گنجور

شمارهٔ ۲۴ - در نعت پیامبر صلی الله علیه و آله

شده است بسکه گزیدم ز زشتی اعمال
چو شانه در کفم انگشتها خلال خلال
نشد ز چنگ تمنا خلاص مرغ دلم
که هست رشتهٔ پایش درازی آمال
اگرچه در قفس غم بریخت بال و پرم
نمی شود ز هواهای نفس فارغ بال
ز آه طرح زمین افکنم بهروی هوای
نشسته بسکه به روی دلم غبار ملال
یکی است با دهن ما چو غنچه سرانگشت
گزیده ایم ز بس از ندامت افعال
چنان ز خلق بریدم که عمرها شده است
کسی به سر نگذشته مرا به جز مه و سال
فتاده ام ز سراسیمگی به خاک درت
به رنگ عکس در آب روان پریشان حال
بیا که خوبتر از گردش پیاله بود
ز دیدن تو مرا هر قدر بگردد حال
شب وصال زنم می به طاق ابرویت
نکوست دیدن شمشیر شام عید به فال
به هر کجا گذرد باشد از تماشایی
هزار چشم چو طاووس مستش از دنبال
طراوت گل رخسار او ز حد افزود
مباد نشر کند بر رخش سیاهی خال
به سرو و گل ز عطاهای تست قامت و رنگ
بزرگ و خرد چمن از تو گشته اند نهال
ز بسکه خیره سر افتاده است مژگانش
ز بس نزاکت رخسار آن پری تمثال
به جنبش آید اگر سایهٔ سر مژه اش
شود ز صفحهٔ رخسار محو نقطهٔ خال
به رنگ بلبل تصویر غنچه کی سازد
چنین که طائر شوقم گشاده سوی بال
به خون نشسته گل از رشک رنگ رخسارت
ز جای جسته به تعظیم قامت تو نهال
تمام دیده شد از بس به دیدن تو سزد
اگر معالج درد دلم شود کحال
نسیم آه ز دل با شمیم یار آید
چنانکه بوی گل آرد ز باغ باد شمال
بده به کاهش اندام تن که چون مه نو
ز عشق هر که نکاهد نمی رسد به کمال
کجا روم به که گویم که بر جبین دلم
نشسته بر سر هم دشت دشت گرد ملال
به قدر موی اگر دولت کس افزاید
ز ابلهی چو ستوران به خویش بندد یال
نشست آنکه زمانی به زین ز بی مغزی
چو طبل با بچیند به خویش دنگ و دوال
کسیکه مالک یا اسب گشت نمرودی است
کسی که صاحب ی خر شود بوی دجال
درین زمانه هنر جز زبان درازی نیست
دهند خلق به طول کلام عرض کمال
کدورتم شده از حد فزون چه چاره کنم
چنین که روی دلم را گرفته گرد ملال
مگر به راه خدیوی کنم جبین سائی
که هست درگه او آسمان جاه و جلال
محمد عربی برگزیدهٔ واجب
که با ارادهٔ او ممکنست و بوده محال
چه جوهر است ندانم همین قدر دانم
که آفرینش ازو یافت فیض حسن کمال
بود ز سجدهٔ درگاه قدر او محروم
فرشتگان سماوات را جبین خیال
سحر همیشه پی روزیانه دارانش
ز آفتاب برون آرد از بغل مکیال
چشیده اند زخوان عطاش شیرهٔ جان
از آن همیشه سرانگشت می مکند اطفال
چو سایه افکند ابر شفاعتش در حشر
به نیم قطره بشوید ز خلق لوث و بال
اگر به طائر خورشید منع سیر کنی
به رنگ غنچهٔ گل جمع می کند پر و بال
به یاد گرمی قهر تو خصم را به بدن
اناروار زند قطره قطره خون تبخال
پیام خاک در تست با صبا که رسید
