گنجور

شمارهٔ ۴ - قصیده در نعت آنسرور صلی الله علیه و آله

تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را
چون شمع درین راه ز سر ساخت قدم را
هر دم ز خجالت بود از رنگ به رنگی
رعنائی رفتار تو طاووس ارم را
من می روم از خویش تو سرگرم فغان باش
ای ناله درین بزم سپردم به تو دم را
از نالهٔ پرسوز خموشان تو آید
چون گل کند از پرده دری گوش اصم را
گردید سیه روی طمع زانکه به خواری
پیوسته خورد سیلی ارباب همم را
مگذر ز سر خاک نشینان به تکبر
با چشم کم اینمجا منگر پایهٔ کم را
هر کس دلش آبی خورد از خاک نشینی
و قری نبود در نظرش مسند جم را
تمکین تو چون آهوی تصویر ز شوخی
در صورت آران نهان ساخته رم را
در سینهٔ پرآزروم داغ تو دارد
قدری که بود در کف افلاس درم را
تا نرگس تو محضر قتلم بنویسد
از هر مژه با خویشتن آورده قلم را
چون پیلک ناوک گه بدمستی آن چشم
بر چوب ببندد مژه اش دست ستم را
چون ابر که از بحر بود مایهٔ فیضش
مژگان من از خون دل اندوخته نم را
برده ز خیال رخ زیبای تو چشمم
فیضی که دهد نکهت گل قوت شم را
تا نقد شکیبش بربایند بیغما
در دل مژگان تو فشردند قدم را
چون گریه کنم در غمش امشب که به چشمم
سوز دل افروخته نگذاشته نم را
دادند دو چشم تو بهم دست ز مژگان
وز نو بنهادند ره و رستم ستم را
بر اهل ریا نشتر طعن ست زبانم
بر رگ نخورد زاهد پاکیزه شیم را
بی نشئه فقر است سرش هر که بسنجد
با جام سفالین گدا ساغر جم را
دوریست که گر شائبهٔ صدق ندارد
چون لقمهٔ بی شبهه توان خورد قسم را
سودائی خط با رخ این ساده عذاران
نقد دل و جان داده نهد رسم سلم را
زاغیار شنیدم خبر آمدن یار
چون در کشم این شربت آغشته به سم را
از داغ تو دل در نظر پادشه عشق
داده ز کواکب چو فلک شان حشم را
جز من نگه مست تو با هر که ستم کرد
در دیدهٔ انصاف ستم رفته ستم را
خصمی دل و دیدهٔ عاشق زنخست است
بسیار براندند به گل کشتی هم را
سرمستم از اندیشهٔ سرجوش جوانی
پیچیده تنم گرچه به خود دلق هرم را
لیلی سیه خیمهٔ چشم است نگاهت
کارآسته است از مژگان خیل و حشم را
خال رخت افزوده به حسن خط سبزت
چون صفر که افزاید از او پایه رقم را
کم نیست که نشنیدنی از کس نشنیده است
بسیار سزد شکر خداوند اصم را
گلزار دل از سبزهٔ بیگانه بپرداز
زین خاک فرح خیز بکن ریشهٔ غم را
برده است غم سوء عمل زنده به گورم
افشانده ام از بسکه به سر خاک ندم را
شادم که امیدم سپر سهم مکافات
کرده است شفاعتگری فخر امم را
سلطان رسالت که به فرمودهٔ عدلش
ناچار بود گرگ شبانی غنم را
مخلوق نخستین چو بود جوهر ذاتت
پهلو زده از قرب حدوث تو قدم را
از لطف تو کرد آنکه به بر درع حمایت
در خصمی او تیغ قضا باخته دم را
فیضی که ز سروت چمن عرش بیندوخت
از دست و کنار تو بود لوح و قلم را
اعجاز تو بر خاک ره بندگی افکند
اعیان عرب را و صنا دید عجم را
پاس ادبم از مژگان داده سرانجام
چون خامهٔ نقاش به راه تو قدم را
از فیض فرحناکی عهد تو عجب نیست
کز موج اثر چین نبود جبههٔ یم را
در روز وغا خصم تنک حوصله ات راست
بی بود نمودی که بو شیر علم را
صبح از پی خونریزی اعدای تو تا حشر
هر روز علم ساخته شمشیر دو دم را
چون شیشهٔ ساغر نخورد خسم تو جز خاک
بندد به خود از حرص به فرض ار دو شکم را
سرگشته بود چرخ به گرد سر کویت
تا حلقهٔ درگاه تو سازد قد خم را
از واهمهٔ شحنهٔ نهی تو نمانده است
اصلا اثر رنگ اثر روی نغم را
نی کرده بسی شحنهٔ عدل تو به ناخن
از نالش نخجیر هژبران اجم را
زین نعمت ایمان که به خلق از تو رسیده است
دست تو به معراج رسانیده کرم را
نبود ز سر تاجوران و نمک حسن
این مرتبه کز خاک در تست قسم را
کی چاشنی نعمت اخلاص تو باشد
در ذائقه بندگی انواع نعم را؟
آنی تو که گوش طلب کس نشنیده است
