شمارهٔ ۱۰ - در مدح شهنواز خان موقعی که ظاهرا تحت نظر قرار گرفته بوده است
حدیث شکوه گردون بلند خواهم کرد
مگر بدرگه خان جهان رسد فریاد
پناه اهل هنر شهنواز خان، که کند
ز رای روشن او آفتاب استمداد
جهان بذات عدیم المثال او نازان
بدان مثابه که اهل هنر باستعداد
کشد شمار عطاهای بیحدش هر دم
ز صفر، حلقه بگوش مراتب اعداد
خرد ز وسعت میدان همتش گفته
هزار برهان بر لاتناهی ابعاد
بعهد عدلش خنجر کشیده می آید
بانتقام کشیدن چراغ بر ره باد
دمیکه خامه نگارد حدیث قدرش را
سیاهی شب قدر آورد بجای مداد
قضا بهفته و ایام کرد تعبیرش
چو تیغ تیزش پیوندهای دهر گشاد
ز شرم ناخن اندیشه اش همی فکند
سر خجالت در پیش تیشه فرهاد
زهی شکسته اهل هنر درست از تو
چه واقعست که ما را نمی کنی امداد
سزای بیگنهان گر چنین بود، چکنم
بفرض اگر گنهی کس بما کند اسناد
بکنج ده من سی روزه، مست رسوا را
زمانه چله نشین کرده است چون زهاد
روا بود که فراموش کرده ای از من
خصوص از پی صد گونه شکوه و بیداد
گرفتم اینکه رهم می دهی بخاطر خویش
زبسکه مضطربم زود می روم از یاد
رای آمدن ار نیست، رخصت رفتن
کرم نما که درین ده نمی توان استاد
بدان مثابه ازین آمدن سبک شده ام
که همچو موج به پس می روم زجنبش باد
هزار کوه غمم سنگ راه شد، تا کی
ز نوک خامه کنم کار تیشه فرهاد
کلیم گوهر ارزنده ایست، حیرانم
که از کجا بکف طالع زبون افتاد
شمارهٔ ۹ - هنگامی که در بیجابور مورد سوئظن قرار گرفته و به حبس افتاده است: فلک قد را نمی پرسی که گردونشمارهٔ ۱۱ - در مدح شاه جهان صاحبقران ثانی: در کف شاه جهان آن ثانی صاحبقران
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حدیث شکوه گردون بلند خواهم کرد
مگر بدرگه خان جهان رسد فریاد
هوش مصنوعی: میخواهم از عظمت آسمان و دنیا سخن بگویم و فریاد خود را به گوش همهی مردم برسانم، تا شاید صدایم به درگاه خدای بزرگ برسد.
پناه اهل هنر شهنواز خان، که کند
ز رای روشن او آفتاب استمداد
هوش مصنوعی: آقای شهنواز خان، که پناهگاهی برای هنرمندان است، با فکر روشن او مانند آفتاب به دیگران کمک میکند و از آنان حمایت مینماید.
جهان بذات عدیم المثال او نازان
بدان مثابه که اهل هنر باستعداد
هوش مصنوعی: جهان به خودی خود بینظیر و خاص است، و مانند هنرمندان که با استعدادها و تواناییهای خود شناخته میشوند، آن را میتوان درک کرد.
کشد شمار عطاهای بیحدش هر دم
ز صفر، حلقه بگوش مراتب اعداد
هوش مصنوعی: عطاهای بیپایان او هر لحظه از صفر بیشتر میشود و این به گونهای است که مراتب اعداد را در حلقهای در خود بیندازد.
خرد ز وسعت میدان همتش گفته
هزار برهان بر لاتناهی ابعاد
هوش مصنوعی: عقل و اندیشه با توجه به وسعت و بزرگی تلاش و همت انسان، توانسته است دلایل متعددی بر بینهایت بودن ابعاد زندگی و جهان ارائه دهد.
بعهد عدلش خنجر کشیده می آید
بانتقام کشیدن چراغ بر ره باد
هوش مصنوعی: او با عدالت خود مانند خنجر به انتقام می آید و چراغی بر راه باد روشن می کند.
دمیکه خامه نگارد حدیث قدرش را
سیاهی شب قدر آورد بجای مداد
هوش مصنوعی: زمانی که قلم روایت کند ماجرای شخصیت او، سیاهی شب قدر به جای مداد استخدام میشود.
قضا بهفته و ایام کرد تعبیرش
چو تیغ تیزش پیوندهای دهر گشاد
هوش مصنوعی: سرنوشت و زمان، همچون یک تیغ تیز، معانی و ارتباطات زندگی را دگرگون میکند و گشایشی در پیوندهای دنیا به وجود میآورد.
ز شرم ناخن اندیشه اش همی فکند
سر خجالت در پیش تیشه فرهاد
هوش مصنوعی: به خاطر شرمی که دارد، حتی ناخنهای تفکر او نیز به کناری رفته و در برابر کار فرهاد سر به زیر شدهاند.
زهی شکسته اهل هنر درست از تو
چه واقعست که ما را نمی کنی امداد
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که اهل هنر هستند، اما واقعاً از تو چه کمکی برنمیآید که به ما یاری نمیرسانی؟
سزای بیگنهان گر چنین بود، چکنم
بفرض اگر گنهی کس بما کند اسناد
هوش مصنوعی: اگر اینگونه punishment برای بیگناهان باشد، چگونه میتوانم تصور کنم که اگر کسی مرتکب گناهی شود و آن را به ما نسبت دهد، چه خواهد شد؟
بکنج ده من سی روزه، مست رسوا را
زمانه چله نشین کرده است چون زهاد
هوش مصنوعی: در گوشه خانه من، کسی که به شدت تحت تأثیر نوشیدنیها و حال و هوای مستیاش قرار دارد، به مدت چهل روز در این وضعیت به سر میبرد و مانند زاهدان، به دور از دنیا و مشغول خودسازی شده است.
روا بود که فراموش کرده ای از من
خصوص از پی صد گونه شکوه و بیداد
هوش مصنوعی: مجاز است که فراموش کردهای من را، به ویژه به خاطر صد نوع شکایت و ناآرامی.
گرفتم اینکه رهم می دهی بخاطر خویش
زبسکه مضطربم زود می روم از یاد
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که تو به خاطر خودت به من اجازه میدهی که بروم، چون به قدری مضطرب هستم که خیلی زود فراموش میکنم.
رای آمدن ار نیست، رخصت رفتن
کرم نما که درین ده نمی توان استاد
هوش مصنوعی: اگر تو راهی برای آمدن نداری، دست کم اجازه بده که بروم. چون در اینجا نمیتوانم یاد بگیرم و استاد شوم.
بدان مثابه ازین آمدن سبک شده ام
که همچو موج به پس می روم زجنبش باد
هوش مصنوعی: میدانم که به خاطر این آمدن، سبک و آزاد شدهام، مانند موجی که به عقب میرود در اثر وزش باد.
هزار کوه غمم سنگ راه شد، تا کی
ز نوک خامه کنم کار تیشه فرهاد
هوش مصنوعی: درد و غمهای زیادی مانند کوه بر دوش من سنگینی میکند. نمیدانم تا کی باید با قلمم این مشکلات را همچون فرهاد، که سنگ را میکند، به تصویر بکشم و از آنها خلاص شوم.
کلیم گوهر ارزنده ایست، حیرانم
که از کجا بکف طالع زبون افتاد
هوش مصنوعی: کلیم شخصی با ارزشی است و من در عجبم که چطور این نعمت به دست شخصیت باطئی او افتاده است.