گنجور

شمارهٔ ۵ - حکایت حاتم و سخاوت او

بسم الله الرحمن الرحیم
راهنمایندهٔ امید و بیم
پیرخردمندی از ارباب هوش
پیر مگو آمده بحری بجوش
جان جهانی دم او چون سحر
صدق و صفا توام او چون سحر
بر تن آن عارف صادق چو صبح
پیرهن صدق موافق چو صبح
تافته فانوس صفت بر تنش
نور ز پهلوی دل روشنش
بود هم نقد کمال و هنر
در گره خاطر او چون گهر
گشته ز پیری چو کمان قد پیر
لیک علم راستی از وی چو تیر
گفت که شد قافله ای از عرب
عازم سودای سواد حلب
مردم آن قافله برنا و پیر
آینهٔ هم ز صفای ضمیر
ساز نموده همه برگ سفر
غنچه صفت در گره جمله زر
جمع شده از پی کسب معاش
قافله ای مردمش از هر قماش
بر صفت چرخ ز مهر سحر
بسته همه بدرهٔ زر بر کمر
جمله فرح بخش هم و دلنواز
چون گل و بلبل همه با برگ و ساز
مهر چو در پردهٔ اظلام شد
مهرهٔ مار سیه شام شد
مهر که خوانند مهین کوکبش
طعمهٔ خود ساخت چو زاغ شبش
قافله شد در پی سامان کار
جمله نهادند به جمازه بار
پهن در آن بادیه آن کاروان
همچو کواکب شده بر آسمان
چون دو سه فرهنگ به نور سها
راه بریدند به مقراض پا
شد ز افق ابر سیاهی بلند
بر قدم قافله بنهاد بند
تیره شبی چون خط رخسار یار
شب نه که داغ جگر روزگار
دود شب تیره دمادم فزود
نه اثر از مه نه ز سیاره بود
بود ز دود شب ظلمت نشان
چشم فرو بستن سیارگان
گشت چو تاریکی آن شب زیاد
همچو جرس لرزه به دلها فتاد
ماه شد از دود دل کاروان
تیره تر از خال رخ زنگیان
چید چو نراد قضا یک به یک
مهرهٔ کوکب ز بساط فلک
مردم آن قافله دل باختند
ناله کنان هر طرفی تاختند
در طلب راه چو دیوانگان
گشت سراسیمه دوان کاروان
از کفشان شد چو عنان شعور
گشت نمودار چراغی ز دور
محنت و غم چونکه ز حد بگذرد
قاعده است این که فرح رو دهد
گشت ز فیض نفس سوخته
شمع مراد همه افروخته
جمله طربناک در آن تیره راغ
روی نهادند به سوی چراغ
چون دو سه فرسنگ نور دیده گشت
روضهٔ بنمود در آن پهن دشت
گنبدی آراسته تر از سپهر
کوکبه در وی چو درخشنده مهر
ساخت چو آن گنبد درگاه را
دست قضا نور سحرگاه را
از پی گچ کاری آن بی قرین
بیخت به پرویزن چرخ برین
گشته ز رنگینی دیوار و در
تازه عروسی به نظر جلوه گر
روزنه اش حلقهٔ چشم نگار
سنگ بنایش دل سنگین یار
بود ستون ساعد سیمین حور
پایهٔ او ساق بلورین حور
بر رخ رخشنده ز روی حجاب
داشت ز تاریکی آن شب نقاب
روز و شبان بر رخ خیل وحشم
باز درش چون کف اهل کرم
شد چو رسیدند به آن سرزمین
ذکر همه شکر جهان آفرین
جست از آن قافله مردی زجا
جست نشان صاحب آن روضه را
بود یکمی پیر در آن خوش مکان
رو به سوی مردم آن کاروان
گفت که گردیده درین سرزمین
گنج کرم حاتم طائی دفین
گشته پی خرمی آن مکان
هر طرفی جدول آبی روان
خیمهٔ آن قافله تبخال وار
سایه فکن شد به لب جویبار
بود به آن جمع رفیق سفر
ابلهی از هرزه در ایان بر
زد به سوی تربت حاتم قدم
گفت که ای شهره به جود و کرم
شب همه شب گرسنگی خورده ایم
رو به سوی مرقدت آورده ایم
نام تو از جود علم در جهان
ما حضری کن بسوی ما روان
داشت همین زمزمه بر لب هنوز