هرگز ز زبان کرمت غیر نعم را
آنی که به فرمودهٔ رای تو زداید
زآئینه شب مصقل مه زنگ ظلم را
آنی که چو در وصف روان بخشی خلقت
بر صحنه کفم جلوه گری داد قلم را
بر جادهٔ مسطر اثر معجز آن خلق
چون قافلهٔ مور، روان ساخت قلم را
وارست ز غم دل به جناب تو چو پیوست
منشور نجات است به کف صید حرم را
در معرکهٔ رزم خدنگ تو به اعدا
داده است به انگشت نشان راه عدم را
در مزرع خصم تو به فرض اربچرد نحل
از شان عسل یافت توان لذت سم را
در عهد تو هر گل که شکفتن کند آغاز
باشد دهن خندهٔ گل باغ ارم را
هر بیش بر دست سخای تو بود کم
داده است به بیشی کرمت پایهٔ کم را
از پرتو مهر آنچه رسیده است به سایه
از سایهٔ دست تو رسد بخت دژم را
در حضرتت استاده به پا خیل ملائک
از دست ندادند ره و رسم خدم را
ز امینت دوران تو بر خاک نریزد
دست ستم حادثه تا خون بقم را
ای سنگ دل آسان نبود طوف حریمش
در ساحت کعبه نتوان دید صنم را
صد شکر که تا پیشهٔ خود ساخته طبعم
مداحی سلطان عرب، شاه عجم را
با معنی من نسبت فرهنگ فلاطون
چون نسبت صوری که به چاقیست ورم را
هر شبه که سر برزده از دقت طبعم
مالیده بسی گوش ادب جذر اصم را
مداح توام می رسد از طبع دقیقم
از ذیل قوافی بدر انداخته ذم را
ای ختم رسل لطف تو بس شاهد جویا
کز توبه کشیده است به سر جام ندم را
آنروز مقدر که ببازند فلکها
از باد فنا دیرک خرگاه و خیم را
خواهم ز تو ای فخر امم بازنگیری
زین بندهٔ عاصی نظر لطف و کرم را
باشد به سر روز ز خور تا کله نور
تا کرده شب داج به بر دلق ظلم را
چون نقش قدم نقش جبین باد شب و روز
بر درگه اقبال تو اصناف امم را
دیگر ز تو امید من آنست که جاوید
فیض از تو رسد مرجع اصناف امم را
نواب نوازشخان آن کز اثر جود
دائم کف سائل شمرد دست کرم را
آن خان فلک رتبه که در وصف کمالش
حالی شده این مطلع برجسته قلم را
نسبت چون بذاتت نبود فصل و کرم را
گیرند فراتر ز همه پایهٔ هم را
آنی که سیاستگری شحنهٔ عدلت
از سین ستم اره کشد فرق ستم را
آنی تو که هرگز نخورد روی دل کس
در عهد تو از دست قضا سیلی غم را
آنی که به جرم دو زبانی ز سیاهی
انصاف تو پیوسته بگل رانده قلم را
امروز نباشد دگری جز تو مکرم
تکریم نشاید مگر ارباب کرم را
هر خامه که قاموس سخای تو نویسد
در معنی لاثبت کند لفظ نعم را
از عدل تو با یکدگر آمیزش اضداد
در هیچ تنی ره ندهد ضعف هرم را
امروز ز عدل تو زمانیست که عشاق
از چشم بتان چشم ندارند ستم را
در عهد تو عامست ز بس رسم فراغت
آرام رگ خواب بود نبض سقم را
در دور تو کس نیست که سرمست غنا نیست
پیموده ز بس همت تو جام کرم را
زآغاز جهان چشم فلک دیده در این عهد
از معدلتت آشتی گرگ و غنم را
در دم شود از مرحمتت طالع مسعود
گر سایهٔ لطف تو فتد بخت دژم را
مشهور جهانی تو به شمشیر و سخاوت
حاتم شده گر شهرهٔ آفاق کرم را
در معرکهٔ لاف ستانده است به نیرو
مردانگیت نطع هژبران اجم را
گیرد غضبت پیه دو چشم عدو آنگاه
سازد بهمان بهر شگون چرب علم را
امروز درین کشور اگر هست رواجی
باشد ز دل و دست تو شمشیر و قلم را
از خجلت شمشیر تو پیش از دو نفس صبح
هرگز ننموده است علم تیغ دو دم را
نرگس سر از آنرو به ته افکنده که پیوست
شرمندگی از خامهٔ تست اهل قلم را
در عین بکا خشک کند آتش قهرت
در دیدهٔ بدخواه تو چون آینه نم را
سالم نگذارد شرر قهر تو چون شمع
از جسم بداندیش تو تا مغز قلم را
‏ خواهم که خدا روی به دولت بگشاید
زین درگه امید عرب را و عجم را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را
چون شمع درین راه ز سر ساخت قدم را
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر سختی‌ها و رنج‌های زندگی، مانند شمع در این مسیر، از خود گذشتگی کند و قدم بردارد، سزاوار است که تن به این سختی‌ها بدهد.
