر تا نیابند
بدندان شیر ناخنهای خود کند
چو آید بر سر عاجز نوازی
کند با شعله خاری تیغ بازی
ضعیفان را قوی شد آنچنان دست
که خاشاکی ره سیلاب را بست
ببال قوت او کبک کهسار
زخون باز آرد رنگ منقار
تراست از خنده کبک آنچنان باز
که از بال پرش رم کرده پرواز
ز بس داغست از بیداد نخجیر
پلنگی می نماید در نظر شیر
شراب از مجلسش تا گشت مهجور
زبس دلباخت شد بیدانه انگور
شد آگه تا ز منع باده گردون
پرید از رو شفق را رنگ میگون
ز ایمانش قوی بازوی اسلام
ز آب تیغش آبروی اسلام
بهند از سنگ بتهای شکسته
عجب سدی براه کفر بسته
برای کسب آداب شریعت
بهند آیند ارباب طریقت
چو شمشیر غزا سازد حمایل
شود خورشید وش سر تا بپا دل
بمیزان دلیری از همه بیش
بوقت کار چون شمشیر در پیش
بجائی جرأتش پا می فشارد
که شیر از لرزه ناخن ها بکارد
ز تیغش سر بخاک راه همدوش
ززخم ناوکش دشمن زره پوش
سر گردن کشان و پای تیغش
ظفر یک گوهر از دریای تیغش
برید از وصف تیغش رشته حرف
ز گفتگو چه بربندم دگر طرف
در آرم در دعایش بعد از این دم
سخن را عاقبت محمود سازم
بخوبی تا شوم کشمیر مذکور
بعالم نام نیکش باد مشهور
کند دریوزه کوه پیر پیخال
زچتر دولتش رفعت همه سال

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دگر بخت از در یاری برآمد
بشهرستان عیشم رهبر آمد
هوش مصنوعی: بخت جدیدی از در وارد شد و خوشی و شادی به شهر من قدم گذاشت.
ره و رسم جفاجویان دگر شد
کسی کو بود رهزن راهبر شد
هوش مصنوعی: روش و رفتار افرادی که به دنبال جدایی و آسیب زدن به دیگران هستند تغییر کرده است. حالا کسی که曾 در نقش راهزن و مزاحم بود، به مقام راهبری و هدایت رسیده است.
بگلزاریم طالع رهنما گشت
که با خارش بود صد رنگ گلگشت
هوش مصنوعی: در باغ ما، تقدیر خود راهنمایی کرد و باعث شد که با تیغه‌های گل، رنگ‌های مختلفی به وجود بیاید.
چه بستانی است دست عیش گلچین
که شهری را زیک گل کرده رنگین
هوش مصنوعی: چه لذتی دارد که با دست گلچین، زیبایی و رنگارنگی را برای شهری به ارمغان بیاوری.
غلط گفتم چه بستان و چه گلزار
بهارستان نگارستان ارم زار
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم وقتی درباره باغ و گلزار بهار صحبت می‌کنم. بلکه من از زیبایی‌های باغ ارم و لذت‌های آن سخن می‌گویم.
کسی کشمیر را بستان نگوید
بغیر از روضه رضوان نگوید
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند از کشمیر سخن بگوید مگر اینکه آن را به بهشت تشبیه کند.
جهان دلگشائی کشور فیض
که هر روزن درو باشد در فیض
هوش مصنوعی: جهان پر از خوشی و نعمت است، جایی که هر دری که به آن نگاه کنی، نیکویی و برکت را به تو می‌آورد.
هوایش کرده از جنت حکایت
زبادش شمع را نبود شکایت
هوش مصنوعی: به خاطر وجودش، هوای بهشتی را به یاد می‌آوریم و شمع، از وزش باد به خود نمی‌بالد و شکایتی ندارد.
زامداد هوا در عین گرما
نجنبیده است بال بادزن ها
هوش مصنوعی: هوا هرچند گرم است، اما زودتر از آنچه انتظار می‌رفت، تغییر نکرده و هنوز آرام مانده است. بال‌های بادزن‌ها هم به آرامی تکان نمی‌خورند.
هوایش آنچنان در شب جهانتاب
که باشد چون چراغ روز مهتاب
هوش مصنوعی: هوا در شب آنقدر روشن و زیباست که به نظر می‌رسد مانند نور روز است و خود را با روشنایی ماه نیز به نمایش می‌گذارد.
عماراتش همه از چوب از آنست
که خاکش همچو آب رو گرانست
هوش مصنوعی: ساختمان‌هایش همه از چوب ساخته شده‌اند، زیرا زمینش به دلیل سنگینی آب و رطوبت، نمی‌تواند ساختمان‌های سنگی را تحمل کند.
در این کشور عزیزت آنچنان خاک
که می آرند از هندوستان خاک
هوش مصنوعی: در این سرزمین گرانبها، آن طور خاکی وجود دارد که از هندوستان نیز برایش خاک می‌آورند.
اگر طوفان باد آید باینجا
بتعظیمش نخیزد گرد بر پا
هوش مصنوعی: اگر طوفانی بیاید، باید با احترام به آن توجه کنیم و در برابرش سر فرود آوریم، تا از ایجاد هرج و مرج جلوگیری کنیم.
زجوش سبزه در این عالم پاک
نیارد ریخت کاتب بر رقم خاک
هوش مصنوعی: در این دنیا، از سرزندگی و جوانی سبزه‌ها، کاتب قادر نیست بر روی خاک چیزی بنویسد.
اگر باشد کف خاکی بجاده
بود چون دست ممسک ناگشاده
هوش مصنوعی: اگر بر روی زمین چیزی وجود داشته باشد، مانند دستی است که باز نشده و بسته مانده است.
همیشه در هوایش ابر سیار
بسان عاشق اندر کوی دلدار
هوش مصنوعی: همیشه مانند یک عاشق در جستجوی محبوبش، در آسمان او ابرهایی در حال حرکت وجود دارد.
اثر نه از زمین نه ز آسمانست
در ابر و سبزه این هر دو نهانست
هوش مصنوعی: این عبارت بیان می‌کند که نشانه‌ها و تاثیرات موجود در طبیعت نه تنها از زمین و نه تنها از آسمان نشأت می‌گیرند، بلکه در واقع در میان ابرها و چمن‌ها به‌طور پنهان وجود دارند. به عبارتی دیگر، زیبایی و زندگی در طبیعت از ترکیب عناصر مختلف به وجود می‌آید که در ظاهر شاید قابل رؤیت نباشند، اما در واقع در دل آنها شکل گرفته‌اند.