مانده به لب نیمهٔ مطلب هنوز
از طرفی مرد شتربان رسید
ناله کنان جامهٔ طاقت درید
گفت که آه آن شتر بادپا
مهرهٔ دل باخت به نزد قضا
این سخن آمد چو عرب را به گوش
نوحه کنان زد به سر و شد ز هوش
گفت سبک کن تنش از بار سر
تا که شود قافله را ما حضر
با دل غمگین و لب پر گله
برد طعامی بر آن قافله
قافله را داد فراوان نعم
خود بر آن مایده می خورد غم
تا به سحرگاه ازین غم نخفت
رو به سوی تربت حاتم بگفت
ای ز تو ناموس سخاوت به باد
چون تو کرم پیشه به دنیا مباد
نام تو در هر بلد و سور خوش
همچو صدای دهل از دور خوش
طبع تو با خست نفست دنی
جود ز مال چو منی می کنی
روح تو چون خاطر من شاد باد
شاد شدم خانه ات آباد باد
راند ز بس طعنه عرب بر زبان
پیکر حاتم به لحد شد طپان
بود ز غیرت به لحد بی قرار
چون دل عاشق شب هجران یار
صبح چو برزد ز افق مهر سر
گشت فلک شیشهٔ زرین کمر
شمع فروزندهٔ این نه لگن
شد چو ضیا بخش زمین و زمن
مانده شتر باخته حیران خویش
سر زغم فکر بیفکنده پیش
گشته دلش بختی بار ملال
سینه چو دنیا شده دار ملال
بری بیچاره در اندیشه بود
کز طرف دشت غباری نمود
ناگه از آن گرد مهی مهر چهر
گشت نمودار چو از ابر مهر
بر شتری تازه جوانی سوار
گرم روش گشت سوی آن مزار
بیش ز حد اطعمه بار جمل
همره او نافهٔ دیگر کتل
ناقه مگو لیلای بر عرب
کرده ز رشک روشش مهر تب
کبک روش جلوهٔ مستانه اش
زلف پری موی سر شانه اش
کاکلش آشفته ز موج نسیم
جیب هوا زو شده عنبر شمیم
زنگ به دست شتر راهوار
شاخ گلی غنچهٔ آورده بار
غرهٔ پیشانی شانش سها
قائمه چرخ برین دست و پا
داشت چو شد مست شراب حدی
بحر صفت کف به لب از بی خودی
رفته صدای جرسش بر سپهر
کر شده از غیرت او زنگ مهر
سالک آگاه دلی رهبرش
جبهٔ صوف شتری در برش
بود تن او تنهٔ کوهسار
گردن او گردنهٔ کوهسار
تازه جوان ناقه همی راند زود
تا که ز جمازه بیاید فرود
رفت سوی تربت حاتم نخست
همت از آن روضهٔ پرفیض جست
پس به سوی مردم آن کاروان
رفت چو در قالب بی جان روان
پیش همه بعد دعا و سلام
برد به آئین بزرگان طعام
بود بر سفره فراوان نعم
در خور دست و دل اهل کرم
سفره چو برچید ز روی ادب
کرد جوان عذر ز هر یک طلب
گفت نم بحر کف حاتمم
در یتیم صدف حاتمم
دوش ز غفلت چو شدم گرم خواب
روی به من کرد به صد اضطراب
گفت که قومی ز قضا نیم شب
آمده مهمان سوی من بی طلب
قافله ای آمد از راه دور
بود چو مهمانی ایشان ضرور
زود یکی ناقه برای طعام
همت من کرد ازان قوم وام
بسکه بدل دارم ازین وام غم
خیز که در خاک نه، در آتشم
سفرهٔ آراسته از هر طعام
مائده در وی نکویی تمام
همره یک ناقه ز رنگ زرنگ
جانب آن طایفه بر بی درنگ
کام دل غم زدهٔ من برآر
ناقه به آن صاحب اشتر سپار
گوشزدشان چو شد این داستان
مردم آن قافله پیر و جوان
مدح سرای کرم او شدند
بندهٔ حسن یم او شدند

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بسم الله الرحمن الرحیم
راهنمایندهٔ امید و بیم
هوش مصنوعی: با نام خداوند رحمتگر و بخشنده، نشانه‌ای از امید و ترس است.
