گنجور

شمارهٔ ۴۳ - در منقبت حضرت صادق (ع)‏

هر کس که چو شبنم شده حیران جمیلی
در رفتنش از خویش چه حاجت به دلیلی
تا هست بود بهره ور از آب رخ خویش
هر کس چو گهر کرد قناعت به قلیلی
در دوستی از درد توان فیض دوا برد
گلزار شود آتش اگر هست خلیلی
بر روی تو آیینه ناستاد ز خجلت
امروز ترا نام خدا نیست عدیلی
عریانی خورشید نقاب رخ او بس
کی هودج تو آمده محتاج سدیلی
در دلبری از چشم مجو مصلحت کار
عاقل نکند پیروی رای علیلی
شب نیست که از اول شب تا سحرم دل
چون مار نپیچد به خود از زلف فتیلی
چون صید که دامش شکند بال و پر سعی
افتاده دل خون شده در بند جثیلی
از عربده بازآی که عمریست بود باز
آغوش من از شوق تو چون چشم قتیلی
حیران تو در حسن صور بهره نگیرد
آئینه چه لذت برد از عکس شکیلی
باید به درازی شبی از روز جزا بیش
تا قصه سرایم ز سر زلف طویلی
چون جوی که از هر طرفش روی به دریاست
بیگانهٔ کویت نبود هیچ سبیلی
بی ساختگی رفتگی ساختهٔ غیر
بر طبع گران است چو احسان بخیلی
آبی نزند بر دلم آب در و یاقوت
کز وی نتواند شود اطفای غلیلی
زان باده که ساقی بدلم ریخته خم خم
جمشید نکرده است بسالت به بسیلی
صد شکر که درویشیم از فیض توکل
هرگز نخورد دست در از هیچ حصیلی
نادانیت انداخت چنین در غم دنیا
خون است غذای تو زخامی چو حمیلی
کارش به گره بسته و نابسته بیفتد
هرکس که به جز حق شده جویای وکیلی
شوهرکش غدار بود چرخ که هرگز
از چنبر این زال نجسته است حلیلی
آنجا که شود سایه فکن شهپر اقبال
درهم شکند صولت شیران به ضئیلی
از ضعف چه اندیشه چو اقبال بود یار
دیدی که چه کردند ابابیل به پیلی
ای دل پس ازین مدح سرا شو که نباشد
جز منقبت آل نبی شعر اصیلی
نطقم گل مداحی صادق زده در بر سر
رو کرده ذلیلی سوی درگاه جلیلی
گو سلطنت دنیی فانی بود از غیر
کز بندگی اوست مرا مجد اثیلی
آن شاه جلیلی تو که با قدرت قدرت
در دیدهٔ انصاف امیلست بئیلی
در عالم علمت خرد آشفته دماغی
در مدرس فضل تو فلاطونست بلیلی
صد عرش برین مصطبهٔ قدر ترا فرش
در پیش کلام تو گلیم است کلیلی
یاد تو بود قوت بازوی دلیران
کز فیض ولای تو نذیلست عسیلی
ای سرور دین نسبت پیکار تو با غیر
چون نسبت شیر است به روباه محیلی
خواهم که نگیری نظر لطف ز جویا
بر درگهت آمد به صد امید دخیلی
شرمندهٔ اعمال و خجالت کش افعال
بنهاد به راهت قدم عجز ذلیلی
محشر چو شود مجمر تفسنده ز خورشید
از مرحمت افکن بسرش ظل ظلیلی
ای سید اخیار به مدحی که سرودم
دارم ز جناب تو امید اجر جزیلی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر کس که چو شبنم شده حیران جمیلی
در رفتنش از خویش چه حاجت به دلیلی
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند شبنم به زیبایی و لطافت در حیرت است، وقتی از خود و دنیای خود می‌رود، نیازی به دلیل و توجیهی ندارد.
تا هست بود بهره ور از آب رخ خویش
هر کس چو گهر کرد قناعت به قلیلی
هوش مصنوعی: هر کسی که به آنچه دارد قانع باشد و از زیبایی‌های زندگی بهره ببرد، مانند دریاچه‌ای است که از آب چهره‌اش بهره‌مند است.
در دوستی از درد توان فیض دوا برد
گلزار شود آتش اگر هست خلیلی
هوش مصنوعی: در دوستی، حتی از درد هم می‌توان بهره‌ای برد؛ اگر چه در آتش وجود خلیل(ع)، گلزار وجود شکل می‌گیرد و زیبا می‌شود.
بر روی تو آیینه ناستاد ز خجلت
امروز ترا نام خدا نیست عدیلی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که امروز به دلیل شرم و خجالت، در آینه تصویر تو نمی‌تواند از خودت با نام خدا یاد کند. به عبارتی دیگر، این اشاره به حس پشیمانی یا ناتوانی در مواجهه با حقیقت دارد.
