گنجور

شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام

بی خرد را نبود بهره ز ارباب هنر
قیمت رشته به بالا نرود از گوهر
روزی ام بسکه به سختی رسد از گردش چرخ
استخوان شد به گلو قطرهٔ آبم چو گهر
شاید از مخمصهٔ حادثه بتوانی جست
گر توانی شدن از چنبر افلاک بدر
کی به جام هوست صفا تمنا ریزد
شیشهٔ چرخ که پر درد بود تا به کمر
ز آتش دل که جهانسوز بود شعلهٔ او
نشد امشب مژه ای گرم کنم تا به سحر
یافتم بسکه ز سنگین دلی چرخ شکست
استخوان در تن زارم شده چون عقد گهر
هر نفس بینمش از بسکه به رنگی در خواب
گشته در زیر سرم بوقلمون بالش پر
بسکه در سر هوس دیدن رویش دارم
دیده نرگس صفتم می دمد از کاسهٔ سر
می کند با دل و دین چشم فرنگی نسبش
آنچه هرگز نپسندد به مسلمان کافر
پیچ و تابش به نظر تا که دو چندان گردد
رشتهٔ جان مرا تافته با موی کمر
مردمک ریخت ز چشمم چو سیاهی از داغ
آه در گریه رسانیدم شب را به سحر
ترسم از ضعف مبادا روم از خاطر یار
در نیابم به تصور شدم از بس لاغر
خیزد از بیم تو بندم چو لب خاموشی
آهم از سینهٔ پر داغ چو دود از مجمر
می گزد بی تو ز بس باده مرا می بینم
نیش عقرب ز رگ تلخی می در ساغر
می کشد در شب هجران توام یاد شراب
موج می بی تو زند بر رگ جانم نشتر
خواهش توبه به سر آرزوی می بر لب
دشمن باده ام و تشنهٔ خون ساغر
زود باشد که نماند اثری از تن زار
شمع سان گر بگشائیم به روی تو نظر
پند با هر که نصیحت نپذیرد عیب است
خجلت از زشتی انگاره کشد سوهانگر
به غم هجر تو راضی شدم از دیدن غیر
بد بود بهتر از آن چیز که باشد بدتر
حیف باشد ز تو زین بیش غزل پیرایی
گرچه جویا بر ارباب شعور است هنر
وقت آن شد که وضو ساخته از زمزم چشم
سرکنی منقبت سرور والا گوهر
آنکه از هیبت نامش چو برانم به زبان
لرزهٔ بید درافتد به تن کوه و کمر
وارث علم نبی ساقی حوض کوثر
فاتح قلعهٔ خیبر شه مردان حیدر
هم به قدر تو مگر نسبت قدر تو دهم
که ازو مرتبه ای نیست دگر بالاتر
طائر و هم که بر کنگر قدر تو رسد
که درین ره سپر انداخت ملک از شهپر
حکمرانی به تو زیباست که تا کرده گذار
به زبان منع می و نغمه ات ای فخر بشر
خون دل خورد گل از نسبت شکل قدحی
خشک شد بر لب مرغان چمن نغمهٔ تر
رنگ از واهمهٔ نهی تو تا باخت کند
صاف لعلی به قدح جلوهٔ آب گوهر
از نهیب غضبت چون ز صراحی می لعل
نغمه خوی گردد و ریزد ز لب خنیاگر
والی مملکت فضل شه هر دو سراست
بس بود شاهد این دعوی من تیغ دو سر
آن شهنشاه جهانی که به حکم کرمت
ابر جود تو کند بر سر دریا چو گذر
فیض اندوز شود بسکه حباب و موجش
این یکی درج گهر گردد و آن عقد گهر
بشکند جرأت رزم تو دل شیران را
بگسلد هیبت قهر تو ز کهسار کمر
ای خوش آندم که ز شمشیر تو افتد دم رزم
کشتی عمر بداندیش تو در موج خطر
جلوهٔ شعله جواله کند گردابش
برق تیغت چو نماید به دل بحر گذر
ترسم آندم که چو در بحر دراندازد عکس
شیر پستان صدف را برد از طفل گهر
اژدر تیغ تو تا میل جگرخائی کرد