هر دم ز خجالت بود از رنگ به رنگی
رعنائی رفتار تو طاووس ارم را
هوش مصنوعی: هر لحظه به خاطر زیبایی و جذابیت تو شرمنده‌ام، مانند طاووسی که در باغ ارم با رنگ‌های زیبا خود را به نمایش می‌گذارد.
من می روم از خویش تو سرگرم فغان باش
ای ناله درین بزم سپردم به تو دم را
هوش مصنوعی: من از خودم دور می‌شوم، تو در این مجلس با ناله‌ات به سوگ من بپرداز و این لحظه را به تو سپردم.
از نالهٔ پرسوز خموشان تو آید
چون گل کند از پرده دری گوش اصم را
هوش مصنوعی: از صدای دل‌خراش و ناله‌های خاموشان، مثل گلی که از پرده‌ای بیرون می‌آید، می‌تواند به گوش کسی که نمی‌شنود، برسد.
گردید سیه روی طمع زانکه به خواری
پیوسته خورد سیلی ارباب همم را
هوش مصنوعی: طمع باعث شد که چهره‌اش تیره شود، زیرا به ذلت و خفت روی آورد و در نتیجه، با سیلی اربابانش مواجه شد.
مگذر ز سر خاک نشینان به تکبر
با چشم کم اینمجا منگر پایهٔ کم را
هوش مصنوعی: از کنار قبر نشینان با تکبر عبور نکن و با دید کم به اینجا نگاه نکن، زیرا به ارزش پایین کسانی که اینجا هستند، توجه نکن.
هر کس دلش آبی خورد از خاک نشینی
و قری نبود در نظرش مسند جم را
هوش مصنوعی: هر کسی که از زندگی ساده و بی‌پیرایه خوشنود باشد، در نظرش به جایی نمی‌رسد که بخواهد به قدرت و ثروت بزرگ فکر کند.
تمکین تو چون آهوی تصویر ز شوخی
در صورت آران نهان ساخته رم را
هوش مصنوعی: زیبایی و دلربایی تو مانند آهویی است که در تصویر پنهان است و از شوخی و لطافت چهره‌ات به خوبی نمایان است.
در سینهٔ پرآزروم داغ تو دارد
قدری که بود در کف افلاس درم را
هوش مصنوعی: در دل من عشق تو به شدت احساس می‌شود، مانند مقدار کمی پولی که در دست یک آدم فقیر وجود دارد.
تا نرگس تو محضر قتلم بنویسد
از هر مژه با خویشتن آورده قلم را
هوش مصنوعی: وقتی نرگس تو حکایت قتل من را بنویسد، هر مژه‌ات مانند قلمی است که با خود آورده‌ای.
چون پیلک ناوک گه بدمستی آن چشم
بر چوب ببندد مژه اش دست ستم را
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند تیرک‌های تند و نافذ است که در زمان سرخوشی و مستی، با بستن مژه‌ها، می‌تواند ظلم و ستم را از خود دور کند.
چون ابر که از بحر بود مایهٔ فیضش
مژگان من از خون دل اندوخته نم را
هوش مصنوعی: چون بارانی که از دریا می‌بارد، مژگان من هم از رنج دل پر از اشک است و به همین خاطر، نم و نرمی را به خود جذب کرده است.
برده ز خیال رخ زیبای تو چشمم
فیضی که دهد نکهت گل قوت شم را
هوش مصنوعی: چشمم بنده تصور چهره دل‌فریب توست و از این خیال، لذتی چون عطر گل احساس می‌کنم که به من نیرو می‌دهد.
تا نقد شکیبش بربایند بیغما
در دل مژگان تو فشردند قدم را
هوش مصنوعی: تا وقتی که صبر و شکیبایی او را از او بگیرند، در دل چشمانت جانشین شده و قدم‌هایش را محکم کرده‌اند.
چون گریه کنم در غمش امشب که به چشمم
سوز دل افروخته نگذاشته نم را
هوش مصنوعی: امشب وقتی که از غمش گریه می‌کنم، احساس می‌کنم که سوز دل من به قدری زیاد است که نمی‌توانم حتی اشکی بریزم.
دادند دو چشم تو بهم دست ز مژگان
وز نو بنهادند ره و رستم ستم را
هوش مصنوعی: دو چشم تو به هم پیوند خورده‌اند و از مژگان تو مسیری باز شده است که رستم، قهرمان افسانه‌ای، تحت فشار ستم قرار گرفته است.
بر اهل ریا نشتر طعن ست زبانم
بر رگ نخورد زاهد پاکیزه شیم را
هوش مصنوعی: من به افرادی که همیشه در حال تظاهر و ریا هستند، با کلمات تند و آزاردهنده انتقاد می‌کنم و در عوض، به زاهدانی که واقعاً پاک و صاف هستند، احترام می‌گذارم و به آن‌ها کمک می‌کنم.
