شمارهٔ ۲۰ - در منقبت امام مهدی (ع)
در فصل دی شده است به زور سنان برف
روی زمین مسخر صاحبقران برف
چون اخگری که در تل خاکستری بود
مهر منیر گم شده اندر میان برف
بارد بدان مثابه که گویی مگر توان
بر بام چرخ بر شدن از ریسمان برف
آتش به اضطراب فتد در نهاد سنگ
خارا شکاف آمده از بس سنان برف
بارد مه فرا فرو بازار او بود
با آنکه تخته شد ز یخ اکنون دکان برف
مهتاب بسته شد ز برودت به روی خاک
چندان کزو فتاده همه در گمان برف
گوی زمین عجب که به این صدمهٔ دمه
سالم برون جهد ز خم صولجان برف
خورشید گاهی ار به غلط روی خود نمود
چون نوعروس آمده در پرنیان برف
لرزان به چله خانهٔ جدی، آفتاب شد
از بیم آنکه چله شد اکنون کمان برف
نزدیک شد که پشت فلک بر زمین رسد
شد بسکه زیر چاق جهان پهلوان برف
از سبزه ای که رسته ته سنگ جابجا
گسترده بساط زمر نشان برف
از بس خنک چونکهٔ ابر است در نظر
خورشید گوییا بود از دودمان برف
تنها نه روی روز بود تیره و کبود
در فصل دی ز سیلی باد و زان برف
چون مردمک بدیده ز دم سردی هوا
شبهای تیره غنچه شده در میان برف
استاد برف و، برق همان گرم جستن است
مانده است آتشی ز پس کاروان برف
بر روی هم فتاده ز بس برف کوه کوه
بالا کار زمین در زمان برف
از جان چرا نه سیر شوند اهل روزگار
سرما خورند بر سر دستار خوان برف
از بسکه تیغ موج هوا را برندگی است
بر خاک ریزه ریزه فتاد استخوان برف
بنواختیش مهر برین گر به روی گرم
از جوش خجلت آب شدی میهمان برف
در جدی و دلو روی به سختی نهاده است
زانرو دو چله تعبیه شد بر کمان برف
کهسار را نموده مشبک چو شان شهد
خارا شکاف ناوک زورین کمان برف
سرما ستم به خلق کند گرچه گشته است
تخت زمین نشیمن نوشیروان برف
از جور دی کجا رود این کس که جاده ها
چون رشتهٔ گهر شده پنهان میان برف
چون در خزان که فصل گل زعفران بود
گر دیده نوبهار زمان خزان برف
بازار کرسی و فلک اکنون فسرده شد
گرمی نمانده است مگر در دکان برف
گردیده است مایه ور خرمی نبات
کز هند ابر تیره رسید ارمغان برف
آتش زبس فسرده شد از سردی هوا
هجرت کند ز سنگ به دارلامان برف
زاینده رود اشک ز هر چشم چشمه ریخت
کهسار دیده تا ستم بیکران برف
خالی شد از شرار چو نار فسرده سنگ
از بس شکنجه دید ز بار گران برف
آید جلو گسسته به تسخیر کوه و دشت
هر چند گردباد ببیچد عنان برف
هر موی گر زبان دگر بر تنم شود
جویا به انتها نرسد داستان برف
شد وقت آنکه منقبتی سر کنم به درد
شاید ز یمن آن بسر آید زمان برف
مهدی هادی آنکه بود نور صبحدم
بر خاک ره فتادهٔ قدرش به سان برف
از شرم شان و منزلت و قدر آن جناب
پیر فلک کشیده به سر طیلسان برف
در شعر بافخانهٔ حفظ تو می توان
والای شعله بافتن از پود و تان برف
خورشید سربرهنه پی شکوه آمده است
بر درگه تو از ستم بیکران برف
شاید به حکم حفظ تو گر تیغ مهر را
سامان دهند قبضه اش از استخوان برف
ترتیب داده حفظ تو در موسم تموز
از نور آفتاب برین سایبان برف
جز نقره خنگ توسن صرصر خرام تو
کی دیده کس به روی زمین آسمان برف
بر ابلق زمانه پی ساز روز جنگ
افکنده است حکم تو برگستوان برف
کاش آفتاب حکم تو شمشیر کین کشد
کردی به قتل عام روا نهروان برف
تا در بساط دهر بود نام نوبهار
در عرصهٔ وجود بود تا نشان برف
بادا سفید روی غلامان درگهت
پیوسته همچو روی زمین در زمان برف
شمارهٔ ۱۹ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام: بی خرد را نبود بهره ز ارباب هنرشمارهٔ ۲۱ - در منقبت حضرت امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه الصلوات والسلام: فصل آن شد که بی سیر جهان پیرفلک
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در فصل دی شده است به زور سنان برف
روی زمین مسخر صاحبقران برف
هوش مصنوعی: در فصل دی، برف به طور قهری و با شدت بر روی زمین نشسته و مانند یک فرمانده، کنترل فضای زمینی را در دست گرفته است.
