گنجور

شمارهٔ ۴۰ - تجدید مطلع

چو خاستی پی رفتن زجا، کدام زمین
که از سرشک دو چشمم نگشته آب نشین؟
به پیش هر که رود روی تازه ای دارد
کسی که نیست چو آیینه بر جبینش چین
وصال دختر رز جستن است دور از عقل
که هست نقد خرد این عجوزه را کابین
تردد است مرا در حرام بودن او
فتد دمی که به می عکس آن لب نمکین
به کار طفل مزاجان دهر حیرانم
که می خورند ز خامی همیشه خون چون جنین
از آن به مردم دنیاست زندگانی تلخ
که برده لذت عمر از میان کناره نشین
تردد است بر اهل روزگار آرام
کشیده دارند این قوم پا به دامن زین
از آن چو آینه نادر برابرند همه
که روی مردم دنیاست سربسر رویین
هزار حیف که با قامت دو تا از حرص
فشرده ای به در خلق پای چون زرفین
برون نیامده ام در سفر ز فکر وطن
همیشه ام چو نگین سواره خانه نشین
مجو ز پاک گهر جز نکویی اخلاق
ندیده است کسی بر جبین آینه چین
ثواب سجدهٔ مقبول می برد با خویش
بمالد آنکه ز شرم گنه، به خاک، جبین
فلک به چشم قناعت گزیدگان گردیست
که خاسته ست به گردیدن شهور و سنین
زلال پاکی گوهر دم از ظهور زند
بس است صاف نجات مرا چو در ثمین
عروج مستی من نیست بی سبب، که فلک
به جام همتم افشرده خوشهٔ پروین
به جنبش سر احباب بشکفد طبعم
بود بهار بهشت سخن؛ گل تحسین
بس است جوهر ذاتی لباس اهل کمال
که کرده لاله و گل را برهنگی تزیین
اسیر محبس اندیشه ام ز فکر سخن
چو طوطیم به قفس کرده لهجهٔ شیرین
همین نه من ز سخن سنجیم غمین جویا
نبسته است کسی در زمانه طرفی از این
ولی ز شاعری این بهره ام بس است که هست
زبان مدیح سگال امام دنیی و دین
شه قلمرو هستی علی بن موسی
امام ثامن ضامن خدیو روی زمین
ز شوق سجدهٔ درگاه او ملایک را
چو برگ غنچه فتاده جبین به روی جبین
به نام عقده گشایش توان گشود آسان
گره ز کار شرر با انامل مومین
به حکم او بتوان نقطهٔ شراره سترد
ز صفحهٔ دل خارا به گزلک چوبین
زمانه بسکه ز شمشیر او هراسان است
شهور برده سر از واهمه به جیب سنین
یگانه گوهر بحرین دین و دنیا اوست
ندیده دیدهٔ خورشید و مه خدیو چنین
شها تویی که سرانگشت تیغ اعجازت
گشوده بند نقاب از جمال شرع مبین
ز بیم قهر تو از بس زمین به خود لرزد
برون فتد ز دل خاک گنج های دفین
به زیر سایهٔ حفظ تو چون نیاسایم
که خویش را به ودیعت سپرده ام به امین
ز رحمت تو بروید ز شاخ شعله سمن
ز هیبت تو شود شیر چرخ، گاو گلین
دمی که عزم تو میدان رزم آراید
دهد به فتح و ظفر رایت یسار و یمین
اگر به بحر فتد عکس خنجر قهرت
چو آب تیغ عذوبت رود زماء معین
به پیش گرمی قهرت چنان فسرد آتش
که در مزاجش کافور می کند تسخین
ز شوق سجده شب و روز پرتو مه و مهر
به درگه تو بمالند رو به روی زمین
خوش آنزمان که سناباد مقصدم باشد
کنم بسان مه و مهر قطع ره به جبین
بخاک مرقد پاکت سر نیاز نهم
کلاه شادی من بگذرد ز عرش برین
ز حضرت تو شها حل مشکلی خواهم
که نیست طاقت غم خوردنم زیاده بر این
دگر به پیش که نالم تو ضامنی مپسند
دل مرا ز تقاضای قرضخواه، غمین
چنین جری که تو در عرض مطلبی جویا
دگر دعا کن و بشنو ز شش جهت آمین
ز دوستان تو روی زمین گلستان باد
چنانکه معمور از دشمن تو زیر زمین
نفس به سینهٔ خصم تو آخرین دم باد
نگه به چشم عدویت نگاه باز پسین

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو خاستی پی رفتن زجا، کدام زمین
که از سرشک دو چشمم نگشته آب نشین؟
هوش مصنوعی: وقتی بخواهی از اینجا بروی، کدام زمینی وجود دارد که اشک‌های من بر آن نریخته باشد و آنجا را تر نکرده باشد؟
به پیش هر که رود روی تازه ای دارد
کسی که نیست چو آیینه بر جبینش چین
هوش مصنوعی: هر کسی که پیشرو می‌شود، چهره‌اش خندان و تازه به نظر می‌آید، اما کسی که در زندگی هیچ حرکت و تلاشی ندارد، آثار غم و اندوه بر صورتش نمایان است.
