شمارهٔ ۳ - در نعت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
کسی ندیده ندامت ز تارک دنیا
گزیدنی نبود پشت دست استغنا
چو دل شکفته شود لب به خنده می آید
نهان چو غنچه بود برگ عیش در دل ما
نسیم باغ ازان می برد زجا که مراست
به رنگ مرغ سحر بال و پر ز موج هوا
چه مایه فیض که عالم ز نور صبح اندوخت
مدار دست ز ارباب صدق و اهل صفا
به کام دل نرسی نگذری گر از سامان
ز ترک برگ تواند رسید نی به نوا
چو قطرهٔ عرق شرم بر رخ ناموس
خمیر گوهر او شد به آبروی حیا
ز جا نگاه سیه مست او نیارد خاست
کند گر از مژگان تکیه بر هزار عصا
ز صیدگاه تو جستن نمی توان که تراست
خدنگ غمزه کمان ابرو و بلا بالا
حذر ز صاف دلان زمانه کاین قومند
به رویت آینه و تیغ صیقلی ز قفا
مدار چشم گشایش ز یاری دونان
که عقده ای نتواند گشود ناخن پا
سزد اگر به زبانها فتد دل سیه اش
زبان هر که بود برخلاف دل گویا
امید بهره ای از زاده های طبعم نیست
که دیده بحر ز گوهر ستاند آب بها
خوش آن حریف که دایم به تیغ قطع نظر
بریده همت او از جهان و مافیها
نبرده صاعقهٔ عشق ره ببوم و بری
فتاده است همانا به وادی دل ما
گشاده نیست به روی دلت در فیضی
ز عشق پیرهن صبرت ار نگشته قبا
کدام شب که نکرده به چشم انجم اشک
گرفته کار غبار دلم ز بس بالا
دلم گهی که ز دردت بنالد و بطپد
چه چاکها که نیفتد به سینه ام چو درا
چنین که دیده به او دوختم جدا نشود
چو خال مردم چشمم از آن رخ زیبا
فروتنی است بر اهل دل سرافرازی
به خاک نقش قدم تا نشست خاست زجا
سخن سرانشود با زبان خاموشی
اگر نه خامه رقم را بسر فشارد پا
زمان عیش زبس تنگ شد درین روان
چو رنگ رو پرد از دست خلق رنگ حنا
ز فیض وسعت مشرب تفاوتی نبود
ز پرده های دلم تا به دامن صحرا
نیم چو آینه صورت پرست از آنکه مدام
مرا به حسن معانیست چشم دل بینا
ز فیض صافی طینت مرا ز سینه بود
چو شمع خلوت فانوس راز دل پیدا
ز عشق گرچه چو موج است حبیب صبرم چاک
به پاکدامنی من قسم خورد دریا
منم که بر سر اقبال خویشتن زده ام
گل اطاعت سلطان یثرب و بطحا
مطاع خلق، شفیع امم حبیب خدا
رسول خالق کونین خواجهٔ دو سرا
شهنشهی که کمر بسته در متابعتش
امام مفترض الطاعه شاه قلعه گشا
شهی که سایهٔ دست حمایتش به سرم
هزار بار نکوتر بود زبال هما
شهی که چوبکی در گهش چو تیر خدنگ
به قلب خصم زند خویش را تن تنها
وجود اوست نخستین گل حدیقهٔ صنع
سزاست بلبل آن گل جهان و مافیها
هزار شکر که باشد به خواب و بیداری
بدرگه تو مرا روی دل چو قبله نما
ز بیم نهی تو در بزم باده موج شراب
کند به چشم قدح کار ریزهٔ مینا
چنان زمحتسب نهی تو هراسانست
که تلخ می کند او روزگار بر صهبا
به زردروئی خصمت فزود دولت دهر
به فرض گشته رقم سرنوشتش ار به طلا
مرض گریزد از او همچو آدمی از مرگ
کسیکه کرده به خاک در تو استشفا
خوش آنکه راه بدارالامان حفظ تو برد
به هم نمی رسد آنجا مرض برای دوا
گره شده است مرا عرض مطلبی بر لب
تو با انامل فیض خود این گره بگشا
سگ وصی تو کلب علی عالی قدر
ز من جدا شده مانند عضو رفته ز جا
به حق شاه شهیدان حسین ابن علی
که اوست گشته ملقب به سیدالشهدا
دل مرا به وصالش ز قید غم برهان
که پشت طاقتم از بار فرقت است دوتا
دگر به پیش که نالم کرا وسیله کنم
که جز تو عرض مهمات را کند اصغا
ازین قصیده ام اظهار بندگی است مراد
وگرنه نعمت تو گفتن کرا بود یارا
چو حق نعمت سرائی زمن نمی آید
کنون بجاست اگر مختصر کنم به دعا
به شرط مهر تو بادا جزای خلق بهشت
به روزگار بود تا که رسم شرط و جزا
شمارهٔ ۲ - درمدح خاتم انبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم: آه تا کی طاقت آرد درد حرمان تراشمارهٔ ۴ - قصیده در نعت آنسرور صلی الله علیه و آله: تن داد هر آن کو زغمت سوز و الم را
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کسی ندیده ندامت ز تارک دنیا
گزیدنی نبود پشت دست استغنا
هوش مصنوعی: هیچ کس تا به حال از ترک دنیا پشیمان نشده است، زیرا هیچ کس به دلیل خودکفایی و بینیازی این کار را نکرده است.
