شمارهٔ ۳۱ - در نعت پیامبر (صلی الله علیه و اله و سلم)
تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان
حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان
تا توانی خامشی کن پیشه در بزم وجود
فی المثل باشی چو ماهی گر ز سر تا پا زبان
سخت می ترسم دو دل گویند یکرنگان مرا
کرده جا در سینه ام پیکان آن ابرو کمان
چون کنی تکلیف گلگشتم که نتوان ساختن
گوشه گیران را جدا از خانهٔ خود چون کمان
می شود در چشم گریانم خیالش شوختر
باشد آری عکس بی آرام در آب روان
با کمان آمیزش ناوک نباشد جز دمی
بیش ازین نبود دوامی صحبت پیر و جوان
از چه درگیرد زبانم هر نفس مانند شمع
نیست آه من اگر با آتش از یک دودمان
چوزهٔ عنقا بود از بیضهٔ مارش امید
چشم نیکی هر کرا باشد ز ابنای زمان
منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی مرا
ابروش زه کرده باز از چین پیشانی کمان
من که از زور کمانش سخت می پیچم به خویش
سیر دارد از من و آن دلربا تاب و توان
تا مگر روزی نشان سازد خدنگ آن نگاه
پرده های دیدهٔ بادام گردید استخوان
عکس اندازد ز بس دارد صفا رخسار یار
روی صرف هر که باشد جانب آن دلستان
دید باید ورنه هر کس را خدا داده است چشم
اعتباری نیست بی آئینه یا آئینه دان
ناتوانان ایمن اند از حادثات روزگار
مور را هرگز نباشد رهزنی در کاروان
تیر بی باکانه خود را بر صف دشمن زند
آری از امداد پیران کارها سازد جوان
مدت عمرش زمان خانه روشن کرده است
هر که باشد همچو شمع بزم از روشندلان
از حسد دایم دل خود می خورد مانند شمع
هر که شد ز اهل جهان در مجلس کس میهمان
داد ازین مردم که می گویند بر ما خنده زد
گر زنی گل از محبت بر سر اهل زمان
آنکه نبود هستیش جز یک پفه کاسه گری
می شمارد چون حباب امروز خود را از سران
شمع فانوسم ز بس در پرده می سوزد تنم
می کند پیراهنم دوری ز جسم ناتوان
من نه بیدردم که آب از دیده ریزم در غمش
پیه دل باشد چو شمع از چشم گریانم روان
قطرهٔ اشکی که من با سوز دل ریزم ز چشم
رخنه اندازد بسان شمعم اندر استخوان
غافلی از رتبهٔ آه سحر، با این کمند
می توان در یک نفس رفتن به بام آسمان
از دلائل راه حق چون رشته گوهر گم است
جادهٔ این ره نهان گردید در سنگ نشان
می توان با قامت خم یافت در ره در کوی عشق
هست این درگاه عالی گرچه جای راستان
بسته ام از بسکه دل با دوست همچون اشک شمع
بست در دامن چو شد خون دل از چشمم روان
بسکه کاهیدم نشانی از تن زارم نماند
جان شد از یاد تو سر تا پا تنم ای جان جان
می گدازد عاشق مسکین چه در هجران چه وصل
رشته، لاغرتر شود در عقد گوهر هر زمان
صورت حالم نگر کز غم ز بس کاهیده ام
خامهٔ مو می شود با هم چو پیوندم بنان
دوست دشمن می شود چون بخت برگردد ز کس
نیست گلچینی گل پرورده را جز باغبان
تا توانی دور دار از خود هوای نفس را
کام را هر کس تواند راند باشد کامران
تخم اشکی از ندامت گر بریزی بر زمین
برنداری حاصلی جز کام دل زین خاکدان
روشنایی جستن از شمع سحرگه ابلهی است
در دم پیری به جام می نیالائی دهان
نسبت چشم سخنگویت به آن رخسار سبز
بی سخن چون نسبت طوطی است با هندوستان
خصم چون در رزمگه بگریخت دنبالش مرو
با دم شمشیر نبود جوهر پشت کمان
عاقبت از خویش می باید کند پهلو تهی
هر که باشد در جهان چون ماه از تن پروران
خنده چون زور آورد ریزد سرشک از دیده ها
نیست فرقی پیش ما در ماتم و سور جهان
عمرها شد در هوای نشتر مژگان یار
جسته رگ بیرون چو طنبورم ز جسم ناتوان
پیر چون گردند اهل فضل نیکوتر شوند