زهر جانب که نخلی قد کشیده
برو عاشق صفت تا کی تنیده
هوش مصنوعی: هر جا که درختی بلند شده است، عاشقانه به آن نگاه کن؛ تا کی باید در تنگنای محبت بمانی؟
برندان تاکش این تعلیم داده است
که پای هر درختی جای باده است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که برندان به کسی آموزش داده که در زیر هر درختی می‌توان جایی برای نوشیدن و تفریح پیدا کرد. به عبارتی، در هر مکانی می‌توان فرصت‌هایی برای لذت بردن و خوشی یافت.
بود زینگونه در آفاق کم شهر
که هم باغست و هم دریا و هم شهر
هوش مصنوعی: در دنیا، شهرهایی کم هستند که هم باغ دارند، هم دریا و هم ویژگی‌های شهری.
زخانه تا بکشتی پا نهادی
میان سبزه و گل اوفتادی
هوش مصنوعی: از خانه که خارج شدی و قدم به بیرون گذاشتی، در میان گل‌ها و سبزه‌ها افتادی.
دو دریا دارد این شهر دل افروز
دو عالم زین دو باشد عشرت اندوز
هوش مصنوعی: این شهر دارای دو دریای زیبا و دلنشین است که از این دو دریا، شادی و خوشی برای دنیا به وجود می‌آید.
یکی جاری میان شهر چون نیل
بروی خوبی کشمیر ازو نیل
هوش مصنوعی: در میان شهر، جوی آبی روان است که همچون نیل به زیبایی‌های کشمیر می‌ریزد.
ز آبش تازه می گردد روانها
از آن جاریست نامش بر زبانها
هوش مصنوعی: آب تازه‌ای که روان‌ها را شاداب می‌کند، به همین خاطر نامش بر سر زبان‌هاست.
دگر یک دل که دل شد بیقرارش
ز خوبی شهر دارد در کنارش
هوش مصنوعی: یک دل دیگر نیز وجود دارد که از زیبایی‌های شهر خود همواره بی‌قرار و شیدا است و همواره در کنار آن زیبایی‌ها زندگی می‌کند.
عنان سیر را سرعت نداده
چو طبع من روان و ایستاده
هوش مصنوعی: مثل اینکه کاروان شترها با سرعت نمی‌روند، زیرا حال و هوای من آرام و بی‌حرکت است.
کشیده از کنار شهر تا کوه
خوشا شهر خوشا دل و خوشا کوه
هوش مصنوعی: از کنار شهر تا کوه را بلند و باشکوه توصیف می‌کند. اینجا به زیبایی و دل‌نشینی شهر و کوه اشاره شده و ابراز شادی از وجود هر دو مکان صورت گرفته است.
بسیر دل بیا گلشن چه باشد
بکشتی گل ببر دامن چه باشد
هوش مصنوعی: ای دل، بیا به گلستان، ببین چه خبر است! اگر گل را ببرم، چه از من برمی‌آید؟
بنوعی گل بگل تا کوه پیوست
که بر دریا پل از گل میتوان بست
هوش مصنوعی: به نوعی گل و گیاه تا کوه اتصال پیدا کرده‌اند که از گل می‌توان پلی بر روی دریا ساخت.
نظر تا کرده ام بر صفحه دل
کبابم کرده رشک چشم احوال
هوش مصنوعی: هر زمانی که به دل خود نگاه کرده‌ام، حسرت و غم را در آن دیده‌ام و باعث ناراحتی‌ام شده است.
رسیده موج آتش گر بزانو
گذشت گل زسر چون سبزه مو
هوش مصنوعی: اگر شعله آتش به زانو درآید، گل به سر برمی‌خیزد مانند سبزه‌ای که در میان علف‌ها قرار دارد.
گلشن در چار موسم جاودانی
چو بحر شعر و گلهای معانی
هوش مصنوعی: باغی که در هر فصل زیبایی و شکوه همیشگی دارد، همچون دریایی از شعر و گل‌های مفهومی است.
اگر بر فرق ریزد آب ازین دل
بروید سبزه مو از سر گل
هوش مصنوعی: اگر آب بر روی سر بریزد، سبزه و گیاه از دل خواهد رویید، مانند رویش مویی از سر گل.
بزیر سبزه آبش نیست پیدا
تو گوئی سبزه میدانیست دریا
هوش مصنوعی: در زیر سبزه و چمن، آبی پیدا نیست و گویی این سبزه، دریا را می‌شناسد.
ندادی سبزه اش گر راه کشتی
زآبش هیچکس آگه نگشتی
هوش مصنوعی: اگر سبزه‌ات را در آب رها کنی، کسی متوجه آن نخواهد شد و هیچ‌کس نمی‌داند که کشتی‌اش به کجا می‌رود.
میان سبزه کشتی ره گشاده
کسی دیده است این دریا و جاده
هوش مصنوعی: در میان چمنزاری سرسبز، کسی را دیده‌اند که دریا و راه را برای عبور آسان کرده است.
خیابانها در آب از راه کشتی
نمایان همچو انهار بهشتی
هوش مصنوعی: خیابان‌ها در آب، به‌گونه‌ای که انگار کشتی‌ها در آن حرکت می‌کنند، خود را نشان می‌دهند و شبیه رودخانه‌های بهشتی به نظر می‌آیند.
اگر خود فرودین ور تیر ماهست
میان سبزه و گل شاهراهست
هوش مصنوعی: اگر فرودین و تیرماه باشد، در میان سبزه و گل، جاده‌ای به‌وجود می‌آید.
عجب راهی که چون دیدش مسافر
نمی خواهد که راهش گردد آخر
هوش مصنوعی: مسافر از دیدن این مسیر تعجب می‌کند و نمی‌خواهد که در انتهای آن قدم بگذارد.
نسیم روی دل زان چشم بد دور
معطر گشته مغز از وی چو کافور
هوش مصنوعی: نسیم دل‌انگیز ناشی از آن چشم، بوی خوشی به همراه دارد و مغز را مانند کافور معطر کرده است.
بجائی گلفشانی را رسانده است
که بر تخت سلیمان گل فشانده است
هوش مصنوعی: به جایی رسیده است که زیبایی‌های او حتی بر تخت سلیمان نیز نمایان شده است.
