شمارهٔ ۲۳ - در منقبت حضرت امام محمد تقی (ع)
در برم حیرت روی تو ز بس دارد تنگ
مانده تار نگهم خشک بسان رگ سنگ
در خیال تو چو آهم پر پرواز گشود
ریخت بر روی هوا گردهٔ تصویر فرنگ
در بلا بودنت از بیم بلا به باشد
شیشه را در دل ها را نرسد آفت سنگ
آشنایی مکن ای موج به بحری که منم
مأمنی نیست درین ورطه به جز کان نهنگ
خسرو عشق خدیوی است که شایستهٔ اوست
موج خون لشکر و دل مملکت و داغ اورنگ
نکهت سنبل و گل گرد رهم می زیبد
چون به یاد رخ و زلفی روم از رنگ به رنگ
چون عرسی که به مشاطه کند بدخوئی
از حیا چشم تو با سرمه بود بر سر جنگ
نگهم رشتهٔ یاقوت ز رویش برگشت
چید از بس زگلستان جمالش گل رنگ
می چکد خون غم از دیدهٔ سیاره اگر
زهره تار نفسم را کند ابریشم چنگ
شکرین لعل تو گر عکس به جام اندازد
رگ تلخی به در آرد ز شراب گل رنگ
نفس از یاد خط سبز تو در سینه مرا
چون نسیمی است خرامان شده بر روی النگ
دل پر داغ اسیران تو در کلفت غم
خو گرفته است به آرام چو در کوه پلنگ
خوش نماتر شده از وسمه خم ابرویش
جوهر افزوده برین تیغ زآلایش زنگ
ناله در سینه ام از بستن لب تنگ آمد
خیزد از تار نگاهم چه عجب گر آهنگ
دشنه و تیغ بیار است ز ابرو و مژه
ترک چشم تو که همواره بود بر سر جنگ
قد کشد شعلهٔ آهی شده از سینهٔ کوه
از دلم داغ اگر وام کند پشت پلنگ
اضطرابم ز ره شوق به صحرا پی برد
که درو رم بود آرام شتاب است درنگ
شوق شد هادی راهم چه عجب در هر گام
پیش رفتم اگر از نقش قدم صد فرسنگ
چند در وصف گل و لاله و سنبل جویا
در زمین غزل از خون جگر ریزم رنگ
می زنم بر سر اقبال خود از گلشن فکر
گل مدح تقی آن پادشه هفت اورنگ
آن شهنشاه که از هیبت تیغ دو دمش
ز شب و روز فلک می رود از رنگ به رنگ
از نسیم دم تیغش گل زخمی که شکفت
تا ابد خنده زنان است چو سوفار خدنگ
سایه پرورد وقارش پرکاهی که بود
به گران باری او کوه نگردد هم سنگ
پردلان را بهخموشی چو کند امر سزد
گر ز باروت بریزد به گلو سرمه تفنگ
گر خورد آب از ابر کف با نیرویش
پنجهٔ گل به دل سنگ بیفشارد چنگ
کسوت فقر کند در بر نخوت منشان
عدل او داده سراپای مرقع به پلنگ
عجبی نیست برآرد به کف خصم تو رنگ
عکس او ریخته در ساغر آئینه شرنگ
زاغ از گلشن فیض تو چو طاووس بهشت
بستهٔ گل به سر و دوش کشد رنگارنگ
نو سوادی بود از مکتب رایت بینش
طفلی از مدرسهٔ فضل تو باشد فرهنگ
چون حصا ری که فتد کنگرش از صدمهٔ توپ
اره افتاده گه قهر تو از پشت نهنگ
آن امامی تو که از منزلت قدر ترا
سزد از شهپر جبریل بود پر خدنگ
آن امیری تو که در مملکت چرخ زحل
از غلامان سیاه تو بود یک سرهنگ
آن حکیمی تو که از حکم قضا جریانت
بهم آمیخته چون شیر و شکر شهد و شرنگ
بر ضعیفان چون فتد سایهٔ دست تو سزد
کز پر خویش کشد تیغ به شهباز کلنگ
از خداوند دو عالم به دعا می خواهم
که دهد خصم ترا شیرهٔ جان طعم شرنگ
شمارهٔ ۲۲ - تجدید مطلع: چون بلرزند ز بیعت چه زمین و چه فلکشمارهٔ ۲۴ - در نعت پیامبر صلی الله علیه و آله: شده است بسکه گزیدم ز زشتی اعمال
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در برم حیرت روی تو ز بس دارد تنگ
مانده تار نگهم خشک بسان رگ سنگ
هوش مصنوعی: در آغوش من، حیرت و شگفتی از زیبایی تو به حدی است که چشمانم به طور تنگی بر روی تو قرار گرفته و مانند رگ سنگ، خشک و بیتحرک شدهاند.