همچو گلبن ز سراپای عدو رست جگر
با حباب آنچه به دریا نکند صدمهٔ موج
خصم را ضربت تیغ تو کند با مغفر
دشمن روسیه تست شکار تیغت
برق خورده به سیاهی زند آری یکسر
حلقهٔ جوهر شمشیر تو چون گردابی است
که گشاده است بر اعدای تو آغوش خطر
هست از تیغ علی تا به عصای موسی
آنقدر فرق که دارند گلیم و حیدر
اژدهایش ز هر چشمهٔ جوهر جوشد
گر عصا شد به کف موسی عمران اژدر
خصم را در دم رزم تو ز بیم تیغت
بر مژه خشک شود اشک چو آب خنجر
بحر آراسته بر خویشتن از موج و حباب
روز کین خواهی بدخواه تو شمشیر و سپر
نه همین بحر که آراست سلاح پیکار
بهر اعدای تو کهسار هم از تیغ و کمر
تشنهٔ خون عدوی تو بود تا باشد
سیر ازین آب نگردید چو ماهی خنجر
بحر جودت چو زند موج به دریا، ریزد
ماهی از فلس به حکم کرمت زر به سپر
جوهر تیغ تو گر عکس به بحر اندازد
هر حبابش بود از مایه وری مشت گهر
دود مجمر صفت آید ز دماغش بیرون
خصم را شد ز خدنگت چو مشبک مغفر
بر زبان قلمم در صفت یکرانت
مطلعی آمده از مطلع اول خوشتر
از تنومندی و یال و گره دم به نظر
فلک و خط شعاعی بود و قرص قمر
یا مگر گشتی نوح ست کز اعجاز علی
می کند طی صحاری ز بحار آسان تر
سربلندیش بود عرشه، نفس باد مراد
بادبان دامن زین است و رکابش لنگر
آن پری چهره که از حیرت نظارهٔ او
خشک بر جای بماند چو مژه تار نظر
از خوی و سینهٔ پهن و کفل و موی میان
جلوه گر گشته از و بحر و برو کوه و کمر
آنکه در عرصهٔ امکان بود از سرعت سیر
رفتن و آمدنش زودتر از نور بصر
خسرو رای تو آنجا که زند خیمه چو مهر
سزد از خط شعاعیش طناب و چادر
مایه ور کرده سخایت ز گهر دریا را
چرخ را داده عطای تو کمر از محور
همه را خلعت زیبندهٔ هستی از تست
چارقب داده سخایت ز عناصر به بشر
ماه می بود سیه روی تر از بدخواهت
گر گل مهر تو هر شام نمی زد بر سر
کاغذ صبح و سیاهی شب آخر گشتی
گر نوشتی ز عطای تو عطارد دفتر
زهره از بیم تو ماند به چراغ فانوس
بسکه دزدیده سر شرم به زیر معجر
مهر تا جیره خور مطبخ رای تو نبود
بود بر قرص مه از گرسنه چشمیش نظر
خون خصم تو چو بر خاک نریزد مریخ
آفتابش زند از خط شعاعی خنجر
مشتری یافته تشریف غلامی ز درت
کرده زان حله انوار سعادت در بر
گر زحل بهره ور از سایهٔ لطف تو شود
مشتری وار نهد تاج سعادت بر سر
می زنم بر سر اقبال گل باغ مراد
گر گذارد بسرم داغ غلامی قنبر
این سراپاست بس از فضل توام جلدوی شعر
کاندر آن روز که افلاک شود زیر و زبر
یا علی گوی سر از خاک برآرم چون گل
یا علی گوی نهم پا به فضای محشر
باد خاک در تو زیب ده تارک من
تا ز خورشید بود بر سر گردون افسر

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی خرد را نبود بهره ز ارباب هنر
قیمت رشته به بالا نرود از گوهر
هوش مصنوعی: افراد نادان از توانایی و مهارت‌های هنرمندان بهره‌ای نمی‌برند، چرا که ارزش واقعی چیزی که از گوهر و هنر به دست می‌آید، به کسانی که بی‌فهم و نادان هستند، نمی‌رسد.