گل آبی بکشورهای دیگر
همین نیلوفرست آن نیز کمتر
هوش مصنوعی: گل آبی که در کشورهای دیگر وجود دارد، همان نیلوفر است و آن هم کمتر رشد می‌کند.
درین دریا گل افزون از حبابست
زرنگ هر گلی نقشی بر آبست
هوش مصنوعی: در این دریا، گل‌ها بیشتر از حباب‌ها هستند و هر گل، داستان و زیبایی خاصی را بر روی آب به نمایش می‌گذارد.
بود نیلوفر اینجا شرمساری
چو در بزم عروسی سوگواری
هوش مصنوعی: نیلوفر در اینجا به نشانه شرمساری است، درست مانند حالتی که در مراسم عروسی، غم و اندوهی وجود دارد.
چه ملکست این خدایا خرمش دار
که شاخ موج آبش گل دهد بار
هوش مصنوعی: ای خدا، این سرزمین چه زیبایی دارد! آن را همیشه شاد و خوشبخت نگه‌دار، به‌طوری که درختانش در کنار آب، گل‌های زیبا بدهند.
جز این دریا نبینی جای دیگر
گلستان ارم در بحر اخضر
هوش مصنوعی: به جز این دریا، در هیچ جای دیگری بهشت ارم را نخواهی دید که در آب‌های سبز رنگ باشد.
گلش در پاکدامانی چو مهتاب
زبرگ انداخته سجاده بر آب
هوش مصنوعی: گل او به پاکدامنی مانند مهتاب است که بر روی آب، سجاده‌ای از برگ‌ها انداخته است.
بروی برگ شبنم ها نشسته
چو بر سجاده تسبیح گسسته
هوش مصنوعی: بر روی برگ‌های شبنم، نشسته‌ای مانند کسی که بر سجاده‌ای از تسبیح پراکنده دعا می‌خواند.
گل سرخ کول را چون ستانم
چگونه بر سر این آتش آیم
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم گل سرخ کول را ببرم و بر روی این آتش قرار دهم؟
چگونه کی ز من دارند باور
که می آید برون از آب اخگر
هوش مصنوعی: چطور ممکن است کسی از من توقع داشته باشد که آتش از آب بیرون بیاید؟
زوجد سبزه در این سبز بیشه
کول را خنده میآید همیشه
هوش مصنوعی: در میان سبزه‌زارهای سرسبز، گل‌های رنگارنگ همواره شادی و خوشحالی را به ارمغان می‌آورند.
دهان غنچه اش گاه تبسم
برد خواهی نخواهی دل ز مردم
هوش مصنوعی: گاه لبخند غنچه‌اش دل آدم را می‌برد، چه بخواهی و چه نخواهی.
لب معشوق مست پان خورده
باین شوخی دل از مردم نبرده
هوش مصنوعی: لب معشوق مانند شراب مست‌کننده است و به خاطر این لطیفه، دل هیچ‌کس را نمی‌تواند از او دور کند.
نگه رنگین شود از دیدن آن
حنا بر دست بندد چیدن آن
هوش مصنوعی: نگاه‌ها به خاطر دیدن حنا روی دست، رنگین و شاداب می‌شود و این زیبایی به خاطر انتخاب و چیدن آن است.
بود آمیزش دریا و این گل
بسان آب داخل کرده در مل
هوش مصنوعی: آب دریا و این گل به هم پیوند خورده‌اند، مانند آبی که در مل می‌ریزد.
در آب و رنگ چون جام شرابست
چه حاجت اینکه گویم آفتابست
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که زیبایی و جذابیت موجود در آب و رنگ به اندازه‌ای است که مانند شراب می‌ماند و نیازی به گفتن این‌که این زیبایی ناشی از نور خورشید است وجود ندارد. در واقع، خود این زیبایی کافی است و نیازی به توضیح بیشتر نیست.
اگرچه محتسب خم ها شکسته
بود در پیش جامش دست بسته
هوش مصنوعی: هرچند که مأموران سرکشی مشروب را شکسته بودند، اما او هنوز در مقابل جامش دستش بسته بود.
زمنع باده جانم رو بره داشت
می جام کول را او نگه داشت
هوش مصنوعی: از منع نوشیدن، جان من بی‌تاب و ناآرام شد، اما او با نگه‌داری از جام، آرامش را برایم حفظ کرد.
درین قحط شراب و منع باده
بمستان کاسه داده رو گشاده
هوش مصنوعی: در این دوران که شراب کم پیدا شده و نوشیدن آن ممنوع است، بزم‌نشینان کاسه‌ها را پر کرده و آماده‌اند که از خوشی‌ها بهره‌مند شوند.
گل زردش که دریا را نقابست
بساطش پهن تر از آفتابست
هوش مصنوعی: گل زردی که چهره دریا را می‌پوشاند، زیبایی‌اش از تابش آفتاب هم بیشتر است.
بدریا سر بسر پیرایه گستر
گرفته آب را آئینه در زر
هوش مصنوعی: دریا با زرق و برق و زیبایی‌اش، به شکلی مانند آینه‌ای طلاگون، آب را منعکس کرده و جلوه‌ای خاص به آن می‌بخشد.
گلستان ارم با آن نکوئی
ز ایزد خواسته این زرد روئی
هوش مصنوعی: باغ گلستان ارم با زیبایی‌اش که از جانب خداوند است، این رنگ زرد را دارد.
بزور نامیه از قعر دریا
دمیده سبزه اش یک نیزه بالا
هوش مصنوعی: از عمق دریا با تلاش و زور، سبزه‌ای به شکل نیزه به سمت بالا رشد کرده است.
وزین گل کافتاب گلستانست
سراسر نیزه ها زرین سنانست
هوش مصنوعی: از این گل، بهار و شکوفایی برپا است و همه جا از تیرهای زرین و زیبا پوشیده شده است.
در آن گلشن که گل از آب روید
کس از شادابی گلها چه گوید
هوش مصنوعی: در باغی که گل‌ها با آب و سرسبزی رشد می‌کنند، هیچ‌کس از زیبایی و شادابی آن‌ها سخن نمی‌گوید.
زباغستان این دریا چگویم
هزاران خلد و من تنها چگویم
هوش مصنوعی: از زیبایی‌های باغستان این دریا چه بگویم، که هزاران باغ و بهشت وجود دارد و من تنها چه چیزی می‌توانم بگویم.
