گنجور

غزل شمارهٔ ۲۱

سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را
اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
سایه هم تلخ به من عشرت تنهائی را
ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم
ورنه اول نگهت برده توانائی را
چشم جمعیت ازو دور که خوش می‌سازد
فکر زلف تو دماغ من سودائی را
خاک‌پای تو قدم گر نگذارد به میان
که به هم صلح دهد دیده و بینائی را؟
لحظه‌ای خستهٔ مژگان و دمی بستهٔ زلف
خوش رها کرده کلیم این دل هرجائی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سر به بستان چو دهد جلوهٔ یغمائی را
اول از سرو کند جامهٔ رعنائی را
هوش مصنوعی: وقتی سرسبزی باغ جلوه‌گری به نمایش بگذارد، ابتدا از درخت سرو زیبایی‌اش را به ارمغان می‌آورد.
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
هوش مصنوعی: به خاطر تلاش‌هایی که کرده‌ام، پاهایم از خارهای مسیر تو پوشیده شده است. ولی به این وضعیت نمی‌توانم ادامه دهم و چاره‌ای برای بی‌پایی ندارم.
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
سایه هم تلخ به من عشرت تنهائی را
هوش مصنوعی: از آن شب و روز فرار می‌کنم به خاطر اشک و مهر، زیرا که سایه غم هم تلخی این خوشی تنهایی‌ام را ایجاد کرد.
ما ز گیرائی مژگان تو پابرجائیم
ورنه اول نگهت برده توانائی را
هوش مصنوعی: ما به خاطر جذابیت مژگان تو در اینجا مانده‌ایم، وگرنه ابتدا نگاه تو قدرت ما را می‌برد.
چشم جمعیت ازو دور که خوش می‌سازد
فکر زلف تو دماغ من سودائی را
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه دیگران از تو دور است، فکر و خیال زیبایی‌های زلفت در ذهن من آرامش می‌آورد و به من نشاط و سرزندگی می‌دهد.
خاک‌پای تو قدم گر نگذارد به میان
که به هم صلح دهد دیده و بینائی را؟
هوش مصنوعی: اگر خاک پای تو بر زمین نرود و در میانه نباشد، چگونه می‌تواند چشم و بینایی را به صلح و آرامش برساند؟
لحظه‌ای خستهٔ مژگان و دمی بستهٔ زلف
خوش رها کرده کلیم این دل هرجائی را
هوش مصنوعی: به مدت کوتاهی از سنگینی مژگان خسته شدم و کمی هم از زلف‌های زیبا دور ماندم، حالا این دل سرگشته و بی‌قرار را رها کرده‌ام.