بی نشئه فقر است سرش هر که بسنجد
با جام سفالین گدا ساغر جم را
هوش مصنوعی: هر کسی که به فکر و اندازه‌گیری نعمت‌ها و ثروت‌ها باشد و فقر را احساس کند، در حقیقت به بی‌خود بودن دچار شده است. او مانند یک گدای فقیر است که به جای زیبایی‌ها و شادی‌های واقعی، با ظرفی ساده، سعی دارد زیبایی و عظمت را درک کند.
دوریست که گر شائبهٔ صدق ندارد
چون لقمهٔ بی شبهه توان خورد قسم را
هوش مصنوعی: اگر دوری و جدایی بین ما باشد و این دوری نشانه‌ای از راستگویی نداشته باشد، مانند لقمه‌ای که هیچ شکی در حلال بودنش نیست، نمی‌توان قسم را باور کرد و خورد.
سودائی خط با رخ این ساده عذاران
نقد دل و جان داده نهد رسم سلم را
هوش مصنوعی: بیت بیانگر این است که زیبایی و ظرافت خط شعری، مانند چهره دلنشین معشوق است. این زیبایی و حسن باعث می‌شود که دل و جان انسان به آن شیدایی و عاشقانه هدیه داده شود و به معنای عشق صادقانه و عمیق به یکی از جنبه‌های زیبای زندگی اشاره دارد. در اینجا نماد سلم می‌تواند به حالت سرسپردگی و آرامش در عشق اشاره کند.
زاغیار شنیدم خبر آمدن یار
چون در کشم این شربت آغشته به سم را
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به شنیدن خبر حضور محبوبش اشاره می‌کند. او در حال نوشیدن جرعه‌ای است که به زهر آغشته شده است. این تصویر نشان‌دهنده تضاد احساسات و وضعیت روحی اوست؛ از یک سو شادی به خاطر آمدن یار و از سوی دیگر، احساس تلخی و خطر ناشی از آن شربت سمی.
از داغ تو دل در نظر پادشه عشق
داده ز کواکب چو فلک شان حشم را
هوش مصنوعی: دل من به خاطر داغی که از عشق تو دارم، در چشم پادشاه عشق به اندازه‌ی ستاره‌ها در آسمان ارزشمند شده است.
جز من نگه مست تو با هر که ستم کرد
در دیدهٔ انصاف ستم رفته ستم را
هوش مصنوعی: به جز من، نگاه خمار تو بر هیچ کس دیگری که ظلم کرده، در نظر انصاف ظلمی نیست؛ چرا که خود ظلم را نمی‌بیند.
خصمی دل و دیدهٔ عاشق زنخست است
بسیار براندند به گل کشتی هم را
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق عاشق به چشمانش لطمه می‌زند و او را به دل مشغولی‌های زیادی دچار می‌کند. اگرچه بسیاری از مشکلات و دردها را تحمل کرده، اما همچنان پایدار مانده و تلاشی برای غلبه بر این چالش‌ها انجام می‌دهد.
سرمستم از اندیشهٔ سرجوش جوانی
پیچیده تنم گرچه به خود دلق هرم را
هوش مصنوعی: در حالتی از شوق و نشاط جوانی غرق هستم، هرچند جسمم تحت فشار و محدودیت‌ها قرار دارد.
لیلی سیه خیمهٔ چشم است نگاهت
کارآسته است از مژگان خیل و حشم را
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند خیمه‌ای سیاه است و نگاهت با چابکی و مهارت، جمعیتی از عاشقان را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
خال رخت افزوده به حسن خط سبزت
چون صفر که افزاید از او پایه رقم را
هوش مصنوعی: برخی ویژگی‌های زیبایی تو مانند خط سبزت به زیبایی بیشتری افزوده است، مانند اینکه عدد صفر به ارزش عدد کنار خود می‌افزاید.
کم نیست که نشنیدنی از کس نشنیده است
بسیار سزد شکر خداوند اصم را
هوش مصنوعی: خیلی نادر نیست که انسان چیزهایی را بشنود که دیگران نشنیده‌اند، و برای این موضوع سپاسگزار خداوندی هستیم که ناشنواست.
گلزار دل از سبزهٔ بیگانه بپرداز
زین خاک فرح خیز بکن ریشهٔ غم را
هوش مصنوعی: در باغ دل، از سبزه‌های بیگانه دوری کن و از این خاک خوشایند، ریشه‌های غم را بیرون بیاور.
برده است غم سوء عمل زنده به گورم
افشانده ام از بسکه به سر خاک ندم را
هوش مصنوعی: غم ناشی از کارهای ناپسند مرا به شدت آزار می‌دهد و به‌گونه‌ای حس می‌کنم که مانند مرده‌ای از زندگی برکنار شده‌ام. آن‌قدر این بار سنگین بر دوشم است که نمی‌توانم آرامش پیدا کنم و بر سر خاک خودم نیز نتوانسته‌ام خواسته‌هایم را به‌درستی بیان کنم.
