گنجور

شمارهٔ ۱۸ - در منقبت حضرت امام محمد باقر صلوات الله علیه و آله

شده است چشم تو همدست زلف در تسخیر
دو حلقهٔ دگر افزوده ای بر این زنجیر
ز صحن باغ برون آمدی قبا گلگون
چو خار رنگ گلت گشته است دامنگیر
طبیعتت بهوای بهار می ماند
هزار گونه بیابد به هر نفس تغییر
چه الفت است که هرگز جدا نمی گردد
دلم ز زلف تو مانند دانه از زنمجیر
به بزم وصل تو دل راه ناله را گم کمرد
خموش ماند ز حیرت چو بلبل تصویر
چسان ز ضعف قدم در ره تو بردارم
که نقش پا کندم کار حلقهٔ زنجیر
کند به پردهٔ چشمم همیشه دست خیال
شبیه روی تو با خامهٔ مژه، تصویر
ز هجر سلسلهٔ زلف او رسد شب و روز
به گوش من ز دل آواز نالهٔ زنجیر
خدیو کشور آگاهیم به کسوت فقر
کلاه کهکهی ام تاج و پوست تخت سریر
ز خویشتن بطلب هر چه خاطرت خواهد
قدم برون منه از خویش و گرد عالم گیر
بود چو مهر جهان زیردست مرتبه اش
اگر قلمرو دل را کسی کند تسخیر
خراب باد دلی کز غم تو بگریزد
که هست خانهٔ دل را شکستگی تعمیر
بریده باد خدایا دو دست بیدردی
که نیست ناخن او شمع داغ را گلگیر
جنون سرشته دلم پیش از دم ایجاد
چنان ز شوق تو دیوانه بود و بی تدبیر
که از فضای وجود و عدم برون می رفت
به دست عشق نمی بود اگر سر زنجیر
کسی که کشتهٔ بیداد اوست می داند
که همدم دم عیسی بود دم شمشیر
زتیره بختی اگر شکوه سر کنم ترسم
که همچو خامه بیالایدم زبان با قیر
زدرد عشق تو گر نکته ای کنم انشا
زبان خامه بنالد بحال من ز صریر
ببزم وصل تو از درد هجر می نالم
که موج اشک به پای نگاه شد زنجیر
ز آسمان بلا سنگ جور می بارد
سبو صفت سر خود را به هر دو دست بگیر
مباد گرم تپیدن شوی ز بیتابی
برنگ شعله ز آسیب صرصر تقدیر
درآ چو شمع فروزان به پردهٔ فاننوس
به زیر دامن حفظ خدیو کشور گیر
امام دنیی و عقبی محمد باقر
که طفل مکتب تدبیر اوست عالم پیر
براه روشن دین تو هر که رهرو گشت
به رنگ آینه شد نقش پاش عکس پذیر
شود ز فیض صفات سحاب جود تو سبز
به رنگ شهپر طوطی زبانم از تقریر
زبیم هیبت امر تو زود برگردد
زند جلالت اگر بانگ نهی بر تقدیر
ز چنگ مرگ مقدر برون تواند جست
نویسی ار تو به ایام عمر کس توفیر
هلال سایهٔ نعل سمند برق تکت
بود غبار سم توسن تو مهر منیر
ز تیغ شعله نژاد تو گر سخن گویم
زبان زبانهٔ آتش شود گه تقریر
به پشت گرمی حفظ تو آهوان شب تار
روند بر اثر روشنی دیدهٔ شیر
بهار فیض شود گر کند هواداری
نسیم خلق خوش تو به غنچهٔ تصویر
قدم ز بیشه برون گر نهد پی نخجیر
کند مهابت عدل تو پی به ناخن شیر
زهی شجاعت و غیرت که فتح و نصرت را
اسیر کرده به زنجیر جوهر شمشیر
زهی هنر که رباید ز خصم در پیکار
زحلقه های زره شست نیزه اش زهگیر
بسان موج بپیچد زبان طعن عدو
اگر ز جوهر شمشیر او کند تقریر
به رنگ برگ خزان دیدهٔ چنار به خاک
ز هیبتش فتد از شاخ دست پنجهٔ شیر