وصال دختر رز جستن است دور از عقل
که هست نقد خرد این عجوزه را کابین
هوش مصنوعی: دریافتن عشق دختر گل شبیه است به چیزی که از عقل دور است؛ زیرا این زن زیبا با عقل و خرد معامله نمی‌شود و خواستگاری او به معنای ارزشمند بودن عقل نیست.
تردد است مرا در حرام بودن او
فتد دمی که به می عکس آن لب نمکین
هوش مصنوعی: تردد به معنای رفت و آمد یا در حال حرکت بودن است و در اینجا اشاره به حالت درگیر و مشغول بودن فرد دارد. در ادامه، به حرام بودن یا ناپسند بودن چیزی اشاره می‌شود که به نظر می‌رسد با عشق و جذابیت ارتباط دارد. همچنین، صحبت از دمی است که به می (شراب) و عکسی که از لب‌های دلنشین و جذاب فرد محبوب به تصویر کشیده شده، می‌پردازد. به طور کلی، این عبارت احساسات عمیق و کشمکش‌های روحی یک فرد را در مواجهه با جذابیتی که ممکن است نادرست یا ناپسند باشد، توصیف می‌کند.
به کار طفل مزاجان دهر حیرانم
که می خورند ز خامی همیشه خون چون جنین
هوش مصنوعی: من حیرانم از اینکه چگونه سرنوشت و زمانه مثل یک کودک، همیشه بدون پختگی، از خامی خود خون می‌خورند، مانند جنینی که در رحم است.
از آن به مردم دنیاست زندگانی تلخ
که برده لذت عمر از میان کناره نشین
هوش مصنوعی: زندگی در این دنیا به معنای تلخی است که باعث می‌شود انسان از لذت‌های عمر خود کناره‌گیری کند.
تردد است بر اهل روزگار آرام
کشیده دارند این قوم پا به دامن زین
هوش مصنوعی: آدم‌های این زمان در حال رفت و آمد هستند و این گروه با آرامش و وقار در زندگی خود ادامه می‌دهند.
از آن چو آینه نادر برابرند همه
که روی مردم دنیاست سربسر رویین
هوش مصنوعی: همه چیز مانند یک آینه نادر است، زیرا تمام زیبایی‌ها و خصوصیات افراد در دنیا به یکدیگر بازتاب می‌یابد و جلوه‌ای از آن را نشان می‌دهد.
هزار حیف که با قامت دو تا از حرص
فشرده ای به در خلق پای چون زرفین
هوش مصنوعی: هزار افسوس که با قامت دو نفر، به خاطر حرص و زیاده‌خواهی، پای شما به زمین گذاشته شده است.
برون نیامده ام در سفر ز فکر وطن
همیشه ام چو نگین سواره خانه نشین
هوش مصنوعی: من هرگز در سفر از فکر وطن دور نشده‌ام و همیشه مانند نگین در خانه آرام نشسته‌ام.
مجو ز پاک گهر جز نکویی اخلاق
ندیده است کسی بر جبین آینه چین
هوش مصنوعی: هیچ کس جز نکات نیک در دل انسان‌های پاک و با اخلاق را در آینه صورتشان نمی‌بیند.
ثواب سجدهٔ مقبول می برد با خویش
بمالد آنکه ز شرم گنه، به خاک، جبین
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر شرم از گناه، پیشانی‌اش را به زمین می‌ساید، پاداش سجده‌ای که پذیرفته شده را با خود می‌آورد.
فلک به چشم قناعت گزیدگان گردیست
که خاسته ست به گردیدن شهور و سنین
هوش مصنوعی: زبان و تقدیر حکمت‌آمیز جهان بر افرادی که از قناعت انتخاب کرده‌اند، می‌چرخد و آنها را به چرخه‌ای از زمان و سال‌ها می‌کشاند.
