گنجور

غزل شمارهٔ ۳۸

قرار می‌برد از خلق آه و زاری ما
به این قرار اگر مانده بیقراری ما
شویم گرد و به دنبال محملش افتیم
دگر برای چه روز است خاکساری ما؟
خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد
چه مستی‌ای ز قفا داشت هوشیاری ما
تو چون روی، به ره انتظار دیدهٔ خلق
به هم نیاید چون زخم‌های کاری ما
به روی دشت اگر گردبادت آید پیش
ازو بپرس ز احوال بیقراری ما
کدام بار غم از خاطری ز یاد آید
که دهر ننهد بر دوش بردباری ما
نمانده جان و دلی تا به یادگار دهیم
کلیم را ببر از ما به یادگاری ما

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

قرار می‌برد از خلق آه و زاری ما
به این قرار اگر مانده بیقراری ما
هوش مصنوعی: اگرچه ما به خاطر درد و رنج خود ناله و فریاد داریم، اما او از ما می‌خواهد که به آرامش برسیم. اگر بتوانیم با این حال که بی‌قراری و اضطراب داریم، خود را آرام کنیم، به این خواسته توجه کنیم.
شویم گرد و به دنبال محملش افتیم
دگر برای چه روز است خاکساری ما؟
هوش مصنوعی: بیایید به دور او بگردیم و برایش تلاش کنیم، اما برای چه هدفی خود را به خاکساری می‌زنیم؟
خمار صحبت تو عقل و هوش از من برد
چه مستی‌ای ز قفا داشت هوشیاری ما
هوش مصنوعی: سخن و چهره تو تمام عقل و شادی مرا گرفته و توانسته‌ام از خود بی‌خود شوم؛ چه لذتی دارد که هوشیاری‌ام را در پس این مستی فراموش کرده‌ام.
تو چون روی، به ره انتظار دیدهٔ خلق
به هم نیاید چون زخم‌های کاری ما
هوش مصنوعی: زمانی که تو جلوه می‌کنی، چشم‌های مردم به انتظار تو در نمی‌آید، مانند زخمی که بر دل ماست و هیچ‌گاه خوب نمی‌شود.
به روی دشت اگر گردبادت آید پیش
ازو بپرس ز احوال بیقراری ما
هوش مصنوعی: اگر در دشت گردبادی به سراغت آمد، قبل از هر چیز از آن درباره حال و احوال بی‌قراری ما بپرس.
کدام بار غم از خاطری ز یاد آید
که دهر ننهد بر دوش بردباری ما
هوش مصنوعی: کدام بار است که غمی از یاد برود در حالی که زمان بر دوش ما سنگینی می‌کند و بار تحمل ما را بیشتر می‌کند؟
نمانده جان و دلی تا به یادگار دهیم
کلیم را ببر از ما به یادگاری ما
هوش مصنوعی: دیگر نه جان و نه دلی برای ما باقی مانده که بخواهیم به یادگار بگذاریم. از کلیم (شاعر) درخواست می‌کنیم که ما را به یادگار ببر.