پیرخردمندی از ارباب هوش
پیر مگو آمده بحری بجوش
هوش مصنوعی: نیکو شعور تو از سن و سال نیست، بلکه از تجربه و دانشی است که در طول زمان به دست آمده. پس نباید به سن افراد اندیشید، بلکه باید به درک و آگاهی آنها توجه کرد.
جان جهانی دم او چون سحر
صدق و صفا توام او چون سحر
هوش مصنوعی: روح تمام عالم در دم اوست، زیرا صداقت و پاکی او مانند سحر افسونگر است.
بر تن آن عارف صادق چو صبح
پیرهن صدق موافق چو صبح
هوش مصنوعی: دارای لباس صداقت و راستگویی، عارف واقعی مانند سپیده‌دم صبحگاهان است.
تافته فانوس صفت بر تنش
نور ز پهلوی دل روشنش
هوش مصنوعی: نورانی مثل فانوس، بر تن او می‌تابد و از قلبش روشنی می‌گیرد.
بود هم نقد کمال و هنر
در گره خاطر او چون گهر
هوش مصنوعی: او دارای بهترین و بالاترین صفات و مهارت‌ها است که همچون گوهر در عمق دلش پنهان شده‌اند.
گشته ز پیری چو کمان قد پیر
لیک علم راستی از وی چو تیر
هوش مصنوعی: با وجود اینکه او به خاطر سن و سالش دیگر به شکل زیبایی نیست، اما حقیقت و دانش او مانند تیری قوی و مستقیم است.
گفت که شد قافله ای از عرب
عازم سودای سواد حلب
هوش مصنوعی: گفت که گروهی از عرب‌ها به سوی حلب در حال حرکت هستند.
مردم آن قافله برنا و پیر
آینهٔ هم ز صفای ضمیر
هوش مصنوعی: مردم آن گروه جوان و پیر مانند آینه‌ای هستند که نمایانگر پاکی و روشنی درون آنهاست.
ساز نموده همه برگ سفر
غنچه صفت در گره جمله زر
هوش مصنوعی: درخت حیات به شکل زیبا و شگفت‌انگیزی در آمده است، تمامی جوانب آن با ظرافت و دقت در هم تنیده شده‌اند و هر بخشش ارزشمند و گرانبهاست.
جمع شده از پی کسب معاش
قافله ای مردمش از هر قماش
هوش مصنوعی: گروهی از مردم با هدف کسب درآمد و گذران زندگی، گرد هم آمده‌اند و هر یک از آنها از قشر و نوعی متفاوت هستند.
بر صفت چرخ ز مهر سحر
بسته همه بدرهٔ زر بر کمر
هوش مصنوعی: بر اثر زیبایی و نور سحر، هر سکه و زری که باشد، بر کمر چرخ به دوش آویخته شده است.
جمله فرح بخش هم و دلنواز
چون گل و بلبل همه با برگ و ساز
هوش مصنوعی: همه چیز شادی‌آور و دلنواز است، مانند گل و بلبل که با برگ و ساز به زیبایی می‌رقصند.
مهر چو در پردهٔ اظلام شد
مهرهٔ مار سیه شام شد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید در پس ابرها پنهان می‌شود، افکار و احساسات تاریک و ناامیدکننده به وجود می‌آید.
مهر که خوانند مهین کوکبش
طعمهٔ خود ساخت چو زاغ شبش
هوش مصنوعی: عشق و محبت مانند ماهی درخشان است که زاغ شب آن را طعمه خود کرده است. در واقع، زیبایی و درخشندگی عشق می‌تواند باعث شود که افرادی آن را به تصرف درآورند و از آن بهره‌برداری کنند.