روزی ام بسکه به سختی رسد از گردش چرخ
استخوان شد به گلو قطرهٔ آبم چو گهر
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که به دلیل مشکلات و سختی‌های زندگی، وضعیت به قدری دشوار شود که حتی مانند یک قطرهٔ آب در گلوی انسان احساس فشار و خفگی کند، همچون مروارید که به خاطر ارزش و زیبایی‌اش در دریا قرار دارد.
شاید از مخمصهٔ حادثه بتوانی جست
گر توانی شدن از چنبر افلاک بدر
هوش مصنوعی: شاید بتوانی از گرفتاری‌های ناشی از حوادث رهایی یابی اگر بتوانی از دایرهٔ محدودیت‌های آسمانی بیرون بیایی.
کی به جام هوست صفا تمنا ریزد
شیشهٔ چرخ که پر درد بود تا به کمر
هوش مصنوعی: کیست که در جام عشق تو باده‌ای بریزد، وقتی که درد و غم بر دوش او سنگینی می‌کند؟
ز آتش دل که جهانسوز بود شعلهٔ او
نشد امشب مژه ای گرم کنم تا به سحر
هوش مصنوعی: از آتش دل که در جهان سوزاننده است، امشب تصمیم دارم تا با گرمای اشک برقی به مژه‌هایم بزنم و خود را تا سحر بیدار نگه دارم.
یافتم بسکه ز سنگین دلی چرخ شکست
استخوان در تن زارم شده چون عقد گهر
هوش مصنوعی: به خاطر غم و اندوهی که دارم، احساس می‌کنم که زندگی‌ام رو به فروپاشی است و بدنم هم از این فشار به شدت ناتوان و ضعیف شده است.
هر نفس بینمش از بسکه به رنگی در خواب
گشته در زیر سرم بوقلمون بالش پر
هوش مصنوعی: هر بار که او را می‌بینم، انگار به خاطر رنگ‌های مختلفی که دارد، در خواب به سر می‌برم؛ در زیر سرم بوقلمون بال‌دار است.
بسکه در سر هوس دیدن رویش دارم
دیده نرگس صفتم می دمد از کاسهٔ سر
هوش مصنوعی: به خاطر آرزوی زیاد دیدن چهره‌اش، چشمانم مانند گل نرگس از سرم واد می‌شوند و درخشش می‌یابند.
می کند با دل و دین چشم فرنگی نسبش
آنچه هرگز نپسندد به مسلمان کافر
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و دلربای او ممکن است باعث شود که بر بسیاری از ارزش‌ها و باورهای شخص تاثیر بگذارد، حتی اگر آن باورها برای یک مسلمان غیرقابل قبول باشند.
پیچ و تابش به نظر تا که دو چندان گردد
رشتهٔ جان مرا تافته با موی کمر
هوش مصنوعی: پیچ و خم‌های او به گونه‌ای است که موجب می‌شود احساسات و زندگی من بیشتر و عمیق‌تر شوند، مانند تار و پودهایی که به دور کمرش بافته شده‌اند.
مردمک ریخت ز چشمم چو سیاهی از داغ
آه در گریه رسانیدم شب را به سحر
هوش مصنوعی: چشمم از شدت غصه اشک می‌ریزد، مثل اینکه سیاهی از داغی در دل داشته باشم. پس از آنکه شب به پایان رسید و صبح آمد، احساسات و اندوه خود را با گریه به دیگران منتقل کردم.