جبین سجده اش از شش جهت به استقبال
نسیم گلشن لطفت چو رو نهد سوی دشت
ز شاخ خویش زند شاخ گل به فرق غزال
اگر ز کوه وقار تو بیضهٔ فولاد
بدست آینه سازی فتد به فرض محال
به رنگ کاغذ تصویر بر نمی خیزد
ز روی صفحهٔ آئینه اولین تمثال
هوای طوف تو مرغی که در سرش افتاد
درون بیضه رسانید غنچه سان پر و بال
چو آه از لب عشاق سرو در گلزار
به آبیاری لطف تو قد کخشد فی الحال
بود به چشم غزالان چو دستهٔ گل و خار
به دور عدل تو افراخت شیر اگر چنگال
چنین که گشته خصومت بدل به مهر امروز
بود به عهد تو داغ پلنگ چشم غزال
زمان حال بماند به جای تا دم حشر
کند چو حکم تو منع گذشتن مه و سال
ز یاد گرز گرانت در استخوان عدو
شکست یافته ره همچو قرعهٔ رمال
چنین که شحنهٔ عدل تو دست ظالم را
نمود کوته از عاجز پریشان حال
ز دست کنده شود ناخنش هلال صفت
زند به دامن گل شیر نر اگر چنگال
لب طمع به زمان سخاش نگشاید
به دور بخشش او لال شد زبان سوال
خورد چمن چو ز ابر حمایتش آبی
فرو برد به دل سنگ خاره گل چنگال
فروغ بندگیش بر جبین هر که بود
سزد چو سایه دود آفتابش از دنبال
به دستگیری لطفش مگر برون آید
چنین که رفته دلم زیر کوه و زر و وبال
ازین قصیده مگر مصرعی شنیده که چرخ
به وجد آمده مانند پیر صاحب حال
شها بس است همین بهره از وجود مرا
که سروری چو ترا گشته ام مدیح سگال
همیشه باد در فیض بسته بر خصمت
چو چشم بینش کور و لب تکلم لال
مدام حال من از روز پیش خوشتر باد
ز فیض نعت نبی یا محول الاحوال

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شده است بسکه گزیدم ز زشتی اعمال
چو شانه در کفم انگشتها خلال خلال
هوش مصنوعی: من به قدری از زشتی کارهایم آسیب دیده‌ام که مانند شانه‌ای که در دست دارم، انگشتانم مانند خلال‌ها شده‌اند و به تکه‌تکه تقسیم شده‌اند.
نشد ز چنگ تمنا خلاص مرغ دلم
که هست رشتهٔ پایش درازی آمال
هوش مصنوعی: نمی‌توانم از خواسته‌ها و آرزوهایم رهایی یابم، چون دل من مثل پرنده‌ای در قفسی گرفتار است و بندهای آن به آرزوهای دور و درازم وصل است.
اگرچه در قفس غم بریخت بال و پرم
نمی شود ز هواهای نفس فارغ بال
هوش مصنوعی: با اینکه در قفس غم گرفتارم و قادر به پرواز نیستم، اما نمی‌توانم از آرزوها و خواسته‌های خود رها شوم.
ز آه طرح زمین افکنم بهروی هوای
نشسته بسکه به روی دلم غبار ملال
هوش مصنوعی: از شدت اندوه، بر زمین طرحی می‌کشم که در آسمان نشسته است، چون دلم پر از غبار ناامیدی است.
یکی است با دهن ما چو غنچه سرانگشت
گزیده ایم ز بس از ندامت افعال
هوش مصنوعی: ما همچون غنچه‌ای هستیم که از روی پشیمانی انگشت‌مان را گزیده‌ایم؛ یعنی به خاطر کارهایی که کرده‌ایم، حسرت می‌خوریم.