قافله شد در پی سامان کار
جمله نهادند به جمازه بار
هوش مصنوعی: کاروانی برای ساماندهی امور خود به راه افتاد و همه به جمع‌آوری بار و وسایل پرداختند.
پهن در آن بادیه آن کاروان
همچو کواکب شده بر آسمان
هوش مصنوعی: در آن صحرا کاروانی گسترده است که مانند ستاره‌ها در آسمان می‌درخشد.
چون دو سه فرهنگ به نور سها
راه بریدند به مقراض پا
هوش مصنوعی: چند فرهنگی که با نور ستاره سها به مسیر خود ادامه دادند، با پاهایشان از هم قطع شدند.
شد ز افق ابر سیاهی بلند
بر قدم قافله بنهاد بند
هوش مصنوعی: ابر سیاهی از افق بالا آمد و بر مسیر قافله سایه انداخت و راه را بر آن‌ها بست.
تیره شبی چون خط رخسار یار
شب نه که داغ جگر روزگار
هوش مصنوعی: شبی تاریک و ناامید کننده همچون چهره محبوبم است؛ این شب فقط تیره و غمگین نیست، بلکه همچون آتش دل و درد روزهای سخت نیز به حساب می‌آید.
دود شب تیره دمادم فزود
نه اثر از مه نه ز سیاره بود
هوش مصنوعی: دود شب تاریک هر لحظه بیشتر می‌شد و نه نشانی از ماه بود و نه از ستاره.
بود ز دود شب ظلمت نشان
چشم فرو بستن سیارگان
هوش مصنوعی: به خاطر وجود دود و تاریکی شب، نشانه‌ای از ظلمت در آسمان دیده می‌شود و ستاره‌ها نمی‌توانند روشنایی خود را نشان دهند.
گشت چو تاریکی آن شب زیاد
همچو جرس لرزه به دلها فتاد
هوش مصنوعی: وقتی که آن شب تاریکی بسیاری را به خود گرفت، احساس ترسی شبیه به لرزش زنگ در دل‌ها ایجاد شد.
ماه شد از دود دل کاروان
تیره تر از خال رخ زنگیان
هوش مصنوعی: ماه به خاطر غم و اندوه دل، مانند کاروانی تاریک و ناامید، تیره‌تر از لکه‌ای روی چهره سیاه‌پوستان شده است.
چید چو نراد قضا یک به یک
مهرهٔ کوکب ز بساط فلک
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند یک نراد، به آرامی و با دقت، هر ستاره را یکی یکی از بساط آسمان برمی‌دارد.
مردم آن قافله دل باختند
ناله کنان هر طرفی تاختند
هوش مصنوعی: مردم آن دسته‌ای که دل باخته‌اند، به سمت‌های مختلف با صدای ناله و گریه در حال حرکت هستند.
در طلب راه چو دیوانگان
گشت سراسیمه دوان کاروان
هوش مصنوعی: در جستجوی راه، مانند دیوانگان شتابان و ناآرام، سرگردان و بی‌قرار به سمت کاروان حرکت کردم.
از کفشان شد چو عنان شعور
گشت نمودار چراغی ز دور
هوش مصنوعی: هنگامی که کنترل شعور از دستشان رفت، نور امید و آگاهی از دور نمایان شد.
محنت و غم چونکه ز حد بگذرد
قاعده است این که فرح رو دهد
هوش مصنوعی: هرگاه سختی و غم به حدی برسد، طبیعی است که شادی و خوشحالی نیز به دنبال آن بیاید.
گشت ز فیض نفس سوخته
شمع مراد همه افروخته
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت وجود شمعی که سوخته است، همه جا روشن و پر نور شده است.
جمله طربناک در آن تیره راغ
روی نهادند به سوی چراغ
هوش مصنوعی: همه‌ی شادمانی‌ها و خوشی‌ها در آن شب تاریک به سمت چراغی که درخشان بود، روی آوردند.