ترسم از ضعف مبادا روم از خاطر یار
در نیابم به تصور شدم از بس لاغر
هوش مصنوعی: می‌ترسم از اینکه نتوانم به یاد یار برسم و به خاطر لاغری‌ام او را فراموش کنم.
خیزد از بیم تو بندم چو لب خاموشی
آهم از سینهٔ پر داغ چو دود از مجمر
هوش مصنوعی: از ترس تو، بند دلم می‌شکند و مانند لبان خاموش، آهی از سینه‌ام بیرون می‌آید که چون دود از آتش‌دان پراکنده می‌شود.
می گزد بی تو ز بس باده مرا می بینم
نیش عقرب ز رگ تلخی می در ساغر
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو، هر بار که مشروب می‌نوشم، احساس درد و رنج را در وجودم حس می‌کنم؛ مثل نیش عقرب که به رگ تلخی برخورد کرده و درون جام شراب نمایان می‌شود.
می کشد در شب هجران توام یاد شراب
موج می بی تو زند بر رگ جانم نشتر
هوش مصنوعی: در شبانی که از تو دورم، یاد شراب در دل و جانم زنده است و آنچنان درد به من می‌زند که مانند چاقوی تیز بر رگ‌های جانم فرود می‌آید.
خواهش توبه به سر آرزوی می بر لب
دشمن باده ام و تشنهٔ خون ساغر
هوش مصنوعی: از خواهش توبه دست بردار، زیرا آرزوی می در دل دارم. من باده‌ای دارم و در عین حال به خون دشمن تشنه‌ام.
زود باشد که نماند اثری از تن زار
شمع سان گر بگشائیم به روی تو نظر
هوش مصنوعی: بزودی خواهد آمد که از نشانه‌های این بدن ضعیف چیزی باقی نماند، همچون شمعی که می‌سوزد، اگر به چهره تو نگاه کنیم.
پند با هر که نصیحت نپذیرد عیب است
خجلت از زشتی انگاره کشد سوهانگر
هوش مصنوعی: اگر کسی نصیحت و پند را قبول نکند، این مسأله نشان‌دهنده‌ی نادانی اوست و باید از زشتی رفتار خود شرمسار باشد.
به غم هجر تو راضی شدم از دیدن غیر
بد بود بهتر از آن چیز که باشد بدتر
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری تو با دیدن دیگران کنار آمدم، اما واقعاً برایم سخت‌تر از این وضعیت نیست که چیزی از آن بدتر باشد.
حیف باشد ز تو زین بیش غزل پیرایی
گرچه جویا بر ارباب شعور است هنر
هوش مصنوعی: بهتر است از زیبایی‌های شعر خود بیشتر از این صرف‌نظر نکنی، هرچند که هنر واقعاً در دست کسانی است که درک عمیقی از آن دارند.
وقت آن شد که وضو ساخته از زمزم چشم
سرکنی منقبت سرور والا گوهر
هوش مصنوعی: زمان آن رسیده است که با نگاهی پاک و پاکیزه از چشمه‌ی زمزم، به وصف و ستایش ویژگی‌های برجسته و والا برخورد کنی.
آنکه از هیبت نامش چو برانم به زبان
لرزهٔ بید درافتد به تن کوه و کمر
هوش مصنوعی: آنکه نامش به قدری ترسناک است که وقتی به زبان می‌آید، لرزه‌ای به اندام‌ها می‌اندازد و به شدت بر کوه و دشت تأثیر می‌گذارد.
وارث علم نبی ساقی حوض کوثر
فاتح قلعهٔ خیبر شه مردان حیدر
هوش مصنوعی: او وارث دانش پیامبر و سیراب‌کننده از حوض کوثر است. همچنین، فاتح قلعه خیبر و مردی از نسل حیدر (علی) است.
هم به قدر تو مگر نسبت قدر تو دهم
که ازو مرتبه ای نیست دگر بالاتر
هوش مصنوعی: من می‌توانم تنها به اندازه ارزش تو، ارزشی به تو اختصاص دهم، زیرا بالاتر از این مرتبه‌ای وجود ندارد.