چنان ز خلق بریدم که عمرها شده است
کسی به سر نگذشته مرا به جز مه و سال
هوش مصنوعی: چنان از مردم فاصله گرفتم که سال‌هاست هیچ‌کس در دل من نفوذ نکرده، جز ماه و سال که به عنوان زمان در زندگی‌ام حضور دارند.
فتاده ام ز سراسیمگی به خاک درت
به رنگ عکس در آب روان پریشان حال
هوش مصنوعی: از شدت شوق و نگرانی به پای درگاه تو افتاده‌ام، مانند عکسی که در آب روان نمایان است و حالتی آشفته دارم.
بیا که خوبتر از گردش پیاله بود
ز دیدن تو مرا هر قدر بگردد حال
هوش مصنوعی: بیایید که زیبایی دیدن تو برایم از هر چرخش و حرکتی در پیاله بیشتر است، هرچقدر هم حال و احوالی که دارم تغییر کند.
شب وصال زنم می به طاق ابرویت
نکوست دیدن شمشیر شام عید به فال
هوش مصنوعی: در شب وصال معشوق، نوشیدن شراب زیر قوس ابروهای تو لذت‌بخش است. تماشای شمشیر در شب عید، نشانه‌ای خوشی است.
به هر کجا گذرد باشد از تماشایی
هزار چشم چو طاووس مستش از دنبال
هوش مصنوعی: هر جا که قدم بگذارد، هزاران چشم به او می‌نگرند، مانند طاووسی که مست و شگفت‌انگیز به دنبال‌اش هستند.
طراوت گل رخسار او ز حد افزود
مباد نشر کند بر رخش سیاهی خال
هوش مصنوعی: زیبایی و طراوت صورت او بسیار بیشتر از حد معمول است، امیدوارم که بر صورتش لکه‌ای تیره نیفتد.
به سرو و گل ز عطاهای تست قامت و رنگ
بزرگ و خرد چمن از تو گشته اند نهال
هوش مصنوعی: به خاطر ببخشید، این راز زیبایی و شکوه شماست که قامت و رنگ سرو و گل را به ارمغان آورده و چمن نیز به عظمت شما زنده شده است.
ز بسکه خیره سر افتاده است مژگانش
ز بس نزاکت رخسار آن پری تمثال
هوش مصنوعی: چشمان او به خاطر زیبایی و نازکی صورتش به شدت مجذوب و شیفته شده‌اند.
به جنبش آید اگر سایهٔ سر مژه اش
شود ز صفحهٔ رخسار محو نقطهٔ خال
هوش مصنوعی: اگر سایه‌ی سر مژه‌اش حرکت کند، نقطه‌ای که روی صورتش به عنوان خال است، محو می‌شود.
به رنگ بلبل تصویر غنچه کی سازد
چنین که طائر شوقم گشاده سوی بال
هوش مصنوعی: بلبل با رنگ و صدایش چطور می‌تواند تصویری از گل غنچه بسازد؟ در حالی که پرنده شوق من، در انتظار پرواز است.
به خون نشسته گل از رشک رنگ رخسارت
ز جای جسته به تعظیم قامت تو نهال
هوش مصنوعی: گل که به رنگ رخسار تو حسادت می‌ورزد، از غم و اندوه به خون نشسته است؛ به طوری که به خاطر قد و قامت تو، نهال‌ها هم به احترام تو از جای خود بلند شده‌اند.
تمام دیده شد از بس به دیدن تو سزد
اگر معالج درد دلم شود کحال
هوش مصنوعی: چشمم به خاطر دیدن تو به شدت خسته شده است و اگر کسی بخواهد دردم را درمان کند، او باید مانند یک بینا در این زمینه آگاه باشد.
نسیم آه ز دل با شمیم یار آید
چنانکه بوی گل آرد ز باغ باد شمال
هوش مصنوعی: نسیمی که از دل به سوی معشوق می‌آید، مانند بوی خوش گل است که از باغ به وسیله باد شمال به مشام می‌رسد.