چون دو سه فرسنگ نور دیده گشت
روضهٔ بنمود در آن پهن دشت
هوش مصنوعی: وقتی که به فاصله‌ای دو یا سه فرسنگ دورتر نگاهی می‌اندازیم، زیبایی و شکوه باغی در آن دشت وسیع نمایان می‌شود.
گنبدی آراسته تر از سپهر
کوکبه در وی چو درخشنده مهر
هوش مصنوعی: گنبدی زیباتر از آسمان، که در آن مانند خورشید درخشان است.
ساخت چو آن گنبد درگاه را
دست قضا نور سحرگاه را
هوش مصنوعی: دست تقدیر مانند آن گنبدی که بر درگاه ساخته شده، نور صبحگاه را به وجود آورده است.
از پی گچ کاری آن بی قرین
بیخت به پرویزن چرخ برین
هوش مصنوعی: به دنبال گچ‌کاری آن بی‌قرین، به پرویزن چرخ این دنیا افتاد.
گشته ز رنگینی دیوار و در
تازه عروسی به نظر جلوه گر
هوش مصنوعی: دیوار و در به خاطر زیبایی و رنگ‌های جدیدشان، همچون جلوه‌ای دل‌فریب در جشن عروسی به چشم می‌آیند.
روزنه اش حلقهٔ چشم نگار
سنگ بنایش دل سنگین یار
هوش مصنوعی: پنجره‌اش چشمان زیبا و دلربایی دارد که به دل سنگین معشوق می‌تابد.
بود ستون ساعد سیمین حور
پایهٔ او ساق بلورین حور
هوش مصنوعی: ستون ساعد آن دختر به رنگ نقره‌ای است و پای او مانند بلور شفاف و درخشان می‌باشد.
بر رخ رخشنده ز روی حجاب
داشت ز تاریکی آن شب نقاب
هوش مصنوعی: چهره زیبا و درخشانش از زیر پوششی پنهان بود و شب تار، همچون نقابی بر آن سایه افکنده بود.
روز و شبان بر رخ خیل وحشم
باز درش چون کف اهل کرم
هوش مصنوعی: در طول روز و شب، بر چهره‌ی گروهی از وحوش، نشان‌هایی واضح از مهربانی و کرامت دیده می‌شود.
شد چو رسیدند به آن سرزمین
ذکر همه شکر جهان آفرین
هوش مصنوعی: زمانی که به آن سرزمین رسیدند، همه در ستایش و شکرگذاری برای آفریدگار جهان صحبت کردند.
جست از آن قافله مردی زجا
جست نشان صاحب آن روضه را
هوش مصنوعی: از آن کاروان، مردی به سمت جلو حرکت کرد و نشانه صاحب آن باغ را جستجو کرد.
بود یکمی پیر در آن خوش مکان
رو به سوی مردم آن کاروان
هوش مصنوعی: در آن مکان خوش و زیبا، فردی سالخورده وجود داشت که به سمت مردم آن کاروان نگاه می‌کرد.
گفت که گردیده درین سرزمین
گنج کرم حاتم طائی دفین
هوش مصنوعی: گفتند که در این سرزمین گنجی از مهربانی و بخشش حاتم طایی پنهان شده است.
گشته پی خرمی آن مکان
هر طرفی جدول آبی روان
هوش مصنوعی: در آن مکان، به خاطر خوشی و شادی، هر طرفی آب زلالی در حال جریان است.
خیمهٔ آن قافله تبخال وار
سایه فکن شد به لب جویبار
هوش مصنوعی: خیمهٔ آن کاروان مانند تبخال، سایه‌ای بر لب جویبار افکنده است.
بود به آن جمع رفیق سفر
ابلهی از هرزه در ایان بر
هوش مصنوعی: در جمع دوستان، فرد بی‌عقلی وجود داشت که همیشه بیهوده‌گویی می‌کرد.
زد به سوی تربت حاتم قدم
گفت که ای شهره به جود و کرم
هوش مصنوعی: رد پای حاتم طایی را در مسیرش جستجو کرد و خطاب به او گفت: ای معروف به سخاوت و بخشش!
