گنجور

شمارهٔ ۴۷ - در منقبت قایم آل محمد حضرت صاحب الزمان

تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری
چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
همچو بوی گل قوی پروازم از پهلوی ضعف
هر نسیمی بال سعیم را نماید شهپری
خوب و زشت هر بد و نیکی برم روشن بود
در بغل دارم ز دل آئینهٔ اسکندری
در هوایی آن گل رخسار چون از خود روم
رنگم از رخ می مکند پرواز با بال پری
مانده است از طبع من معنی تراشی یادگار
همچنان کز خامهٔ مانی فن صورت گری
زورق تن را که طوفانی است در دریای عشق
دل تپیدن بادبانی گشت و حیرت لنگری
چون نسیم از هر گلی هر دم نصیبی می برم
زین گلستان نگذرم مانند صرصر سرسری
نالهٔ پرسوز قمری دمبدم گوید بلند
آتشی دارم نهان در خرقهٔ خاکستری
وسمه را بر سرمه ناز از پهلوی ابروی تست
شانه در زلف تو دارد جلوهٔ بال پری
کاهش دردت چه خواهد کرد با من بیش از این
بخیه سان چسبیده ام بر پیرهن از لاغری
جا گرفتی تا چو دل در پهلوی غیر، از حسد
می کند هر موج خون در جسم زارم خنجری
از پی آرام دل چون قطره خود را جمع ساز
شورش دریاست آری در خور پهناوری
تیره روزان را بود فیض از دم روشن دلان
صبحدم آئینه شب را کند صیقل گری
سینه ام از داغ سودای تو گلزار بهشت
از گل نظاره ات در شیشهٔ اشکم پری
سامری شاگرد چشم مست او در ساحری
ختم گردیده است از آنرو ساحری بر سامری
فوج آه من ز فیض شوخی یادش بود
تا قیامت بر هوا در رقص چون خیل پری
قیمت نازش به بالا رفته است از قتل من
موج خونم می کند شمشیر او را جوهری
چون چنار آزاده از دست تهی شد سربلند
همچو گل منعم پریشان است از صاحب زری
در پناه عجز ایمن مانی از بیداد چرخ
صید را نبود حصاری خوبتر از لاغری
اهل دنیا عرض حال بینوایان نشنوند
آری آری لازم گوش صدف باشد کری
می طپد مانند دل در سینه جسمم در لحد
گر چنین مستانه بر خام مزارم بگذری
هر که از خود بگذرد شاهنشه وقت خود است
داغ بر سر می کند دیوانگان را افسری
خاکساری تا کرا گردد نصیب از عاشقی
تا که یابد از شهی بر زیردستان برتری
نسیت در چشم حقیقت بین به جز بازیچه ای
انکسار بینوایی افتخار سروری
شیخ شهر از ناقبولی شد بکنج خانقاه
آری این خاتون بود مستور از بی چادری
بوالهوس در سینه جا داده ز آه بی اثر
تیر بی پیکان بسان ترکش کبک دری
کی بجا می ماندی از طوفان سیل اشک اگر
کشتی تن را گرانجانی نکردی لنگری
تا فرو بارد زکین بر فرق ابنای زمان
روز و شب گردون دون غم می کند گردآوری
عاجزان را هم نیارد دید از روی حسد
موی چشم تنگ چرخم با وجود لاغری
این قدر از عجز من ای مدعی بر خود مبال
چون کنی گر ضعفم آید بر سر زور آوری
تابکی جویا غزل خواهی سرودن زانکه نیست
مطلبی جز منقبت گویی ترا از شاعری
به که باشی مدح سنج آنکه بر خاک درش
جبهه ساید هر سحرگه آفتاب خاوری
مسند آرای امامت مهدی هادی که هست
چون شه مردان به ذات او مسلم سروری
آنکه پیش همت او می کند بیشی کمی
آنکه در جنب شکوهش اکبری کرد اصغری
آنکه گر سازند در ایام عدل او بجاست
از پر شهباز تیر ترکش کبک دری
می سزد در بحر بی پایان قدرش گر کند
