گنجور

شمارهٔ ۴۴ - در منقبت حضرت امام رضا (ع)‏

ای که رنگ جلوه در گلزار امکان ریختی
در خور طاقت به هر دل صاف عرفان ریختی
طاقت زهاد را از بوی می دادی به آب
بادهٔ دریا کشی در جام رندان ریختی
منعمان را ساختی سرمست صاف خوش دلی
درد غم در ساغر صبر فقیران ریختی
پیه در بگداختی در آتش یاقوت و لعل
شمع حسن خوبرویان را به سامان ریختی
طوق غبغب را ز قرص مه لبالب ساختی
رنگ ایجاد لب از شیرینی جان ریختی
با زبان عجز می گویم به گل پیراهنی
کز غمش چاک دلم چون گل به دامان ریختی
سایهٔ شوخیت هرگز از سر دل کم مباد
گل به جیب پاره اش از داغ حرمان ریختی
سودهٔ الماس پاشیدی به زخمم گه ز ناز
گه ز لبخندی به داغ دل نمکدان ریختی
همچو جوش لاله موج خون به روی هم ز درد
از دل خون گشته ام تا نوک مژگان ریختی
زهر خندی واکشیدی از لب پر شکوه ام
غنچه سانم خون دل آخر به دامان ریختی
هیچ می دانی چه کردی با دل صد پاره ام
پاره ای در کوه و لختی در بیابان ریختی
در گلستانی که گل کرد از تبسم غنچه ات
خون یاقوت از سرشک عندلیبان ریختی
در بیابان جلوه پیرا شد چو شمشادت به ناز
دشت را از نقش پا گلها به دامان ریختی
بعد ازین آسوده شو جویا ز نیرنگ فلک
رنگ مدح حضرت شاه خراسان ریختی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که رنگ جلوه در گلزار امکان ریختی
در خور طاقت به هر دل صاف عرفان ریختی
هوش مصنوعی: ای آنکه زیبایی خود را در باغ وجود همه موجودات به تصویر کشیدی و به هر دل خالص و پاک، اندازه‌ای از معرفت و عرفان بخشیدی.
طاقت زهاد را از بوی می دادی به آب
بادهٔ دریا کشی در جام رندان ریختی
هوش مصنوعی: با عطر شراب، زهد و پارسایی را تاب و تحمل می‌بخشی و در جام رندان، آب بادهٔ دریا را می‌ریزی.
منعمان را ساختی سرمست صاف خوش دلی
درد غم در ساغر صبر فقیران ریختی
هوش مصنوعی: تو به افرادی که دارای نعمت و ثروت هستند، شادی و آرامش بخشیدی و دل‌های خوش و بی‌غمی را ساخته‌ای. همچنین، غم و اندوه را در دل افراد نیازمند تبدیل به صبری شیرین کرده‌ای.
پیه در بگداختی در آتش یاقوت و لعل
شمع حسن خوبرویان را به سامان ریختی
هوش مصنوعی: تو در آتش یاقوت و لعل ذوب شدی و زیبایی و روشنی شمع‌های خوبرویان را به نظم و ترتیب درآوردی.
طوق غبغب را ز قرص مه لبالب ساختی
رنگ ایجاد لب از شیرینی جان ریختی
هوش مصنوعی: تو با لبان پر از شیرینی‌ات، طوق غبغب را چنان زیبا و جذاب رنگین کرده‌ای که گویی از ماه است. انگار به جانم عطر و لطافت زندگی را با این لب‌های شیرین هدیه داده‌ای.
با زبان عجز می گویم به گل پیراهنی
کز غمش چاک دلم چون گل به دامان ریختی
هوش مصنوعی: با زبانی پر از ناتوانی و غم از گل خواهش می‌کنم که پیراهنی از خود را به من بدهد. چرا که درد دل من مانند گل، در دامانش پراکنده شده است.
سایهٔ شوخیت هرگز از سر دل کم مباد
گل به جیب پاره اش از داغ حرمان ریختی
هوش مصنوعی: سایهٔ خنده و خوشی تو همواره بر دل من باشد و از محبت و عشق تو هرگز کم نشود، حتی اگر در درد و غم جدایی، دل شکسته‌ای داشته باشم.
سودهٔ الماس پاشیدی به زخمم گه ز ناز
گه ز لبخندی به داغ دل نمکدان ریختی
هوش مصنوعی: شما مانند الماس بر زخم‌های من پاشیده‌اید، گاهی با ناز و گاهی با لبخند، بر دل جریحم نمک می‌زنید.
همچو جوش لاله موج خون به روی هم ز درد
از دل خون گشته ام تا نوک مژگان ریختی
هوش مصنوعی: خون دل من چون جوش لاله بر روی هم می‌زند و از شدت درد، چشمانم پر از اشک شده و تا نوک مژگانم ریخته است.
زهر خندی واکشیدی از لب پر شکوه ام
غنچه سانم خون دل آخر به دامان ریختی
هوش مصنوعی: تو با یک خنده تلخ، غم و ناراحتی را از لب‌هایم پاک کردی، مثل غنچه‌ای که در آخر به زمین می‌ریزد و دلی پر از درد را به نمایش می‌گذارد.
هیچ می دانی چه کردی با دل صد پاره ام
پاره ای در کوه و لختی در بیابان ریختی
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی با دلم که به هزار تکه تقسیم شده چه کردی؟ بخشی از آن را در کوه و بخشی دیگر را در دشتی رها کردی.
در گلستانی که گل کرد از تبسم غنچه ات
خون یاقوت از سرشک عندلیبان ریختی
هوش مصنوعی: در باغی که با لبخند تو گل شکفت، اشک‌های پرنده‌ها همچون خون یاقوت بر زمین ریختند.
در بیابان جلوه پیرا شد چو شمشادت به ناز
دشت را از نقش پا گلها به دامان ریختی
هوش مصنوعی: در بیابان، تو مانند شمشادی زیبا جلوه‌گر شدی و با ناز دشت را پر از گل‌هایی کردی که به دامنت ریخته است.
بعد ازین آسوده شو جویا ز نیرنگ فلک
رنگ مدح حضرت شاه خراسان ریختی
هوش مصنوعی: بعد از این می‌توانی راحت باشی و به دنبال نیرنگ‌های دنیا نباشی. تو به ستایش و مدح شاه خراسان مشغول شده‌ای.