شب همه شب گرسنگی خورده ایم
رو به سوی مرقدت آورده ایم
هوش مصنوعی: ما شب‌ها را با گرسنگی سپری کرده‌ایم و حالا به سوی آرامگاه تو آمده‌ایم.
نام تو از جود علم در جهان
ما حضری کن بسوی ما روان
هوش مصنوعی: نام تو را با سخاوت علم در جهان مطرح کن و برای ما به سوی خود بفرست.
داشت همین زمزمه بر لب هنوز
مانده به لب نیمهٔ مطلب هنوز
هوش مصنوعی: هنوز هم این نغمه و آواز در دل من باقی مانده و موضوعی که در نیمه راه مانده، هنوز در ذهن من است.
از طرفی مرد شتربان رسید
ناله کنان جامهٔ طاقت درید
هوش مصنوعی: مرد شتربان با حالتی نالان و ناامید به ما رسید و به نظر می‌رسید که توانش را از دست داده و در حال فروریختن است.
گفت که آه آن شتر بادپا
مهرهٔ دل باخت به نزد قضا
هوش مصنوعی: گفت که آه، آن شتر سریع‌الحرکت که دل را به قضا و سرنوشت سپرده است.
این سخن آمد چو عرب را به گوش
نوحه کنان زد به سر و شد ز هوش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که وقتی این حرف به گوش عرب رسید، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفت که مانند کسی که در حال نوحه‌خوانی است، از حال رفت و بی‌حرکت شد.
گفت سبک کن تنش از بار سر
تا که شود قافله را ما حضر
هوش مصنوعی: گفت قافله باید از سنگینی و بارهای اضافی رهایی یابد تا بتواند با سهولت بیشتری حرکت کند.
با دل غمگین و لب پر گله
برد طعامی بر آن قافله
هوش مصنوعی: با دلی غمگین و زخم‌های پر از شکایت، غذایی به آن کاروان برد.
قافله را داد فراوان نعم
خود بر آن مایده می خورد غم
هوش مصنوعی: کاروان با نعمت‌های فراوانی که دارد، در حال حرکت است، اما در حالی که بر سر سفره‌ی این نعمت‌ها نشسته، غم و اندوهی را احساس می‌کند.
تا به سحرگاه ازین غم نخفت
رو به سوی تربت حاتم بگفت
هوش مصنوعی: تا سحرگاه از غم بیدار ماند و به سمت آرامگاه حاتم رفت و سخنانش را بر زبان آورد.
ای ز تو ناموس سخاوت به باد
چون تو کرم پیشه به دنیا مباد
هوش مصنوعی: ای کسی که افتخار سخاوت به تو نسبت داده می‌شود، هیچ‌کس در دنیا به اندازه تو سخاوتمند نخواهد بود.
نام تو در هر بلد و سور خوش
همچو صدای دهل از دور خوش
هوش مصنوعی: نام تو در هر جا و مکان چون صدای دهل از دور، دل‌انگیز و خوشایند است.
طبع تو با خست نفست دنی
جود ز مال چو منی می کنی
هوش مصنوعی: اگر تو با نفس تنگ و بخیل خود، از مال و ثروت به کسی بخشش نمی‌کنی، به چه دلیل می‌خواهی به من که از خودم چیزی ندارم، جود و بخشش کنی؟
روح تو چون خاطر من شاد باد
شاد شدم خانه ات آباد باد
هوش مصنوعی: روح تو مانند یاد من شاد باشد، من نیز شاد می‌شوم و خانه‌ات زندگی و رونق داشته باشد.
راند ز بس طعنه عرب بر زبان
پیکر حاتم به لحد شد طپان
هوش مصنوعی: به خاطر زننده‌ترین سخنان عرب‌ها، بدن حاتم در قبر به تپش و لرزش افتاد.
بود ز غیرت به لحد بی قرار
چون دل عاشق شب هجران یار
هوش مصنوعی: به خاطر غیرت، در قبر بی‌قرار بودم، مانند دل عاشق که در شب جدایی از محبوبش آرام و قرار ندارد.
صبح چو برزد ز افق مهر سر
گشت فلک شیشهٔ زرین کمر
هوش مصنوعی: وقتی صبح از دور نمایان شد و خورشید از افق برآمد، آسمان همچون نوار بلوری و زرینی به نظر آمد.