بده به کاهش اندام تن که چون مه نو
ز عشق هر که نکاهد نمی رسد به کمال
هوش مصنوعی: به خودت رسیدگی کن و از عشق و زیبایی‌های آن لذت ببر، زیرا تنها کسانی که به زیبایی و کمال اهمیت می‌دهند، می‌توانند به اوج برسند.
کجا روم به که گویم که بر جبین دلم
نشسته بر سر هم دشت دشت گرد ملال
هوش مصنوعی: نمی‌دانم به کجا بروم و به چه کسی بگویم که اندوهی عمیق در قلبم جا گرفته و مانند دشت‌هایی وسیع، همه جا را در بر گرفته است.
به قدر موی اگر دولت کس افزاید
ز ابلهی چو ستوران به خویش بندد یال
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به صورت بیجا و احمقانه بر خود بزرگ‌تری کند، همانند حیوانات نادان که به دلیل نداشتن هوش، به خود زحمت می‌دهند و خود را به زنجیر می‌کشند، به اندازه یک مو هم نمی‌تواند به موفقیت و پیشرفت دست یابد.
نشست آنکه زمانی به زین ز بی مغزی
چو طبل با بچیند به خویش دنگ و دوال
هوش مصنوعی: کسی که زمانی روی اسب می‌نشست و با صدای توخالی و بدون دانش مانند طبل به صدا در می‌آمد، حالا نشسته است و به خود می‌نگرد.
کسیکه مالک یا اسب گشت نمرودی است
کسی که صاحب ی خر شود بوی دجال
هوش مصنوعی: کسی که صاحب اسب نمرود باشد، در واقع مالکی بزرگ و با قدرت است، و کسی که صاحب خر شود، به نوعی به دجال نسبت داده می‌شود. در اینجا به نوعی به تفاوت وضعیت‌ها و شخصیت‌ها اشاره می‌شود، که یکی با قدرت و بزرگی و دیگری با ضعف و ناتوانی همراه است.
درین زمانه هنر جز زبان درازی نیست
دهند خلق به طول کلام عرض کمال
هوش مصنوعی: در این زمانه، هنری جز صحبت کردن طولانی وجود ندارد و مردم قدرت و مهارت خود را با پرگویی نشان می‌دهند.
کدورتم شده از حد فزون چه چاره کنم
چنین که روی دلم را گرفته گرد ملال
هوش مصنوعی: دل من پر از غم و اندوه است و این حال و روزم به حدی رسیده که نمی‌دانم چه باید بکنم. غم و غصه چنان روی دلم را پوشانده که دیگر نمی‌توانم شادی را احساس کنم.
مگر به راه خدیوی کنم جبین سائی
که هست درگه او آسمان جاه و جلال
هوش مصنوعی: آیا به جز در درگاه یک پادشاه، می‌توان پیشانی به زمین نهاد و احترام کرد؟ چرا که آن درگاه، جا و مقام بلندی دارد.
محمد عربی برگزیدهٔ واجب
که با ارادهٔ او ممکنست و بوده محال
هوش مصنوعی: محمد عربی، که انتخاب شده و ضروری است، با خواست او، امکان‌پذیر است و آنچه که غیرممکن بوده، ممکن می‌شود.
چه جوهر است ندانم همین قدر دانم
که آفرینش ازو یافت فیض حسن کمال
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه نوع ماهیتی دارد، اما فقط می‌دانم که همه زیبایی و کمال از آن به وجود آمده است.
بود ز سجدهٔ درگاه قدر او محروم
فرشتگان سماوات را جبین خیال
هوش مصنوعی: فرشتگان آسمان به خاطر سجده کردن در برابر مقام والای او، از بهره‌مندی و قبول نعمت‌ها محروم مانده‌اند و این موضوع در ذهن آنها همواره جریان دارد.