هزار پیکان از شست قدرتش در رزم
نشسته در دل دشمن چو دانه در زنجیر
کجاست قوت پرواز روح خصم ترا
اگر نه بال و پر قوتش شود پر تیر
تو آفتاب و بود توسن کبود تو چرخ
به دست مهر هلالی است در کفت شمشیر
به هر مصاف که سر خیل پر دلان باشی
نوای فتح تو گردد بلند از نی تیر
همای تیر تو هنگام رزم بنشیند
در استخوان عدویت چو شست در زهگیر
به روز معرکه رزقی نمی خورد جز گرز
چرا ز جان نشود خصم کینه جوی تو سیر
تو آفتابی و من شبنمم، وجود مرا
به پشت گرمی احسان زخاک ره برگیر
امیدم آنکه به کشت امید بدخواهت
به جای باران بارد شرر ز ابر مطیر

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شده است چشم تو همدست زلف در تسخیر
دو حلقهٔ دگر افزوده ای بر این زنجیر
هوش مصنوعی: چشم تو اکنون به همدستی با زلفت، در تسخیر قرار گرفته و دو حلقهٔ دیگر بر این زنجیر افزوده شده است.
ز صحن باغ برون آمدی قبا گلگون
چو خار رنگ گلت گشته است دامنگیر
هوش مصنوعی: از باغ خارج شدی و لباس قرمزی پوشیدی، اما مثل خار، رنگ گل تو دچار تغییر و زردی شده است که بر دامن تو چنگ انداخته.
طبیعتت بهوای بهار می ماند
هزار گونه بیابد به هر نفس تغییر
هوش مصنوعی: طبیعت تو همچون بهار است که در هر لحظه رنگ و شکل جدیدی به خود می‌گیرد و زیبایی‌های گوناگونی را نمایان می‌سازد.
چه الفت است که هرگز جدا نمی گردد
دلم ز زلف تو مانند دانه از زنمجیر
هوش مصنوعی: دلم به زلف تو آن‌قدر وابسته است که مثل دانه‌ای که هرگز از حصار و محکم‌کاری جدا نمی‌شود، نتواند از تو دور شود.
به بزم وصل تو دل راه ناله را گم کمرد
خموش ماند ز حیرت چو بلبل تصویر
هوش مصنوعی: در جشن وصل تو، دل به جای ناله، گم شده است. کمربند خاموشی بر تن دارد و مانند بلبل، در حیرت مانده است و در تصویر تو غرق شده است.
چسان ز ضعف قدم در ره تو بردارم
که نقش پا کندم کار حلقهٔ زنجیر
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم از ناتوانی‌ام در مسیر تو گام بردارم، در حالی که آثار پایم به مانند زنجیر به من بسته شده است؟
کند به پردهٔ چشمم همیشه دست خیال
شبیه روی تو با خامهٔ مژه، تصویر
هوش مصنوعی: در پردهٔ چشمانم همواره خیال تو را مجسم می‌کند، شبیه به چهره‌ات که با دقت و نرمی همچون مژه‌هایم ترسیم شده است.
ز هجر سلسلهٔ زلف او رسد شب و روز
به گوش من ز دل آواز نالهٔ زنجیر
هوش مصنوعی: از دوری و جدایی زیبایی او هر شب و روز ناله‌ای در گوشم می‌رسد که نشان از درد من دارد، مانند صدای زنجیری که به دل می‌زند.
خدیو کشور آگاهیم به کسوت فقر
کلاه کهکهی ام تاج و پوست تخت سریر
هوش مصنوعی: ما به عنوان سرور کشور، می‌دانیم که در لباس فقر همچون کلاهی سبک و بی‌ارزش هستیم؛ در حالی که تاج و پوست تخت سلطنتی بر سر داریم.