چو دل شکفته شود لب به خنده می آید
نهان چو غنچه بود برگ عیش در دل ما
هوش مصنوعی: وقتی دل باز و سرشار از شادی میشود، لبخند به چهره میآید. این شادی در دل ما مانند برگهای سرسبز در دل غنچهای نهفته است.
نسیم باغ ازان می برد زجا که مراست
به رنگ مرغ سحر بال و پر ز موج هوا
هوش مصنوعی: نسیم باغ بوی خوشی را میآورد و مرا به یاد صبحگاه و آواز پرندهای میاندازد که با بال و پر خود در دل این هوا پرواز میکند.
چه مایه فیض که عالم ز نور صبح اندوخت
مدار دست ز ارباب صدق و اهل صفا
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که چه اندازه برکت و روشنی وجود دارد که عالم از نور صبح بهرهمند شده است. بنابراین، باید از کسانی که صادق و اهل صفا هستند، دوری نکرد و از آنها کمک گرفت.
به کام دل نرسی نگذری گر از سامان
ز ترک برگ تواند رسید نی به نوا
هوش مصنوعی: اگر به خواستههایت نرسی، از زحمت و تلاش دست نکش؛ حتی اگر از مسیر خود منحرف شوی، باز هم ممکن است به آرامش و رضایت برسی.
چو قطرهٔ عرق شرم بر رخ ناموس
خمیر گوهر او شد به آبروی حیا
هوش مصنوعی: وقتی که قطرهای از عرق شرم بر چهره ناموس و اصالت او مینشیند، به مانند نشانهای از آبرو و حیات او میباشد.
ز جا نگاه سیه مست او نیارد خاست
کند گر از مژگان تکیه بر هزار عصا
هوش مصنوعی: نگاه سیاه و مست او به قدری سنگین و جذاب است که هیچ چیز نمیتواند او را از جا بلند کند، حتی اگر هزار عصا از مژگانش بهعنوان تکیهگاه استفاده کند.
ز صیدگاه تو جستن نمی توان که تراست
خدنگ غمزه کمان ابرو و بلا بالا
هوش مصنوعی: از شکارگاه تو نمیتوان فرار کرد، زیرا تیرهای کمان ابرو و بلا به تو اشاره میکند و نمیتوان از تأثیر آنها رهایی یافت.
حذر ز صاف دلان زمانه کاین قومند
به رویت آینه و تیغ صیقلی ز قفا
هوش مصنوعی: از افرادی که دلهای صاف و بیآلایش دارند پرهیز کن، زیرا آنها همچون آینهای در برابر تو قرار میگیرند و مانند تیغی تیز از پشت به تو حمله میکنند.
مدار چشم گشایش ز یاری دونان
که عقده ای نتواند گشود ناخن پا
هوش مصنوعی: بهتر است به یاری افرادی که ارزشمند نیستند، چشم ندوخت، زیرا آنها نمیتوانند مشکلات و گرههای زندگی را حل کنند.
سزد اگر به زبانها فتد دل سیه اش
زبان هر که بود برخلاف دل گویا
هوش مصنوعی: اگر کسی دل سیاه و ناپاکی داشته باشد، سزاوار است که این دل در زبانها بدنام شود. هر کس که بر خلاف این دل راست بگوید، باید بدانیم که حقیقت را بیان کرده است.
امید بهره ای از زاده های طبعم نیست
که دیده بحر ز گوهر ستاند آب بها
هوش مصنوعی: من امیدی از دستاوردهای طبیعت خود ندارم؛ چرا که چشم دریا نمیتواند از آب، جواهر استخراج کند.
خوش آن حریف که دایم به تیغ قطع نظر
بریده همت او از جهان و مافیها
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که همیشه با تکیه بر ارادهای قوی، از دنیا و همهی آنچه در آن است، چشمپوشی کند.
