شمارهٔ ۴۶ - در منقبت حضرت امام حسن عسکری (ع)
زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی
نگه به دیده مرا یوسف است زندانی
خوش آن دمی که بریزد به جام حوصله ام
لبت ز پهلوی خط باده های ریحانی
در آرزوی هم آغوشیت پس از مردن
بغل گشاده بمانم چو چشم قربانی
فتاده است ز چشمت مگر به قید فرنگ
که در جهان اثری نیست از مسلمانی
به بزم عشق دلم گشته است چون گل شمع
ز فکر زلف تو مجموعهٔ پریشانی
شود دلی که ترا دید گر ز فولاد است
چو جام آینه لبریز صاف حیرانی
من از تغافل او یافتم حلاوت وصل
نگاه گوشهٔ چشمت به غیر ارزانی
مرا دلیست مقیم حریم سینهٔ تنگ
ز جوش شرم و ز ذوق نگاه پنهانی
چو حرف عشق عیان در ازای خاموشی
چو راز شوق نهان در لباس عریانی
دلم ز درد تو شب تا سحر فرو ریزد
به دامن مژه درهای ناب نیسانی
ز فیض باد لب او ذخیره ها دارم
نموده خونم لعلی و تن بدخشانی
چه غم اگر شده گلخن نشین هجر دلم
کند به یاد رخت گلخنم گلستانی
کنم به وصف گل عارضش ز حیرانی
به صد زبان خموشی هزار دستانی
ز ضبط گریهٔ خونین چسان بیاسایم
مرا که هر سر مژگان نمود شریانی
نگه پدیده مرا از دل غمین شده است
چو بوی غنچهٔ شاخ شکسته زندانی
شبی که بی تو هماغوش غم به خواب روم
کند به جسمم موج حصیر سوهانی
ز سرد مهری دوران چه غم مرا که بس است
قبای پوست به تن جامهٔ زمستانی
ز شهر بند تعلق برون خرام دمی
برهنگی کندت تا چو دشت دامانی
ز قید جسم برون آی و خودنمایی کن
نمود شعله بود در لباس عریانی
منم که دست قضا از غبار خاطر من
بریخت در وطن جغد رنگ ویرانی
کمال اهل هنر راست دشمن جانی
شکسته گوهرم از آسیای غلتانی
چرا ز طالع ناساز خویشتن نالم
مرا که داده خدا منصب سخندانی
منم که طوطی طبعم کند روان بخشی
چه در قصیده سرایی چه در غزلخوانی
ز نسبت سخنم بر زبان خامه داد
گرفته است مزاج زلال حیوانی
قلم مرا به نهان بلبلی است مدح سرا
که از صریر زند بر در خوش الحانی
ز حسن لفظ نه تنها گهر به گوش کند
دهد ز لطف معانی غذای روحانی
شده قلمرو هند دوات تنگ شکر
نموده طوطی کلکم چو شکرافشانی
بهار عمر عزیزم به خواب غفلت رفت
هزار حیف که ماندم اسیر نادانی
ز خواب غفلت بیدار گردد ار جویا
گلابی از خوی خجلت به چهره افشانی
وگر ندید ز بیداد بخت تیره دلت
رخ خلاصی از بند نفس شیطانی
جبین عجز بسا بر در شهنشاهی
که حل مشکلت آنجا شود به آسانی
امام دنیی و دین عسکری که باشد عار
گدایی درگه او را ز تاج سلطانی
شها غبار در روضهٔ فلک قدرت
کشد به چشم ملک سرمهٔ سلیمانی
بود به دست حسود تو ریشه ریشه چو شمع
ز بس گزد سر انگشت از پشیمانی
چنان ز بیم کهسار سر به خود دزدید
که یافت دامن او منصب گریبانی
ز بیم شحنهٔ امر تو بسته از زنار
چو شیخ صومعه تحت الحنک سلیمانی
ز شوق سجدهٔ درگاه کعبه آینت
هلال وار کنم طی ره به پیشانی
به حلقه حلقهٔ چشم زره عدوی ترا
نموده است پر ناوک تر مژگانی
چو حکم پرورش از پیشگاه لطف تو یافت
صدف نمود به در یتیم پستانی
ز ترکتاز غم ایمن بود قلمرو دل
کند چو شحنهٔ حفظ تواش نگهبانی
به رزمگاه چو با زور بازوی تو به خصم
رسید ششپر بر جسم چار ارکانی