ز خویشتن بطلب هر چه خاطرت خواهد
قدم برون منه از خویش و گرد عالم گیر
هوش مصنوعی: از درون خود هر چیزی را که آرزو داری جستجو کن و از خود خارج شو، به دنیا برو و تجربه کن.
بود چو مهر جهان زیردست مرتبه اش
اگر قلمرو دل را کسی کند تسخیر
هوش مصنوعی: اگر کسی بتواند قلب را تسخیر کند، همانند خورشید بر جهان حاکم خواهد بود.
خراب باد دلی کز غم تو بگریزد
که هست خانهٔ دل را شکستگی تعمیر
هوش مصنوعی: دل‌هایی که از غم تو دوری کنند، خراب هستند؛ زیرا دل باید با عشق و محبت تعمیر شود و نه با دوری و بیزاری.
بریده باد خدایا دو دست بیدردی
که نیست ناخن او شمع داغ را گلگیر
هوش مصنوعی: خدایا، دو دست بی‌درد را از هم جدا کن که در آن‌ها ناخنی نیست تا شمع داغ را خاموش کند.
جنون سرشته دلم پیش از دم ایجاد
چنان ز شوق تو دیوانه بود و بی تدبیر
هوش مصنوعی: دل من از قبل از اینکه به وجود بیاید، دیوانه و بی‌تدبیر به خاطر عشق تو بوده است.
که از فضای وجود و عدم برون می رفت
به دست عشق نمی بود اگر سر زنجیر
هوش مصنوعی: اگر عشق نبود، هیچ‌چیزی نمی‌توانست از فضای وجود و عدم خارج شود، چون عشق مانند زنجیری است که همه چیز را به هم پیوند می‌دهد.
کسی که کشتهٔ بیداد اوست می داند
که همدم دم عیسی بود دم شمشیر
هوش مصنوعی: کسی که به خاطر ظلم و ستم کشته شده است، به خوبی می‌داند که در لحظات دشوار، همراه او همانند دم عیسی، که نماد نجات و رحمت است، دم شمشیر و خطر نیز وجود داشته است.
زتیره بختی اگر شکوه سر کنم ترسم
که همچو خامه بیالایدم زبان با قیر
هوش مصنوعی: اگر از بدبختی‌های خود شکایت کنم، می‌ترسم زبانم مانند قلمی که در قیر غوطه‌ور است، بی‌فایده و بی‌کیفیت شود.
زدرد عشق تو گر نکته ای کنم انشا
زبان خامه بنالد بحال من ز صریر
هوش مصنوعی: اگر از درد عشق تو سخنی بگویم، قلمم از حال من به گریه در می‌آید و زبانم از شدت احساس، به صدا در می‌آید.
ببزم وصل تو از درد هجر می نالم
که موج اشک به پای نگاه شد زنجیر
هوش مصنوعی: در پی وصل تو، از درد جدایی شکایت می‌کنم، زیرا اشک‌هایم آن‌چنان به پای نگاهم بند شده که انگار زنجیری است بر آن.
ز آسمان بلا سنگ جور می بارد
سبو صفت سر خود را به هر دو دست بگیر
هوش مصنوعی: از آسمان سختی‌ها و مشکلات همچون سنگی به زمین فرومی‌افتد، پس خودت را به خوبی جمع و جور کن و با تمام قدرت حفاظت کن.
مباد گرم تپیدن شوی ز بیتابی
برنگ شعله ز آسیب صرصر تقدیر
هوش مصنوعی: مواظب باش که به خاطر بی‌تابی‌ات، دلت تند تپش نکند و در آتش دلتنگی نسوزی. نباید اجازه دهی که سرنوشت نابهنجار تو را آزار دهد.
درآ چو شمع فروزان به پردهٔ فاننوس
به زیر دامن حفظ خدیو کشور گیر
هوش مصنوعی: وارد شو مثل شمعی درخشان به زیر نور چراغ، تا دامن امپراتور را حفظ کنی و کشور را تحت تسلط خود درآوری.