نبرده صاعقهٔ عشق ره ببوم و بری
فتاده است همانا به وادی دل ما
هوش مصنوعی: عشق مانند صاعقهای است که به زمین نیفتاده، اما اثرش در دل ما احساس میشود.
گشاده نیست به روی دلت در فیضی
ز عشق پیرهن صبرت ار نگشته قبا
هوش مصنوعی: اگر دلت به روی خوشی از عشق باز نیست و در خوشیهای عشقی سیر نمیکند، به خاطر این است که صبر تو هنوز آزمایش نشده و به حد کافی قوی نشده است.
کدام شب که نکرده به چشم انجم اشک
گرفته کار غبار دلم ز بس بالا
هوش مصنوعی: در کدام شبی که ستارهها شاهد گریهام بودهاند، دل غبارآلود من به خاطر فراز و نشیبهای زندگی، به شدت ناراحت و اندوهگین شده است.
دلم گهی که ز دردت بنالد و بطپد
چه چاکها که نیفتد به سینه ام چو درا
هوش مصنوعی: دل من گاهی از درد تو ناله میکند و به شدت میتپد. چقدر زخم و چاک در دل من است که هیچکدام نمیتواند به سینهام آسیب برساند.
چنین که دیده به او دوختم جدا نشود
چو خال مردم چشمم از آن رخ زیبا
هوش مصنوعی: به گونهای به او خیره شدم که نمیتوانم از او جدا شوم، مانند خالی که در مردمک چشمم از آن چهره زیبا نقش بسته است.
فروتنی است بر اهل دل سرافرازی
به خاک نقش قدم تا نشست خاست زجا
هوش مصنوعی: تواضع و فروتنی برای اهل دل، مانند سرافرازی و عظمت است. آنها با احترام به قدمهای بزرگانی که نشستهاند از جا برمیخیزند.
سخن سرانشود با زبان خاموشی
اگر نه خامه رقم را بسر فشارد پا
هوش مصنوعی: اگر زبان خاموش باشد، سخنی برنمیآید. مگر اینکه قلم به کار بیفتد و ایدهها را به تصویر بکشد.
زمان عیش زبس تنگ شد درین روان
چو رنگ رو پرد از دست خلق رنگ حنا
هوش مصنوعی: زمان خوشی به قدری کوتاه و محدود شده که در این روح و جان، مانند اینکه رنگ صورت انسان از بین برود و به جای آن رنگ حنا بیفتد، حال و وضع زندگی دگرگون شده است.
ز فیض وسعت مشرب تفاوتی نبود
ز پرده های دلم تا به دامن صحرا
هوش مصنوعی: از برکت وسعتی که در دل دارم، تفاوتی میان احساسات و حسی که در دلم دارم تا زیباییهای دامن صحرا وجود ندارد.
نیم چو آینه صورت پرست از آنکه مدام
مرا به حسن معانیست چشم دل بینا
هوش مصنوعی: طبیعت من همچون آینهای است که زیباییها را بازتاب میدهد، زیرا همواره من را به زیباییهای معنوی جذب میکند و چشم دل من به آن زیباییها مینگرد.
ز فیض صافی طینت مرا ز سینه بود
چو شمع خلوت فانوس راز دل پیدا
هوش مصنوعی: از طینت خالص من، نور وجودم همچون شمعی در خلوت، رازهای دلم را نمایان میکند.
ز عشق گرچه چو موج است حبیب صبرم چاک
به پاکدامنی من قسم خورد دریا
هوش مصنوعی: عشق مانند موجی است و با وجود آن، محبوب من به صبرم وفادار است و به پاکدامنی من قسم خورده است.
منم که بر سر اقبال خویشتن زده ام
گل اطاعت سلطان یثرب و بطحا
هوش مصنوعی: من کسی هستم که با افتخار و فخر، خدمت خود را به فرمانروایی از یثرب و بطحا تقدیم کردهام.
مطاع خلق، شفیع امم حبیب خدا
رسول خالق کونین خواجهٔ دو سرا
هوش مصنوعی: مخلوقات، واسطهای برای شفاعت امتها از سوی محبوب خدا هستند، که رسول خداوند، خالق جهانها و بزرگمرد دو جهان است.
شهنشهی که کمر بسته در متابعتش
امام مفترض الطاعه شاه قلعه گشا
هوش مصنوعی: شاهی که خود را آماده فرمانبری گذاشته، همچون پیشوای واجب الطاعتی است که دروازهها را میگشاید.
شهی که سایهٔ دست حمایتش به سرم
هزار بار نکوتر بود زبال هما
هوش مصنوعی: شخصی که تحت حمایت و پشتیبانی او هستم، از هر چیزی دیگر برایم بهتر و بالاتر است.
