گنجور

غزل شمارهٔ ۸

در آتش ار فکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را
به دوستی که گرَم دسترس به جان باشد
به مزد، کینه دهم دشمنان جانی را
حنای عیش جهان چون شفق نمی‌ماند
دلا ز دست مده اشک ارغوانی را
تعلقم به حیات است وقت پیری بیش
که مفت باخته‌ام موسم جوانی را
غمی ز کار فرو بسته نیست، می‌ترسم
که از بدیههٔ اشکم برد روانی را
به آن رسیده کز آئینه رو بگردانی
چه خوش رسانده‌ای آئین سرگرانی را
به اختیار جهان دلنشین کس نشود
چنانکه منزل بی آب کاروانی را
به سرو خانگی ار آشنا شود قمری
به بال اره کند سرو بوستانی را
کلیم بخت مرا روز خوش نصیب نکرد
مباد یاد کنم عهد شادمانی را

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.