شمع فروزندهٔ این نه لگن
شد چو ضیا بخش زمین و زمن
هوش مصنوعی: شمعی که روشنی‌اش زندگی‌بخش است، نه تنها یک ظرف ساده شده، بلکه مکانی برای روشنی زمین و زمان شده است.
مانده شتر باخته حیران خویش
سر زغم فکر بیفکنده پیش
هوش مصنوعی: شتر باخته، ناامید و سردرگم، به جای فکر کردن به درد و غم خود، به آینده و گزینه‌های پیش‌رو توجهی ندارد.
گشته دلش بختی بار ملال
سینه چو دنیا شده دار ملال
هوش مصنوعی: دل او پر از اندوه و ناراحتی شده و سینه‌اش مانند دنیایی پر از مشکلات و غم‌ها به نظر می‌رسد.
بری بیچاره در اندیشه بود
کز طرف دشت غباری نمود
هوش مصنوعی: بیچاره در فکر و خیال بود که از سمت دشت، غباری به‌وجود آمد.
ناگه از آن گرد مهی مهر چهر
گشت نمودار چو از ابر مهر
هوش مصنوعی: ناگهان چهره زیبای او همچون خورشید از پشت ابر نمایان شد.
بر شتری تازه جوانی سوار
گرم روش گشت سوی آن مزار
هوش مصنوعی: سوار بر شتر جوانی، با شور و شوق به سمت آن مکان مقدس حرکت کرد.
بیش ز حد اطعمه بار جمل
همره او نافهٔ دیگر کتل
هوش مصنوعی: بیش از حد غذا باعث سنگینی بار شتر می‌شود و او را برای حرکت کردن به زحمت می‌اندازد.
ناقه مگو لیلای بر عرب
کرده ز رشک روشش مهر تب
هوش مصنوعی: ناقه (شتر) را در مورد لیلا نگو، زیرا عرب به خاطر زیبایی او تحت تأثیر قرار گرفته است.
کبک روش جلوهٔ مستانه اش
زلف پری موی سر شانه اش
هوش مصنوعی: پرنده‌ای به نام کبک با زیبایی و جذابیتی خاص، موی بلند و لطیفش را به شیوه‌ای فریبنده‌ای روی دوش خود می‌اندازد.
کاکلش آشفته ز موج نسیم
جیب هوا زو شده عنبر شمیم
هوش مصنوعی: موهای او به خاطر نسیم آرامی به هم ریخته و بوی خوشی از او به مشام می‌رسد.
زنگ به دست شتر راهوار
شاخ گلی غنچهٔ آورده بار
هوش مصنوعی: شتر بار مخصوصی را به دوش می‌کشد و گلی را که غنچه دارد، به همراه دارد.
غرهٔ پیشانی شانش سها
قائمه چرخ برین دست و پا
هوش مصنوعی: پیشانی آنها مانند ستاره‌ای درخشان است که به آسمان روشنایی می‌بخشد و انگار گردونه آسمان بر آن تکیه کرده است.
داشت چو شد مست شراب حدی
بحر صفت کف به لب از بی خودی
هوش مصنوعی: وقتی که به شدت مست شراب شد، مانند دریا بی‌حد و مرز، کف بر لبانش نشسته بود و او در حالتی از بی‌خودی به سر می‌برد.
رفته صدای جرسش بر سپهر
کر شده از غیرت او زنگ مهر
هوش مصنوعی: صدای جرس او به آسمان رفته و به خاطر غیرت او، عشق در دل‌ها به زنگی تبدیل شده است.
سالک آگاه دلی رهبرش
جبهٔ صوف شتری در برش
هوش مصنوعی: سالک باهوش و آگاه، دلی دارد که او را راهنمایی می‌کند و مانند صوفیانی است که تجربه و دانایی دارند.
بود تن او تنهٔ کوهسار
گردن او گردنهٔ کوهسار
هوش مصنوعی: جسم او مانند بدنه‌ی یک کوه است و گردن او همچون گردنه‌ی کوه.