مه حبابی هلاله گردابی فلک نیلوفری
دشمن ظالم بود چون عدل او بر خویشتن
برگ برگ بید می لرزد ز شکل خنجری
حکم خردی گر نویسد بر بزرگان شوکتش
می کند نه چرخ جا در حلقهٔ انگشتری
چون نباشد بر سر بازار محشر او سفید
هر که چون مه گشت نور مهر او را مشتری
بسکه شد شرمندهٔ دست گهر بارش چه دور
گر رود در خود فرو دریا ز گرداب از تری
بر زمین زد شام عید از ماه نو مضراب را
حکم او چون زهره را مانع شد از خنیاگری
از پی در یوزه پیش گوشمال همتش
بحر را بر فرق از گرداب باشد لنگری
روز هیجا کرد از یاد عقاب ناوکش
دل طپیدن مرغ روح خصم را بال و پری
بسکه گردیده است از اندیشهٔ قهر تو سست
نیست گیرایی چو گل با پنجهٔ زورآوری
گلشن خلقت که جنت داغدار رشک اوست
آید از هر گل زمینش بوی مهر مادری
غیر آبای تو نشناسد کسی قدر ترا
قیمت گوهر که می داند به غیر از جوهری
نعمت انوار از سر کار رای روشنت
مهر را راتب بود هر صبحدم یک لنگری
تا شدم در وصف رای روشنت مدحت نگار
می کند هر نقطه در طومار شعرم اختری
در رکابت شیر مردان چون صف آرایی کنند
چشم مهر و مه غبار آرد ز گرد لشکری
دیدهٔ او باد چونروی غلامانت سفید
باشد آنکس را که از غیر تو چشم یاوری
مدح مانند تویی نبود مجال چون منی
که تواند داد جویا داد مدحت گستری
به که زین پس منقبت را ختم سازم بر دعا
تا ملک آمین سرا باشد به چرخ چنبری
تا ببخشد فیض آبادی بساط خاک را
نقش نعلین تو یعنی آفتاب خاوری
خاک خواری باد بر سر دشمن دین ترا
دوستانت را بر اعدای تو باشد سروری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تنگ عیشم دارد از بس دور چرخ چنبری
چون شمیم غنچه ام در دام بی بال و پری
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به خاطر دوری از بخت و سرنوشت، بسیار تنگ و ناراحت‌کننده شده است. مثل بوی خوش غنچه‌ای هستم که در دام گرفتار شده و بال و پر ندارد.
همچو بوی گل قوی پروازم از پهلوی ضعف
هر نسیمی بال سعیم را نماید شهپری
هوش مصنوعی: مانند بوی گل، پرواز من قوی است و در کنار ضعف هر نسیمی، تلاش من به شکلی نمایان می‌شود که مانند یک قناری پرواز می‌کند.
خوب و زشت هر بد و نیکی برم روشن بود
در بغل دارم ز دل آئینهٔ اسکندری
هوش مصنوعی: هر چیز خوب و بدی برای من روشن و مشخص است، زیرا در دل من مانند آینه‌ای است که حقیقت را به وضوح نشان می‌دهد.
در هوایی آن گل رخسار چون از خود روم
رنگم از رخ می مکند پرواز با بال پری
هوش مصنوعی: در هوایی که آن گل با چهره‌اش به من نگاه می‌کند، وقتی از خودم دور می‌شوم، رنگم را از صورت می‌گیرد و مثل پرنده‌ای با بال‌های پری به پرواز در می‌آیم.
مانده است از طبع من معنی تراشی یادگار
همچنان کز خامهٔ مانی فن صورت گری
هوش مصنوعی: از ذوق و استعداد من تنها یادگاری باقی مانده که مانند نقاشی‌های مانی، در خلق معانی و صورت‌ها ادامه دارد.
زورق تن را که طوفانی است در دریای عشق
دل تپیدن بادبانی گشت و حیرت لنگری
هوش مصنوعی: قلب انسانی که در دریای عشق در حال طوفان است، همچون زورقی می‌ماند که با تپش‌هایش به حرکت در می‌آید و حیرت‌زده به لنگری تبدیل می‌شود.