چون اخگری که در تل خاکستری بود
مهر منیر گم شده اندر میان برف
هوش مصنوعی: من مانند آتشی هستم که در تلی از خاکستر پنهان شده و نورم در میان برفها گم شده است.
بارد بدان مثابه که گویی مگر توان
بر بام چرخ بر شدن از ریسمان برف
هوش مصنوعی: به این معناست که به گونهای رفتار کن که گویی میتوانی به راحتی از یک رشته برف بر روی بام آسمان بالا بروی. یعنی برای رسیدن به اهداف بالا باید با مهارت و دقت عمل کنی، حتی اگر این کار دشوار به نظر برسد.
آتش به اضطراب فتد در نهاد سنگ
خارا شکاف آمده از بس سنان برف
هوش مصنوعی: وقتی آتش به درون سنگ سخت و استوار نفوذ کند، نشانهای از آسیب و تضعیف آن خواهد بود که به دلیل ضربات مکرر و تند بر آن ایجاد شده است.
بارد مه فرا فرو بازار او بود
با آنکه تخته شد ز یخ اکنون دکان برف
هوش مصنوعی: باران روی برف به بازار او آمد، با وجود اینکه دکانش به خاطر یخ بسته شده بود.
مهتاب بسته شد ز برودت به روی خاک
چندان کزو فتاده همه در گمان برف
هوش مصنوعی: نور مهتاب بر زمین به قدری سرد و کمفروغ است که به نظر میرسد برف روی خاک نشسته است و همه در این مورد دچار اشتباه شدهاند.
گوی زمین عجب که به این صدمهٔ دمه
سالم برون جهد ز خم صولجان برف
هوش مصنوعی: زمین در حیرت است که چگونه با وجود این آسیبها، سرش از فشار روزگار به سمت زندگی و نشاط باز میشود و همچنان به رشد ادامه میدهد.
خورشید گاهی ار به غلط روی خود نمود
چون نوعروس آمده در پرنیان برف
هوش مصنوعی: گاهی اوقات خورشید به اشتباه، چهرهاش را پنهان میکند، مانند عروس که در پیراهن نرم و لطیف خود، برف را به نمایش میگذارد.
لرزان به چله خانهٔ جدی، آفتاب شد
از بیم آنکه چله شد اکنون کمان برف
هوش مصنوعی: در چلهخانه (خانه سردی) که برف و سرما در آن حاکم است، آفتاب به خاطر ترس از افزایش سرما و تشکیل برف، با حالتی لرزان و محتاط ظاهر میشود.
نزدیک شد که پشت فلک بر زمین رسد
شد بسکه زیر چاق جهان پهلوان برف
هوش مصنوعی: زمانی نزدیک است که آسمان به زمین برسد، آنقدر برف بر تن قهرمان بزرگ جهان نشسته است.
از سبزه ای که رسته ته سنگ جابجا
گسترده بساط زمر نشان برف
هوش مصنوعی: سبزهای که از زیر سنگها بیرون آمده، نشان میدهد که زندگی و زیبایی حتی در دل سختیها و مشکلات نیز میتواند شکوفا شود و نشانهای از زیبایی و شادابی است.
از بس خنک چونکهٔ ابر است در نظر
خورشید گوییا بود از دودمان برف
هوش مصنوعی: چون ابر خنک است، در برابر خورشید به نظر میرسد که از نسل برف است.
تنها نه روی روز بود تیره و کبود
در فصل دی ز سیلی باد و زان برف
هوش مصنوعی: فقط در روزهای سرد و تاریک دی، به خاطر بادهای شدید و برف، وضعیت سختی تجربه میشود.
