گنجور

شمارهٔ ۳۰ - در منقبت حضرت امام حسین (ع)‏

بود به نور ریاضت همیشه دل روشن
که از گداز تن است این چراغ را روغن
چنان زآتش عشقش گداختم که چو شمع
نماند غیر رگ و استخوان مرا ز بدن
توان شنید ز آهم شمیم رخسارت
چو آن نسیم که آرد به دشت رو ز چمن
چنان به فکر تو خو کرده ام که گاه سری
چو بوی غنچه برآرم ز چاک پیراهن
شکستگی به من از بخت تیره می زیبد
چنانکه در خم زلف تو خوش نماست شکن
به اضطراب من امشب اگر نظر فکند
چو زخم تازه چکد خون ز دیدهٔ روزن
یکی است مایهٔ شادی و غم که در فانوس
به شمع مرده کفن نیست غیر پیراهن
به جیب پاره ام از دست هجر چاکی نیست
که همچو گل نکشیده سری سوی دامن
دل آنچه بر سرم آورد امشب از غم هجر
کسی ندیده و نشنیده است از دشمن
ز بی قراریم امشب گریست خون گردون
ترا نکرد اثر در دل آه نالهٔ من
نتیجه ای زجهان نیست غیر باد به دست
حباب وار به هیچ است چرخ آبستن
ز سر غرور بیفکن که شمع را آخر
سرش به باد فنا رفت از رگ گردن
دلش به موعظهٔ تلخ کی شود رامت
چگونه نرم به هاون کند کسی آهن
فرا گرفت ز خوی تو سرکشی آتش
ز چشم شوخ تو آموخت رم، غزال ختن
چو گل بدید لبت را گه قدح نوشی
درید جامه به تن در هوای غنچه شدن
دلی که کشتهٔ عشق است زندهٔ ابد است
که شمع غنچهٔ چو گل شد فزون بود روشن
به خون طپیدهٔ عشق توام ز صبح ازل
که چاک پیرهنم چون گل است جزو بدن
برای لقمهٔ نان آبرو نمی ریزم
چو شمع گر شودم استخوان غذای بدن
محبت تو مرا در دل ستمدیده
چو نشئه در می و بو در گل است و جان در تن
مسوز از آتش رخسار بلبل و گل را
نکوست از تو رعایت بساکنان چمن
سخن بجو شدم از لب چو گوهر غلطان
سخن شناس چو آئینه ایست بس زمن
قرار بر کف آئینه چون نگیرد در
ازان بغلطد شعرم به طبع اهل سخن
ز دم اهل تکبر دمی نیاسایم
مرا که هست زبان نشتر رگ گردن
چه حیله ها که ندیدم ز چرخ بوقلمون
چه کینه ها که نورزید آسمان با من
پناه می برم اکنون ز جور او به شهی
که حل مشکلم آنجا شود به وجه حسن
حسین ابن علی خسرو زمین و زمن
فدای مرقد پاکش من و هزار چو من
جبین ماه نو از سجدهٔ درش پر نور
ز خاک درگه او دیدهٔ ملک روشن
دم از ثنای تو می زد زبان اخلاصم
ز ساعتی که لبم بود آشنای لبن
بود فضای وسیع جهان چنان معمور
ز فیض جود سخای تو یا امام زمن
که شخص حرص نهان در وفور نعمتهاست
چو مور خسته که ماند نهان ته خرمن
بود همیشه به راه خدنگ دل دوزت
تمام چشم تن دشمن تو چون جوشن
بود به پیکر خصم تو جانشین گل
ز ضرب گرز گران سنگ مهرهٔ گردن
کمند را چو تو کار سنان بفرمائی
به فرض باشد اگر دشمن تو روئین تن
به زور معجز سرپنجهٔ عدو بندت
گذر کند ز تنش همچو رشته از سوزن
نهد زمانه به کف گوهر مراد مرا
چو بر عدوش شرر ریز گردد ابر کفن
سنان او چو بود حامل سر اعدا
بلندتر بود از چرخ یکسر و گردن
اگر به چشم غضب سوی آسمان نگری
زبیم بسکه بلرزد به خویش چرخ کهن
به روی خاک بیفتد ستاره از گردون
چنانکه آرد بریزد برون ز پرویزن
زبان وحی بیانی کجاست تا که کنم
ثنا و مدح حسین علی به وجه حسن
مجال من نبود مدح چون تویی که بود
زبان ناطقه اینجا کلیم را الکن
ثنای همچو تویی نیست حد ناطقه ام
کنم به ذکر دعا بعد ازین تمام سخن
به گرد مرکز خاکست تا فلک دوار
زمهر آینهٔ ماه تا بود روشن
حسود جاه ترا در عزای مرده دلی
زنیل بخن نگون باد رنگ پیراهن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود به نور ریاضت همیشه دل روشن
که از گداز تن است این چراغ را روغن
هوش مصنوعی: دل همیشه باید روشن باشد به نور تلاش و ریاضت، زیرا این چراغ که جان ما را روشن می‌کند، از مواد و سختی‌های زندگی به دست می‌آید.