چون نسیم از هر گلی هر دم نصیبی می برم
زین گلستان نگذرم مانند صرصر سرسری
هوش مصنوعی: هر لحظه از این گلستان بهره‌ای می‌برم و مانند باد سرد به سرعت از کنار آن نمی‌گذرم.
نالهٔ پرسوز قمری دمبدم گوید بلند
آتشی دارم نهان در خرقهٔ خاکستری
هوش مصنوعی: پرنده‌ای غمگین و ناله‌زن هر لحظه از دل پردردش فریاد می‌کشد که آتشی درون خود دارد که به چشم نمی‌آید و در لباس خاکستری‌اش پنهان است.
وسمه را بر سرمه ناز از پهلوی ابروی تست
شانه در زلف تو دارد جلوهٔ بال پری
هوش مصنوعی: علامت زیبایی را بر چشم سیاه‌ات، از کنار ابروی تو، شانه موهای تو مانند جلوه بال یک پرنده است.
کاهش دردت چه خواهد کرد با من بیش از این
بخیه سان چسبیده ام بر پیرهن از لاغری
هوش مصنوعی: کاهش درد تو برای من چه اهمیتی دارد؟ من بیش از این به شدت لاغر شده‌ام و مثل بخیه‌ای به لباس چسبیده‌ام.
جا گرفتی تا چو دل در پهلوی غیر، از حسد
می کند هر موج خون در جسم زارم خنجری
هوش مصنوعی: تو در دل من جا گرفتی و به گونه‌ای به دیگران نزدیک شده‌ای که هر لحظه حسادتی در وجودم می‌جوشد، مانند اینکه هر قطره خون در بدن ضعیفم، خنجر حسرت را احساس می‌کند.
از پی آرام دل چون قطره خود را جمع ساز
شورش دریاست آری در خور پهناوری
هوش مصنوعی: برای دستیابی به آرامش دل، باید مانند قطره‌ای که خود را کنار هم جمع می‌کند، تلاش کنیم تا شور و هیجان دریا را درک کنیم. این نشان می‌دهد که برای رسیدن به آرامش در زندگی، باید با وسعت و چالش‌های آن روبرو شویم.
تیره روزان را بود فیض از دم روشن دلان
صبحدم آئینه شب را کند صیقل گری
هوش مصنوعی: تیره‌روزان از روشنی و محبت دل‌های روشن بهره‌مند می‌شوند و صبح‌های دل‌انگیز، شب را مانند آینه جلا می‌دهند.
سینه ام از داغ سودای تو گلزار بهشت
از گل نظاره ات در شیشهٔ اشکم پری
هوش مصنوعی: دل من از عشق تو به شدت می‌تپد و مانند بهشت پر از گل‌هاست. در اشک‌های من، زیبایی تو مانند یک پری می‌درخشد.
سامری شاگرد چشم مست او در ساحری
ختم گردیده است از آنرو ساحری بر سامری
هوش مصنوعی: شاگرد سامری که به خاطر چشم‌های مست و سحرآمیزش به دانش ساحری رسیده، اکنون به صورت یک ساحر در آمده است.
فوج آه من ز فیض شوخی یادش بود
تا قیامت بر هوا در رقص چون خیل پری
هوش مصنوعی: گروه‌های آه من به خاطر لطف و بازیگوشی او تا قیامت در هوا در حال رقصیدن هستند، شبیه انبوه پری‌ها.
قیمت نازش به بالا رفته است از قتل من
موج خونم می کند شمشیر او را جوهری
هوش مصنوعی: زیبایی و فریبایی او باعث شده است که قیمت و ارزشش بیشتر شود و به دلیل مرگ من، شمشیر او به شکل خونین و زیبا در آمده است.
چون چنار آزاده از دست تهی شد سربلند
همچو گل منعم پریشان است از صاحب زری
هوش مصنوعی: چون درخت چنار بی‌نیاز و آزاد است، گل منعم اکنون پریشان و بی‌سرپرست شده است.