بود این بحر اخضر پرجزیره
ز هر یک چشم اداراکست خیره
هوش مصنوعی: این دریاچه سبز رنگ پر از جزیره است و هر یک از چشم‌ها می‌تواند زیبایی‌های آن را به وضوح ببیند.
عیان از هر جزیره تازه باغی
ریاض خلد را چشم و چراغی
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای از جهان، مانند باغی زیبا و سرسبز، جلوه‌ای از نور و روشنایی وجود دارد.
سراسر برگها مطبوع و دلخواه
همه خضر طراوات را قدمگاه
هوش مصنوعی: تمام برگ‌ها به زیبایی و دلنشینی جلوه‌گری می‌کنند و نشان‌دهنده‌ی طراوت و تازگی طبیعت هستند.
نخست از باغ بحر آرا کنم سر
که گیرد بحر شعرم آب دیگر
هوش مصنوعی: ابتدا از باغ معانی و زیبایی‌های شعر شروع می‌کنم تا آنچه که در شعرم به یاد می‌آید، به شکل دیگری درآورم.
عجب باغی نهال گل حصارش
طراوت باغبان ابر آبیارش
هوش مصنوعی: باغی زیبا و دلپذیر است که گل‌هایش در میان آن، با طراوت و شادابی شگفت‌انگیزی درخشانند و این شکوه و زیبایی به لطف باغبانی است که ابرها را برای آبیاری آن می‌فرستد.
درخت گل چو گیرد جای دیوار
سر دیوار را از گل بود خار
هوش مصنوعی: وقتی درخت گل در جایی رشد کند و به دیوار برسد، نشان می‌دهد که دیوار به خاطر وجود گل، دیگر نیازی به خاری ندارد.
درختانش تنومند و برومند
باشجار بهشتی خویش و پیوند
هوش مصنوعی: درختانش بزرگ و سرسبز هستند، مانند درختان بهشت و به هم پیوسته‌اند.
چنان بالیده گل در این گلستان
که شد در گل نهان ساق درختان
هوش مصنوعی: گل در این باغ چنان سرسبز و شاداب شده که مانند این است که ساقه درختان در دل گل مخفی شده‌اند.
شکوفه چونکه گردد گلشن آرا
شود این باغ ابر روی دریا
هوش مصنوعی: وقتی شکوفه‌ها به گل تبدیل می‌شوند، این باغ مانند جواهری در دریا می‌شود.
زبحر آرا روان شد با دل شاد
بسیر گلستان عیش آباد
هوش مصنوعی: از دریا با دل شاد روانه شد و به سوی گلستانی پر از شادی و خوشی می‌رفت.
چنارش آنچنان بالا کشیدست
که بالا دست خود دستی ندیدست
هوش مصنوعی: چنار آنقدر بلند شده که دیگر هیچ دستی را در بالای خودش نمی‌بیند.
بنوعی از بزرگی مایه دارد
که شهری را بزیر سایه دارد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که فرد یا چیزی دارای ویژگی‌ها و مشخصات برجسته‌ای است که می‌تواند بر دیگران تأثیر بگذارد و آن‌ها را زیر حمایت و پشتیبانی خود قرار دهد. به عبارت دیگر، بزرگی و عظمت او به گونه‌ای است که دیگران از حضور او بهره‌مند می‌شوند و در سایه‌ی او آرامش و امنیت دارند.
بهر جا دست شاخش پنجه یازید
مسلم شد ز دست انداز خورشید
هوش مصنوعی: هر جا که شاخه‌اش دستش را دراز کند، مشخص می‌شود که با برخورد نور خورشید، رسیدن به آنجا ممکن است.
به پیش تیغ خور زانسان حجابست
که هر برگیش ابر آفتابست
هوش مصنوعی: در جلو تیغ خورشید، پرده‌ای وجود دارد که هر سایه‌ای مانع تابش مستقیم نور خورشید می‌شود.
طراوت آنچنانش آب داده
که عکسش کرده آب دل زیاده
هوش مصنوعی: طراوت و شادابی آنقدر زیاد است که باعث می‌شود تصویرش در دل آدم تأثیر عمیق بگذارد.
چنان سرخوش زجام عیش افتاد
که کف بر هم زند بی جنبش باد
هوش مصنوعی: آنچنان خوشحال و شاداب بود که با یکدیگر کف می‌زند، گویی هیچ حرکتی در باد نیست.
چو دریا منتهی گردد بکهسار
فرح را ابتدا آید پدیدار
هوش مصنوعی: وقتی دریا به انتها برسد، خوشی و شادابی مانند کوه پدیدار می‌شود.
بدامن کوه بین باغ فرحبخش
که از نزهت بجنت می دهد بخش
هوش مصنوعی: در دامن کوه، باغی زیبا و خوشبو وجود دارد که نعمت‌های آن شبیه به بهشت است.
خیابانش که نظاره نوازست
خوش آینده تر از عمر دراز است
هوش مصنوعی: خیابان او زیبا و دل‌انگیز است و آینده‌اش امیدبخش‌تر از عمر طولانی است.
اگر طول امل کوته نبودی
نشانی ز امتدادش می نمودی
هوش مصنوعی: اگر آرزوها و خواسته‌ها بی‌پایان نبودند، نشان‌هایی از طول و وسعت آن‌ها دیده می‌شد.
ره توصیف آن را هر که سر کرد
سخن دیگر نیارد مختصر کرد
هوش مصنوعی: هر کس که بخواهد در مورد توصیف آن صحبت کند، نمی‌تواند به سادگی و به اختصار بگوید.
سخن تا دفتر وصفش گشودست
خیابانی زهر سطری نمودست
هوش مصنوعی: سخن وقتی که آغاز می‌شود، همچون خیابانی است که داستان‌ها و احساسات در آن جاری می‌شود.
چنار و بید مجنون و سفیده
ز رغم هم بگردون سر کشیده
هوش مصنوعی: درخت چنار و بید مجنون و درخت سفیده، همه با چرخشی درختان دیگری را به چالش کشیده‌اند.
چنارش آنچنان با خویش بالید
که یک برگ خزان اوست خورشید
هوش مصنوعی: چنار آن‌چنان با خود بزرگ شده و پرورش یافته که یک برگ خزانش را می‌توان با نور خورشید مقایسه کرد.
زساقش دسته بر آئینه چرخ
زبرگش دست رد بر سینه چرخ
هوش مصنوعی: از ساق پایش شاخه‌ای بر آینه آسمان زده شده و دستش بر سینه آسمان رد شده است.
