گنجور

شمارهٔ ۱۳ - شکایت از تب و لرز

سرور ازین میهمان پُرتَعَب یعنی که تب
چند روزی شد که تصدیع فراوان می‌کشم
آنچه از دست من آمد ز اشک سرخ و روی زرد
پیش او هر لحظه نعمت‌های الوان می‌کشم
تا نسوزد در دل من یادگار دوست را
زاستخوان پیکان جانان را به دندان می‌کشم
تیغ‌های آبدارم هست از فوج سرشک
لیک بر روی مرض از ضعف لرزان می‌کشم
همچو طفل نوخطی کاستاد گیرد خامه‌اش
من عصا را بر زمین ز امداد یاران می‌کشم
در طلسم بی‌قراران من ز خود افتاده‌ام
کم به لوح خاطر آن زلف پریشان می‌کشم
نیست چون مقراض انگشت طبیبان آهنین
زخم خوش چیزیست، دست از دست ایشان می‌کشم
تا شمار نوبت تب را نگه دارم درست
بر زمین هرگاه غلتم خط به مژگان می‌کشم
بسترم از پهلوی من صفحه مسطر زدست
داستان فربهی را خط نسیان می‌کشم
از نقاهت گر چو برقم کرده پر سودی نکرد
من هم آخر انتقام خود ز دوران می‌کشم
اشک تا بر لب رسد از گرمی ره سوخته
منت خشکی همین از چشم گریان می‌کشم
ساغر تبخاله‌ها کو تا دگر پُر می‌شود
جان اگر بر لب رسد خجلت ز مهمان می‌کشم
بوده‌ام فرمانروای عالم آب و کنون
حسرت یک قطره از منع طبیبان می‌کشم
مشتی از خاک درت پنهانی از چشم طبیب
گر فرستی سوی من زان آب حیوان می‌کشم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سرور ازین میهمان پُرتَعَب یعنی که تب
چند روزی شد که تصدیع فراوان می‌کشم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از این مهمان پرشور و شوق خوشحالم، ولی احساس می‌کنم که این احساس شوق و هیجان در طی چند روز اخیر به شکلی مداوم و پیوسته بر من فشار آورده است.
آنچه از دست من آمد ز اشک سرخ و روی زرد
پیش او هر لحظه نعمت‌های الوان می‌کشم
هوش مصنوعی: هرچه از من برآمده، شامل اشک‌های سرخ و چهره‌ای زرد است، اما در هر لحظه، جلو او انواع نعمت‌ها را به نمایش می‌گذارم.
تا نسوزد در دل من یادگار دوست را
زاستخوان پیکان جانان را به دندان می‌کشم
هوش مصنوعی: تا زمانی که یادبود دوست در دل من زنده است، با تمام قدرت و عزم خود به یاد او می‌افتم و همچون تیری که در قلبم نشسته، آن را به دندان می‌کشم.
تیغ‌های آبدارم هست از فوج سرشک
لیک بر روی مرض از ضعف لرزان می‌کشم
هوش مصنوعی: من در خود قدرت و انرژی زیادی دارم، اما از ضعف و ناتوانی نمی‌توانم به درستی عمل کنم.
همچو طفل نوخطی کاستاد گیرد خامه‌اش
من عصا را بر زمین ز امداد یاران می‌کشم
هوش مصنوعی: مانند کودکی که تازه خطی را آغاز کرده و قلمش را به دست می‌گیرد، من نیز عصای خود را بر زمین می‌زنم و از یاری دوستانم کمک می‌طلبم.
در طلسم بی‌قراران من ز خود افتاده‌ام
کم به لوح خاطر آن زلف پریشان می‌کشم
هوش مصنوعی: در حالتی از بی‌قراری، به گونه‌ای از خود بی‌خبر شده‌ام، و تنها یاد آن موهای پریشان را در ذهنم نقش می‌زنم.
نیست چون مقراض انگشت طبیبان آهنین
زخم خوش چیزیست، دست از دست ایشان می‌کشم
هوش مصنوعی: دست زدن به کارهای بی‌فایده و آسیب‌زننده، مانند ابزارهای تیز طبیعت، به چیزی زیبا و خوب نمی‌انجامد. بنابراین، من رابطه‌ام را با این افراد قطع می‌کنم.
تا شمار نوبت تب را نگه دارم درست
بر زمین هرگاه غلتم خط به مژگان می‌کشم
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم که شمارش نوبت پرتاب تب را درست روی زمین نگه دارم و هر وقت که به زمین می‌افتم، یک خط بر روی مژگانم می‌کشم.
بسترم از پهلوی من صفحه مسطر زدست
داستان فربهی را خط نسیان می‌کشم
هوش مصنوعی: من بر روی بستر خود داستانی را که فراموش شده، مرور می‌کنم و تلاش می‌کنم تا آن را دوباره به یاد بیاورم.
از نقاهت گر چو برقم کرده پر سودی نکرد
من هم آخر انتقام خود ز دوران می‌کشم
هوش مصنوعی: اگرچه از بیماری یا ضعف ناشی از فشار رنج می‌برم، اما هیچ سودی برایم نداشته است. در نهایت، من هم برای خود حق‌طلبی و انتقام می‌چشم.
اشک تا بر لب رسد از گرمی ره سوخته
منت خشکی همین از چشم گریان می‌کشم
هوش مصنوعی: وقتی که اشک به لبه چشم می‌رسد و از شدت دلتنگی و اندوه به وجود می‌آید، من از همین چشم‌های گریان از حسرت و اندوهی که در دل دارم، یاد می‌کنم.
ساغر تبخاله‌ها کو تا دگر پُر می‌شود
جان اگر بر لب رسد خجلت ز مهمان می‌کشم
هوش مصنوعی: کجاست جامی که دوباره پر شود؟ اگر جانم به لب برسد، از شرم مهمان نمی‌توانم ادامه دهم.
بوده‌ام فرمانروای عالم آب و کنون
حسرت یک قطره از منع طبیبان می‌کشم
هوش مصنوعی: من روزگاری فرمانروای همه چیز بودم و حالا تنها به خاطر نرسیدن به یک قطره آب دچار حسرت شده‌ام.
مشتی از خاک درت پنهانی از چشم طبیب
گر فرستی سوی من زان آب حیوان می‌کشم
هوش مصنوعی: اگر کمی از خاک در خانه‌ات را به طور مخفیانه به طبیب بفرستی، من از آن خاک با آب زندگی‌بخش می‌نوشم.