چنان زآتش عشقش گداختم که چو شمع
نماند غیر رگ و استخوان مرا ز بدن
هوش مصنوعی: به خاطر عشق او، به شدت محو و ذوب شده‌ام، طوری که فقط نیازی به رگ و استخوان مانده‌ام و دیگر هیچ چیز از من باقی نمانده است.
توان شنید ز آهم شمیم رخسارت
چو آن نسیم که آرد به دشت رو ز چمن
هوش مصنوعی: آهی که از دل من برمی‌خیزد، بوی زیبا و دل‌انگیز چهره‌ات را به مشام می‌رساند مانند نسیمی که عطر گلزار را به دشت می‌آورد.
چنان به فکر تو خو کرده ام که گاه سری
چو بوی غنچه برآرم ز چاک پیراهن
هوش مصنوعی: آنقدر به فکر تو عادت کرده‌ام که گاهی سرم را مثل بوی گل غنچه از چاک پیراهن بالا می‌آورم.
شکستگی به من از بخت تیره می زیبد
چنانکه در خم زلف تو خوش نماست شکن
هوش مصنوعی: بیچارگی و ناملایمات من به خاطر بدشانسی‌ام به من می‌آید، همچنان که خم و انحناهای موهای تو به زیبایی خود را نشان می‌دهد.
به اضطراب من امشب اگر نظر فکند
چو زخم تازه چکد خون ز دیدهٔ روزن
هوش مصنوعی: امشب اگر کسی به نگرانی من نگاه کند، انگار که زخم جدیدی باز شده و خون از چشمانم می‌ریزد.
یکی است مایهٔ شادی و غم که در فانوس
به شمع مرده کفن نیست غیر پیراهن
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که یک عامل مشترک وجود دارد که می‌تواند هم شادی و هم غم را به همراه داشته باشد. مانند اینکه در فانوس، اگر شمعی خاموش شود، فقط پیراهن (پوشش) آن باقی می‌ماند و هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود. این به معنای آن است که گاهی اوقات اشیاء یا شرایط می‌توانند دو حالت متضاد را به ما نشان دهند.
به جیب پاره ام از دست هجر چاکی نیست
که همچو گل نکشیده سری سوی دامن
هوش مصنوعی: از جدایی و دلتنگی، در جیب پاره‌ام چیزی پیدا نیست؛ مانند گلی که هنوز جوانه نزده، سرش را به دامن کسی نمی‌ساید.
دل آنچه بر سرم آورد امشب از غم هجر
کسی ندیده و نشنیده است از دشمن
هوش مصنوعی: دل من امشب درد و غم جدایی کسی را تحمل می‌کند که هیچ کس حتی دشمنانم هم تجربه نکرده‌اند.
ز بی قراریم امشب گریست خون گردون
ترا نکرد اثر در دل آه نالهٔ من
هوش مصنوعی: امشب به خاطر بی‌قراری‌ام اشک ریختم، اما حال و هوای آسمان به ناله و اندوه من توجهی نکرد.
نتیجه ای زجهان نیست غیر باد به دست
حباب وار به هیچ است چرخ آبستن
هوش مصنوعی: هیچ نتیجه‌ای از جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، جز زودگذر بودن و بی‌نتیجه بودن نیست. مانند حبابی که بر روی آب شکل می‌گیرد و به سرعت ناپدید می‌شود، زندگی ما نیز در گذر و تغییر است و هیچ چیز در این دنیا دائمی نیست.
ز سر غرور بیفکن که شمع را آخر
سرش به باد فنا رفت از رگ گردن
هوش مصنوعی: غرور را کنار بگذار، چون شمع که در پایان عمر خود به باد می‌رود و به فنا می‌رسد، به حیات تو نیز نزدیک است.
دلش به موعظهٔ تلخ کی شود رامت
چگونه نرم به هاون کند کسی آهن
هوش مصنوعی: آدمی که دلش از نصیحت‌های تلخ نرم نمی‌شود، چگونه می‌تواند با آهن که سخت است، کاری کند؟
فرا گرفت ز خوی تو سرکشی آتش
ز چشم شوخ تو آموخت رم، غزال ختن
هوش مصنوعی: آتش چشم‌های جذاب تو باعث شد که غزال ختن، رم و فرار را بیاموزد و از سرکشی وجود تو متاثر شود.