نخل را هر برگ گلبرگی است در فصل خزان
هر که پا از حد خود بیرون نهد چون بوی گل
می شود در هر نفس رسوا بر اهل زمان
تشنهٔ کیفیتم سیری ندارم از شراب
گر شوم در بزم می چون جام سر تا پا دهان
داشت چشمش در نظر دل را که برباید ز ناز
برد آخر سرو قد او به شوخی از میان
هر که جویا چون تو باشد از غلامان علی
کی سر همت فرو آرد به پیش این و آن
گر تنش لاغر بود از فاقه مانند هلال
همتش هرگز نخواهد نان شب از آسمان
زین غزل گویی دل سوزان من آبی نخورد
تشنهٔ نعت رسولم ای امیرمؤمنان
ز آب کوثر رشحه ای در ساغر نطقم بریز
تا به نعت سید عالم شوم رطب اللسان
سرور دنیا و عقبی شافع روز جزا
قبلهٔ ارباب طاعت قدوهٔ روحانیان
افتخار دودهٔ آدم حبیب ذوالجلال
باعث ایجاد عالم رهنمای انس و جان
من که باشم تا توانم مدح سنج او شدن
خامه ام را مطلعی گردید جاری بر زبان
شمارهٔ ۳۰ - در منقبت حضرت امام حسین (ع): بود به نور ریاضت همیشه دل روشنشمارهٔ ۳۲ - تجدید مطلع: چون فتد سودای طوفش در سر روحانیان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا تواند شد نشان تیر آن ابرو کمان
حلقه های چشم آهو شد چو زهگیر استخوان
هوش مصنوعی: تا زمانی که بتواند نشان تیر آن ابرو باشد، حلقههای چشم آهو به مانند بندهای کمان میشود.
تا توانی خامشی کن پیشه در بزم وجود
فی المثل باشی چو ماهی گر ز سر تا پا زبان
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، ساکت بمان و در جمعهای زندگی مانند ماهی که در آب شناور است، آرامش داشته باش. حتی اگر تمام وجودت پر از حرف باشد.
سخت می ترسم دو دل گویند یکرنگان مرا
کرده جا در سینه ام پیکان آن ابرو کمان
هوش مصنوعی: من به شدت نگرانم که کسانی که دو دل هستند، بگویند که من به خاطر زیبایی و جذابیت ابرو و کمان تو، در قلبم به تیرگی و درد گرفتار شدم.
چون کنی تکلیف گلگشتم که نتوان ساختن
گوشه گیران را جدا از خانهٔ خود چون کمان
هوش مصنوعی: وقتی که تصمیم بگیری، دلت را مانند کمان میکنی و نمیتوانی جدا از خانهات، گوشهگیرها را بسازی.
می شود در چشم گریانم خیالش شوختر
باشد آری عکس بی آرام در آب روان
هوش مصنوعی: در چشمان گریان من، یاد و خاطرهاش ممکن است شادتر و بازیگوشتر به نظر برسد؛ بله، مثل تصویری که در آب روان نمودی بیقرار دارد.
با کمان آمیزش ناوک نباشد جز دمی
بیش ازین نبود دوامی صحبت پیر و جوان
هوش مصنوعی: معنی این بیت به طور ساده این است که: همصحبتی میان افراد در هر سن و سالی، مانند پرتاب تیر از کمان است و این ارتباط تنها لحظهای کوتاه و زودگذر است و بیشتر از آن دوام نخواهد داشت.
از چه درگیرد زبانم هر نفس مانند شمع
نیست آه من اگر با آتش از یک دودمان
هوش مصنوعی: دلیل اینکه زبانم در هر نفس به مشکل برمیخورد این است که مانند شمع نیست. اگر صدای من با آتش در یک خانواده باشد، آه و نالهام نیز از آن ناشی میشود.
چوزهٔ عنقا بود از بیضهٔ مارش امید
چشم نیکی هر کرا باشد ز ابنای زمان
هوش مصنوعی: امید به داشتن آیندهای خوب، به مانند زادهای از تخم مار است که در دسترسی به آن سختیهای زیادی وجود دارد. افرادی که در دوران خود با مشکلات و چالشها مواجه هستند، باید به امید و آرزوهای خود ادامه دهند.
منصب در خاک و خون غلطیدن ارزانی مرا
ابروش زه کرده باز از چین پیشانی کمان
هوش مصنوعی: من بر این باور هستم که افتادن در گرد و خاک و خون برای من کمارزش است، چرا که زیبایی ابروهایت مرا فریب داده و از خط پیشانیات که به شکل کمانی است، مجذوب شدم.