چون مردمک بدیده ز دم سردی هوا
شبهای تیره غنچه شده در میان برف
هوش مصنوعی: وقتی که دمای هوا سرد میشود و شبهای تاریک میآید، مانند گلهای غنچه که در میان برف باز میشوند، چشمها هم تغییر حالت میدهند و به نوعی درون خود فشرده میشوند.
استاد برف و، برق همان گرم جستن است
مانده است آتشی ز پس کاروان برف
هوش مصنوعی: استاد در اینجا اشاره به برف و برق دارد که یادآور گرمایی است که از آتش باقی مانده است. این تصویر نشاندهنده تأثیر گرمایی است که هنوز از کاروان برف به جا مانده است.
بر روی هم فتاده ز بس برف کوه کوه
بالا کار زمین در زمان برف
هوش مصنوعی: بر فراز کوهها برف به قدری انباشته شده که کار و فعالیتهای زمینی در زمان برفریزی سخت و دشوار شده است.
از جان چرا نه سیر شوند اهل روزگار
سرما خورند بر سر دستار خوان برف
هوش مصنوعی: چرا مردم زمانه از زندگی سیر نمیشوند، در حالی که در برابر برف و سرما، با دشواری و زحمت زندگی میکنند؟
از بسکه تیغ موج هوا را برندگی است
بر خاک ریزه ریزه فتاد استخوان برف
هوش مصنوعی: به دلیل شدت و تیزی امواج هوا، دانههای برف بر روی زمین پراکنده شده و به شکل استخوانهای ریز در آمدهاند.
بنواختیش مهر برین گر به روی گرم
از جوش خجلت آب شدی میهمان برف
هوش مصنوعی: چون با محبت و مهربانی به او برخورد کردی، اگرچه در چهرهاش نشانههای گرما و شرم دیده میشود، درست مانند مهمانی که به خاطر برف سرد شده و احتیاج به گرما دارد.
در جدی و دلو روی به سختی نهاده است
زانرو دو چله تعبیه شد بر کمان برف
هوش مصنوعی: در زمستان سخت، برف مانند دو چله (دو گوشه) روی کمان جمع شده و به زمین نشسته است.
کهسار را نموده مشبک چو شان شهد
خارا شکاف ناوک زورین کمان برف
هوش مصنوعی: کوهستان را مثل توری کرده که شاخ و برگ آن به هم intertwined شده است، و تیر کمان قوی، برف را شکاف میدهد.
سرما ستم به خلق کند گرچه گشته است
تخت زمین نشیمن نوشیروان برف
هوش مصنوعی: سرما اگرچه بر روی زمین مانند تخت نوشیروان قرار گرفته، اما هنوز هم بر مردم سختی و ظلم میآورد.
از جور دی کجا رود این کس که جاده ها
چون رشتهٔ گهر شده پنهان میان برف
هوش مصنوعی: آیا میتوان از آزار و ظلمی که بر ما میرود، به جایی پناه برد؟ وقتی که راهها مانند رشتههای مروارید، در دل برف پنهان شدهاند و پیدا نیستند.
چون در خزان که فصل گل زعفران بود
گر دیده نوبهار زمان خزان برف
هوش مصنوعی: وقتی در پاییز که فصل گل زعفران است، اگر به فصل بهار نگاه کنی، میبینی که زمان پاییز است و حسرت روزهای بهار را میخوری.
بازار کرسی و فلک اکنون فسرده شد
گرمی نمانده است مگر در دکان برف
هوش مصنوعی: بازار و آسمان اکنون بیحال و سرد شدهاند و هیچ گرمایی باقی نمانده است جز در مغازهای که برفی وجود دارد.
گردیده است مایه ور خرمی نبات
کز هند ابر تیره رسید ارمغان برف
هوش مصنوعی: به خاطر بارش برف، گیاهان و درختان سرسبز و شاداب شدهاند؛ زیرا حاصل بارانهای تیرهای که از هند آمده است، زندگی تازهای به طبیعت بخشیده است.
آتش زبس فسرده شد از سردی هوا
هجرت کند ز سنگ به دارلامان برف
هوش مصنوعی: آتش به خاطر سردی هوا بسیار خاموش و ضعیف شده است، بنابراین تصمیم میگیرد که از سنگ به دنیایی بهتر و آرامتر برود.
زاینده رود اشک ز هر چشم چشمه ریخت
کهسار دیده تا ستم بیکران برف
هوش مصنوعی: زایندهرود با هر چشم اشک میریزد، مانند چشمهای که از کوهستان میجوشد، در حالی که درد و رنج بیپایان را مشاهده میکند.