زلال پاکی گوهر دم از ظهور زند
بس است صاف نجات مرا چو در ثمین
هوش مصنوعی: آب زلال و پاک، نماد زیبایی و خلوص است و به من نجات می‌بخشد، همان‌طور که در سنگ‌های قیمتی به روشنی و صفا توجه می‌شود.
عروج مستی من نیست بی سبب، که فلک
به جام همتم افشرده خوشهٔ پروین
هوش مصنوعی: مستی و شوق عروج من بی دلیل نیست، چرا که آسمان به وسیلهٔ تلاش و اراده‌ام، خوشهٔ ستاره‌های پروین را در دستانم فشرده است.
به جنبش سر احباب بشکفد طبعم
بود بهار بهشت سخن؛ گل تحسین
هوش مصنوعی: به خاطر حرکت دوستانم، حال و هوای من مانند بهار بهشت خوشایند و دلپذیر می‌شود و باعث می‌شود که دیگران به من تحسین کنند.
بس است جوهر ذاتی لباس اهل کمال
که کرده لاله و گل را برهنگی تزیین
هوش مصنوعی: جوهر واقعی و ذاتی انسان‌های کمال‌گرا به اندازه‌ای زیبا و باارزش است که حتی با ساده‌ترین عناصر طبیعت مانند لاله و گل، می‌تواند آن‌ها را به زیبایی بیافریند و زینت دهد.
اسیر محبس اندیشه ام ز فکر سخن
چو طوطیم به قفس کرده لهجهٔ شیرین
هوش مصنوعی: من در دام تفکرات خود گرفتار شده‌ام، مانند طوطی که در قفس به سر می‌برد و تنها می‌تواند با زبان شیرینش سخن بگوید.
همین نه من ز سخن سنجیم غمین جویا
نبسته است کسی در زمانه طرفی از این
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من از سخنان و احساسات خود غمگین هستم و در این زمان کسی را نیافته‌ام که به حرف‌های من اهمیت دهد و یا توجهی به وضعیت من داشته باشد.
ولی ز شاعری این بهره ام بس است که هست
زبان مدیح سگال امام دنیی و دین
هوش مصنوعی: در هنر شعر، هم‌اکنون به اندازه کافی خوشبخت هستم که بتوانم به ستایش و حمد امامی بپردازم که دنیا و دین را هدایت می‌کند.
شه قلمرو هستی علی بن موسی
امام ثامن ضامن خدیو روی زمین
هوش مصنوعی: علی بن موسی، امام هشتم شیعیان، حاکم و سرپرست دنیای هستی است و به عنوان ضامن و حافظ بر روی زمین شناخته می‌شود.
ز شوق سجدهٔ درگاه او ملایک را
چو برگ غنچه فتاده جبین به روی جبین
هوش مصنوعی: ملک‌ها به خاطر عشق و شوقی که به درگاه خدا دارند، مانند غنچه‌های تازه شکفته، سرشان به خاک افتاده و به سجده رفته‌اند.
به نام عقده گشایش توان گشود آسان
گره ز کار شرر با انامل مومین
هوش مصنوعی: به نام کسی که می‌تواند دشواری‌ها را آسان کند، می‌توان به راحتی مشکلات را حل کرد. در اینجا، اشاره به قدرت ایمان و اعتقاد انسان‌ها در حل موانع و پیچیدگی‌های زندگی است.
به حکم او بتوان نقطهٔ شراره سترد
ز صفحهٔ دل خارا به گزلک چوبین
هوش مصنوعی: به فرمان پروردگار، می‌توانیم نقطهٔ آتش را از دل سخت و سنگی خود پاک کنیم و آن را به مهر و محبت تبدیل نماییم.
زمانه بسکه ز شمشیر او هراسان است
شهور برده سر از واهمه به جیب سنین
هوش مصنوعی: زمانه به قدری از شمشیر او می‌ترسد که ماه‌ها به خاطر این ترس، سرشان را از ناامیدی به درون سال‌ها کشیده‌اند.
یگانه گوهر بحرین دین و دنیا اوست
ندیده دیدهٔ خورشید و مه خدیو چنین
هوش مصنوعی: او تنها گوهری است که در دنیای دین و دنیا وجود دارد و هیچ چشمی مانند او را که از زیبایی خورشید و ماه فراتر است، ندیده است.