من که از زور کمانش سخت می پیچم به خویش
سیر دارد از من و آن دلربا تاب و توان
هوش مصنوعی: من که از آسیب تیری که به من زده شده به شدت رنج میبرم، اما او که دلرباست، هیچ تردید یا ضعفی ندارد و همچنان به مسیر خود ادامه میدهد.
تا مگر روزی نشان سازد خدنگ آن نگاه
پرده های دیدهٔ بادام گردید استخوان
هوش مصنوعی: تا روزی چشمی که مانند خداوند خنجر تند است، حقیقت پنهان را نمایان کند، و آنچه در دل نهان است به نمایش بگذارد.
عکس اندازد ز بس دارد صفا رخسار یار
روی صرف هر که باشد جانب آن دلستان
هوش مصنوعی: عکس کسی که چهرهاش زیباست و سرشار از صفاست، بر دلها تاثیر میگذارد. هر کس که به آن محبوب نظر داشته باشد، تحت تأثیر زیبایی او قرار میگیرد.
دید باید ورنه هر کس را خدا داده است چشم
اعتباری نیست بی آئینه یا آئینه دان
هوش مصنوعی: انسانها باید با بینش و بصیرت نگاه کنند، زیرا صرف داشتن چشم تنها کافی نیست. باید توانایی درک و فهم عمیقتری داشته باشند، مانند آن که به آینهای نیاز دارند تا عمیقتر ببینند.
ناتوانان ایمن اند از حادثات روزگار
مور را هرگز نباشد رهزنی در کاروان
هوش مصنوعی: افراد ضعیف از مشکلات و حوادث زندگی در امان هستند، چرا که مورچگان هرگز در کاروانها به سرقت و دزدی نمیپردازند.
تیر بی باکانه خود را بر صف دشمن زند
آری از امداد پیران کارها سازد جوان
هوش مصنوعی: جوان باید با شجاعت و بیپروا در برابر دشمن حمله کند، زیرا کمک و راهنماییهای افراد باتجربه میتواند به او در انجام کارها کمک کند.
مدت عمرش زمان خانه روشن کرده است
هر که باشد همچو شمع بزم از روشندلان
هوش مصنوعی: عمر او به اندازه زمانی که این خانه را روشن کرده، بوده است. هر کس که باشد، مانند شمعی در مهمانی، برای اهل روشنایی است.
از حسد دایم دل خود می خورد مانند شمع
هر که شد ز اهل جهان در مجلس کس میهمان
هوش مصنوعی: دلش همیشه از حسد میسوزد مانند شعلهی شمع. هر کسی که در این دنیا به جمع میآید، همانند مهمان در مجلس است.
داد ازین مردم که می گویند بر ما خنده زد
گر زنی گل از محبت بر سر اهل زمان
هوش مصنوعی: این مردم را ببین که چقدر بیخود هستند؛ آنها میگویند که اگر کسی از روی محبت، گلی به سر ما بزند، به او میخندند.
آنکه نبود هستیش جز یک پفه کاسه گری
می شمارد چون حباب امروز خود را از سران
هوش مصنوعی: کسی که وجودش تنها به یک پف و باد شبیه است، خود را مانند حبابی میبیند که امروز به وجود آمده و به زودی خواهد رفت.
شمع فانوسم ز بس در پرده می سوزد تنم
می کند پیراهنم دوری ز جسم ناتوان
هوش مصنوعی: چراغ روشنی که در دلم دارم، به خاطر اینکه خیلی در خفا و پنهانی میسوزد، تنم را به شدت رنج میدهد و پیراهنم را میسوزاند. این دوری و جدایی از جسم ضعیف من خیلی آزاردهنده است.
من نه بیدردم که آب از دیده ریزم در غمش
پیه دل باشد چو شمع از چشم گریانم روان
هوش مصنوعی: من دردی ندارم که بخواهم از غم او اشک بریزم، زیرا دلام شبیه شمعی است که از چشمهایم اشک میریزد.
قطرهٔ اشکی که من با سوز دل ریزم ز چشم
رخنه اندازد بسان شمعم اندر استخوان
هوش مصنوعی: اشک من که با درد و سوز دل ریخته میشود، مانند شمعی است که درون استخوانهایم ذوب میشود و تأثیر عمیقی بر جا میگذارد.