ببالا نامیه برده چنانش
که تیغ کوه بسته بر میانش
هوش مصنوعی: به بالای قله‌ ای رفته است که مانند تیغ کوه برمیان اوست.
بنوعی از بلندی کامیابست
که هر شاخیش معراج سحابست
هوش مصنوعی: به نوعی از ارتفاع دست یافته‌ایم که هر شاخه‌اش مانند معراجی برای ابرهاست.
اگر از شاه نهرش حرف گویم
دهن باید بصد دریا بشویم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره عظمت و مقام بلند او صحبت کنم، باید به نحوی خود را آماده کنم که صد دریا را بشورم.
چه نهری زیب دریا زیور باغ
غلط گفتم روان پیکر باغ
هوش مصنوعی: در دل باغ، جویباری زیبا جریان دارد که مانند زینتی برای دریا است. با این حال، اشتباه کردم که آن را فقط جوی بگویم؛ زیرا این نهر همچون جانی در پیکر باغ است.
زآبش آن صدا در باغ پیچید
که بر الحان بلبل غنچه خندید
هوش مصنوعی: صدای آب در باغ طوری پیچید که وقتی بلبل به غنچه‌ها خندید، به نغمه‌هایش ملحق شد.
بگردی سربسر گر گلشن دهر
نیابی اینچنین باغ و چنین نهر
هوش مصنوعی: اگر در تمام دنیا و بهار و گلستان‌ها بگردی، چنین باغ و نهر زیبا و دل‌چسبی پیدا نخواهی کرد.
کنارش از دو سو بینی سراسر
همه نهری شده چون خط مسطر
هوش مصنوعی: کنار او از هر طرف، نهر وسیعی به وجود آمده که مانند یک خط مرتب و منظم است.
خیابان را بپایان چون رساند
در آخر آب از رفتار ماند
هوش مصنوعی: در انتهای خیابان، آب به خاطر رفتار و حرکاتش به جا مانده است.
صدای دلپذیر آبشارش
نوا آموز کبک کوهسارش
هوش مصنوعی: صدای خوشایند آبشار او به مانند نغمه‌ای است که کبک کوهستان در آنجا می‌خواند.
عمارت را همین بس وصف شأنش
که غلطد اینچنین نهر از میانش
هوش مصنوعی: این ساختمان به قدری باشکوه است که حتی نهر از میان آن به آرامی جریان دارد.
چو سایه افکند پیرامن کوه
بزیر کوه ماند دامن کوه
هوش مصنوعی: زمانی که سایه‌ی کوه به پایین افتد، دامن کوه هم در آنجا باقی می‌ماند.
سرآمد آنچنان در دلگشائی
که آبش نالد از درد جدائی
هوش مصنوعی: به اوج و مرتبه‌ای از دل‌گشایی و شادی رسیده‌است که حتی آب نیز از درد جدایی شکایت می‌کند.
خروشان نهر چون در حوض ریزد
نهنگی دان که با دریا ستیزد
هوش مصنوعی: زمانی که آبی خروشان از نهر به حوض می‌ریزد، مانند نهنگی است که با دریا جنگ و ستیز می‌کند. این تصویر به ما نشان می‌دهد که حتی زمانی که چیزی به ظاهر آرام به نظر می‌رسد، در واقع ممکن است در درون خود قدرتی بزرگ و چالشگری را پنهان کرده باشد.
چنان آئینه حوضست روشن
که پنهان نیست بروی راز گلشن
هوش مصنوعی: آئینه حوض به قدری روشن است که اسرار بهشت بر روی آن پیداست و پنهان نمی‌ماند.
نظر هر کس که بر آبش گمارد
زر همیان ماهی را شمارد
هوش مصنوعی: اگر هر کسی بر آب نگاه کند، به عوض آب، طلا را برای ماهی محاسبه خواهد کرد.
نثاری ابر حوضش را فرستاد
علو همت فواره پس داد
هوش مصنوعی: ابر نثاری از آسمان، آب حوض را به زمین فرستاد و در نتیجه، فواره‌ای با همت بلند جوشید و به اوج رفت.
کشیده قامت فواره موزون
عصای پیری خود یافت گردون
هوش مصنوعی: قد بلند فواره با آهنگی موزون، عصای پیری را که به گردونهٔ هستی تعلق دارد، به دست آورد.
زنهرش گر بساحل کشتی آری
در آب سبزه خواهد گشت جاری
هوش مصنوعی: اگر زنی را به ساحل دریا ببری، در آب سبز خواهد شد و جاری خواهد گشت.
رقوم سبزه بر اطراف جدول
نمایان چون حواشی بر مطول
هوش مصنوعی: چمنزارهای سبز در کنار جوی آب به وضوح دیده می‌شود، مانند حاشیه‌هایی که دور یک متن طولانی قرار گرفته‌اند.
زسجده بید مجنون جبهه فرساست
بشکر آنکه در این جنتش جاست
هوش مصنوعی: از سجده‌های بید مجنون، پیشانی‌اش بر زمین می‌نشیند و شکر می‌گوید که در این بهشت، مکان اوست.
چنین باید طریق حق گذاری
کند با سربلندی خاکساری
هوش مصنوعی: انسان باید با افتخار و تواضع، مسیر راست را پیش بگیرد و به آن پایبند باشد.
بدور هر نهال ابری پرستار
همه روزه هوادار و وفادار
هوش مصنوعی: هر نهال را دودی پشتیبان است که هر روز به آن رسیدگی می‌کند و از آن حمایت می‌کند.
گهی گرد سرش گردیده گریان
گهی در پاش افتاده چو مستان
هوش مصنوعی: گاهی او در حالتی غمگین و پریشان بر گرد خود می‌چرخد، و گاهی مانند مستان به پای کسی افتاده و بی‌خود است.
بروی سبزه هر برگی که افتاد
بزلف بید مجنون رویدش باز
هوش مصنوعی: بر روی سبزه، هر برگی که بیفتد، موهای بید مجنون دوباره جوانه می‌زند.
نقاب از روی گلها یک قلم دور
بزیر سبزه روی خاک مستور
هوش مصنوعی: پرده را از روی گل‌ها کنار بزن و با یک حرکت آن‌ها را بر روی زمین سبز بپوشان.