امام دنیی و عقبی محمد باقر
که طفل مکتب تدبیر اوست عالم پیر
هوش مصنوعی: امام محمد باقر، که نه تنها در این دنیا بلکه در آخرت نیز مقام و منزلت ویژه‌ای دارد، دانشمندی است که تربیت‌شده مکتب اوست. این مکتب، به منش و خرد ورزی تعلق دارد و او به عنوان معلمی بزرگ به شمار می‌رود.
براه روشن دین تو هر که رهرو گشت
به رنگ آینه شد نقش پاش عکس پذیر
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر روشنای دین تو قدم بگذارد، مانند تصویری در آینه می‌شود که انعکاس زیبایی از آن را نشان می‌دهد.
شود ز فیض صفات سحاب جود تو سبز
به رنگ شهپر طوطی زبانم از تقریر
هوش مصنوعی: از برکات و مواهب صفات بخشندگی تو، زبانم به زیبایی و شور زندگی، مانند رنگ سبز پر طوطی، به سخن در می‌آید.
زبیم هیبت امر تو زود برگردد
زند جلالت اگر بانگ نهی بر تقدیر
هوش مصنوعی: از ترس عظمت فرمان تو، زود برمی‌گردد. بزرگیت اگر صدا به تقدیر بزنی، او نیز اطاعت می‌کند.
ز چنگ مرگ مقدر برون تواند جست
نویسی ار تو به ایام عمر کس توفیر
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت تو مقدر باشد که از چنگ مرگ فرار کنی، هیچ نوشته‌ای نمی‌تواند تعیین کند که در عمر تو چه تفاوتی وجود دارد.
هلال سایهٔ نعل سمند برق تکت
بود غبار سم توسن تو مهر منیر
هوش مصنوعی: هلالی که در آسمان ظاهر می‌شود، مانند نشانی است که بر روی نعل سم اسب می‌افتد. غباری که از سم اسب تندرو بلند می‌شود، نشان‌دهندهٔ نور و زیبایی تو است.
ز تیغ شعله نژاد تو گر سخن گویم
زبان زبانهٔ آتش شود گه تقریر
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از ویژگی‌های تو بگویم، به اندازه‌ای آتشین و سوزان خواهد بود که زبانم همچون شعله‌ای از آتش درمی‌آید و سختی گفتن حقیقت را حس می‌کنم.
به پشت گرمی حفظ تو آهوان شب تار
روند بر اثر روشنی دیدهٔ شیر
هوش مصنوعی: با اعتماد به نگهداری تو، آهوان در شب تاریک به سمت روشنایی چشمان شیر حرکت می‌کنند.
بهار فیض شود گر کند هواداری
نسیم خلق خوش تو به غنچهٔ تصویر
هوش مصنوعی: اگر نسیم بهاری از محبت تو حمایت کند، بهار به فضایل و زیبایی‌های زیادی خواهد رسید و گل‌های ناشکفته نیز به تصویر زیبای تو زنده خواهند شد.
قدم ز بیشه برون گر نهد پی نخجیر
کند مهابت عدل تو پی به ناخن شیر
هوش مصنوعی: اگر کسی از جنگل خارج شود تا به دنبال شکار برود، قدرت و عظمت انصاف تو به اندازه‌ای است که می‌تواند به دندان شیر اشاره کند.
زهی شجاعت و غیرت که فتح و نصرت را
اسیر کرده به زنجیر جوهر شمشیر
هوش مصنوعی: با افتخار از شجاعت و غیرت یاد می‌کند که پیروزی و موفقیت را تحت کنترل خود دارد و آن‌ها را مانند اسیری در زنجیر شمشیر نگه‌داشته است.