تازه جوان ناقه همی راند زود
تا که ز جمازه بیاید فرود
هوش مصنوعی: جوانی با شتاب و سرعت در حال راندن یک شتر است تا بتواند از بار و بارکش خود پایین بیفتد.
رفت سوی تربت حاتم نخست
همت از آن روضهٔ پرفیض جست
هوش مصنوعی: به سمت آرامگاه حاتم رفت و ابتدا در جستجوی آن بوستان پر برکت بود.
پس به سوی مردم آن کاروان
رفت چو در قالب بی جان روان
هوش مصنوعی: پس به سمت مردم، آن کاروان حرکت کرد، مانند موجودی بی‌جان که در قالبی حرکت می‌کند.
پیش همه بعد دعا و سلام
برد به آئین بزرگان طعام
هوش مصنوعی: به همه سلام کرد و بعد از آن دعاخوانی، خود را به آداب بزرگترها رساند و به تهیه غذا مشغول شد.
بود بر سفره فراوان نعم
در خور دست و دل اهل کرم
هوش مصنوعی: در میان سفره، نعمت‌های زیادی وجود داشت که خوشایند و به دل اهل کرم می‌آمد.
سفره چو برچید ز روی ادب
کرد جوان عذر ز هر یک طلب
هوش مصنوعی: وقتی سفره را به خاطر احترام جمع برداشتند، جوان از هر کسی به خاطر عدم حضور عذرخواهی کرد.
گفت نم بحر کف حاتمم
در یتیم صدف حاتمم
هوش مصنوعی: او می‌گوید: در دریا، دست من در گنجینه‌ای به مانند یک یتیم در صدف قرار دارد.
دوش ز غفلت چو شدم گرم خواب
روی به من کرد به صد اضطراب
هوش مصنوعی: شب گذشته به خاطر غفلت، وقتی در خواب فرو رفته بودم، ناگهان متوجه شدم که چهره‌ای با اضطراب به من نزدیک شده است.
گفت که قومی ز قضا نیم شب
آمده مهمان سوی من بی طلب
هوش مصنوعی: شخصی گفت که گروهی از سر تقدیر در نیمه شب بدون دعوت، به عنوان مهمان به سوی من آمده‌اند.
قافله ای آمد از راه دور
بود چو مهمانی ایشان ضرور
هوش مصنوعی: یک گروه از مسافران از فاصله‌ی دوری آمدند و همچون مهمانی که باید به آن احترام گذاشت، حضورشان ضروری و مهم بود.
زود یکی ناقه برای طعام
همت من کرد ازان قوم وام
هوش مصنوعی: به زودی یکی از آن قوم، شتر برای غذا به من داد و همت من را یاری کرد.
بسکه بدل دارم ازین وام غم
خیز که در خاک نه، در آتشم
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که دارم از شدت زیاد، نه تنها در دل من نیست، بلکه به اندازه‌ای است که در آتش هم می‌سوزم.
سفرهٔ آراسته از هر طعام
مائده در وی نکویی تمام
هوش مصنوعی: سفره‌ای زیبا و پر از نعمت که در آن تمام خوبی‌ها و خوشی‌ها وجود دارد.
همره یک ناقه ز رنگ زرنگ
جانب آن طایفه بر بی درنگ
هوش مصنوعی: به همراه یک شتر زرد رنگ، بی‌درنگ به سمت آن گروه حرکت می‌کنم.
کام دل غم زدهٔ من برآر
ناقه به آن صاحب اشتر سپار
هوش مصنوعی: قصد دارم که با غم و اندوه خودم مقابله کنم و خواستار آن هستم که کسی به من کمک کند تا به آرامش برسم.
گوشزدشان چو شد این داستان
مردم آن قافله پیر و جوان
هوش مصنوعی: وقتی این ماجرا به مردم قافله یادآوری شد، چه پیر و چه جوان، همه متوجه شدند.
مدح سرای کرم او شدند
بندهٔ حسن یم او شدند
هوش مصنوعی: بنده‌ها و پیروان زیبایی و خوبی او تمجید کننده کرامت او شدند.