در پناه عجز ایمن مانی از بیداد چرخ
صید را نبود حصاری خوبتر از لاغری
هوش مصنوعی: در سایه ناتوانی می‌توانی از ستم زمانه در امان باشی؛ برای شکار، هیچ محفاظی بهتر از لاغری وجود ندارد.
اهل دنیا عرض حال بینوایان نشنوند
آری آری لازم گوش صدف باشد کری
هوش مصنوعی: افراد دنیادوست به مشکلات و وضعیت ناتوانان توجهی نمی‌کنند، در واقع لازم است که گوش آنها مانند گوش صدف بی‌صدا و کر باشد تا صدای درد و رنج دیگران را نشنوند.
می طپد مانند دل در سینه جسمم در لحد
گر چنین مستانه بر خام مزارم بگذری
هوش مصنوعی: جانم در بدنم به تپش است، مثل دل در سینه، و وقتی در قبرم قرار بگیرم، اگر با این حال مشتاقانه بر خاک من گذر کنی.
هر که از خود بگذرد شاهنشه وقت خود است
داغ بر سر می کند دیوانگان را افسری
هوش مصنوعی: هر کسی که از خود و منیت خود بگذرد، در واقع پادشاه زمان خویش است. او می‌تواند به دیوانگان کمک کند و بر سرشان داغ محبت و فهم بگذارد.
خاکساری تا کرا گردد نصیب از عاشقی
تا که یابد از شهی بر زیردستان برتری
هوش مصنوعی: باید در محبت و عشق humble و خاکسار بود، تا به برتری و مقام بالایی دست یابید، به ویژه در دل محبوب و در برابر کسانی که در زیر سایه‌اش هستند.
نسیت در چشم حقیقت بین به جز بازیچه ای
انکسار بینوایی افتخار سروری
هوش مصنوعی: در چشم کسانی که واقعیت را می‌بینند، تو چیزی جز یک بازیچه نیستی و افتخار رهبری به جز فقر و شکست نیست.
شیخ شهر از ناقبولی شد بکنج خانقاه
آری این خاتون بود مستور از بی چادری
هوش مصنوعی: شیخ شهر به خاطر نپذیرفتن او به گوشه‌ی خانقاه رفت، چون این خانم به خاطر بی‌حجابی‌اش پنهان مانده بود.
بوالهوس در سینه جا داده ز آه بی اثر
تیر بی پیکان بسان ترکش کبک دری
هوش مصنوعی: دل پر درد و بی‌اثر او را در سینه‌اش پناه داده، مانند تیر بی‌پیکانی که مانند پرهای کبک دری در هوا پراکنده است.
کی بجا می ماندی از طوفان سیل اشک اگر
کشتی تن را گرانجانی نکردی لنگری
هوش مصنوعی: اگر در میان طوفان و سیل اشک ماندگار بودی، این تنها به خاطر این است که کشتی وجودت را نجات نداده‌ای و لنگر نداشتی.
تا فرو بارد زکین بر فرق ابنای زمان
روز و شب گردون دون غم می کند گردآوری
هوش مصنوعی: تا زمانی که روز و شب بر سر فرزندان زمان می‌بارد، گرداننده‌ی دنیا غم‌ها را جمع‌کرده و در خود نگه می‌دارد.
عاجزان را هم نیارد دید از روی حسد
موی چشم تنگ چرخم با وجود لاغری
هوش مصنوعی: عاجزان و ضعیفان را از روی حسادت نمی‌توانند ببینند، حتی با وجود لاغری من.
این قدر از عجز من ای مدعی بر خود مبال
چون کنی گر ضعفم آید بر سر زور آوری
هوش مصنوعی: ای مدعی، نپنداری که برتری من فقط به خاطر ضعف من است، چون اگر گاهی ناتوان شوم، تو نیز قدرتی نخواهی داشت.
تابکی جویا غزل خواهی سرودن زانکه نیست
مطلبی جز منقبت گویی ترا از شاعری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی غزل بسرائی، باید بدانی که موضوعی جز بزرگداشت من وجود ندارد و تو را از شاعری باز نمی‌دارد.