سحر همیشه پی روزیانه دارانش
ز آفتاب برون آرد از بغل مکیال
هوش مصنوعی: صبح همیشه به روزی‌دهندگانش نور خورشید را از قلب مکیال (مقدار سنج) بیرون می‌آورد.
چشیده اند زخوان عطاش شیرهٔ جان
از آن همیشه سرانگشت می مکند اطفال
هوش مصنوعی: کودکان از سفره‌ی بخشش به اندازه‌ی کافی بهره‌مند شده‌اند و همچنان با علاقه و اشتیاق از آن می‌چشند.
چو سایه افکند ابر شفاعتش در حشر
به نیم قطره بشوید ز خلق لوث و بال
هوش مصنوعی: وقتی ابر شفاعت او در روز قیامت سایه می‌افکند، با یک نیم‌قطره از رحمتش، آلودگی‌ها و گناهان افراد را پاک می‌کند.
اگر به طائر خورشید منع سیر کنی
به رنگ غنچهٔ گل جمع می کند پر و بال
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای را که به سوی آفتاب پرواز می‌کند، از پرواز بازداری، بال‌ها و پرهایش رنگ گل را به خود می‌گیرد.
به یاد گرمی قهر تو خصم را به بدن
اناروار زند قطره قطره خون تبخال
هوش مصنوعی: به یاد گرمی قهر تو، دشمن را به گونه‌ای مجروح می‌کنم که مانند دانه‌های انار قطره‌قطره خون از بدنش بریزد.
پیام خاک در تست با صبا که رسید
جبین سجده اش از شش جهت به استقبال
هوش مصنوعی: پیام زمین به تو از طرف نسیم رسید و جبینش که به شکل سجده است، از هر طرف به پیشباز آمد.
نسیم گلشن لطفت چو رو نهد سوی دشت
ز شاخ خویش زند شاخ گل به فرق غزال
هوش مصنوعی: وقتی نسیم دل‌انگیز گلستان تو به دشت می‌وزد، از شاخه‌ی خود گل را به سر غزال می‌زند.
اگر ز کوه وقار تو بیضهٔ فولاد
بدست آینه سازی فتد به فرض محال
هوش مصنوعی: اگر از کوه آرامش تو، تخم فولادی در دست آینه‌ی ساز بیفتد، حتی در فرض محال.
به رنگ کاغذ تصویر بر نمی خیزد
ز روی صفحهٔ آئینه اولین تمثال
هوش مصنوعی: تصویر روی کاغذ به‌خاطر وجود آئینه نمی‌تواند نمایان شود، چون ابتدا باید تصویر در آئینه دیده شود تا به کاغذ منتقل گردد.
هوای طوف تو مرغی که در سرش افتاد
درون بیضه رسانید غنچه سان پر و بال
هوش مصنوعی: در هوای طوفانی، پرنده‌ای که به زمین افتاده، به شکلی به درون تخم رفته و مانند گل شکوفه می‌زند و بال و پر می‌گیرد.
چو آه از لب عشاق سرو در گلزار
به آبیاری لطف تو قد کخشد فی الحال
هوش مصنوعی: وقتی دل عاشقان با آه و ناله‌ای به یاد تو پر از عشق و شوق می‌شود، در این باغ زیبا که با محبت تو آبیاری می‌شود، قد به درختی بلند خواهند کشید.
بود به چشم غزالان چو دستهٔ گل و خار
به دور عدل تو افراخت شیر اگر چنگال
هوش مصنوعی: غزالان در چشم خود، مانند دسته‌ای گل و خار را احساس می‌کنند و اگر شیر در کنار آن‌ها باشد، چنگال خود را برمی‌افرازد تا عدل تو را نشان دهد.
چنین که گشته خصومت بدل به مهر امروز
بود به عهد تو داغ پلنگ چشم غزال
هوش مصنوعی: امروز که دشمنی به دوستی تبدیل شده، یادگاری از توافق تو با من، مانند نشانی است که داغ پلنگ بر چشم غزال به جا می‌گذارد.