شد استخوان تنش توتیای چشم زره
ز خاره گرچه فزون بود در گرانجانی
ز تیز گامی خنگت نمی زند هرگز
بساط ا مکان لاف فراخ میدانی
ز شرم بحر فروشد به خویش از گرداب
چو کرد دست عطای تو گوهر افشانی
بریزش آمده چون ابر دست با جودت
گرفته کوه به دوش از سحاب بارانی
بروی صفحه بریزد ز خامه خط شعاع
کند ز روشنی رایت ار سخنرانی
هلال زار بود خاک درگهت به نظر
به روی هم ز بس افتاده نقش پیشانی
زخصم عاجز او پر دلی مدار طمع
که می نیاید هرگز ز صعو، ثعبانی
ز فیض مهر تو ای آفتاب دین چو هلال
جبین حلقه بگوشان تست نورانی
لبم بهم نرسد همچو گل ز خندهٔ شوق
گرم تو لبل مدحت سرای خود خوانی
من و ستایش ذاتت تمام بی خردی
من و صفات کمالت تمام نادانی
ز شعر و شاعریم در جهان نتیجه بس است
همین قدر که ترا میکنم ثناخوانی
برند تا ملک و انس و جن و وحش و طیور
به درگه تو پناه از بلای دورانی
ز فیض سجدهٔ خاک در تو باد مدام
جبین بندگی شیعهٔ تو نورانی
شمارهٔ ۴۵ - تجدید مطلع: ای که صاف مغفرت در جام عصیان ریختیشمارهٔ ۴۷ - در منقبت قایم آل محمد حضرت صاحب الزمان: تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی
نگه به دیده مرا یوسف است زندانی
هوش مصنوعی: از نعمت باغ دیدار و جوش و خروش حیرت در نگاه، در چشمانم یوسف به عنوان زندانی است.
خوش آن دمی که بریزد به جام حوصله ام
لبت ز پهلوی خط باده های ریحانی
هوش مصنوعی: لحظهای را تصور کن که وقتی لبهای تو به کنار جام چای خوشعطر میرسد، بویی دلپذیر و شگفتانگیز از آن میتراود و این لحظه برای من بسیار لذتبخش و خوشایند است.
در آرزوی هم آغوشیت پس از مردن
بغل گشاده بمانم چو چشم قربانی
هوش مصنوعی: پس از مرگ، در آرزوی آغوش تو میخواهم با آغوش باز بمانم، مانند چشمی که به سوگ قربانیگری در انتظار است.
فتاده است ز چشمت مگر به قید فرنگ
که در جهان اثری نیست از مسلمانی
هوش مصنوعی: گویی که احساس تو نسبت به من کمرنگ شده و به خاطر تاثیرات فرهنگ غرب، در دنیا نشانهای از ایمان و اعتقاد به اصول اسلامی باقی نمانده است.
به بزم عشق دلم گشته است چون گل شمع
ز فکر زلف تو مجموعهٔ پریشانی
هوش مصنوعی: دل من در مهمانی عشق مانند گلی است که درخشش و زیبایی اش ناشی از اندیشهٔ زلف تو و حالتهای درهم و برهم عاشقانهام است.
شود دلی که ترا دید گر ز فولاد است
چو جام آینه لبریز صاف حیرانی
هوش مصنوعی: دل کسی که تو را میبیند مانند جام بلوری و شفاف پر از حیرت و شگفتی میشود، حتی اگر از فولاد ساخته شده باشد.
من از تغافل او یافتم حلاوت وصل
نگاه گوشهٔ چشمت به غیر ارزانی
هوش مصنوعی: من از بیتوجهی او شیرینی ارتباطی را در نگاه کردن به گوشهٔ چشمت پیدا کردم، که به دیگران هدیه نمیشود.
مرا دلیست مقیم حریم سینهٔ تنگ
ز جوش شرم و ز ذوق نگاه پنهانی
هوش مصنوعی: دلم در فضایی خاص و شخصی قرار دارد، جایی که احساس شرم و شادی ناشی از نگاههای پنهانی در آن جاری است.
چو حرف عشق عیان در ازای خاموشی
چو راز شوق نهان در لباس عریانی
هوش مصنوعی: وقتی که سخن عشق به وضوح بیان شود، به مانند راز شوقی است که در ظاهر خود را عریان نشان میدهد.