غافلی از رتبهٔ آه سحر، با این کمند
می توان در یک نفس رفتن به بام آسمان
هوش مصنوعی: اگر از عواقب و زیباییهای بیداری صبح غافل باشی، با این توانایی میتوانی در یک لحظه به اوج آسمان برسید.
از دلائل راه حق چون رشته گوهر گم است
جادهٔ این ره نهان گردید در سنگ نشان
هوش مصنوعی: به دلیل وجود نشانههای مشکل و گمراهکننده در مسیر حقیقت، راه صحیح و روشن در میان سنگها و موانع پنهان شده است.
می توان با قامت خم یافت در ره در کوی عشق
هست این درگاه عالی گرچه جای راستان
هوش مصنوعی: میتوان با قامت خمیده در مسیر عشق به این درگاه عالی دست یافت، هرچند که این مکان مخصوص راستقامتان است.
بسته ام از بسکه دل با دوست همچون اشک شمع
بست در دامن چو شد خون دل از چشمم روان
هوش مصنوعی: از بس که دل به دوست دادهام، مثل اشکهایی که از شمع میریزد، در آغوشم جمع شدهاند. وقتی که دل من از اندوه و غم پر شده، اشکهایم به راحتی از چشمانم سرازیر میشوند.
بسکه کاهیدم نشانی از تن زارم نماند
جان شد از یاد تو سر تا پا تنم ای جان جان
هوش مصنوعی: به خاطر شدتی که در عشق تو تجربه کردهام، دیگر نشانی از جسم رنجورم باقی نمانده است. جانم به یاد تو از سر تا پایم فرا گرفته است.
می گدازد عاشق مسکین چه در هجران چه وصل
رشته، لاغرتر شود در عقد گوهر هر زمان
هوش مصنوعی: عاشق بیچاره در دوری و نزدیکی همیشه در حال رنج و عذاب است و هر بار که به محبوبش نزدیک میشود، بیشتر از قبل در درد و ضعف فرو میرود.
صورت حالم نگر کز غم ز بس کاهیده ام
خامهٔ مو می شود با هم چو پیوندم بنان
هوش مصنوعی: نگاه کن به حال من که از شدت غم، موهایم به قدری ریز و کم شده که مانند مشتی کاه به نظر میرسد، و انگار که در این حال، دستانم نیز به این وضعیت دچار شدهاند.
دوست دشمن می شود چون بخت برگردد ز کس
نیست گلچینی گل پرورده را جز باغبان
هوش مصنوعی: وقتی بخت به روی کسی برگردد، حتی دوستان هم ممکن است به دشمن تبدیل شوند. از نظر کسی که هنرمندانه گلها را پرورش میدهد، جز خود باغبان هیچکس نمیتواند زیباییهای پرورشیافته را انتخاب کند.
تا توانی دور دار از خود هوای نفس را
کام را هر کس تواند راند باشد کامران
هوش مصنوعی: تا جایی که میتوانی، از خواستههای نفسانی دوری کن. هر کسی که بتواند این خواستهها را کنار بگذارد، در نهایت موفق و رستگار خواهد بود.
تخم اشکی از ندامت گر بریزی بر زمین
برنداری حاصلی جز کام دل زین خاکدان
هوش مصنوعی: اگر دانهای از اشک ندامت را بر زمین بریزی، چیزی جز رضایت دل از این خاک به دست نخواهی آورد.
روشنایی جستن از شمع سحرگه ابلهی است
در دم پیری به جام می نیالائی دهان
هوش مصنوعی: دنبال روشنایی گرفتن از شمع در صبح زود، نادانی است که در آخر عمر به نوشیدنی روی میآورد.
نسبت چشم سخنگویت به آن رخسار سبز
بی سخن چون نسبت طوطی است با هندوستان
هوش مصنوعی: چشمهای تو که کلام میگویند، در مقایسه با چهرهی بیکلام و زیبا همچون نسبت صدای طوطی به سرزمین هندوستان است.
خصم چون در رزمگه بگریخت دنبالش مرو
با دم شمشیر نبود جوهر پشت کمان
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن در میدان جنگ فرار کرده، نباید دنبالش بروی؛ چرا که با دم شمشیر به او نخواهی رسید و نیروی کمان نیز به تنهایی کارایی ندارد.
عاقبت از خویش می باید کند پهلو تهی
هر که باشد در جهان چون ماه از تن پروران
هوش مصنوعی: هر کسی که در جهان مانند ماه از تن خود مراقبت میکند، در نهایت باید از خود فاصله گیرد و از آن جدا شود.