عریانی خورشید نقاب رخ او بس
کی هودج تو آمده محتاج سدیلی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که زیبایی و نور خورشید از پرده‌پوشی او (رخصار زیبای محبوب) بی‌نیاز است. در واقع، جاذبه و درخشندگی او به حدی است که نیازی به پوشش یا جلوه‌ای دیگر ندارد. همچنین، هودج (سرویس مخصوص سفر) تو به قدری زیباست که از آنچه که باید، فراتر رفته و خود را وابسته به چیز دیگری نمی‌داند.
در دلبری از چشم مجو مصلحت کار
عاقل نکند پیروی رای علیلی
هوش مصنوعی: در جذب کردن دل و عاشق شدن، از چشم دیگران و مصلحت‌ها پیروی نکن. عاقلانه عمل کردن به معنای تن دادن به نظرات نادرست نیست.
شب نیست که از اول شب تا سحرم دل
چون مار نپیچد به خود از زلف فتیلی
هوش مصنوعی: در طول شب، دل من مانند ماری که به خود می‌پیچد، به خاطر زلف کسی این‌قدر دچار درد و پریشانی و تنگی می‌شود که تا سپیده‌دم نمی‌تواند آرام بگیرد.
چون صید که دامش شکند بال و پر سعی
افتاده دل خون شده در بند جثیلی
هوش مصنوعی: مانند صیدی که دامش را شکسته است و دیگر نمی‌تواند پرواز کند، دل من نیز در چنگال زنجیرهایی بزرگ گرفتار شده و غمگین و خونین است.
از عربده بازآی که عمریست بود باز
آغوش من از شوق تو چون چشم قتیلی
هوش مصنوعی: برگرد و از خشم و فریاد دست بردار، که سال‌هاست به خاطر عشق تو، آغوش من منتظر توست و مانند چشمی که به خواب رفته، باز است.
حیران تو در حسن صور بهره نگیرد
آئینه چه لذت برد از عکس شکیلی
هوش مصنوعی: اگر کسی به زیبایی تو نگاه کند و در آن حیران بماند، آینه نمی‌تواند از انعکاس آن زیبایی لذتی ببرد.
باید به درازی شبی از روز جزا بیش
تا قصه سرایم ز سر زلف طویلی
هوش مصنوعی: باید مدت زیادی در انتظار بمانم تا بتوانم داستانی از موهای بلند کسی بگویم.
چون جوی که از هر طرفش روی به دریاست
بیگانهٔ کویت نبود هیچ سبیلی
هوش مصنوعی: مثل جویی که از همه جا به سمت دریا می‌ریزد، هیچ نشانی از بیگانگی در کوی تو نیست.
بی ساختگی رفتگی ساختهٔ غیر
بر طبع گران است چو احسان بخیلی
هوش مصنوعی: عدم صداقت و زشت‌کاری دیگران برای روح حساس و لطیف انسان گران و ناگوار است، همان‌طور که نیکوئی از سوی شخص بخیل خوشایند نیست.
آبی نزند بر دلم آب در و یاقوت
کز وی نتواند شود اطفای غلیلی
هوش مصنوعی: دل من به چیزی آرام نمی‌گیرد، حتی اگر آبی بر آن بریزند. جواهرات و چیزهای باارزش هم نمی‌توانند احساسات درونم را تسکین دهند.
زان باده که ساقی بدلم ریخته خم خم
جمشید نکرده است بسالت به بسیلی
هوش مصنوعی: از آن می که ساقی به دل من ریخته است، در هیچ کجای سال، خم جمشید را مانند آن نمی‌یابم.
صد شکر که درویشیم از فیض توکل
هرگز نخورد دست در از هیچ حصیلی
هوش مصنوعی: خوشحالیم که ما درویش هستیم و به لطف توکل، هرگز دست دراز نکرده‌ایم به هیچ چیزی.
نادانیت انداخت چنین در غم دنیا
خون است غذای تو زخامی چو حمیلی
هوش مصنوعی: نادانی تو باعث شده که در غم و اندوه دنیا به سر ببری. در واقع، تو از زخم‌ها و دردهایت در زندگی تغذیه می‌کنی، به مانند حس خشم و ناراحتی که در وجودت وجود دارد.
کارش به گره بسته و نابسته بیفتد
هرکس که به جز حق شده جویای وکیلی
هوش مصنوعی: هرکسی که در پی پیدا کردن وکیلی است و به غیر از حق و حقیقت می‌نگرد، در نهایت کارش به بن‌بست و مشکلاتی می‌رسد.