طائر و هم که بر کنگر قدر تو رسد
که درین ره سپر انداخت ملک از شهپر
هوش مصنوعی: وقتی پرنده‌ای به بلندای کنگر می‌رسد، نشان‌دهنده‌ی این است که در این مسیر، ملک و پادشاهی با تمام قدرت خود از مقامات پایین‌تر عبور کرده‌اند.
حکمرانی به تو زیباست که تا کرده گذار
به زبان منع می و نغمه ات ای فخر بشر
هوش مصنوعی: حکمرانی تو زیباست وقتی که به زبان خود از می و نغمه‌ات سخن بگویی، ای بهترین فرد بشر.
خون دل خورد گل از نسبت شکل قدحی
خشک شد بر لب مرغان چمن نغمهٔ تر
هوش مصنوعی: گل به خاطر شباهت به یک جام، دلش به درد آمد و از رنج و غم ناراحت شد. در آن حال، آواز پرندگان در چمن همچنان شاداب و سرزنده بود.
رنگ از واهمهٔ نهی تو تا باخت کند
صاف لعلی به قدح جلوهٔ آب گوهر
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از نهی تو، رنگ زیبای سرخ شراب در قدحی که عاری از نقص است، خود را همچون آب گوهری نمایان می‌کند.
از نهیب غضبت چون ز صراحی می لعل
نغمه خوی گردد و ریزد ز لب خنیاگر
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو به اوج برسد، مانند اینکه شرابی از یک جام سرخ به بیرون بریزد، صدای موسیقی‌ات لطیف و زیبا خواهد شد و از لبت آهنگ‌ها جاری می‌شود.
والی مملکت فضل شه هر دو سراست
بس بود شاهد این دعوی من تیغ دو سر
هوش مصنوعی: حاکم کشور دارای دو ویژگی بارز است: او هم علم و دانش دارد و هم قدرت و تسلط. شاهد زنده بر این ادعا، وجود تیغی است که از هر دو طرف می‌تازد.
آن شهنشاه جهانی که به حکم کرمت
ابر جود تو کند بر سر دریا چو گذر
هوش مصنوعی: آن پادشاه بزرگ و جهانی که به لطف و کرم تو، مانند ابرَی با برکت بر روی دریا می‌گذرد.
فیض اندوز شود بسکه حباب و موجش
این یکی درج گهر گردد و آن عقد گهر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جلوه‌های دل‌انگیز حباب و موج، یکی از آنها به گوهر تبدیل می‌شود و دیگری به رشته‌ای از گوهر.
بشکند جرأت رزم تو دل شیران را
بگسلد هیبت قهر تو ز کهسار کمر
هوش مصنوعی: شجاعت تو می‌تواند دل شیران را بشکند و عظمت قدرت تو می‌تواند کوه‌ها را به لرزه درآورد.
ای خوش آندم که ز شمشیر تو افتد دم رزم
کشتی عمر بداندیش تو در موج خطر
هوش مصنوعی: خوشحالم در زمانی که ضربهٔ شمشیر تو به من برسد، زیرا در آن لحظه، جنگ زندگی بی‌اندیشه‌ات در موج خطر به پایان می‌رسد.
جلوهٔ شعله جواله کند گردابش
برق تیغت چو نماید به دل بحر گذر
هوش مصنوعی: وقتی که شعله‌ای در حال درخشش است، بر اثر آن گرداب به وجود می‌آید و در این میان، اگر تیغهٔ برق‌دار تو به دل دریا اشاره کند، جلوه‌ای خاص از آن نمایان می‌شود.
ترسم آندم که چو در بحر دراندازد عکس
شیر پستان صدف را برد از طفل گهر
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم آن لحظه را تصور کنم که در دریا، تصویر شیر به آب انداخته شود و صدف، مروارید کودک را از او بگیرد.