دلم ز درد تو شب تا سحر فرو ریزد
به دامن مژه درهای ناب نیسانی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر درد تو، از شب تا صبح اشک میریزد و مژههایم پر از اشک میشود.
ز فیض باد لب او ذخیره ها دارم
نموده خونم لعلی و تن بدخشانی
هوش مصنوعی: به لطف نسیم لب او، چیزهای ارزشمندی دارم. خون من همچون لعل شده و بدنم مانند ابریشم خوشرنگ است.
چه غم اگر شده گلخن نشین هجر دلم
کند به یاد رخت گلخنم گلستانی
هوش مصنوعی: چه غم دارد اگر دلم به خاطر دوری تو در آتش و غم باشد، یاد تو برای من چون گلستانی است که در دل دارم.
کنم به وصف گل عارضش ز حیرانی
به صد زبان خموشی هزار دستانی
هوش مصنوعی: من از شدت حیرت و شگفتی، نمیتوانم زیبایی چهرهاش را توصیف کنم، حتی اگر بخواهم با صد زبان و هزار دست این کار را انجام دهم.
ز ضبط گریهٔ خونین چسان بیاسایم
مرا که هر سر مژگان نمود شریانی
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از گریههای شدید و دردناک آرامش بیابم، وقتی که هر بار با حرکت مژههایم، احساس میکنم رگهای زندگیام در حال فواره زدن هستند؟
نگه پدیده مرا از دل غمین شده است
چو بوی غنچهٔ شاخ شکسته زندانی
هوش مصنوعی: چشم تو همچون نگاهی است که مرا از دل غم و اندوه دور میکند، مانند بوی خوشی که از غنچهای در شکنجه نمایان میشود.
شبی که بی تو هماغوش غم به خواب روم
کند به جسمم موج حصیر سوهانی
هوش مصنوعی: شبی که بدون تو در آغوش غم بخوابم، حسی شبیه خراشیدگی بر جسمم احساس میکنم.
ز سرد مهری دوران چه غم مرا که بس است
قبای پوست به تن جامهٔ زمستانی
هوش مصنوعی: از سرمای این دوران نباید نگران باشم، چون لباس گرمی که به تن دارم، برای فصل زمستان کافی است.
ز شهر بند تعلق برون خرام دمی
برهنگی کندت تا چو دشت دامانی
هوش مصنوعی: از شهر وابستگی بیرون بیا و لحظهای آزاد باش، تا مانند دشت گشاده و بیپیرایه بشوی.
ز قید جسم برون آی و خودنمایی کن
نمود شعله بود در لباس عریانی
هوش مصنوعی: از محدودیتهای بدنی خارج شو و خودت را نشان بده، مانند شعلهای که در لباس عریانی نمایان است.
منم که دست قضا از غبار خاطر من
بریخت در وطن جغد رنگ ویرانی
هوش مصنوعی: من کسی هستم که تقدیر و سرنوشت، آثار و نشانههای ناامیدی را از ذهنم دور کرده و به سرزمینی ویران و دلگیر دلالت میکند.
کمال اهل هنر راست دشمن جانی
شکسته گوهرم از آسیای غلتانی
هوش مصنوعی: کسانی که در هنر به کمال رسیدهاند، برای من مانند دشمن هستند. من گوهری شکسته و آسیبدیدهام که از آسیابی پرآشوب بیرون آمدهام.
چرا ز طالع ناساز خویشتن نالم
مرا که داده خدا منصب سخندانی
هوش مصنوعی: چرا به سرنوشت بد خود شکایت کنم، وقتی خدا به من مقام بیان و هنر سخنوری را عطا کرده است؟
منم که طوطی طبعم کند روان بخشی
چه در قصیده سرایی چه در غزلخوانی
هوش مصنوعی: من خودم کسی هستم که روح و جانم را با شعر و سرود دلنشین میکنم، چه در نظم و چه در غزل.
ز نسبت سخنم بر زبان خامه داد
گرفته است مزاج زلال حیوانی
هوش مصنوعی: از طریق کلامم، که بر روی کاغذ جاری شده، میتوان فهمید که حالت و طبیعتی مانند طبیعت زلال و پاک یک حیوان دارم.
قلم مرا به نهان بلبلی است مدح سرا
که از صریر زند بر در خوش الحانی
هوش مصنوعی: قلم من در دل خود، شاعری را پنهان دارد که با صدای زیبا و دلنشینش مدح و ستایش میخواند.
