گنجور

غزل شمارهٔ ۹

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بی‌دام دیده‌ایم ازین گوشه دانه را
از حلقه‌های زلف تو داغم که می‌دهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
تیر مراد من به هدف برنمی‌خورد
در خانهٔ کمان بنهم گر نشانه را
خواهم اگر ز گوشهٔ عزلت برون روم
گم می‌کنم ز نابلدی راه خانه را
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگذاشتم به هم بد و نیک زمانه را
آزاده‌ام، نه دام شناسم، نه دانه را
هوش مصنوعی: من از خوب و بد دنیا گذشتم و حالا آزاد هستم؛ نه در دام دیگری گرفتار می‌شوم و نه به چیزی وابسته‌ام.
سرمای سرد مهری گل بود در چمن
آتش زدیم خار و خس آشیانه را
هوش مصنوعی: سردی مهر باعث شد که در چمن آتش بزنیم و آشیانه خار و خس را بسوزانیم.
کنج قفس به ایمنی او بهشت نیست
بی‌دام دیده‌ایم ازین گوشه دانه را
هوش مصنوعی: جای دنج قفس هرچند به نظر امن می‌رسد، اما بهشت نیست. ما از این گوشه دانه را دیده‌ایم، حتی در خطر.
از حلقه‌های زلف تو داغم که می‌دهند
انگشتر سلیمان انگشت شانه را
هوش مصنوعی: زلف‌های تو برای من مانند حلقه‌هایی هستند که احساس درد و عشق را به من منتقل می‌کنند، گویی که انگشتری با ارزش و قدرتمند بر شانه‌ام قرار دارد.
تیر مراد من به هدف برنمی‌خورد
در خانهٔ کمان بنهم گر نشانه را
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهم به هدفم برسم، باید تیر را در کمان بگذارم و نشانه را مشخص کنم. بدون نشانه‌گیری صحیح، تیر به هدف نخواهد رسید.
خواهم اگر ز گوشهٔ عزلت برون روم
گم می‌کنم ز نابلدی راه خانه را
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تنهایی خود خارج شوم، به خاطر ناآشنایی‌ام، راه خانه‌ام را گم می‌کنم.
در کوی یار سر بنه و خود برو، کلیم
با خود مبر امانت این آستانه را
هوش مصنوعی: به محله دوست برو و خودت را رها کن، ای کلیم، این آستانه را به دوش خود نگیرد.