گنجور

غزل شمارهٔ ۱۷ - در مدح ظفرخان

عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حساب‌آسا مرا
طره‌ات زین بیشتر بایست با من واشود
تیره روزم دوست می‌دارد دل شب‌ها مرا
گاه بادم می رباید، گاه آبم می‌برد
هر کجا شوریده‌ای دیدم برد از جا مرا
مرگ را گر دشمنم، نی آرزوی زندگی است
می‌کند آخر کفن آلودهٔ دنیا مرا
می‌شکافد سینه‌ام را عاقبت همچون صدف
می‌دهد گر قطره‌ای میراب این دریا مرا
شب هم از کسب کمال آسوده در بستر نیم
می‌دهد درس خموشی صورت دیبا مرا
همتی ای خشکی طالع که زنجیر سرشک
دست و پایم بسته و سر داده در دریا مرا
هم صفیری نیست خاموشم درین گلشن کلیم
بلبل باغ ظفرخان می‌کند گویا مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عزت دیگر بود در دامن صحرا مرا
می گذارد هر کجا خاری است سر در پا مرا
هوش مصنوعی: در دامن طبیعت و فضای باز، احساس ارزش و عزت متفاوتی دارم و هر کجا که در زندگی با مشکل یا سختی مواجه شوم، آنجا پایم نلغزد و به پیش می‌روم.
گر به من خاشاک این دریا زند زخم پلنگ
از کسی چیزی به دل نبود حساب‌آسا مرا
هوش مصنوعی: اگر حتی دریا به من زخم خاشاک بزند، دیگر از کسی دلخور نیستم، زیرا حساب و کتابی با کسی ندارم.
طره‌ات زین بیشتر بایست با من واشود
تیره روزم دوست می‌دارد دل شب‌ها مرا
هوش مصنوعی: موهای تو باید بیشتر با من در میان باشد، زیرا روزهای تاریکم، دوستی دارد که شب‌ها مرا دوست می‌دارد.
گاه بادم می رباید، گاه آبم می‌برد
هر کجا شوریده‌ای دیدم برد از جا مرا
هوش مصنوعی: گاهی احساسات و افکار من را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهند، گاهی هم مشکلات و چالش‌ها مرا به سمت دیگری می‌کشانند. هر زمان که فردی دیوانه و شاداب را دیدم، خود به خود از جای خودم کنده شدم و به او پیوستم.
مرگ را گر دشمنم، نی آرزوی زندگی است
می‌کند آخر کفن آلودهٔ دنیا مرا
هوش مصنوعی: اگرچه مرگ برایم دشمنی است، اما به راستی آرزوی زندگی ندارم، زیرا در نهایت، دنیا همواره مرا به کفن آلوده خواهد کرد.
می‌شکافد سینه‌ام را عاقبت همچون صدف
می‌دهد گر قطره‌ای میراب این دریا مرا
هوش مصنوعی: سینه‌ام را به زودی خواهد شکافت و مانند صدف، اگر یک قطره از آب این دریا به من بدهد.
شب هم از کسب کمال آسوده در بستر نیم
می‌دهد درس خموشی صورت دیبا مرا
هوش مصنوعی: در شب، حتی در آرامش و آسایش، درسی از سکوت به من می‌آموزد و به من یادآوری می‌کند که زیبایی و کمال را در خود پرورش دهم.
همتی ای خشکی طالع که زنجیر سرشک
دست و پایم بسته و سر داده در دریا مرا
هوش مصنوعی: ای اراده و قدرتی که در سختی‌ها به کمکم آمدی، گویی حلقه‌های زنجیری که مرا محدود کرده به دریا سپردی و من را آزاد کردی.
هم صفیری نیست خاموشم درین گلشن کلیم
بلبل باغ ظفرخان می‌کند گویا مرا
هوش مصنوعی: در این باغ گل، کسی نیست که صدایم را بشنود و من در سکوت به سر می‌برم. مانند بلبل، در حالتی از شادی و پیروزی به نظر می‌آید که گویا به من اشاره می‌کند.