ز حسن لفظ نه تنها گهر به گوش کند
دهد ز لطف معانی غذای روحانی
هوش مصنوعی: از زیبایی کلمات فقط یک جواهر در گوش نمینشیند، بلکه از لطافت معانی، غذایی روحانی فراهم میآید.
شده قلمرو هند دوات تنگ شکر
نموده طوطی کلکم چو شکرافشانی
هوش مصنوعی: در قلمرو هند، دوات تنگ شده و طوطی، مثل شکر، همه جا پخش شده و افشانی میکند.
بهار عمر عزیزم به خواب غفلت رفت
هزار حیف که ماندم اسیر نادانی
هوش مصنوعی: بهار زندگی گرامی من در خواب غفلت گذشت و ای کاش نمیماندم که اسیر نادانی شوم.
ز خواب غفلت بیدار گردد ار جویا
گلابی از خوی خجلت به چهره افشانی
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد از حالت خواب غفلت بیدار شود، باید با جست و جو و کنجکاوی، زیبایی و لطافت خود را آشکار کند و از شرم خود عبور کند.
وگر ندید ز بیداد بخت تیره دلت
رخ خلاصی از بند نفس شیطانی
هوش مصنوعی: اگر نتوانی چهرهای از رنجهای بخت بد به دست آوری، امیدی به رهایی از بندهای نفس اماره نخواهی داشت.
جبین عجز بسا بر در شهنشاهی
که حل مشکلت آنجا شود به آسانی
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با نشان دادن ناتوانی خود در برابر قدرت و ثروت یک پادشاه، میتوان به راحتی مشکلات را حل کرد.
امام دنیی و دین عسکری که باشد عار
گدایی درگه او را ز تاج سلطانی
هوش مصنوعی: در این بیت سخن از بزرگی و مقام والای امام عسکری است. او به عنوان نمایندهای از دنیای دین و دنیا به شمار میرود. در اینجا گفته میشود که نشستن در درگاه او حتی اگر به معنای نداشتن ثروت باشد، هیچ عیبی ندارد؛ زیرا او بالاتر از تاج و تخت سلطانی است و درگاهش ارزش بسیار زیادی دارد.
شها غبار در روضهٔ فلک قدرت
کشد به چشم ملک سرمهٔ سلیمانی
هوش مصنوعی: وجود زیبای تو مانند غبار در باغ هستی در آسمان، قدرتش به حدی است که میتواند به چشم فرشتگان، سرمهای با ارزش و درخشان مانند سرمهٔ سلیمان بزند.
بود به دست حسود تو ریشه ریشه چو شمع
ز بس گزد سر انگشت از پشیمانی
هوش مصنوعی: حسادت تو مانند شمعی است که ریشههایش را میسوزاند، و من از این ضربهها چنان مجروح شدهام که انگشتانم از پشیمانی میزنند.
چنان ز بیم کهسار سر به خود دزدید
که یافت دامن او منصب گریبانی
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، این جمله به تصویر شخصی اشاره دارد که از ترس و نگرانی، به طور ناگهانی و با احتیاط سرش را پایین میآورد، در حالی که به دامن کسی یا چیزی که مقام و موقعیت بالایی دارد، چنگ میزند. این حالت نشاندهندهی اضطراب و جستجوی پناه در شرایط دشوار است.
ز بیم شحنهٔ امر تو بسته از زنار
چو شیخ صومعه تحت الحنک سلیمانی
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از سرپرست کارها، او خود را از وابستگیها رها کرده و مانند یک عابد در زیر چادر سلیمان قرار گرفته است.
ز شوق سجدهٔ درگاه کعبه آینت
هلال وار کنم طی ره به پیشانی
هوش مصنوعی: از شوق و عشق به سجده در آستان کعبه، به مانند هلال، سر را به زمین میگذارم و در مسیر عشق به جلو میروم.
به حلقه حلقهٔ چشم زره عدوی ترا
نموده است پر ناوک تر مژگانی
هوش مصنوعی: چشمهای تو مانند زرهای است که دشمنان را میکشد و مژگان تو نیز مانند تیرهایی هستند که در دلها نفوذ میکنند.
چو حکم پرورش از پیشگاه لطف تو یافت
صدف نمود به در یتیم پستانی
هوش مصنوعی: چون حکم تربیت و پرورش از جانب لطف تو صادر شد، صدف به درون یتیم نوزادی که در آغوش دارد، تبدیل شد.
