گنجور

غزل شمارهٔ ۲۲

دنبال اشک افتاده‌ام جویم دل آزرده را
از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری
از بادِ دامن می‌کنی روشن چراغ مرده را
گر ترک چشم رهزنت نشناخت قدر دل چه شد؟
قیمت چه داند لشکری جنس به غارت برده را
تاری ز زلف آن صنم در گردن ایمان فکن
ای شیخ تا پیدا کنی سررشتهٔ گم کرده را
گر جان به جانان نسپرم دل بستهٔ آن نیستم
نتوان به دست پادشه دادن گل پژمرده را
زاهد ز بی سرمایگی کرده است در صد جا گرو
دین به دنیا داده را ایمان شیطان برده را
در دشمنی با خویشتن فرصت بخصم خود مده
خود برفکن همچون حباب از روی کارت پرده را
دوران به یک زخم جفا کی از سر ما واشود؟
صیاد از پی می‌رود نخجیر ناوک خورده را
آخر به‌جان آمد کلیم، از پاس خاطر داشتن
تا کی به دل واپس برد حرف به لب آورده را

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دنبال اشک افتاده‌ام جویم دل آزرده را
از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
هوش مصنوعی: من در جستجوی دل پرآشوبی هستم که از درد و رنج نشأت گرفته، به دنبال این هستم که زخم‌ها و رنج‌های روح را جمع کنم و به آرامش برسانم.
با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری
از بادِ دامن می‌کنی روشن چراغ مرده را
هوش مصنوعی: هر جا که با چهرهٔ درخشان و زیبایت قدم می‌گذاری، با وزش دامن‌ات شعلهٔ آتش را در دل مردگان روشن می‌کنی.
گر ترک چشم رهزنت نشناخت قدر دل چه شد؟
قیمت چه داند لشکری جنس به غارت برده را
هوش مصنوعی: اگر آن معشوقی که چشمش تو را نمی‌شناسد، ارزش دل را درک نکند، چه تفاوتی دارد؟ زیرا کسی که به غارت می‌پردازد، نمی‌داند که قیمت واقعی چیست.
تاری ز زلف آن صنم در گردن ایمان فکن
ای شیخ تا پیدا کنی سررشتهٔ گم کرده را
هوش مصنوعی: به جمع آوری و پذیرش عشق و زیبایی بپرداز و ایمان خود را به آن بسپار تا بتوانی حقیقتی را که گم کرده‌ای، دوباره بیابی.
گر جان به جانان نسپرم دل بستهٔ آن نیستم
نتوان به دست پادشه دادن گل پژمرده را
هوش مصنوعی: اگر جانم را به عشق معشوق ندهیم، دل من به او تعلق ندارد و نمی‌توانم گلی پژمرده را به دست پادشاهی بسپارم.
زاهد ز بی سرمایگی کرده است در صد جا گرو
دین به دنیا داده را ایمان شیطان برده را
هوش مصنوعی: زاهد به خاطر فقدان احساس و سردی قلبش، در بسیاری از مواقع دین را به دنیای فانی معامله کرده و ایمان او به شیطان منتقل شده است.
در دشمنی با خویشتن فرصت بخصم خود مده
خود برفکن همچون حباب از روی کارت پرده را
هوش مصنوعی: در مواجهه با خودت و دشمنی که ممکن است از درون برخیزد، فرصتی برای خصومت و دشمنی به خودت نده. بر خودت غلبه کن و مانند حبابی که به راحتی می‌ترکد، از روی حالت و رفتار خود پرده بردار.
دوران به یک زخم جفا کی از سر ما واشود؟
صیاد از پی می‌رود نخجیر ناوک خورده را
هوش مصنوعی: آیا زمانی که ما دچار زخم و درد هستیم، می‌توانیم انتظار آرامش و سلامتی را داشته باشیم؟ مانند صیادی که به دنبال طعمه‌اش می‌گردد، شکار زخمی همچنان در جستجوی نجات است.
آخر به‌جان آمد کلیم، از پاس خاطر داشتن
تا کی به دل واپس برد حرف به لب آورده را
هوش مصنوعی: کلیم (موسى) از طولانی شدن انتظار و دغدغه‌ای که داشت، به شدت خسته و نا امید شده است. او دیگر نمی‌تواند احساسات و حرف‌هایی که در دلش جمع شده را به زبان بیاورد و از این وضعیت خسته شده است.

حاشیه ها

1401/10/31 10:12
جهن یزداد

دنبال  اشک  افتاده ام جویم دل ازرده را
از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
با این رخ افروخته هرجا خرامان  بگذری
از باد دامن میکنی روشن چراغ مرده را
تاری ز گیسوی بتان در گردن باور فکن
ای شیخ تا پیدا کنی سررشته گم کرده را


 هندی دوستان کجایند این شاهکار کلیم را بنگرند

1404/03/10 10:06
برمک

دنبال اشک افتاده‌ام جویم دل آزرده را

از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را

با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری

از بادِ دامن می‌کنی روشن چراغ مرده را

گر جان به جانان نسپرم دل بستهٔ آن نیستم

نتوان به دست پادشه دادن گل پژمرده را