تیمم نیست ممکن در حریمش
ولی بتوان وضو کرد از نسیمش
هوش مصنوعی: در جایی که امکان تیمم وجود ندارد، می‌توان از نسیم او بهره‌مند شد و مانند وضو گرفتن، به نوعی از لطافت و پاکی دست یافت.
درین کشور فراوانست گلشن
کدامین باغ را بلبل شوم من
هوش مصنوعی: در این سرزمین گلستان‌های زیادی وجود دارد، اما من می‌خواهم بلبل کدام باغ باشم؟
زهر باغ ار جدا دستانسرایم
وزین گلشن سوی آن گلشن آیم
هوش مصنوعی: اگرچه از این باغ جدا شوم، دستانم را برای آن باغ دیگر به سوی خود می‌برم و به آن گلشن می‌روم.
درین ره بلبل طبع نواساز
هم از پرواز ماند هم ز آواز
هوش مصنوعی: در این مسیر، بلبل با طبع نو و تازه‌اش نه تنها از پرواز بازمانده، بلکه از آواز خواندن نیز بی‌بهره مانده است.
ولی باغ نشاط آن رهزن هوش
بجوش آرد هزاران مرغ خاموش
هوش مصنوعی: اما باغ شادمانی آن دزدِ عقل، هزاران پرنده‌ی خاموش را به هیجان می‌آورد.
ربوده از طراوت آنقدر بخش
که در خوبی بود بعد از فرحبخش
هوش مصنوعی: بخشیدن طراوت و سرزندگی به نحوی که پس از شادی و نشاط، زیبایی واقعی جلوه کند.
گرفته جای در آغوش کهسار
عماراتش همه همدوش کهسار
هوش مصنوعی: در دل کوه‌ها، ساختمانی برپا شده که هم‌قد و هم‌تراز با کوه‌ها است.
بدریا روی دارد پشت در کوه
چه کوهی تیغ آن خونریز اندوه
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک وضعیتی غم‌انگیز و خطرناک می‌پردازد. در آن، بیان می‌شود که دریا به روی کوهی می‌آید و این کوه به مانند تیغی خونریز و اندوهگین است. به عبارتی دیگر، این تصویر به موقعیتی ترسناک و پر از احساس غم اشاره دارد که در آن زیبایی و خطر در کنار هم قرار گرفته‌اند.
گل اندامی چنین نبود بعالم
که باشد پشت و رویش بهتر از هم
هوش مصنوعی: هیچ موجود زنده‌ای نمی‌تواند به اندازه‌ی گل اندام، هم از جلو و هم از عقب زیبا باشد.
زمین باغ از ته تا ببالا
بود نه مرتبه افلاک آسا
هوش مصنوعی: زمین مانند باغی بود که از پایین تا بالا پر از زیبایی و سرسبزی است و به هیچ کجا مانند آسمانها و ستارگان نمی‌رفت.
بخوبی هر کدام از دیگری پیش
همه جا داده خود را بر سر خویش
هوش مصنوعی: هر کدام از آنها به خوبی از دیگری پیشی گرفته و خود را در نظر دیگران برجسته کرده‌اند.
زبس فواره اش بارد بکهسار
گرفت از سبزه تیغ کوه زنگار
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی طبیعی و تاثیر بارش باران بر روی زمین و طبیعت اشاره شده است. به ویژه به چگونگی شکل‌گیری فواره‌های آب و سرسبزی، به طوری که درختان و گیاهان به لطف این بارش‌ها جوانه زده و زندگی دوباره‌ای می‌یابند. احساس شکوه و عظمت طبیعت به واسطه این پدیده‌ها مورد توجه قرار گرفته است.
گرفته جدولش چون مطرب مست
ز نه فواره موسیقار در دست
هوش مصنوعی: جدولش را به شکل زیبایی درآورده، مانند نوازنده‌ای که در حال نواختن سازش غرق در خوشحالی است و موسیقی‌ای که در دستش می‌سازد.
نه جدول بلکه سیل کوهساری
درو چون فیض حق پیوسته جاری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند سیل پر قدرت و مداوم که از کوه‌ها جاری می‌شود، نعمت و فیض الهی نیز پیوسته و فراوان است و نمی‌توان آن را در قالب‌های محدود و کوچک، مانند جدول، قرار داد. در حقیقت، این فیض الهی بی‌نهایت و آزادانه در حال جریان است.
باستحقاق معشوق بهارست
کدامین باغ را نه آبشارست
هوش مصنوعی: محبوبی که شایسته است، مانند بهار است؛ کدام باغی وجود دارد که در آن نیازی به آبشار نباشد؟
بپای هر نهالش چشمه ای هست
که می گردد از آن سیراب پیوست
هوش مصنوعی: در کنار هر درخت جوانی، چشمه ای وجود دارد که می تواند به طور مداوم آن را سیراب کند.
نباشد سازگارش آب دیگر
گر آب خضر در پایش دهی سر
هوش مصنوعی: اگر آب تازه‌تری به او بدهی، اما با این حال چیزی از طبیعت او تغییر نکند، یعنی هر چه برایش فراهم کنی، او همچنان همان خواهد بود.
ز بس نازک بود طبع نهالش
دو آب ار خورد بر هم خورد حالش
هوش مصنوعی: به خاطر نازک بودن طبیعت نهال، اگر دو قطره آب بخورد، حالش دگرگون می‌شود.
درختان سر افراز رسیده
زاطراف خیابان صف کشیده
هوش مصنوعی: درختان بلند و سرسبز، دور خیابان ایستاده و صف بسته‌اند.
بسان سرکشان در پهلوی هم
بروز بار شاهنشاه عالم
هوش مصنوعی: مانند سرکشان که به یکدیگر نزدیک می‌شوند، روزی بر پادشاه جهانی ظاهر خواهند شد.
شهنشاه جهان خورشید دوران
پناه هفت کشور ظل یزدان
هوش مصنوعی: پادشاه بزرگ دنیا، همچون خورشید در حال گردش، پناه‌گاه هفت سرزمین است و سایه رحمت خداوند بر او فرود آمده است.
سپهرش در ازل شاه جهان خواند
قضا هم ثانی صاحبقران خواند
هوش مصنوعی: در آغاز آسمان، خداوند او را شاه جهان نامید و سرنوشت نیز او را به عنوان همتای پادشاهی بزرگ شناخت.
سران را سربلندی ز آستانش
بزرگی خانه زاد خاندانش
هوش مصنوعی: ریاست و عزت سران به پایگاه و منزلت اوست و بزرگی خانواده‌اش به همین خاطر است.