ز ترکتاز غم ایمن بود قلمرو دل
کند چو شحنهٔ حفظ تواش نگهبانی
هوش مصنوعی: از چیرگی غم، دل در امان بود، چونکه نگهبانی داشت که همچون شحنه است و از آن محافظت میکند.
به رزمگاه چو با زور بازوی تو به خصم
رسید ششپر بر جسم چار ارکانی
هوش مصنوعی: وقتی به میدان جنگ میروی و با قدرت بازوی تو دشمن به چنگ میآید، ششپر بر بدن چهار ستونی فرود میآید.
شد استخوان تنش توتیای چشم زره
ز خاره گرچه فزون بود در گرانجانی
هوش مصنوعی: استخوانهای بدن او مانند گردوهای سخت و زرهمانند بودند و اگرچه در زخمها زیاد دیده میشد، اما همچنان قوی و مستحکم بودند.
ز تیز گامی خنگت نمی زند هرگز
بساط ا مکان لاف فراخ میدانی
هوش مصنوعی: از تندروی و شتابزده بودن تو، هرگز نمیتوانی در میدان زندگی به راحتی از امکانات و فرصتها استفاده کنی.
ز شرم بحر فروشد به خویش از گرداب
چو کرد دست عطای تو گوهر افشانی
هوش مصنوعی: به خاطر شرم و حیا، دریا از عمق خود کم میشود، زمانی که تو با بخششهای خود، جواهرات را پراکنده میسازی.
بریزش آمده چون ابر دست با جودت
گرفته کوه به دوش از سحاب بارانی
هوش مصنوعی: باران همچون ابر به زمین میریزد و با شدت خود باعث شده تا کوهها بار سنگینی از بارش را تحمل کنند.
بروی صفحه بریزد ز خامه خط شعاع
کند ز روشنی رایت ار سخنرانی
هوش مصنوعی: بر روی صفحه کاغذ، با قلمی نورانی جملههایی نوشته میشود که مانند نوری درخشان، توجه مخاطب را جلب میکند.
هلال زار بود خاک درگهت به نظر
به روی هم ز بس افتاده نقش پیشانی
هوش مصنوعی: درست مثل هلال، زمین درگاه تو را زیبا و قابل توجه ساخته است، به طوری که از بس طرح و نقوشی که بر روی پیشانی وجود دارد، به نظر میرسد همه چیز درهم و برهم و افتاده است.
زخصم عاجز او پر دلی مدار طمع
که می نیاید هرگز ز صعو، ثعبانی
هوش مصنوعی: از دشمن ضعیف و ناتوان انتظار امید نداشته باش، زیرا که هیچگاه از مروت و کرامت در او نخواهی دید.
ز فیض مهر تو ای آفتاب دین چو هلال
جبین حلقه بگوشان تست نورانی
هوش مصنوعی: به لطف محبت تو، ای خورشید دین، مانند ماهِ کامل درخشان هستی که حلقهای از نور دور چهرهات وجود دارد و باعث روشنایی دلهای پیروانت میشوی.
لبم بهم نرسد همچو گل ز خندهٔ شوق
گرم تو لبل مدحت سرای خود خوانی
هوش مصنوعی: نمیتوانم لبم را به هم نزدیک کنم، چون مانند گل از شوق گرم تو خندیدهام. تو خود را در شعرهایم ستایش میکنی.
من و ستایش ذاتت تمام بی خردی
من و صفات کمالت تمام نادانی
هوش مصنوعی: من و ستایش تو، نشاندهندهی تمام نادانی من است و ویژگیهای کامل تو، نشاندهندهی تمام ناتوانی من در درک آن.
ز شعر و شاعریم در جهان نتیجه بس است
همین قدر که ترا میکنم ثناخوانی
هوش مصنوعی: از شعر و شاعری در دنیا، نتیجهای به دست آمده است و آن این است که همین اندازه کافیست که من به تو مدح و ستایش میپردازم.
برند تا ملک و انس و جن و وحش و طیور
به درگه تو پناه از بلای دورانی
هوش مصنوعی: همه موجودات، از انسانها و جنها گرفته تا حیوانات و پرندگان، به درگاه تو پناه میآورند تا از بلاها و سختیهای زمانه در امان بمانند.
ز فیض سجدهٔ خاک در تو باد مدام
جبین بندگی شیعهٔ تو نورانی
هوش مصنوعی: از نعمت سجده بر خاک، همواره بر تو باد که پیشانی بندگی شیعهات درخشان و نورانی است.

جویای تبریزی