در خیال تو چو آهم پر پرواز گشود
ریخت بر روی هوا گردهٔ تصویر فرنگ
هوش مصنوعی: در خیال تو، هنگامی که آه میزنم، احساس آزادی و پرواز میکنم و تصویری از زیبایی و ظرافت در فضا تجسم میشود.
در بلا بودنت از بیم بلا به باشد
شیشه را در دل ها را نرسد آفت سنگ
هوش مصنوعی: در غیاب تو، به خاطر ترس از مشکلات، دلها مانند شیشه آسیبپذیر میشوند و هیچ سنگی به آنها آسیب نمیزند.
آشنایی مکن ای موج به بحری که منم
مأمنی نیست درین ورطه به جز کان نهنگ
هوش مصنوعی: ای موج، به دریا که من هستم نزدیک نشو، چرا که وجود من جایی برای ایستادن ندارد جز در اعماق خطرناک که مانند دنیای نهنگ است.
خسرو عشق خدیوی است که شایستهٔ اوست
موج خون لشکر و دل مملکت و داغ اورنگ
هوش مصنوعی: خسرو عشق، پادشاهی است که مقامش شایسته اوست و محبتش مانند دریای خونی است که لشکر و احساسات مردم را در بر گرفته است و نشانی از قدرت او را به تصویر میکشد.
نکهت سنبل و گل گرد رهم می زیبد
چون به یاد رخ و زلفی روم از رنگ به رنگ
هوش مصنوعی: بوی خوش سنبل و گل به من چسبیده است، زیرا وقتی به یاد چهره و موهای زیبایش میافتم، از شوق به این گلها و رنگهای مختلف کشیده میشوم.
چون عرسی که به مشاطه کند بدخوئی
از حیا چشم تو با سرمه بود بر سر جنگ
هوش مصنوعی: مانند عروسی که آرایش میشود، بد اخلاقیاش ناشی از حیا است. نگاه تو مانند سرم بر جنگ سر است.
نگهم رشتهٔ یاقوت ز رویش برگشت
چید از بس زگلستان جمالش گل رنگ
هوش مصنوعی: چشم من که از زیبایی او پر از شگفتی است، مانند رشتهای از یاقوت درخشان میشود و آن را کنار میگذارم؛ زیرا از زیبایی چهرهاش، رنگ گلها را نیز به دست میآورد.
می چکد خون غم از دیدهٔ سیاره اگر
زهره تار نفسم را کند ابریشم چنگ
هوش مصنوعی: چشمهای من مانند سیارهای است که از غم میبارد، و اگر زهره به جای نازک بودنش، به تاریک شدن روح من و گرفتاریام باعث شود، مانند ابریشمی است که در چنگم گیر کرده است.
شکرین لعل تو گر عکس به جام اندازد
رگ تلخی به در آرد ز شراب گل رنگ
هوش مصنوعی: اگر لبان شیرین و سرخ تو عکس خود را در جام بیندازند، تلخی زندگی را از شراب گلگون دور خواهند کرد.
نفس از یاد خط سبز تو در سینه مرا
چون نسیمی است خرامان شده بر روی النگ
هوش مصنوعی: نفس من از یاد خط زیبای تو در سینهام مانند نسیمی آرامی است که بر روی گلبرگ میگذرد.