شادم که امیدم سپر سهم مکافات
کرده است شفاعتگری فخر امم را
هوش مصنوعی: خوشحالم که امیدم به عنوان سپری، من را در برابر عذاب‌ها محافظت کرده است و شفاعت این امید، مایه افتخار اهل امتم شده است.
سلطان رسالت که به فرمودهٔ عدلش
ناچار بود گرگ شبانی غنم را
هوش مصنوعی: سلطان پیامبری که به خاطر عدالتش ناگزیر بود که مانند گرگ، مراقب و حافظ گوسفندها باشد.
مخلوق نخستین چو بود جوهر ذاتت
پهلو زده از قرب حدوث تو قدم را
هوش مصنوعی: وقتی که اولین مخلوق به وجود آمد، جوهر و ذات تو در کنار او قرار داشت و از نزدیکی به وجود تو، آغاز زندگی‌اش را تجربه کرد.
از لطف تو کرد آنکه به بر درع حمایت
در خصمی او تیغ قضا باخته دم را
هوش مصنوعی: آنکه به واسطه مهربانی تو در برابر دشمن خود به حمایت من آمده، حتی در لحظه‌ای که سرنوشت بر او تنگ آمده، چاره‌ای ندارد و شکست خورده است.
فیضی که ز سروت چمن عرش بیندوخت
از دست و کنار تو بود لوح و قلم را
هوش مصنوعی: خیر و برکت‌هایی که از ثروت و زیبایی گل‌های بهشتی به ما می‌رسد، فقط از تو و در کنار توست که به وجود آمده است.
اعجاز تو بر خاک ره بندگی افکند
اعیان عرب را و صنا دید عجم را
هوش مصنوعی: اعجاز تو باعث شد تا شخصیت‌های برجسته عرب در برابر تو فروتنی کنند و حتی افراد غیرعرب نیز به شگفتی افتادند.
پاس ادبم از مژگان داده سرانجام
چون خامهٔ نقاش به راه تو قدم را
هوش مصنوعی: من ادب و احترامم را از طریق نگاه‌هایم به تو منتقل می‌کنم، مانند گوهری که درختی را به تصویر می‌کشد و قدم‌های من را به سوی تو هدایت می‌کند.
از فیض فرحناکی عهد تو عجب نیست
کز موج اثر چین نبود جبههٔ یم را
هوش مصنوعی: از شادی و خوشحالی ناشی از وجود تو تعجبی نیست، چرا که آثار این خوشی نمی‌تواند بر سطح آب دریا تأثیر بگذارد.
در روز وغا خصم تنک حوصله ات راست
بی بود نمودی که بو شیر علم را
هوش مصنوعی: در روز نبرد، دشمن شکیبایی کمی دارد و اگر با علم و دانشت مانند بوی شیر با او برخورد کنی، حتماً او را تحت تأثیر قرار خواهی داد.
صبح از پی خونریزی اعدای تو تا حشر
هر روز علم ساخته شمشیر دو دم را
هوش مصنوعی: صبح به دنبال خونریزی دشمنان تو، تا روز قیامت، هر روز پرچم شمشیر دو لبه را بلند می‌کنند.
چون شیشهٔ ساغر نخورد خسم تو جز خاک
بندد به خود از حرص به فرض ار دو شکم را
هوش مصنوعی: وقتی که شیشهٔ جام از دست دشمن بیفتد، او تنها به خاک می‌افتد و خود را به خاک می‌زند، از شدت حرص و طمع، حتی اگر دو شکم هم داشته باشد.
سرگشته بود چرخ به گرد سر کویت
تا حلقهٔ درگاه تو سازد قد خم را
هوش مصنوعی: چرخ فلک و زمان به دور سر کوی تو می‌چرخید تا بتواند قامت خمیده‌ات را در حلقه درگاه تو نشان دهد.
از واهمهٔ شحنهٔ نهی تو نمانده است
اصلا اثر رنگ اثر روی نغم را
هوش مصنوعی: از ترس شحنه (مامور) دیگر هیچ نشانی از رنگ و اثر نغمه‌های تو باقی نمانده است.
نی کرده بسی شحنهٔ عدل تو به ناخن
از نالش نخجیر هژبران اجم را
هوش مصنوعی: با دقت و مراقبت، تو با دستان خود، به روشنی و عدل، بر مشکلات و ناله‌های خطرناک مسلط شده‌ای.
زین نعمت ایمان که به خلق از تو رسیده است
دست تو به معراج رسانیده کرم را
هوش مصنوعی: از این نعمت ایمان که به مردم از تو رسیده، دستان تو را به درجات عالی رسانده است.
نبود ز سر تاجوران و نمک حسن
این مرتبه کز خاک در تست قسم را
هوش مصنوعی: این شعر به وجود آمدن ارزش و زیبا بودن انسان اشاره دارد. سخن از این است که به خاطر ویژگی‌های نیک و حسن ذات او، او از دیگران متمایز شده و هیچ کس نمی‌تواند از او جدا شود، چرا که او از خاک برخاسته و به مقام والایی رسیده است. به عبارت دیگر، ارزش انسان به خودش و ویژگی‌های درونی‌اش بستگی دارد و نه به مقام یا دارایی‌های ظاهری.