اژدر تیغ تو تا میل جگرخائی کرد
همچو گلبن ز سراپای عدو رست جگر
هوش مصنوعی: تیغ تو مانند اژدر وجود دشمن را به شدت آسیب زد و جگر او را چون گلی که از ساقه می‌روید، از تمامی نقاطش بیرون آورد.
با حباب آنچه به دریا نکند صدمهٔ موج
خصم را ضربت تیغ تو کند با مغفر
هوش مصنوعی: با حباب، چیزی که به دریا آسیب نمی‌زند، ضربهٔ تیغ تو می‌تواند آسیب‌های موج دشمن را برطرف کند.
دشمن روسیه تست شکار تیغت
برق خورده به سیاهی زند آری یکسر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به شیوه‌ای کنایه‌آمیز درباره قدرت و توانمندی شخصی صحبت می‌کند که به مانند تیغی تیز و برنده است. او به دشمنان اشاره می‌کند و می‌گوید که این رقیب، در مواجهه با او، به شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرد و از او می‌ترسد. در نهایت، شاعر به این نکته می‌پردازد که آن شخص به طور کامل بر دشمنانش غلبه خواهد کرد.
حلقهٔ جوهر شمشیر تو چون گردابی است
که گشاده است بر اعدای تو آغوش خطر
هوش مصنوعی: حلقه‌ٔ تیغهٔ شمشیر تو مانند گردابی است که خطر با آغوش باز برای دشمنان تو منتظر است.
هست از تیغ علی تا به عصای موسی
آنقدر فرق که دارند گلیم و حیدر
هوش مصنوعی: تفاوتی که بین تیغ علی و عصای موسی وجود دارد به اندازه‌ی اختلاف گلیم و حیدر است. این نشان‌دهنده‌ی تقسیم‌بندی و تمایز در ابزارها و شخصیت‌هاست.
اژدهایش ز هر چشمهٔ جوهر جوشد
گر عصا شد به کف موسی عمران اژدر
هوش مصنوعی: اگر عصای موسی در دست باشد، اژدها از هر چشمه‌ای جوشیده و به حرکت درمی‌آید.
خصم را در دم رزم تو ز بیم تیغت
بر مژه خشک شود اشک چو آب خنجر
هوش مصنوعی: در لحظه‌ی نبرد، دشمن از ترس تیغ تو آن‌قدر به وحشت می‌افتد که اشک‌هایش مانند آبی که از خنجر بریزد، بر مژه‌هایش خشک می‌شود.
بحر آراسته بر خویشتن از موج و حباب
روز کین خواهی بدخواه تو شمشیر و سپر
هوش مصنوعی: در دریای زندگی، اگر خود را به خوبی تزئین کنی و بر مشکلات غلبه کنی، در روزهای سختی که دشمنی وجود دارد، باید از خود دفاع کنی و آماده مقابله باشی.
نه همین بحر که آراست سلاح پیکار
بهر اعدای تو کهسار هم از تیغ و کمر
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به این دارد که تنها دریا که برای جنگ با دشمنان تو تسلیحات و ابزار را آماده کرده، کوه‌ها نیز از شمشیر و کمربند برتری برخوردار هستند. به نوعی می‌گوید که تنها سلاح‌ها در دریا نیستند، بلکه طبیعت و موجودات دیگر نیز می‌توانند به عنوان تهدیدی جدی در میدان جنگ ظاهر شوند.
تشنهٔ خون عدوی تو بود تا باشد
سیر ازین آب نگردید چو ماهی خنجر
هوش مصنوعی: علاقهٔ_enemy به خون تو به قدری زیاد است که تا زمانی که به هدفش نرسد، سیراب نخواهد شد. او مانند ماهی در آب، نمی‌تواند از تلاش و جنگیدن دست بردارد.
بحر جودت چو زند موج به دریا، ریزد
ماهی از فلس به حکم کرمت زر به سپر
هوش مصنوعی: دریای بخشش تو مانند موج در دریا، ماهی‌هایی که از فلس می‌ریزد، به خاطر کرامت تو، طلاهایی به سپر می‌ریزد.