دل پر داغ اسیران تو در کلفت غم
خو گرفته است به آرام چو در کوه پلنگ
هوش مصنوعی: دل پر از درد و زخم کسانی که به عشق تو گرفتار شدهاند، به سکوت و آرامش عجیبی در آمده است، مانند پلنگی که در کوه آرام گرفته است.
خوش نماتر شده از وسمه خم ابرویش
جوهر افزوده برین تیغ زآلایش زنگ
هوش مصنوعی: چشمهایش با زیبایی خاصی درخشانتر شده و از ابروهایش به زیباییاش افزوده شده است. این زیبایی همچون تیغی است که از آلودگیها پاک شده و تیزتر و زرینتر به نظر میرسد.
ناله در سینه ام از بستن لب تنگ آمد
خیزد از تار نگاهم چه عجب گر آهنگ
هوش مصنوعی: در دل من فریادی وجود دارد که به خاطر بسته بودن دهانم به بیرون نمیآید. این صدا از چشمان من برمیخیزد و چه عجیب است که این نگاه هم موزونی دارد.
دشنه و تیغ بیار است ز ابرو و مژه
ترک چشم تو که همواره بود بر سر جنگ
هوش مصنوعی: دشمن و سلاح در دستان ابرو و مژه توست، زیرا چشم تو همیشه در حال نبرد و جنگ است.
قد کشد شعلهٔ آهی شده از سینهٔ کوه
از دلم داغ اگر وام کند پشت پلنگ
هوش مصنوعی: اگر دلی پر از درد و غم داشته باشم، مانند شعلهای از درون کوه فوران میکند و آن داغ، گویی پشت پلنگی که در حال فرار است، پنهان شده است.
اضطرابم ز ره شوق به صحرا پی برد
که درو رم بود آرام شتاب است درنگ
هوش مصنوعی: اضطراب من از شوق به صحرا نشان داد که در آنجا آرامش و قرار وجود دارد. این حالتی است که نشان میدهد تمایل به آرامش و شتاب هر دو در یکجا وجود دارند.
شوق شد هادی راهم چه عجب در هر گام
پیش رفتم اگر از نقش قدم صد فرسنگ
هوش مصنوعی: شوق و علاقهام به پیشرفت، راه را برایم روشن کرده و هر گام که برمیدارم، گویی با هر قدمی که در این راه میگذارم، مسافتی طولانی را طی کردهام.
چند در وصف گل و لاله و سنبل جویا
در زمین غزل از خون جگر ریزم رنگ
هوش مصنوعی: به تازگی در مورد زیباییهای گل، لاله و سنبل صحبت کردهام و برای همین از دل خودم اشعار زیبا میسازم و از عشق و احساسات عمیقم رنگ و لعابی به آنها میزنم.
می زنم بر سر اقبال خود از گلشن فکر
گل مدح تقی آن پادشه هفت اورنگ
هوش مصنوعی: من به سرنوشت خود میزنم و در دنیای فکر، به یاد پادشاهی بزرگ و فرمانروای هفت کشور، مدح و ستایش میکنم.
آن شهنشاه که از هیبت تیغ دو دمش
ز شب و روز فلک می رود از رنگ به رنگ
هوش مصنوعی: آن پادشاه که قدرت و عظمت شمشیرش، تمام آسمان را از شب به روز تغییر میدهد و آدمی را به رنگهای متفاوت میکشاند.
از نسیم دم تیغش گل زخمی که شکفت
تا ابد خنده زنان است چو سوفار خدنگ
هوش مصنوعی: نسیم ملایمی که از تیغ تیز او میوزد، گلی را که جراحتی برداشت به شکفتگی و خنده تا ابد میسازد، مانند حالتی شگفتانگیز و زیبایی است که با تیر عشق همراه است.
سایه پرورد وقارش پرکاهی که بود
به گران باری او کوه نگردد هم سنگ
هوش مصنوعی: سایهای که تحت پرورش عظمت و بزرگی او قرار دارد، با وجود اینکه خود مانند پر کاهی است، اما نمیتواند در برابر سنگینی وجود او به کوه تبدیل شود. این بیانگر آن است که هر چقدر هم که شخصی بزرگ و باارزش باشد، باز هم نمیتواند به اندازه عظمتی که او به آن تعلق دارد، سنگینی کند.