کی چاشنی نعمت اخلاص تو باشد
در ذائقه بندگی انواع نعم را؟
هوش مصنوعی: آیا هیچ لذتی در بندگی می‌تواند به اندازه‌ی طعم و حال خوب ناشی از اخلاص در عبادت باشد؟
آنی تو که گوش طلب کس نشنیده است
هرگز ز زبان کرمت غیر نعم را
هوش مصنوعی: تو آنی که هیچ‌کس هرگز صدای درخواستی تو را نشنیده است، جز آنکه از زبان کم‌شنوای تو فقط "آری" به گوش می‌رسد.
آنی که به فرمودهٔ رای تو زداید
زآئینه شب مصقل مه زنگ ظلم را
هوش مصنوعی: وقتی که بر اساس نظر تو، زنگ تاریکی شب از آینه‌ای که نور ماه در آن تابیده، زدوده شود.
آنی که چو در وصف روان بخشی خلقت
بر صحنه کفم جلوه گری داد قلم را
هوش مصنوعی: زمانی که در توصیف روح، آفرینش خود را به نمایش می‌گذارد، قلم من نیز در این صحنه جلوه‌گر می‌شود.
بر جادهٔ مسطر اثر معجز آن خلق
چون قافلهٔ مور، روان ساخت قلم را
هوش مصنوعی: بر روی جاده‌ای که خط و نشان‌های آن مشخص است، تأثیر معجزه‌آسا آن خلق مانند گروهی از مورچگان، قلم را به حرکت درآورده است.
وارست ز غم دل به جناب تو چو پیوست
منشور نجات است به کف صید حرم را
هوش مصنوعی: کسی که از غم و اندوه دل آزاد شده، وقتی به حضور تو می‌رسد، مانند آن است که راه نجاتی در دستان اوست و می‌تواند به آرامش دست یابد.
در معرکهٔ رزم خدنگ تو به اعدا
داده است به انگشت نشان راه عدم را
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، تیر تو دشمنان را به علامتی نشان داده که به سوی نابودی می‌برند.
در مزرع خصم تو به فرض اربچرد نحل
از شان عسل یافت توان لذت سم را
هوش مصنوعی: اگر در زمین حریف تو، زنبور عسل از حلاوتش به دست آورد، توان و لذت زهر را نیز خواهد یافت.
در عهد تو هر گل که شکفتن کند آغاز
باشد دهن خندهٔ گل باغ ارم را
هوش مصنوعی: در زمان تو، هر گلی که شروع به شکفتن کند، نشانه‌ای از خوشحالی و سرور باغ بهشتی است.
هر بیش بر دست سخای تو بود کم
داده است به بیشی کرمت پایهٔ کم را
هوش مصنوعی: هر چه بر دست تو از سخاوت و generosity است، کم است و در واقع بر این اساس، کم بودن در برابر بزرگی و بخشش تو معنایی ندارد.
از پرتو مهر آنچه رسیده است به سایه
از سایهٔ دست تو رسد بخت دژم را
هوش مصنوعی: از نور محبت، هر چیزی که به سایه درآمده، از سایهٔ دستان تو به سرنوشت شاد نمی‌رسد.
در حضرتت استاده به پا خیل ملائک
از دست ندادند ره و رسم خدم را
هوش مصنوعی: در حضور تو، گروهی از فرشتگان با وقار و نظم ایستاده‌اند و هیچ‌کدام از راه و رسم خدمت به تو غافل نمانده‌اند.
ز امینت دوران تو بر خاک نریزد
دست ستم حادثه تا خون بقم را
هوش مصنوعی: به خاطر اطمینان و امنیت تو، هیچ‌گاه دستان ستم و حوادث بر خاک نریزد و خون من به زمین نرسد.
ای سنگ دل آسان نبود طوف حریمش
در ساحت کعبه نتوان دید صنم را
هوش مصنوعی: ای دل سخت و سنگی، به آسانی نمی‌توان به حریم آن معشوق نزدیک شد؛ در فضای کعبه نیز نمی‌توان به راحتی مجسمه عشق را مشاهده کرد.
صد شکر که تا پیشهٔ خود ساخته طبعم
مداحی سلطان عرب، شاه عجم را
هوش مصنوعی: سپاس فراوان که شغف و هنری که برای خود برگزیده‌ام، تبدیل به ستایش سلطان عرب، پادشاه عجم شده است.