شوهرکش غدار بود چرخ که هرگز
از چنبر این زال نجسته است حلیلی
هوش مصنوعی: چرخ به معنای زمان یا سرنوشت، بسیار بی‌رحم و فریبکار است. این چرخ هرگز کسی را که به دامش افتاده، رها نکرده است، حتی اگر آن شخص مانند زال، پا به سن گذاشته و زخم دیده باشد.
آنجا که شود سایه فکن شهپر اقبال
درهم شکند صولت شیران به ضئیلی
هوش مصنوعی: جایی که موفقیت و خوشبختی حضور پیدا کند، قدرت و سلطه دلیران شکست می‌خورد و به زودی در هم می‌ریزد.
از ضعف چه اندیشه چو اقبال بود یار
دیدی که چه کردند ابابیل به پیلی
هوش مصنوعی: از ضعف و ناتوانی چه نگرانی؟ وقتی که سرنوشت خوب است. آیا دیدی که ابابیل‌ها با چه قدرتی فیل‌ها را شکست دادند؟
ای دل پس ازین مدح سرا شو که نباشد
جز منقبت آل نبی شعر اصیلی
هوش مصنوعی: ای دل، از این به بعد ستایش‌گر باش، چرا که تنها صفات و فضائل خاندان پیامبر معدن شعر و ادب هستند.
نطقم گل مداحی صادق زده در بر سر
رو کرده ذلیلی سوی درگاه جلیلی
هوش مصنوعی: سخن من مانند گل است و در مدح صادق صحبت می‌کند، در حالی که ذلیلانه به سمت درگاه بزرگ و با عظمت نگاه می‌کند.
گو سلطنت دنیی فانی بود از غیر
کز بندگی اوست مرا مجد اثیلی
هوش مصنوعی: اگرچه سلطنت و دنیا زودگذر است، ولی من از طریق بندگی او به مقام والایی دست یافته‌ام.
آن شاه جلیلی تو که با قدرت قدرت
در دیدهٔ انصاف امیلست بئیلی
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و محترم تو که با توانایی و قدرتش در چشم انصاف، بسیار ستوده است.
در عالم علمت خرد آشفته دماغی
در مدرس فضل تو فلاطونست بلیلی
هوش مصنوعی: در دنیای علم، تو باعث سردرگمی و نابسامانی ذهن‌ها شده‌ای و در میان دانش دیگری چون فضل تو، همچون افلاطون وجود دارد که به مانند بلبل در باغ علم می‌خواند.
صد عرش برین مصطبهٔ قدر ترا فرش
در پیش کلام تو گلیم است کلیلی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به عظمت و جایگاه والای شنونده اشاره می‌کند. او بیان می‌کند که حتی بالاترین مکان‌ها و جایگاه‌های آسمانی نیز در برابر سخنان و کلام این شخص کم‌ارزش هستند. به عبارتی، کلام او چنان ارزشمند و بی‌نظیر است که همه چیز دیگر مانند فرشی ساده و بی‌اهمیت به نظر می‌رسد.
یاد تو بود قوت بازوی دلیران
کز فیض ولای تو نذیلست عسیلی
هوش مصنوعی: یاد تو قدرت بخش دلیران است، که از نعمت محبت و حمایت تو بی‌بهره‌اند.
ای سرور دین نسبت پیکار تو با غیر
چون نسبت شیر است به روباه محیلی
هوش مصنوعی: ای سرور دین، اینکه پیکار تو با دیگران را به شیر و روباه تشبیه کنیم، یعنی قدرت و شجاعت تو همچون شیر و ضعف و ناتوانی رقیبانت مانند روباه است.
خواهم که نگیری نظر لطف ز جویا
بر درگهت آمد به صد امید دخیلی
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که محبت و توجه تو را از من نگیری، چون با امیدهای بسیار به درگاه تو آمده‌ام.
شرمندهٔ اعمال و خجالت کش افعال
بنهاد به راهت قدم عجز ذلیلی
هوش مصنوعی: مقصر بودن در کارها و احساس شرمندگی از اعمال گذشته، باعث شده تا با حالت انکساری و ناتوانی به درگاه تو قدم بگذارم.
محشر چو شود مجمر تفسنده ز خورشید
از مرحمت افکن بسرش ظل ظلیلی
هوش مصنوعی: زمانی که قیامت بر پا شود و تفسیرگران زیر روشنایی خورشید قرار گیرند، از رحمت پروردگار سایه‌ای بر سرشان افکنده می‌شود.
ای سید اخیار به مدحی که سرودم
دارم ز جناب تو امید اجر جزیلی
هوش مصنوعی: ای بزرگواران نیک، در شعری که درباره شما سرودم، امید دارم که از مقام و نزاهت شما پاداش پرباری دریافت کنم.