پردلان را بهخموشی چو کند امر سزد
گر ز باروت بریزد به گلو سرمه تفنگ
هوش مصنوعی: وقتی که دلیران به سکوت مشغول میشوند، اگر شخصی بخواهد به آنها دستور دهد، بهتر است که با قدرت و شدت عمل کند، مانند فشنگی که در لوله تفنگ قرار میگیرد.
گر خورد آب از ابر کف با نیرویش
پنجهٔ گل به دل سنگ بیفشارد چنگ
هوش مصنوعی: اگر باران از ابر ببارد، با قدرت خود میتواند گل را به دل سنگ فشار دهد و آن را بفشارد.
کسوت فقر کند در بر نخوت منشان
عدل او داده سراپای مرقع به پلنگ
هوش مصنوعی: کسوت فقر به خود میپوشم، در حالی که مغروران به خود میبالند. اما او عدل و انصاف را به من عطا کرده و پوششی زیبا و مجلل مانند پوست پلنگ به من داده است.
عجبی نیست برآرد به کف خصم تو رنگ
عکس او ریخته در ساغر آئینه شرنگ
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که دشمن تو، تصویر خود را در لیوانی که در آن شراب یا نیشکر است، ببیند.
زاغ از گلشن فیض تو چو طاووس بهشت
بستهٔ گل به سر و دوش کشد رنگارنگ
هوش مصنوعی: زاغ از باغ فیض و نعمت تو، مانند طاووس بهشت، گلهایی را بر سر و دوش خود میبرد و رنگها و زیباییهای مختلفی را به نمایش میگذارد.
نو سوادی بود از مکتب رایت بینش
طفلی از مدرسهٔ فضل تو باشد فرهنگ
هوش مصنوعی: آموزش تازهای از مکتب علم و دانش، مانند درک یک کودک از مدرسه فضیلت توست که به فرهنگ و معرفت میانجامد.
چون حصا ری که فتد کنگرش از صدمهٔ توپ
اره افتاده گه قهر تو از پشت نهنگ
هوش مصنوعی: شعری با توصیف حالتی از آسیب و زخم دیده شدن به صورت استعارهای، به ما میگوید که مانند گیاهانی که در اثر ضربهای قوی آسیب میبینند، انسان نیز میتواند در اثر برخی ناکامیها و سختیها دچار خسارت شود. این بیان به نوعی نشاندهندهی نیروی تاثیرگذار و مخرب حوادث و چالشها است که میتواند به ما آسیب بزند.
آن امامی تو که از منزلت قدر ترا
سزد از شهپر جبریل بود پر خدنگ
هوش مصنوعی: آن پیشوایی که شایسته مقام توست، به اندازهای بلندمرتبه است که مانند پر جبرئیل باشد، که تیرش در آسمانهای بلند پرواز میکند.
آن امیری تو که در مملکت چرخ زحل
از غلامان سیاه تو بود یک سرهنگ
هوش مصنوعی: تو که در کشور چرخ زحل، یک سرهنگ از غلامان سیاه تو بوده است، چه کسی هستی؟
آن حکیمی تو که از حکم قضا جریانت
بهم آمیخته چون شیر و شکر شهد و شرنگ
هوش مصنوعی: تو حکیم و دانایی هستی که سرنوشت و تقدیرت به هم آمیخته، مثل ترکیب شیر و شکر که طعمی خوشمزه میسازند.
بر ضعیفان چون فتد سایهٔ دست تو سزد
کز پر خویش کشد تیغ به شهباز کلنگ
هوش مصنوعی: وقتی که سایهٔ حمایت تو بر روی ضعیفان بیفتد، کاملاً بجاست که با قدرت و اراده، از خود دفاع کنند و در برابر مشکلات بایستند.
از خداوند دو عالم به دعا می خواهم
که دهد خصم ترا شیرهٔ جان طعم شرنگ
هوش مصنوعی: از پروردگار جهان طلب میکنم که دشمن تو را به تلخی و عذاب دچار کند و زندگیاش را به سختی بگذراند.

جویای تبریزی