به که باشی مدح سنج آنکه بر خاک درش
جبهه ساید هر سحرگه آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: بهتر است که ستایش کسی را بکنی که هر صبحگاه، خورشید سرزمین شرقی بر درگاه او سجده می‌کند.
مسند آرای امامت مهدی هادی که هست
چون شه مردان به ذات او مسلم سروری
هوش مصنوعی: امام مهدی، که به عنوان هادی شناخته می‌شود، از نظر مقام و شخصیت، به گونه‌ای است که مانند بهترین افراد، اصالت و حقانیت رهبری را در خود دارد.
آنکه پیش همت او می کند بیشی کمی
آنکه در جنب شکوهش اکبری کرد اصغری
هوش مصنوعی: شخصی که در برابر اراده و تلاشش چیزی نیست، همان کسی است که در سایه عظمت او، حتی کوچک‌ترین چیزها بزرگ و معتبر می‌شوند.
آنکه گر سازند در ایام عدل او بجاست
از پر شهباز تیر ترکش کبک دری
هوش مصنوعی: اگر کسی در زمان عدالت او بسازد، همانند تیرکمان پرنده‌ای از دشت کبک از تیرهای شهباز خواهد بود.
می سزد در بحر بی پایان قدرش گر کند
مه حبابی هلاله گردابی فلک نیلوفری
هوش مصنوعی: در دریای بی‌انتها، ارزش هلالی که شبیه حباب است و در گرداب آسمان نیلوفری می‌چرخد، به‌خوبی مشخص می‌شود.
دشمن ظالم بود چون عدل او بر خویشتن
برگ برگ بید می لرزد ز شکل خنجری
هوش مصنوعی: دشمن بدکار است، چرا که وقتی به خودش انصاف می‌دهد، مانند برگ‌های بید در باد می‌لرزد و دچار تردید می‌شود.
حکم خردی گر نویسد بر بزرگان شوکتش
می کند نه چرخ جا در حلقهٔ انگشتری
هوش مصنوعی: اگر خردمندی نظری داشته باشد دربارهٔ بزرگان، آن نظری سبب می‌شود که بزرگان در جایگاه خود با همت و عظمت بیشتری ظاهر شوند، همان‌طور که چرخ بر روی انگشتری نمی‌چرخد و در آن جا ثابت می‌ماند.
چون نباشد بر سر بازار محشر او سفید
هر که چون مه گشت نور مهر او را مشتری
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که همه چیز در هم می‌آمیزد و همه به محشر می‌رسند، هر کس باید بداند که ارزش او به نور مهر و محبت الهی است و تنها کسانی که به این نور دست یافته‌اند، در این بازار حضور خواهند داشت.
بسکه شد شرمندهٔ دست گهر بارش چه دور
گر رود در خود فرو دریا ز گرداب از تری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دریای بزرگ و پرعمق با دقت و زیبایی در خود موج می‌زند، چگونه ممکن است که با وجود همه عظمت و راز و رمزهایش، به دور از دستاوردهایش باشد. در واقع، اشاره به این است که شاید زیبایی و شکوه او باعث شده که از نشانه‌های خود فاصله بگیرد و در عمق وجودش غرق شود. در نهایت، حس شرم و کمال او را در بر می‌گیرد.
بر زمین زد شام عید از ماه نو مضراب را
حکم او چون زهره را مانع شد از خنیاگری
هوش مصنوعی: در شب عید، ماه نو باعث شد که زمین به آرامش بیافتد و نواها متوقف شوند، زیرا تشخیص او همچون مانع خنیاگری ستاره زهره بود.
از پی در یوزه پیش گوشمال همتش
بحر را بر فرق از گرداب باشد لنگری
هوش مصنوعی: اگر کسی با اراده و تلاش خود به دنبال هدفی برود، می‌تواند بر موانع و چالش‌ها غلبه کند و به موفقیت دست یابد. در این راه، او می‌تواند از تجربیات و دانش خود بهره‌برداری کند و به سرانجام مطلوبی برسد.