شهی که چوبکی در گهش چو تیر خدنگ
به قلب خصم زند خویش را تن تنها
هوش مصنوعی: شاهی که با چوبی مانند تیر به قلب دشمنان خود میزند، خود را تنها و بییار مییابد.
وجود اوست نخستین گل حدیقهٔ صنع
سزاست بلبل آن گل جهان و مافیها
هوش مصنوعی: وجود او همانند اولین گل در باغ خلقت است و بلبل، نماد عشق و زیبایی، به آن گل و تمام چیزهای دنیا تعلق دارد.
هزار شکر که باشد به خواب و بیداری
بدرگه تو مرا روی دل چو قبله نما
هوش مصنوعی: هزار بار سپاس که در خواب و بیداری، در پیشگاه تو، چهرهات برای من مانند قبلهای است که به آن مینگرم.
ز بیم نهی تو در بزم باده موج شراب
کند به چشم قدح کار ریزهٔ مینا
هوش مصنوعی: از ترس اینکه تو در مجلس شراب حاضر نباشی، شراب مانند موجی در چشمهای جام میرقصد و کار ریزههای مینا را به نمایش میگذارد.
چنان زمحتسب نهی تو هراسانست
که تلخ می کند او روزگار بر صهبا
هوش مصنوعی: نگرانی تو از نظر ملامتگر آنچنان است که او باعث میشود دنیای تو تحت تأثیر تلخی قرار گیرد و شادیات را زایل کند.
به زردروئی خصمت فزود دولت دهر
به فرض گشته رقم سرنوشتش ار به طلا
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو چهرهای رنگپریده و زرد داشته باشد، زندگیاش خوشبختی و شانس را بیشتر از آنچه که به طلا باشد، به خود جلب کرده است.
مرض گریزد از او همچو آدمی از مرگ
کسیکه کرده به خاک در تو استشفا
هوش مصنوعی: بیماری از کسی فرار میکند مانند آدمی که از مرگ میگریزد، کسی که در دلش امید به بهبود دارد.
خوش آنکه راه بدارالامان حفظ تو برد
به هم نمی رسد آنجا مرض برای دوا
هوش مصنوعی: خوشا به حال آن کسی که در پناه امن تو قرار بگیرد، زیرا در آن مکان دیگر درد و بیماری وجود ندارد و نیازی به دارو نیست.
گره شده است مرا عرض مطلبی بر لب
تو با انامل فیض خود این گره بگشا
هوش مصنوعی: من با کلماتم در بیان موضوعی بر لبان تو محصور شدهام، با انگشتان فیض تو این گره را باز کن.
سگ وصی تو کلب علی عالی قدر
ز من جدا شده مانند عضو رفته ز جا
هوش مصنوعی: سگ وفادار تو، که همان کلب علی با ارزش است، از من جدا شده و مانند عضوی است که از جای خودش جدا شده باشد.
به حق شاه شهیدان حسین ابن علی
که اوست گشته ملقب به سیدالشهدا
هوش مصنوعی: به راستی که حسین ابن علی، که به عنوان شاه شهیدان شناخته میشود، مورد احترام و مقام ویژهای قرار دارد.
دل مرا به وصالش ز قید غم برهان
که پشت طاقتم از بار فرقت است دوتا
هوش مصنوعی: دل من را از غم رهایی بخش و به وصالش برسان، زیرا تحمل دوری او بر من بسیار سنگین شده و دیگر تاب این بار را ندارم.
دگر به پیش که نالم کرا وسیله کنم
که جز تو عرض مهمات را کند اصغا
هوش مصنوعی: تنها کسی که میتواند به درد دلم گوش دهد و به حرفهایم توجه کند، تو هستی؛ بنابراین نمیتوانم به هیچ کس دیگر شکایت کنم.
ازین قصیده ام اظهار بندگی است مراد
وگرنه نعمت تو گفتن کرا بود یارا
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به تواضع و ابراز بندگی خود اشاره میکند و میگوید که حتی اگر تلاش کند تا نعمتها و خوبیهای تو را بیان کند، باز هم نمیتواند به درستی این کار را انجام دهد. به عبارتی، بیان عظمت و نعمتهای تو فراتر از توان اوست.
چو حق نعمت سرائی زمن نمی آید
کنون بجاست اگر مختصر کنم به دعا
هوش مصنوعی: همچنان که لطف و نعمت الهی از من دور شده است، در حال حاضر بهترین کار این است که به طور مختصر دعا کنم.
به شرط مهر تو بادا جزای خلق بهشت
به روزگار بود تا که رسم شرط و جزا
هوش مصنوعی: به انتظار محبت تو، از مردم جزای بهشت در این دنیا وجود خواهد داشت، تا زمانی که قوانین محبت و پاداش برقرار باشد.