چو گل بدید لبت را گه قدح نوشی
درید جامه به تن در هوای غنچه شدن
هوش مصنوعی: وقتی گل لب‌های تو را دید، شیشه نوشیدنی را شکست و لباس را به تن کرد تا در هوای شکوفا شدن قرار بگیرد.
دلی که کشتهٔ عشق است زندهٔ ابد است
که شمع غنچهٔ چو گل شد فزون بود روشن
هوش مصنوعی: قلبی که به خاطر عشق مرده است، همیشه زنده خواهد ماند. زیرا مانند شمعی که در گلوله‌ای از محبت و زیبایی ذوب شده، درخشان‌تر و روشن‌تر می‌شود.
به خون طپیدهٔ عشق توام ز صبح ازل
که چاک پیرهنم چون گل است جزو بدن
هوش مصنوعی: عشق تو باعث شده که من از آغاز خلقت، مانند گلی که در بدنم چاک خورده، خونریزی کنم.
برای لقمهٔ نان آبرو نمی ریزم
چو شمع گر شودم استخوان غذای بدن
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نان، آبرو و حیثیت خود را به خطر نمی‌اندازم، چرا که اگر لازم باشد مانند شمع بسوزم، تنها استخوان من باقی می‌ماند و آن هم نمی‌تواند غذای بدنم را تأمین کند.
محبت تو مرا در دل ستمدیده
چو نشئه در می و بو در گل است و جان در تن
هوش مصنوعی: عشق تو در دل من مانند حالت نشئه‌وار در می‌گساری و بویی خوش در گل و زندگی در بدن است.
مسوز از آتش رخسار بلبل و گل را
نکوست از تو رعایت بساکنان چمن
هوش مصنوعی: از داغ و درد دل بلبل و گل نزن آتش، زیرا که تو باید به حال ساکنان چمن توجه کنی.
سخن بجو شدم از لب چو گوهر غلطان
سخن شناس چو آئینه ایست بس زمن
هوش مصنوعی: من به صحبت کردن مشغول شدم، مانند دانه‌ای از گوهر که در حال چرخش است. کسی که به سخن آگاه است، مانند آینه‌ای است که تنها انعکاس من را نشان می‌دهد.
قرار بر کف آئینه چون نگیرد در
ازان بغلطد شعرم به طبع اهل سخن
هوش مصنوعی: اگر دیوار آیینه نمی‌تواند ثابت بایستد، شعر من هم به سلیقه اهل ادب و شعر می‌لغزد و ناپایدار خواهد بود.
ز دم اهل تکبر دمی نیاسایم
مرا که هست زبان نشتر رگ گردن
هوش مصنوعی: من هرگز از افرادی که به خودشان می‌بالند و متکبرند، فاصله نمی‌گیرم. چرا که من قدرت بیان و انتقاد دارم و می‌توانم همچون یک تیغه‌ی تیز، در برابر مشکلات بایستم.
چه حیله ها که ندیدم ز چرخ بوقلمون
چه کینه ها که نورزید آسمان با من
هوش مصنوعی: در زندگی چه حقه‌ها و نیرنگ‌هایی را تجربه کرده‌ام و چه دشمنی‌هایی که آسمان با من نکرده است.
پناه می برم اکنون ز جور او به شهی
که حل مشکلم آنجا شود به وجه حسن
هوش مصنوعی: در حال حاضر از ظلم او به پناهگاهی می‌روم که در آنجا شاهی وجود دارد که می‌تواند مشکل من را با زیبایی حل کند.
حسین ابن علی خسرو زمین و زمن
فدای مرقد پاکش من و هزار چو من
هوش مصنوعی: حسین ابن علی، بزرگترین شخصیت تاریخ بشریت است و برای در کنار او و احترامی که به مکان مقدسش داریم، جان و زندگی‌ام را فدای او و مانند من‌های دیگر می‌کنم.
جبین ماه نو از سجدهٔ درش پر نور
ز خاک درگه او دیدهٔ ملک روشن
هوش مصنوعی: چهره‌ی ماه نو از سجده‌ی درگاه او پرنور است و خاک آنجا باعث شده که چشم فرشتگان روشن شود.
دم از ثنای تو می زد زبان اخلاصم
ز ساعتی که لبم بود آشنای لبن
هوش مصنوعی: از زمانی که لبانم با لبان تو آشنا شدند، زبانم به ستایش و تمجید تو مشغول بود و از اخلاصم دم می‌زدم.