زمان حال بماند به جای تا دم حشر
کند چو حکم تو منع گذشتن مه و سال
هوش مصنوعی: زمان حال باید ادامه داشته باشد تا روز قیامت؛ زیرا به حکم تو، گذشتن ماه و سال ممنوع است.
ز یاد گرز گرانت در استخوان عدو
شکست یافته ره همچو قرعهٔ رمال
هوش مصنوعی: به خاطر ضربهٔ سخت و سنگین تو، دشمنان همچون قرعه‌ای در دستان رمال، در شکست و سرافکندگی به سر می‌برند.
چنین که شحنهٔ عدل تو دست ظالم را
نمود کوته از عاجز پریشان حال
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که به واسطهٔ قدرت عدالت تو، دست ظالمی که توانایی و جرات آزار دیگران را دارد، کوتاه شده و به زانو در آمده است. بروز این عدالت باعث شده که آن فرد ظالم به ناکامی و سرگشتگی دچار شود.
ز دست کنده شود ناخنش هلال صفت
زند به دامن گل شیر نر اگر چنگال
هوش مصنوعی: اگر ناخن هلالی شکل از دست جدا شود، مانند چنگال شیر نر به گل‌های نرم می‌افتد.
لب طمع به زمان سخاش نگشاید
به دور بخشش او لال شد زبان سوال
هوش مصنوعی: زمانی که سخاوت او در دسترس نیست، هر گونه طمعی را باید کنار گذاشت، زیرا در برابر بخشش او، حتی زبان پرسش نیز خاموش می‌شود.
خورد چمن چو ز ابر حمایتش آبی
فرو برد به دل سنگ خاره گل چنگال
هوش مصنوعی: چمن به خاطر باران از ابرها طراوت می‌گیرد و در دل سنگ سخت، گلی پیدا می‌شود که مانند چنگالی به نظر می‌رسد.
فروغ بندگیش بر جبین هر که بود
سزد چو سایه دود آفتابش از دنبال
هوش مصنوعی: هر کس که از بندگی خدا بهره‌مند باشد، شایسته است که این نور و ارزش را به نمایش بگذارد، مانند سایه‌ای که به دنبال نور آفتاب حرکت می‌کند.
به دستگیری لطفش مگر برون آید
چنین که رفته دلم زیر کوه و زر و وبال
هوش مصنوعی: دوست من، آیا ممکن است که با لطف و رحمت او دستگیر شوم؟ زیرا قلبم به خاطر بار سنگین غم و اندوه زیر کوه و زر مدفون شده است.
ازین قصیده مگر مصرعی شنیده که چرخ
به وجد آمده مانند پیر صاحب حال
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر اشاره دارد به اینکه آیا از این شعر چیزی شنیده‌ای که به اندازه‌ای زیبا و جذاب باشد که آسمان هم تحت تأثیر قرار گرفته و شادمان شود، مانند فردی بزرگسال و با تجربه که حال نیکویی دارد.
شها بس است همین بهره از وجود مرا
که سروری چو ترا گشته ام مدیح سگال
هوش مصنوعی: به من همین قدر از وجودم کافی است که به خاطر کسی مثل تو، که مقامش بلند است، به سروری رسیده‌ام و این برایم افتخار بزرگی است.
همیشه باد در فیض بسته بر خصمت
چو چشم بینش کور و لب تکلم لال
هوش مصنوعی: همواره به لطف و نعمت، دشمن تو تحت تأثیر قرار می‌گیرد، درست مانند کسی که بینایی ندارد و نمی‌تواند صحبت کند.
مدام حال من از روز پیش خوشتر باد
ز فیض نعت نبی یا محول الاحوال
هوش مصنوعی: همیشه امیدوارم حال من از روز قبل بهتر باشد، به برکت مدح پیامبر یا ای تغییر دهنده حال‌ها.