جوهر تیغ تو گر عکس به بحر اندازد
هر حبابش بود از مایه وری مشت گهر
هوش مصنوعی: اگر تیغ تو در آب بیفتد و تصویری از آن بر آب بندازد، هر حبابی که به وجود می‌آید از ماده‌ای ارزشمند و گرانبهاست.
دود مجمر صفت آید ز دماغش بیرون
خصم را شد ز خدنگت چو مشبک مغفر
هوش مصنوعی: دود خوشبو از بینی او خارج می‌شود. دشمنش همچون کلاهی شبیه مشبک، به وسیله تیر تو مجروح می‌شود.
بر زبان قلمم در صفت یکرانت
مطلعی آمده از مطلع اول خوشتر
هوش مصنوعی: در کلامم، درباره تو شعری آمده که به مراتب زیباتر از آغازین شعرها است.
از تنومندی و یال و گره دم به نظر
فلک و خط شعاعی بود و قرص قمر
هوش مصنوعی: از قدرت و زیبایی تن و موها به نظر می‌رسد که آسمان و خطوطش مانند دایره‌ای از نور و ماه کامل است.
یا مگر گشتی نوح ست کز اعجاز علی
می کند طی صحاری ز بحار آسان تر
هوش مصنوعی: شاید تو مانند نوح شده‌ای که با قدرت علی به راحتی از دریاها عبور می‌کند و به سرزمین‌های دور می‌رود.
سربلندیش بود عرشه، نفس باد مراد
بادبان دامن زین است و رکابش لنگر
هوش مصنوعی: عرشه کشتی به شکلی سربلند و سرزنده است، و نفس باد موجب حرکت و پیشرفت آن می‌شود. در این میان، بادبان به مانند دامنی زیبا است که به آن تکیه داده شده و رکابش به عنوان لنگر به آن ثبات می‌بخشد.
آن پری چهره که از حیرت نظارهٔ او
خشک بر جای بماند چو مژه تار نظر
هوش مصنوعی: آن دختر زیبا که با دیدنش همه حیرت‌زده می‌شوند و حتی پلک هم نمی‌زنند، مانند مژه‌ای است که در حالت تماشا متوقف شده است.
از خوی و سینهٔ پهن و کفل و موی میان
جلوه گر گشته از و بحر و برو کوه و کمر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف ویژگی‌ها و زیبایی‌های ظاهری فردی می‌پردازد. شاعر به شکل و شمایل بدن اشاره دارد و از قوس کمر، سینه بزرگ و موهای زیبا سخن می‌گوید. او همچنین به نوعی از زیبایی طبیعی که می‌تواند به مانند دریا یا کوه جلوه‌گر باشد، اشاره می‌کند. این توصیفات حس طبیعی و جذابیت را در شخصیت فرد تداعی می‌کند.
آنکه در عرصهٔ امکان بود از سرعت سیر
رفتن و آمدنش زودتر از نور بصر
هوش مصنوعی: کسی که در جهان هستی وجود دارد، به طرز شگفت‌انگیزی از نور چشم سریع‌تر به رفت و آمد می‌پردازد.
خسرو رای تو آنجا که زند خیمه چو مهر
سزد از خط شعاعیش طناب و چادر
هوش مصنوعی: خسرو در جایی که خیمه‌اش بر پا شده و مانند خورشید درخشان است، به نظر می‌رسد که برای برپایی چادرش نیاز به طناب و ریسه‌ای از نور دارد.
مایه ور کرده سخایت ز گهر دریا را
چرخ را داده عطای تو کمر از محور
هوش مصنوعی: تو با سخاوت و بخشش خود، به آسمان‌ها بزرگی و عظمت داده‌ای و نشان داده‌ای که چقدر توانا و پرقدرتی.