خالی شد از شرار چو نار فسرده سنگ
از بس شکنجه دید ز بار گران برف
هوش مصنوعی: چندان از فشار و درد رنجیده است که همچون آتش خاموش شده، دیگر چیزی از خود ندارد. سنگ نیز به خاطر تحمل بار سنگین به شدت تحت فشار قرار گرفته و تضعیف شده است.
آید جلو گسسته به تسخیر کوه و دشت
هر چند گردباد ببیچد عنان برف
هوش مصنوعی: فردی با اراده و مصمم به پیش میآید و کوهها و دشتها را به تسخیر خود در میآورد، هرچند که طوفان با شدت در حال وزیدن و به هم زدن اوضاع است.
هر موی گر زبان دگر بر تنم شود
جویا به انتها نرسد داستان برف
هوش مصنوعی: اگر هر موی من حرف بزند و داستان برف را بیان کند، این حکایت هرگز به پایان نخواهد رسید.
شد وقت آنکه منقبتی سر کنم به درد
شاید ز یمن آن بسر آید زمان برف
هوش مصنوعی: زمان آن فرا رسیده که نیکی و فضیلتی را آغاز کنم، شاید از دل این درد، زمانی خوش و دلپذیر بیاید.
مهدی هادی آنکه بود نور صبحدم
بر خاک ره فتادهٔ قدرش به سان برف
هوش مصنوعی: مهدی هادی که مانند نور صبحگاهی بر زمین افتاده است، ارزش و اهمیتش همچون برف بر روی زمین میباشد.
از شرم شان و منزلت و قدر آن جناب
پیر فلک کشیده به سر طیلسان برف
هوش مصنوعی: به خاطر وقار و جایگاه آن مقام بزرگ، سرما و برف را تحمل کرده و تاجی از پشم بر سر نهاده است.
در شعر بافخانهٔ حفظ تو می توان
والای شعله بافتن از پود و تان برف
هوش مصنوعی: در شعر بافخانه، هنر حفظ تو به ما این امکان را میدهد که شعلههای بالا و درخشان را از تار و پود برف مثل یک بافنده خلق کنیم.
خورشید سربرهنه پی شکوه آمده است
بر درگه تو از ستم بیکران برف
هوش مصنوعی: خورشید با تمام تابش و زیباییاش برای تجلیل و احترام به تو آمده است، تا بر ظلم و ستمی که بیپایان است، فائق آید.
شاید به حکم حفظ تو گر تیغ مهر را
سامان دهند قبضه اش از استخوان برف
هوش مصنوعی: شاید به خاطر حفظ و نگهداری تو، اگر عشق به سامان برسد، بدان که تیر عشق از استخوان برف هم سختتر و قویتر است.
ترتیب داده حفظ تو در موسم تموز
از نور آفتاب برین سایبان برف
هوش مصنوعی: در روزهای گرم تابستان، سایبانی از برف برای محافظت از تو فراهم آوردهاند که نور آفتاب را میکاهد.
جز نقره خنگ توسن صرصر خرام تو
کی دیده کس به روی زمین آسمان برف
هوش مصنوعی: هیچ کس در روی زمین غیر از تو، چنین درخشش و زیبایی را مانند نقره در طوفان نمیبیند.
بر ابلق زمانه پی ساز روز جنگ
افکنده است حکم تو برگستوان برف
هوش مصنوعی: در روزگار پرآشوب، تصمیم تو همچون برف روی درختان است که به آرامی بر زمین مینشیند.
کاش آفتاب حکم تو شمشیر کین کشد
کردی به قتل عام روا نهروان برف
هوش مصنوعی: ای کاش آفتاب به خاطر تو به انتقام میآمد و کشتار بیرحمانهی نهروان را به یاد میآورد.
تا در بساط دهر بود نام نوبهار
در عرصهٔ وجود بود تا نشان برف
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا برپاست، یاد و نام بهار در زندگی انسانها وجود دارد، مانند نشانه برف که در زمین باقی میماند.
بادا سفید روی غلامان درگهت
پیوسته همچو روی زمین در زمان برف
هوش مصنوعی: ای کاش که همیشه چهره غلامان درگاه تو، مانند زمین در زمان برف، سفید و درخشان باشد.