با معنی من نسبت فرهنگ فلاطون
چون نسبت صوری که به چاقیست ورم را
هوش مصنوعی: این بیت به این اشاره دارد که مفهوم و معنا، مانند فرم و ظاهر یک جسم، می‌تواند درک و تفسیر متفاوتی داشته باشد. به طور خاص، هر حقیقت یا مفهوم، ممکن است در بستر فرهنگی و فلسفی متفاوتی معانی مختلفی را به خود بگیرد. به همین ترتیب، ظاهری که ممکن است به نظر چاقی بیاید، در واقع ممکن است ویژگی دیگری را نشان دهد. به این ترتیب، درک عمق معانی نیازمند توجه به زمینه‌ها و بافت‌های فرهنگی است.
هر شبه که سر برزده از دقت طبعم
مالیده بسی گوش ادب جذر اصم را
هوش مصنوعی: هر شبی که با دقت و لطافت به سراغم می‌آید، بارها گوش‌های ناشنوا را نوازش کرده‌ام.
مداح توام می رسد از طبع دقیقم
از ذیل قوافی بدر انداخته ذم را
هوش مصنوعی: من شاعری هستم که با دقت و با مهارت سخن می‌گویم، به گونه‌ای که حتی ملامت و نکوهش‌ها را از شعر خود حذف کرده‌ام.
ای ختم رسل لطف تو بس شاهد جویا
کز توبه کشیده است به سر جام ندم را
هوش مصنوعی: ای پیامبر خاتم، لطف تو کافی است تا شاهد باشی که چگونه کسی که به توبه پرداخته، دیگر نمی‌تواند به سرجام نوشیدنی دست بزند.
آنروز مقدر که ببازند فلکها
از باد فنا دیرک خرگاه و خیم را
هوش مصنوعی: در آن روزی که تقدیر مشخص می‌کند، آسمان‌ها به دلیل زوال و نابودی، تکیه‌گاه و اقامتگاه را از دست می‌دهند.
خواهم ز تو ای فخر امم بازنگیری
زین بندهٔ عاصی نظر لطف و کرم را
هوش مصنوعی: ای کاش که از من، این بنده نافرمان، رویگردانی نکنی و نظر لطف و مهرت را از من دریغ نگردانی.
باشد به سر روز ز خور تا کله نور
تا کرده شب داج به بر دلق ظلم را
هوش مصنوعی: در روز روشن تا غروب خورشید، ظلم و تاریکی شب در برابر چهره‌ی روشنی که به دست می‌آید، کنار می‌رود.
چون نقش قدم نقش جبین باد شب و روز
بر درگه اقبال تو اصناف امم را
هوش مصنوعی: به هنگام شب و روز، هر گامی که بر زمین می‌گذاری، همچون علامتی بر پیشانی توست و بر درگاه خوشبختی‌ات به نمایندگی از اقوام و ملتها ظاهر می‌شود.
دیگر ز تو امید من آنست که جاوید
فیض از تو رسد مرجع اصناف امم را
هوش مصنوعی: امید من این است که از تو همیشه برکت و نعمت به سایر گروه‌ها و اقوام برسد.
نواب نوازشخان آن کز اثر جود
دائم کف سائل شمرد دست کرم را
هوش مصنوعی: نواب نوازشخان که به خاطر بخشندگی دائمی‌اش، دست نیازمندان را همیشه با لطافت و متانت می‌گیرد.
آن خان فلک رتبه که در وصف کمالش
حالی شده این مطلع برجسته قلم را
هوش مصنوعی: آن خان آسمانی که در توصیف کمالاتش، این شعر زیبا به قلم آمده است.
نسبت چون بذاتت نبود فصل و کرم را
گیرند فراتر ز همه پایهٔ هم را
هوش مصنوعی: اگر نسبت و خصلت انسانی با ذات تو یکی نباشد، پس باید کرامت و بزرگی را در جایگاهی بالاتر از همه یکسانی‌ها و هم‌ارزها جستجو کرد.
آنی که سیاستگری شحنهٔ عدلت
از سین ستم اره کشد فرق ستم را
هوش مصنوعی: زمانی که حکومتی با تدبیر و عدالت به قضاوت و رتق و فتق امور بپردازد، می‌تواند با اقداماتی مؤثر، شکاف‌های ظلم و ستم را از بین ببرد و برچیده کند.
آنی تو که هرگز نخورد روی دل کس
در عهد تو از دست قضا سیلی غم را
هوش مصنوعی: تو آنجا هستی که هیچ‌گاه کسی در زمان تو دلش آسیب نخورده و درد غم به او ضربه نزده است.
آنی که به جرم دو زبانی ز سیاهی
انصاف تو پیوسته بگل رانده قلم را
هوش مصنوعی: زمانی که به خاطر دو روئی و نفاق، کلام تو به تیرگی و بی‌انصافی دچار شده و قلم را به واژه‌های زشت و ناخواسته وا می‌دارد.
امروز نباشد دگری جز تو مکرم
تکریم نشاید مگر ارباب کرم را
هوش مصنوعی: امروز هیچ‌کس جز تو شایسته احترام نیست و تنها باید به بزرگانی که خوش‌اخلاق و سخاوتمند هستند، احترام گذاشت.
