شمارهٔ ۴۵ - تجدید مطلع
ای که صاف مغفرت در جام عصیان ریختی
در فضای دل ز مهرت رنگ ایمان ریختی
بسکه پاشیدی در و یاقوت از دست کرم
آبروی قلزم و خون دل کان ریختی
زور بازوی ترا نازم که با گرز گران
از سر نخوت گزین مغز پریشان ریختی
خون مرگ از عضو عضو دشمنت گل گل شکفت
بر تنش تا غنچهٔ سیراب پیکان ریختی
گرم شوخی ساختی گلگون رنگین جلوه را
گل به دامان هوا از گرد جولان ریختی
بر فقیران دست جودت چون جواهر ریز شد
هر طرف از بسکه مروارید غلطان ریختی
ماند مانند صدف خالی کف دریا ز در
آبروی مایه داریهای عمان ریختی
هر که بی برگ محبت در ره دین تو بود
چون گلشن چاک جگر در جیب و دامان ریختی
ز آب تیغ دلشکاف آن را که بدخواه تو بود
بادهٔ زهر فنا در ساغر جان ریختی
دیده ام از قدرت معجز طرازت کز بدن
درد را چون گرد از پیراهن آسان ریختی
از تو خواهم صحت جسم برادر یا امام
عالمی را چون به جام درد درمان ریختی
شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امام رضا (ع): ای که رنگ جلوه در گلزار امکان ریختیشمارهٔ ۴۶ - در منقبت حضرت امام حسن عسکری (ع): زفیض گلشن دیدار و جوش حیرانی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که صاف مغفرت در جام عصیان ریختی
در فضای دل ز مهرت رنگ ایمان ریختی
هوش مصنوعی: ای کسی که با بخشش خود گناه را در دل من پاک کردی و با عشق و محبتت، ایمان را در قلبم جاری ساختی.
بسکه پاشیدی در و یاقوت از دست کرم
آبروی قلزم و خون دل کان ریختی
هوش مصنوعی: چقدر از دست کرم، مروارید و یاقوت پاشیدهای که آبروی دریا و خون دل را بر باد دادهای.
زور بازوی ترا نازم که با گرز گران
از سر نخوت گزین مغز پریشان ریختی
هوش مصنوعی: من به قدرت و نیروی تو افتخار میکنم، چون با آن چوب سنگین و با اعتماد به نفس، مغزهای پریشان را به زمین انداختی.
خون مرگ از عضو عضو دشمنت گل گل شکفت
بر تنش تا غنچهٔ سیراب پیکان ریختی
هوش مصنوعی: خون دشمن که بر زمین ریخته شده، باعث شکوفایی گلهای زیبا بر بدن او شده است، همانطور که اگر پیکان را به سمت کسی پرتاب کنی، گلهای سیراب و تازهای برایش به ارمغان میآورد.
گرم شوخی ساختی گلگون رنگین جلوه را
گل به دامان هوا از گرد جولان ریختی
هوش مصنوعی: اگر به شوخی و بازی نارنجی و گلگون رنگ جلوهای زیبایی خلق کردی، گلهای خوشبو را به دامن آسمان پاشیدی و از چرخش و حرکت خود به آنها حیات بخشیدی.
بر فقیران دست جودت چون جواهر ریز شد
هر طرف از بسکه مروارید غلطان ریختی
هوش مصنوعی: دست generosity تو مانند جواهرات، برای فقیران پخش شده و از فراوانی مرواریدها در هر سو ریخته شده است.
ماند مانند صدف خالی کف دریا ز در
آبروی مایه داریهای عمان ریختی
هوش مصنوعی: مانند صدف خالی که در کف دریا در آبهای عمان باقی مانده، به زیبایی و ارزشمندیهای خود توجه نکردی و آنها را از دست دادی.
هر که بی برگ محبت در ره دین تو بود
چون گلشن چاک جگر در جیب و دامان ریختی
هوش مصنوعی: هر کسی که بدون عشق و محبت در مسیر دین تو گام بردارد، مانند گلی است که دانههای درونش پارهپاره شده و در جیب و لباسی به زمین ریخته است.
ز آب تیغ دلشکاف آن را که بدخواه تو بود
بادهٔ زهر فنا در ساغر جان ریختی
هوش مصنوعی: دلشکاف از آب تیغ تو، به دشمن تو آسیب میزند و تو بادهای از زهر فنا را در جان خود ریختی.
دیده ام از قدرت معجز طرازت کز بدن
درد را چون گرد از پیراهن آسان ریختی
هوش مصنوعی: من از توانایی معجزهوار تو دیدهام که چگونه درد را از بدن انسان مانند گردی که از پیراهن جدا میشود، به راحتی میزالی.
از تو خواهم صحت جسم برادر یا امام
عالمی را چون به جام درد درمان ریختی
هوش مصنوعی: از تو میخواهم که سلامت جسم برادرم را به او برگردانی، یا مانند آنکه دردهای عالمی را با نوشدارویی شفا بخشیدهای، به او نیز کمک کنی.

جویای تبریزی