بود فضای وسیع جهان چنان معمور
ز فیض جود سخای تو یا امام زمن
هوش مصنوعی: جهان به قدری گسترده و پُر رونق است که به لطف بخشش و سخاوت تو، ای امام زمان، در حال شکوفایی و زندگی است.
که شخص حرص نهان در وفور نعمتهاست
چو مور خسته که ماند نهان ته خرمن
هوش مصنوعی: شخصی که در وفور نعمت‌ها به شدت طمع می‌ورزد، مانند موری است که در زیر توده‌ای از انبار غلات خسته و پنهان مانده است.
بود همیشه به راه خدنگ دل دوزت
تمام چشم تن دشمن تو چون جوشن
هوش مصنوعی: دل همیشه آماده است تا تیر دل‌دوزی تو را تحمل کند و تمام نگاه‌های بدنی که به تو می‌آید، مانند زره‌ای در مقابل تو قرار می‌گیرد.
بود به پیکر خصم تو جانشین گل
ز ضرب گرز گران سنگ مهرهٔ گردن
هوش مصنوعی: در بدن دشمن تو، جانشین نازک‌دلی و زیبایی که متعلق به گل است، به خاطر ضربه‌های سنگین برگردن او ایجاد شده است.
کمند را چو تو کار سنان بفرمائی
به فرض باشد اگر دشمن تو روئین تن
هوش مصنوعی: اگر تو به دوش کمان خود فرمان دهی، ممکن است که حتی اگر دشمن تو آهنین پوست باشد، او نیز به زخم‌های تو آسیب ببیند.
به زور معجز سرپنجهٔ عدو بندت
گذر کند ز تنش همچو رشته از سوزن
هوش مصنوعی: اگر دشمن بخواهد، به راحتی و با نیرنگ می‌تواند تو را از هندسه‌ات به بیرون بیاورد، مانند اینکه یک رشته از سوزن عبور کند.
نهد زمانه به کف گوهر مراد مرا
چو بر عدوش شرر ریز گردد ابر کفن
هوش مصنوعی: زمانه، خواسته‌ها و آرزوهای من را به دستم می‌دهد، همان‌گونه که وقتی ابر باران می‌بارد، جواهرات درخشان بر وجودم پخش می‌شوند.
سنان او چو بود حامل سر اعدا
بلندتر بود از چرخ یکسر و گردن
هوش مصنوعی: سنان او مانند چوبی است که سر دشمنان را حمل می‌کند و به اندازه‌ای بلند است که از تمام آسمان و گردن‌های آن بالاتر می‌باشد.
اگر به چشم غضب سوی آسمان نگری
زبیم بسکه بلرزد به خویش چرخ کهن
هوش مصنوعی: اگر با خشم به آسمان نگاه کنی، به قدری زمین و آسمان می‌لرزد که گویی خود چرخ کهن به ترس افتاده است.
به روی خاک بیفتد ستاره از گردون
چنانکه آرد بریزد برون ز پرویزن
هوش مصنوعی: اگر ستاره‌ای از آسمان بر روی زمین بیفتد، مانند آنکه پر از زر و جواهر از درون یک کیسه بیرون بریزد.
زبان وحی بیانی کجاست تا که کنم
ثنا و مدح حسین علی به وجه حسن
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم زبان وحی را پیدا کنم تا بتوانم از حسین علی به نیکی یاد کنم و او را ستایش کنم؟
مجال من نبود مدح چون تویی که بود
زبان ناطقه اینجا کلیم را الکن
هوش مصنوعی: من فرصتی نداشتم تا تو را ستایش کنم، چون تو آن‌قدر با کلام و eloquence هستی که اینجا، کلیم (موسی) هم از گفتن باز می‌ماند.
ثنای همچو تویی نیست حد ناطقه ام
کنم به ذکر دعا بعد ازین تمام سخن
هوش مصنوعی: هیچ مدح و ستایشی به زیبایی تو نمی‌رسد؛ می‌خواهم پس از این، دعایم را به یاد تو صرف کنم و تمام کلامم را به ذکر تو اختصاص دهم.
به گرد مرکز خاکست تا فلک دوار
زمهر آینهٔ ماه تا بود روشن
هوش مصنوعی: به دور مرکز خاک، تا زمانی که آسمان در گردش است، مانند آینه‌ای که ماه را روشن می‌کند، به نور و روشنی ادامه بده.
حسود جاه ترا در عزای مرده دلی
زنیل بخن نگون باد رنگ پیراهن
هوش مصنوعی: حسود درعمق دلش به خاطر حسادت، در دل کسی که به عزای مرده‌ای نشسته، خوشحال است. او در این شرایط، به رنگ لباسش هم توجهی ندارد و خود را در حالتی غمگین و ناتوان می‌بیند.