خنده چون زور آورد ریزد سرشک از دیده ها
نیست فرقی پیش ما در ماتم و سور جهان
هوش مصنوعی: وقتی که خنده میآید و زور میآورد، اشک از چشمها میریزد. در این میان، فرقی برای ما نیست که در غم باشیم یا در شادی؛ در هر دو حالت، دنیا همانطور باقی میماند.
عمرها شد در هوای نشتر مژگان یار
جسته رگ بیرون چو طنبورم ز جسم ناتوان
هوش مصنوعی: سالها در آرزوی زیبایی و دلفریبی چشمان یار گذشت و حالا مانند طنبوری هستم که از جسم ضعیف و ناتوانم بیرون آمدهام.
پیر چون گردند اهل فضل نیکوتر شوند
نخل را هر برگ گلبرگی است در فصل خزان
هوش مصنوعی: هرچه زمان میگذرد، افراد با دانش و تجربۀ بیشتر، به حکمت و فضیلت میرسند. مانند نخل که در فصل خزان، هر یک از برگهایش به مانند گل زیبایی دارد.
هر که پا از حد خود بیرون نهد چون بوی گل
می شود در هر نفس رسوا بر اهل زمان
هوش مصنوعی: هر کسی که از مرزهای خود فراتر برود، مانند بوی گلی خواهد شد که در هر نفس او را برای مردم زمانه رسوا میکند.
تشنهٔ کیفیتم سیری ندارم از شراب
گر شوم در بزم می چون جام سر تا پا دهان
هوش مصنوعی: من همواره احساس تشنگی میکنم و هرگز از کیفیت خوب شراب سیر نمیشوم. اگر در جشن و میخانه حاضر شوم، همه وجودم به دنبال نوشیدن و لذت بردن از شراب است.
داشت چشمش در نظر دل را که برباید ز ناز
برد آخر سرو قد او به شوخی از میان
هوش مصنوعی: چشمان او آنقدر زیبا و جذاب بود که دل را میبرد. قد بلند و خوشفرمش با ناز و شوخی، به راحتی از میان جمعیت توجه همه را جلب میکرد.
هر که جویا چون تو باشد از غلامان علی
کی سر همت فرو آرد به پیش این و آن
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند تو در جستجوی حقایق و معارف باشد، هیچگاه از تلاش و کوشش برای پیشرفت و احترام به دیگران کم نخواهد گذاشت.
گر تنش لاغر بود از فاقه مانند هلال
همتش هرگز نخواهد نان شب از آسمان
هوش مصنوعی: اگر بدنش لاغر باشد و مانند هلال نحیف باشد، هرگز نمیتواند برای شب خود به انتظار نان از آسمان باشد.
زین غزل گویی دل سوزان من آبی نخورد
تشنهٔ نعت رسولم ای امیرمؤمنان
هوش مصنوعی: دل پرآشوب و سوزان من به قدری تشنه و بیتاب است که حتی آب نیز نچشیده است، چرا که به یاد و مدح پیامبر، ای امیر مؤمنان، به سر میبرد.
ز آب کوثر رشحه ای در ساغر نطقم بریز
تا به نعت سید عالم شوم رطب اللسان
هوش مصنوعی: از آب کوثر که در بهشت جاری است، کمی به ساغر سخن من بریز تا بتوانم به مدح و وصف سید جهانیان به زبانی گویا بپردازم.
سرور دنیا و عقبی شافع روز جزا
قبلهٔ ارباب طاعت قدوهٔ روحانیان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیت بزرگی میپردازد که محبوب و مورد احترام در دنیا و آخرت است. او شفاعتکننده در روز قیامت است و در حقیقت، مقصد و محور کسانی است که به عبادت و طاعت مشغولاند و به عنوان الگوی معنوی برای روحانیون به شمار میآید.
افتخار دودهٔ آدم حبیب ذوالجلال
باعث ایجاد عالم رهنمای انس و جان
هوش مصنوعی: افتخار نسل آدم، دوست محبوب خداوند، باعث شکلگیری جهان و راهنمایی انسانها و روحها شده است.
من که باشم تا توانم مدح سنج او شدن
خامه ام را مطلعی گردید جاری بر زبان
هوش مصنوعی: من کیستم که بخواهم مدح کسی را بگویم، قلم من تحت تأثیر او قرار گرفته و این ستایش به راحتی بر زبانم جاری میشود.

جویای تبریزی