شها تویی که سرانگشت تیغ اعجازت
گشوده بند نقاب از جمال شرع مبین
هوش مصنوعی: ای شاه! تو کسی هستی که با قدرت و جادوی توانمند خود، پرده را از روی زیبایی‌های شریعت واضح و روشن کنار زده‌ای.
ز بیم قهر تو از بس زمین به خود لرزد
برون فتد ز دل خاک گنج های دفین
هوش مصنوعی: از ترس خشم تو، به قدری زمین می‌لرزد که گنجینه‌های پنهان در دل خاک بیرون می‌آیند.
به زیر سایهٔ حفظ تو چون نیاسایم
که خویش را به ودیعت سپرده ام به امین
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از سایهٔ حمایت تو فاصله بگیرم، در حالی که جانم را به دست کسی امانت داده‌ام که می‌توان به او اعتماد کرد؟
ز رحمت تو بروید ز شاخ شعله سمن
ز هیبت تو شود شیر چرخ، گاو گلین
هوش مصنوعی: از لطف و رحمت تو، گل‌های زیبای سمن می‌روید و به خاطر عظمت و شکوه تو، ستاره‌ها مانند شیر قوی و گاو سرسخت می‌شوند.
دمی که عزم تو میدان رزم آراید
دهد به فتح و ظفر رایت یسار و یمین
هوش مصنوعی: زمانی که قصد تو به میدان نبرد و جنگ بیفتد، پرچم پیروزی و موفقیت به چپ و راست خواهد درخشید.
اگر به بحر فتد عکس خنجر قهرت
چو آب تیغ عذوبت رود زماء معین
هوش مصنوعی: اگر تصویر قهرت در دریا بیفتد، مانند آب، تیزی و لطافتی که از تیغ تو می‌ریزد، بر روی زمین جاری خواهد شد.
به پیش گرمی قهرت چنان فسرد آتش
که در مزاجش کافور می کند تسخین
هوش مصنوعی: در برابر شدت خشم تو، آتش به قدری سرد می‌شود که در ترکیب خود طوری تغییر می‌کند که مانند کافور می‌گردد.
ز شوق سجده شب و روز پرتو مه و مهر
به درگه تو بمالند رو به روی زمین
هوش مصنوعی: از شوق و عشق، شب و روز به سجده می‌روند و نور ماه و آفتاب بر زمین در برابر درگاه تو می‌افتد.
خوش آنزمان که سناباد مقصدم باشد
کنم بسان مه و مهر قطع ره به جبین
هوش مصنوعی: خوشحالم زمانی که سناباد مقصد من باشد، در آنجا همچون ماه و آفتاب، راه خود را با چهره‌ام مشخص می‌کنم.
بخاک مرقد پاکت سر نیاز نهم
کلاه شادی من بگذرد ز عرش برین
هوش مصنوعی: به آرامگاه مقدس تو سر نیاز و دعا فرود می‌آورم و کلاهم را که نشانه شادی‌ام است، بر می‌دارم، تا از آسمان‌های بلند عبور کند.
ز حضرت تو شها حل مشکلی خواهم
که نیست طاقت غم خوردنم زیاده بر این
هوش مصنوعی: به خاطر قدرت و عظمت تو، می‌خواهم مشکلی را حل کنم که دیگر نمی‌توانم بیشتر از این غم و رنج را تحمل کنم.
دگر به پیش که نالم تو ضامنی مپسند
دل مرا ز تقاضای قرضخواه، غمین
هوش مصنوعی: اگر من به کسی شکوایه کنم، تو در این میان مسئول نباش. دل من را به خاطر درخواست کمک، غمگین نکن.
چنین جری که تو در عرض مطلبی جویا
دگر دعا کن و بشنو ز شش جهت آمین
هوش مصنوعی: اگر تو در این موضوع به دنبال خبری هستی، دعا کن و از همه جهات در پاسخ بگوید آمین.
ز دوستان تو روی زمین گلستان باد
چنانکه معمور از دشمن تو زیر زمین
هوش مصنوعی: به دوستانت در زمین، مانند گلستان خوشحالی و شادی بده، هرچند که دشمنان تو به زیر زمین ادامه دارند و در آنجا مشغول هستند.
نفس به سینهٔ خصم تو آخرین دم باد
نگه به چشم عدویت نگاه باز پسین
هوش مصنوعی: به آخرین لحظه‌ای که نفس می‌کشی، دشمن تو را با نگاه تند و خصمانه‌ای ارزیابی می‌کند.