روز هیجا کرد از یاد عقاب ناوکش
دل طپیدن مرغ روح خصم را بال و پری
هوش مصنوعی: در روز هیجا، عقاب ناوکش را فراموش کرده و دل مرغ روح خصم را که طپیده، با بال و پرش به یاد می‌آورد.
بسکه گردیده است از اندیشهٔ قهر تو سست
نیست گیرایی چو گل با پنجهٔ زورآوری
هوش مصنوعی: از شدت فکر و خیال در مورد خشم تو، آنقدر ضعیف و سست شده‌ام که توانایی و قدرتی چون گل در برابر دست‌های قوی ندارم.
گلشن خلقت که جنت داغدار رشک اوست
آید از هر گل زمینش بوی مهر مادری
هوش مصنوعی: باغی که زیبایی‌هایش بهشت را به حسودی می‌اندازد، از هر گلی که در آن می‌روید، بوی محبت و پاکی مادرانه را به مشام می‌رساند.
غیر آبای تو نشناسد کسی قدر ترا
قیمت گوهر که می داند به غیر از جوهری
هوش مصنوعی: جز پدران و نیاکان تو، کسی ارزش تو را نمی‌داند. قیمت گوهری را فقط کسی متوجه می‌شود که خود، از جواهری آگاه باشد.
نعمت انوار از سر کار رای روشنت
مهر را راتب بود هر صبحدم یک لنگری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نعمت‌های فراوان و روشنایی وجود دارد که هر صبح به انسان می‌رسد و برای او به نوعی لنگر امیدوارکننده‌ای در زندگی است. صبح‌ها به انسان انرژی و روشنایی تازه‌ای می‌بخشند و باعث می‌شوند تا او احساس خوشبختی و سرزندگی کند.
تا شدم در وصف رای روشنت مدحت نگار
می کند هر نقطه در طومار شعرم اختری
هوش مصنوعی: وقتی درباره زیبایی و روشنی تو سخن می‌گویم، هر کلمه از شعرم مانند ستاره‌ای در آسمان می‌درخشد و تو را ستایش می‌کند.
در رکابت شیر مردان چون صف آرایی کنند
چشم مهر و مه غبار آرد ز گرد لشکری
هوش مصنوعی: زمانی که مردان شجاع و دلیر در کنار تو صف‌بندی کنند، چشمان خورشید و ماه از هیجان و زیبایی به گرد و غبار یک لشکر تبدیل می‌شود.
دیدهٔ او باد چونروی غلامانت سفید
باشد آنکس را که از غیر تو چشم یاوری
هوش مصنوعی: اگر چهرهٔ محبوب تو مانند باد باشد، هیچ کس را جز تو یاری نمی‌کند که به او چشم امید داشته باشد.
مدح مانند تویی نبود مجال چون منی
که تواند داد جویا داد مدحت گستری
هوش مصنوعی: مدح و ستایش افرادی چون تو، فرصتی نیست که من بتوانم در آن به خوبی و به اندازه کافی صحبت کنم. کسی مانند من که به دنبال گسترش عرصه مدح و ستایش است، نمی‌تواند حق تو را ادا کند.
به که زین پس منقبت را ختم سازم بر دعا
تا ملک آمین سرا باشد به چرخ چنبری
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با دعا کردن، کار نیک و شایسته‌ام را به پایان برسانم تا سرنوشت و تقدیر من به بهترین شکل ممکن رقم بخورد.
تا ببخشد فیض آبادی بساط خاک را
نقش نعلین تو یعنی آفتاب خاوری
هوش مصنوعی: تا زمانی که فیض و برکت از وجود تو، زمین و خاک را زنده و آباد کند، این خاک زیر پای تو به روشنی و درخشندگی آفتاب روشنگر شرق تبدیل می‌شود.
خاک خواری باد بر سر دشمن دین ترا
دوستانت را بر اعدای تو باشد سروری
هوش مصنوعی: خاکی شدن باد بر سر دشمن دین تو نشان‌دهنده‌ی این است که دوستانت بر دشمنان تو قدرت و تسلط دارند.