کسی را کاسمان افکند از پای
گرفتش دست و دادش بر فلک جای
هوش مصنوعی: کسی که به زمین افتاده بود، دستش را گرفت و او را بلند کرد و به جایگاه بلندی رساند.
بهر کشور که محروم از مرادیست
بدرگاهش چو آید کیقبادیست
هوش مصنوعی: هر کشوری که از هدف و آرزوهای خود بی‌بهره باشد، مانند کیقبادی است که در درگاه آن قرار دارد.
کسی کز کام دل دست طلب شست
بهند آمد زخاک درگهش جست
هوش مصنوعی: کسی که برای رسیدن به خواسته‌هایش ناامید شده و دست از طلب برداشته، به هندوستان می‌آید و از خاک آنجا بهره‌مند می‌شود.
چو کو شد در کمال ناتمامان
سر ببریده را آرد بسامان
هوش مصنوعی: وقتی که کمال ناتمام به اوج خود برسد، حتی سر بریده‌ها هم می‌توانند به نظم و سامان درآیند.
گرفت از عهدش آن زینت زمانه
که خاتم هاست در انگشت شانه
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و زینت‌های دنیا اشاره دارد و می‌گوید که این زیبایی‌ها به مانند خاتم‌هایی بر انگشت انسان هستند. این زینت‌ها از عهد و زمانه‌ای به دست آمده‌اند و نشان‌دهنده اعتبار و ارزش‌های دوران خود هستند.
به پیش جبهه اش صبح است دلگیر
زباغ خلق او یک قطعه کشمیر
هوش مصنوعی: صبح در پیش جبهه او دلگیر و غمناک است، زیرا فضایی که او دارد شبیه به یک تکه کشمیر زیبا و مجلل است.
کسیکه طلعتش در خواب بیند
چو برخیزد گل از بستر بچیند
هوش مصنوعی: کسی که زیبایی چهره‌اش را در خواب می‌بیند، وقتی بیدار می‌شود، مانند گلی است که از بستر خود چیده می‌شود.
مصور فروشان پادشاهی
مجسم معنی عالم پناهی
هوش مصنوعی: هنرمندان تصویرگر، مانند پادشاهانی هستند که مفاهیم عمیق را به تصویر می‌کشند و دنیای اطراف را پناه می‌دهند.
بقا بر قامت عمرش قبائی است
که هر روزش به از اول صفائی است
هوش مصنوعی: زندگی او همچون لباسی است زیبا که هر روز به خوبی و تازگی آن افزوده می‌شود و از روزهای گذشته بهتر و دلپذیرتر می‌گردد.
ز کوی دولتش گردیست اکسیر
ز بحر فطرتش موجیست تدبیر
هوش مصنوعی: از سمت سرای خوشبختی‌اش، چیزی چون اکسیر وجود دارد و از عمق ذات او، تدبیری همچون موجی به وجود می‌آید.
کفش از پنج انگشت است پنجاب
وز آن پنجاب عالم گشته سیراب
هوش مصنوعی: کفش از پنج انگشت درست می‌شود و از آن پنج انگشت، جهانی به‌وجود آمده که سیراب و پرآب شده است.
دلش بحری که گوهر بر سر آرد
کفش ابری که بی موسم ببارد
هوش مصنوعی: دل او مانند دریا است که گوهرهای ارزشمند را به همراه دارد و مانند ابری است که بدون داشتن فصل خاصی می‌بارد.
دلش از صیقل الهام روشن
درو احوال هر کس پرتوافکن
هوش مصنوعی: دل او با الهام روشن شده است و می‌تواند احوال هر کس را روشن و واضح به نمایش بگذارد.
همه اسرار غیبش حاضر هوش
نکرده جز گناه کس فراموش
هوش مصنوعی: تنها گناه انسان است که از یادش رفته، در حالی که همه اسرار پنهان هستی در حضور او قرار دارد.
شدش زان دست بالادست شاهان
که ننهد دست رد بر پر گناهان
هوش مصنوعی: از دست قدرتمند شاهان، کسی که به گناهانش توجهی نمی‌کند و آنها را رد نمی‌کند، مورد حمایت قرار می‌گیرد.
زبس بر ترک بخشش نیست قادر
گنه بخشد چو گردد گنج آخر
هوش مصنوعی: بسیار خوب است که ببخشیم، اما وقتی که دارایی و ثروت تمام شود، چه بسا دیگر نمی‌توانیم گناه کسی را ببخشیم.
بنوعی شأن اقبالش بلند است
که رد سازد گرش پروین سپندست
هوش مصنوعی: به نوعی مقام و منزلت او بسیار بالا است که حتی اگر ستاره‌ی پروین هم به او نزدیک شود، او را نمی‌پذیرد.
بدورانش رگ و نشتر بهم یار
چو انگشت طبیب و نبض بیمار
هوش مصنوعی: در اینجا تأکید بر ارتباط و هماهنگی میان دو چیز است. همانطور که انگشت پزشک با نبض بیمار ارتباط دارد و وضعیت او را تشخیص می‌کند، در اینجا نیز اشاره به همبستگی و پیوندی عمیق میان دو عنصر وجود دارد که به یکدیگر کمک و حمایت می‌کنند.
اگر از مهر بیند سوی آتش
شرر شبنم شود بر روی آتش
هوش مصنوعی: اگر محبت به سمت آتش برود، باعث می‌شود که شبنم بر روی آتش مانند شعله‌ای درخشان و زیبا ظاهر شود.
در اقلیمی که عدلش پاسبان است
ز ضبطش خانه بیدر چون کمانست
هوش مصنوعی: در جایی که عدالت محافظ و نگهبان است، دیگر نیازی به نگرانی از ضبط و بازداشت نیست، زیرا وضعیت به گونه‌ای است که مانند کمان، پایدار و محکم خواهد بود.
ببین ز اقبال شاه عدل پرور
بکنج هر دهی صد شهر بیدر
هوش مصنوعی: به خاطر نیکی و خوش شانسی پادشاهی عادل، در هر روستا به اندازه صد شهر زندگی و برکت بوجود آمده است.
زبیم قهر شاه معدلت کیش
نیارد برد کس حق کس از پیش
هوش مصنوعی: زیرا از غضب شاهی که عدل و انصاف را پیروی می‌کند، هیچ‌کس نمی‌تواند حق کسی را از پیش ببرد.