همه را خلعت زیبندهٔ هستی از تست
چارقب داده سخایت ز عناصر به بشر
هوش مصنوعی: این ابیات به این معناست که هر موجودی در جهان به نوعی جلوه‌گاه زیبایی‌های هستی است و این زیبایی از وجود خداوند سرچشمه می‌گیرد. همچنین، انسان‌ها به عنوان مخلوقاتی که به عناصر و اجزا ی طبیعت مرتبط‌اند، در حقیقت از این زیبایی و جمال بهره‌مند شده و تفسیر می‌کنند. به عبارتی، تمام چیزها در اطراف ما نشانه‌ای از زیبایی و شکوه وجود خداوند هستند.
ماه می بود سیه روی تر از بدخواهت
گر گل مهر تو هر شام نمی زد بر سر
هوش مصنوعی: اگر ماه نیز از دشمنی تو تیره‌روتر باشد، به‌سبب این است که هر شب گل محبت تو بر سرم می‌نهد.
کاغذ صبح و سیاهی شب آخر گشتی
گر نوشتی ز عطای تو عطارد دفتر
هوش مصنوعی: اگر صبح را بر روی کاغذ آوردی و شب را سیاه‌نویسی کردی، اگر بخواهی از بخشش و لطف تو بنویسی، حتی عطارد هم نمی‌تواند دفترش را پر کند.
زهره از بیم تو ماند به چراغ فانوس
بسکه دزدیده سر شرم به زیر معجر
هوش مصنوعی: زهره از ترس تو، در کنار شمع فانوس، احساس شرم کرده و سرش را به زیر روسری‌اش برده است.
مهر تا جیره خور مطبخ رای تو نبود
بود بر قرص مه از گرسنه چشمیش نظر
هوش مصنوعی: تا زمانی که عشق و محبت تو به من محدود نشده بود، نگاه گرسنه من به ماه مانند لقمه‌ای بود که در دست دارم و در انتظار رسیدن غذا هستم.
خون خصم تو چو بر خاک نریزد مریخ
آفتابش زند از خط شعاعی خنجر
هوش مصنوعی: اگر خون دشمن تو بر زمین نریزد، آنگاه مریخ و آفتابش از تیرگی دور خواهند شد و بر خطی که همچون خنجر بر زمین است، تاثیر خواهد گذاشت.
مشتری یافته تشریف غلامی ز درت
کرده زان حله انوار سعادت در بر
هوش مصنوعی: خریدار به دقت تو را یافته و به در خانه‌ات آمده است و از آن لباس زیبا که نماد خوشبختی است، بر تن کرده است.
گر زحل بهره ور از سایهٔ لطف تو شود
مشتری وار نهد تاج سعادت بر سر
هوش مصنوعی: اگر زحل از نعمت محبت تو بهره‌مند شود، مانند مشتری تاج خوشبختی را بر سر می‌گذارد.
می زنم بر سر اقبال گل باغ مراد
گر گذارد بسرم داغ غلامی قنبر
هوش مصنوعی: به سرنوشت و بخت خوبم تکیه می‌کنم و امیدوارم که اگر در این راه با مشکلی مواجه شوم، آن را با شجاعت و اراده تحمل کنم.
این سراپاست بس از فضل توام جلدوی شعر
کاندر آن روز که افلاک شود زیر و زبر
هوش مصنوعی: این مکان به خاطر نعمت و لطف تو پر از علم و هنر است، همانطور که در آن روزی که آسمان‌ها به هم بریزند، شعر من هم مورد توجه قرار خواهد گرفت.
یا علی گوی سر از خاک برآرم چون گل
یا علی گوی نهم پا به فضای محشر
هوش مصنوعی: با نام علی، همچون گلی از خاک سر بیرون می‌آورم یا با نام علی، پا به عرصه محشر می‌گذارم.
باد خاک در تو زیب ده تارک من
تا ز خورشید بود بر سر گردون افسر
هوش مصنوعی: ای باد، خاک افرادی را که در تو زیبا هستند به سر من برسان، تا از تابش خورشید بر سر آسمان تاجی بسازم.