زهی هنر که رباید ز خصم در پیکار
زحلقه های زره شست نیزه اش زهگیر
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی هنر و توانایی فردی اشاره دارد که در میدان نبرد، با مهارت و خلاقیت می‌تواند از دشمنش پیشی بگیرد و حتی نقاط ضعف او را به سود خود تبدیل کند. در واقع، به نوعی از توانایی‌های رزمی و استراتژیک اشاره شده که باعث می‌شود شخص بتواند با استفاده از تجهیزات مانند زره و نیزه، بر حریف خود غلبه کند. این نشان‌دهنده قدرت و تلاش در جمع‌آوری هنر و مهارت برای پیروزی در مواجهه با چالش‌هاست.
بسان موج بپیچد زبان طعن عدو
اگر ز جوهر شمشیر او کند تقریر
هوش مصنوعی: زبان دشمن مانند موجی می‌پیچد و اگر از جوهر شمشیر او سخن بگوید، به شدت متوجه نیش و کنایه‌های او خواهیم شد.
به رنگ برگ خزان دیدهٔ چنار به خاک
ز هیبتش فتد از شاخ دست پنجهٔ شیر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تماشای زیبایی و عظمت درخت چنار اشاره می‌کند. رنگ برگ‌های زرد و خشکی آن در پاییز به زمین می‌افتد و این صحنه آن‌قدر تاثیرگذار است که حتی دست و پنجه‌های یک شیر را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. این تصویر نمایانگر قدرت و جلال طبیعت است که می‌تواند بر هر چیزی سایه افکند.
هزار پیکان از شست قدرتش در رزم
نشسته در دل دشمن چو دانه در زنجیر
هوش مصنوعی: هزار تیر از قدرت او در جنگ به دشمن زده شده و مانند دانه‌هایی در زنجیر، در دل آنها نشسته است.
کجاست قوت پرواز روح خصم ترا
اگر نه بال و پر قوتش شود پر تیر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که اگر دشمن تو به قدرت و توان پرواز نیاز دارد، آن را نه در بال و پر بلکه در تیر و قدرت خود پیدا می‌کند. به عبارت دیگر، برای غلبه بر مشکلات و دشمنان، باید از قوت و توان خود بهره‌برداری کرد و به ناچار تنها به بال و پر تکیه نکرد.
تو آفتاب و بود توسن کبود تو چرخ
به دست مهر هلالی است در کفت شمشیر
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی و اسب تو کبود است؛ مدار و گردش به دست ماه است و در دستان تو شمشیری وجود دارد.
به هر مصاف که سر خیل پر دلان باشی
نوای فتح تو گردد بلند از نی تیر
هوش مصنوعی: هر جا که با دل‌های پرانرژی و شجاع مواجه شوی، صدای پیروزی تو بلند خواهد شد مانند صدای نی و تیر.
همای تیر تو هنگام رزم بنشیند
در استخوان عدویت چو شست در زهگیر
هوش مصنوعی: وقتی پرنده‌ی تیر تو در زمان جنگ بر استخوان دشمن نشسته است، مانند دست که در دستکش جا می‌گیرد.
به روز معرکه رزقی نمی خورد جز گرز
چرا ز جان نشود خصم کینه جوی تو سیر
هوش مصنوعی: در روز مبارزه، هیچ چیز جز نیرویی قوی و محکم نمی‌تواند تأثیرگذار باشد. چرا که دشمنی که کینه در دل دارد، هرگز سیر نخواهد شد و از دشمنی‌اش دست برنمی‌دارد.
تو آفتابی و من شبنمم، وجود مرا
به پشت گرمی احسان زخاک ره برگیر
هوش مصنوعی: تو به مانند آفتابی و من مانند شبنم هستم. لطفاً وجود مرا با رحمت و مهربانی‌ات از خاک و سختی‌ها بلند کن.
امیدم آنکه به کشت امید بدخواهت
به جای باران بارد شرر ز ابر مطیر
هوش مصنوعی: امیدوارم که وقتی به مزرعه امیدت می‌رویم، به جای باران، آتش و شرر از ابرها ببارد و آزار برسد.