بریگ تشنه آب ار بسپرد کس
صدف وارش به از اول دهد پس
هوش مصنوعی: اگر کسی به تشنه‌ای آب بدهد، مانند صدفی است که از ابتدا به او چیز ارزشمندی می‌دهد.
زند گر بانگ قهرش بر ستمکار
ز صحرا سیل بگریزد بکهسار
هوش مصنوعی: اگر خشم و غضب او بر ستمکاران بزند، سیل از دشت به کوه‌ها فرار می‌کند.
چنان کوتاه شد دست ستم کیش
که نتواند زد آسان بر سر خویش
هوش مصنوعی: به قدری ظلم و ستم در جامعه کاهش یافته که دیگر کسی نمی‌تواند به سادگی بر سر خویش آسیب برساند.
بدستش آلت شر تا نیابند
بدندان شیر ناخنهای خود کند
هوش مصنوعی: اگر کسی در دست خود وسیله‌ای خطرناک داشته باشد، دیگران نمی‌توانند از او بخواهند که بی‌گدار به آب نزند و از حوادث ناخوشایند جلوگیری کند. در واقع، باید همواره مواظب بود که چگونه و با چه ابزاری اطرافیانمان را تحت تأثیر قرار می‌دهیم.
چو آید بر سر عاجز نوازی
کند با شعله خاری تیغ بازی
هوش مصنوعی: وقتی به کسی که ناتوان است نزدیک می‌شویم، با مهربانی و محبت با او رفتار می‌کنیم، اما در عین حال ممکن است با چالش‌ها و خطرات هم روبرو شویم.
ضعیفان را قوی شد آنچنان دست
که خاشاکی ره سیلاب را بست
هوش مصنوعی: ضعیفان به حدی قوی شدند که انگار دستشان مانند دیواری محکم، راه سیلاب را بسته است.
ببال قوت او کبک کهسار
زخون باز آرد رنگ منقار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در بلندی‌های کوه زندگی می‌کند، با قدرت او به پرواز در می‌آید و از خونش رنگ نوک خود را به دست می‌آورد.
تراست از خنده کبک آنچنان باز
که از بال پرش رم کرده پرواز
هوش مصنوعی: خنده‌ی کبک به قدری دل‌انگیز و شاداب است که گویی از شوق پرواز کرده و از بال خود رم کرده است.
ز بس داغست از بیداد نخجیر
پلنگی می نماید در نظر شیر
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستمی که وجود دارد، در دل شیر هم اثراتی از درد و ناکامی دیده می‌شود و مانند پلنگی درخفا و تحت تأثیر این شرایط، خود را نشان می‌دهد.
شراب از مجلسش تا گشت مهجور
زبس دلباخت شد بیدانه انگور
هوش مصنوعی: شراب به خاطر اینکه مردم از مجلس او دور شدند، از محبوبیت افتاد، چون همه به عشق انگور بی‌دروغ دلبسته شدند.
شد آگه تا ز منع باده گردون
پرید از رو شفق را رنگ میگون
هوش مصنوعی: او متوجه شد که با منع کردن باده، در واقع از دنیای شادی و لذت جدا می‌شود و به همین خاطر، رنگ شفق به رنگ می‌خود تغییر کرده است.
ز ایمانش قوی بازوی اسلام
ز آب تیغش آبروی اسلام
هوش مصنوعی: از ایمان قوی او قدرت و استحکام دین اسلام افزایش یافته و تیغ او موجب عزت و شرف اسلام شده است.
بهند از سنگ بتهای شکسته
عجب سدی براه کفر بسته
هوش مصنوعی: در هند، از سنگ‌های بت‌های شکسته، عجیب راهی برای جلوگیری از کفر ایجاد شده است.
برای کسب آداب شریعت
بهند آیند ارباب طریقت
هوش مصنوعی: برای یادگیری رفتارها و اصول دینی، بزرگان راه و سیر و سلوک به هند می‌روند.
چو شمشیر غزا سازد حمایل
شود خورشید وش سر تا بپا دل
هوش مصنوعی: اگر شمشیر در میدان جنگ به کار گرفته شود، دل چون خورشید درخشان و سرشار از شجاعت خواهد بود.
بمیزان دلیری از همه بیش
بوقت کار چون شمشیر در پیش
هوش مصنوعی: در زمان نیاز، شجاعت هر فرد باید بیشتر از دیگران باشد، مانند شمشیری که در لحظه عمل به کار گرفته می‌شود.
بجائی جرأتش پا می فشارد
که شیر از لرزه ناخن ها بکارد
هوش مصنوعی: در جایی که شجاعت او به اوج می‌رسد، حتی شیر هم از لرزش ناخن‌های او می‌ترسد.
ز تیغش سر بخاک راه همدوش
ززخم ناوکش دشمن زره پوش
هوش مصنوعی: از ضربه‌های تیغ او سر به خاک می‌افتد و در کنار زخم‌های دشمن که زرهی هم بر تن دارد، به تصویر کشیده شده است.
سر گردن کشان و پای تیغش
ظفر یک گوهر از دریای تیغش
هوش مصنوعی: سر و گردن کشیدنش و پا گذاشتن بر تیغ نشان‌دهنده‌ی قدرت و شجاعت اوست. او مثل یک جواهر بی‌نظیر از دریای تیز و برانش نمایان می‌شود.
برید از وصف تیغش رشته حرف
ز گفتگو چه بربندم دگر طرف
هوش مصنوعی: از توصیف شمشیر او بگذر، زیرا چه بگویم که دیگر نمی‌توانم طرف مقابل را از کلامم دور کنم.
در آرم در دعایش بعد از این دم
سخن را عاقبت محمود سازم
هوش مصنوعی: من در آرامش او دعا می‌کنم و بعد از این، سخن را به خوبی به پایان می‌رسانم.
بخوبی تا شوم کشمیر مذکور
بعالم نام نیکش باد مشهور
هوش مصنوعی: من می‌خواهم به خوبی و زیبایی برسم و در دنیا معروف شوم، مانند کشمیر که به خاطر زیبایی‌اش شناخته شده است.
کند دریوزه کوه پیر پیخال
زچتر دولتش رفعت همه سال
هوش مصنوعی: از کوه پیر که مانند دریوزه‌ای است، پیراهنی با رنگ زرد که نماد خفت و فقر است، می‌طلبم. در عوض، قدرت و عظمت دولتش هر سال بیشتر می‌شود.