هر خامه که قاموس سخای تو نویسد
در معنی لاثبت کند لفظ نعم را
هوش مصنوعی: هر قلمی که درباره بزرگواری و سخاوت تو بنویسد، در حقیقت واژه "نعم" را به خوبی توصیف خواهد کرد.
از عدل تو با یکدگر آمیزش اضداد
در هیچ تنی ره ندهد ضعف هرم را
هوش مصنوعی: از انصاف تو، ترکیب متضادها در هیچ وجودی به ضعف و تزلزل نخواهد انجامید.
امروز ز عدل تو زمانیست که عشاق
از چشم بتان چشم ندارند ستم را
هوش مصنوعی: امروز دوران جوری است که عاشقان از زیبایی معشوقان چشمی فراتر ندارند و تحمل ستم را ندارند.
در عهد تو عامست ز بس رسم فراغت
آرام رگ خواب بود نبض سقم را
هوش مصنوعی: در زمان تو، به دلیل بسیاری از عاداتی که داریم، آرامش عمومی حاکم است و حالتی شبیه به خواب عمیق بر ما مستولی شده است، طوری که نشانه‌های درد و رنج در ما کمتر به چشم می‌آید.
در دور تو کس نیست که سرمست غنا نیست
پیموده ز بس همت تو جام کرم را
هوش مصنوعی: در اطراف تو هیچ‌کسی نیست که تحت تاثیر توانگری تو قرار نگرفته باشد و همه به خاطر بزرگی و بخشش تو از نعمت‌ها بهره‌مند شده‌اند.
زآغاز جهان چشم فلک دیده در این عهد
از معدلتت آشتی گرگ و غنم را
هوش مصنوعی: از ابتدای جهان، چشمان آسمان در این زمان صلح و دوستی میان گرگ و میش را مشاهده کرده‌اند.
در دم شود از مرحمتت طالع مسعود
گر سایهٔ لطف تو فتد بخت دژم را
هوش مصنوعی: اگر بر سر کسی سایهٔ لطف تو بیفتد، بخت بدش نیز به حالت خوب و خوشایند تغییر می‌کند. در لحظه‌ای، با مهر و محبت تو، روزگار ناگوار او به روزگار نیکو بدل می‌شود.
مشهور جهانی تو به شمشیر و سخاوت
حاتم شده گر شهرهٔ آفاق کرم را
هوش مصنوعی: تو به خاطر شمشیر و بخشندگی‌ات همچون حاتم در جهان معروف شده‌ای، به‌طوری‌که در بین مردم به بزرگی و کرمت شناخته می‌شوی.
در معرکهٔ لاف ستانده است به نیرو
مردانگیت نطع هژبران اجم را
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، با قدرت و شجاعت خود، جوهرهٔ مردانگی‌ات را نشان داده‌ای و بر دشمنان غلبه کرده‌ای.
گیرد غضبت پیه دو چشم عدو آنگاه
سازد بهمان بهر شگون چرب علم را
هوش مصنوعی: زمانی که خشم تو مانند پیه در چشمان دشمنان نمایان شود، آن وقت علم چرب و نرم را به نفع خود برمی‌افرازید.
امروز درین کشور اگر هست رواجی
باشد ز دل و دست تو شمشیر و قلم را
هوش مصنوعی: امروز در این سرزمین اگر چیزی مورد توجه و رونق است، همه‌چیز مدیون احساسات و تلاش‌های توست، چه با استفاده از شمشیر و چه با نوشتن و هنر.
از خجلت شمشیر تو پیش از دو نفس صبح
هرگز ننموده است علم تیغ دو دم را
هوش مصنوعی: شمشیر تو به خاطر شرم و خجالت، حتی قبل از اینکه صبح دو نفس بکشد، هرگز علم تیغ دو دم را بالا نبرده است.
نرگس سر از آنرو به ته افکنده که پیوست
شرمندگی از خامهٔ تست اهل قلم را
هوش مصنوعی: نرگس به خاطر این که از شرمندگی خجالت زده است، سرش را پایین انداخته و نمی‌تواند به دیگران نگاه کند.
در عین بکا خشک کند آتش قهرت
در دیدهٔ بدخواه تو چون آینه نم را
هوش مصنوعی: آتش خشم تو مانند آتش، اشک‌های دشمنانت را در چشمشان خشک می‌کند، درست مثل اینکه بخار آب روی آینه بخار شده را از بین می‌برد.
سالم نگذارد شرر قهر تو چون شمع
از جسم بداندیش تو تا مغز قلم را
هوش مصنوعی: خشم و قهر تو مانند آتش شعله‌ور، به هیچ‌وجه به بدن افرادی که بداندیش هستند، آرامش نمی‌دهد و آنها را نمی‌گذارد که به عمق افکار و مطالب برسند.
‏ خواهم که خدا روی به دولت بگشاید
زین درگه امید عرب را و عجم را
هوش مصنوعی: می‌خواهم که خداوند بر ورودی سعادت در این مکان، به امیدواران عرب و عجم روی آورد و درهای خوشبختی را به رویشان باز کند.